ایران وایر می نویسد : تاریخ ایران و جهان به زندگی و سرنوشت چهره ها گره خورده است، هر یک خشتی گذاشته اند تا سقفی پدیدار شده، خشت هایی که گاه به قیمت زندگی و جان شان تمام شده است. در این معماری عظیم، زنان و مردان بسیاری نقش آفریده اند. در این میان، زنان ایرانی در این گذار طولانی، نویسنده برگ های بسیاری از کتاب تاریخ دویست سال اخیر ما بوده اند.
تاثیر مهم آنها در افزایش آگاهی عمومی، کاهش تبعیض علیه زنان، ارتقای سواد و موقعیت اجتماعی شان، مقابله با فشارهای مذهبی، مشارکت در پروژه های علمی، سیاست ورزی، موسیقی، سینما و ... یک لیست پر و پیمان فراهم کرده است. مجموعه ای که از امروز ایران وایر منتشر می کند، یک مقدمه است. افرادى که اسمشان در این فهرست آمده، نماینده میلیون ها زن ایرانى هستند که هر روز در ایران و کشورهاى دیگر بر زندگى خانواده و اجتماع خود تاثیر مى گذارند.
«همه میخونن، اما تو خوانندهها یکی میشه قمر بقیه …ای میخونن.» وقتی علی آقا حاتمی این دیالوگ را برای "داش کوچیکه" مجیدآقای ظروفچیِ سوتهدلان مینوشت، خیلی سال ۱۴ مرداد گذشته بود، روزی که قمر الملوک وزیری را برای همیشه بردند ته ظهیرالدوله و چند تا سنگ مانده به گور روحالله خالقی خاکش کردند و روی سنگش با همان تحریرهای آشنایش نوشتند:« آتشی درسینه دارم جاودانی عمر من مرگیست نامش زندگانی».
بلندآوازهترین صدای زنانه تاریخ ایران، از گلوی زنی جسور شنیده شد که در جامعهای که زنان حق تحصیل نداشتند، در میان مردان و زنان مرغ سحر را با صدای بلند فریاد زد. به شهادت بیشتر منابع تاریخی و صفحههای به جای مانده از دوران قاجاریه تا امروز، هیچ خوانندهای قدرت صدا و تنوع تحریرها ، مهارت و تسلط در اجرای گوشهها، ردیفها و دستگاه های موسیقی ایرانی را مانند قمر نداشتند اما جسارت اجرای برنامه زنده در گراند هتل و شکستن سد ممنوعیت صدای زنان شاید مهمترین علت یگانه بودن قمر بود.
او راهی را برای زنان گشود که تا پیش از او پشت درهای بسته حرمسراها زندانی شده بود. گفته برخی محققان، تا پیش از قمر، خوانندگان زن سلطان خانم، سکینه خانم، زینت، زیور سلطان، زری و ... در صحنه بودند ولی با وجود همه هنرهایشان، مطرب خطاب میشدند. قمر برای اولین بار لقب خواننده را کسب کرد تا بعد از او کسانی چون دلکش و مرضیه و پروانه و پروین بتوانند بدون ترس صدایشان را رها کنند.
زندگی قمر با مشروطه گره عجیبی خورده است. یک سال قبل از این که پایتخت درگیر مشروطهخواهی شود به دنیا آمد و خواننده مشهورترین تصنیفهای مشروطه شد و دست تقدیر بود که درست در ۵۳ سالگی امضای فرمان مشروطه در کاخ صاحبقرانیه در دربند، چشم از جهان فرو بست. با آن که تا سالها همه او را به اسم قمر سید حسن میشناختند اما قمر چهار ماه بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد و هنوز یک ساله نشده بود که مادرش طوبا خانم، شاید هم فاطمه را از دست داد و از گردش روزگار سرپرستیاش به ملاخیرالنسا، مادربزرگش رسید. ملاخیرالنسا یکی از مشهورترین روضهخوانان زن پایتخت بود که به حرمسرای شاهی راه داشت و روزگاری از شاه شهید لقب افتخار الذاکرین را گرفته بود.
مادربزرگ نه تنها مهمترین میراث خود یعنی صدای خوش را به قمر داد که او را با دستگاههای موسیقی ایرانی که در روضهخوانی را آشنا کرد. افتخارالذاکرین به خاطر بیماری فلج بدون کمک چوبدستی و همراهی قمر نمیتوانست راه برود، برای همین قمر از همان کودکی پامنبری او شد و جسارت رها کردن صدایش را در میان جمع به دست آورد. قمر کشف صدا و استعداد خواندنش را مدیون همین پامنبری میدانست و جایی گفته بود:«من مدیون همان تربیت اولیه خودم هستم چرا که همان پامنبری کردن ها به من جرأت خوانندگی داد.»
او در کنار شیطنتهای کودکانهای که او را یک لحظه رها نمیکرد، همراه خیرالنسا برخی روضهها را با او همراهی میکرد. قمر خیلی زود افتخارالذاکرین را پشت سر گذاشت و آوازه صدای خوب و قوی او در تهران پیچید و همه میخواستند او در مجالسشان بخواند. این برای افتخارالذاکرین که دیگر صدایش توان اجرای طولانی را نداشت، هم خوب بود. برای همین قمر را به استاد آوازی سپرد تا اصول اولیه را به او بیاموزد.
دو سالی بود که کودتای رضا خان میرپنج گذشته بود و موسیقی در سایه تلاش هنرمندانی چون درویشخان و ابوالقاسم عارف و حسین طاهرزاده از موسیقی درباری به موسیقی مردمی تبدیل شده بود.
قمر که تازه وارد 17 سالگی شده بود در میانه یک مهمانی یک دفعه به طرف به طرف تار زن رفت و از او خواست تا برایش قطعهای بزند تا او بخواند. اولین قطعه را نخوانده بود که کسی از میان مهمانان بلند شد و به سمت تار زن آمد و چیزی در گوشش گفت و او با احترام تار را به آن مرد داد. آن مرد خطاب به قمر گفت:« با این هم میتوانی بخوانی؟» و شروع به زدن کرد و قمر خواند:««جای آن است که خون موج زند در دل لعل/زین تغابُن که خَزَف می شکند بازارش.»
این مرد کسی نبود جز مرتضیخان نیداوود که قمر توصیفش را بسیار شنیده بود. خود نیداوود در باره اولین برخوردش با قمر در مجله تماشا تعریف کرده بود:«همین که قمر شروع به خواندن کرد پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باورکردنی نیست، و در عین حال - به قدری گرم - که آنهم باور کردنی نبود. چون صفات « گرم و قوی » بندرت ممکن است در یک نفر جمع شود. هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد، و هر صدای گرمی ضعفی. اما خدا شاهد است نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت، منظورم از گرم بودن آن حالت صداست که جذابش میکند. و این حالت در صدای قمر فوقالعاده بود. از صاحبخانه ساز خواستم و شروع به نواختن کردم. به او گفتم صدای فوقالعاده ای دارید، چیزی که کم دارید، آموختن گوشههای موسیقی ایرانی است.»
بعد از این مهمانی هر کدام راه خود را رفتند. اما نه قمر دلش آرام بود که استادی چون نیداوود را از دست بدهد و نه نی داوود دل ساز زدن برای کسی دیگر را داشت: « دیگر دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و دیگر با علاقه سر کلاس نمی رفتم. آدرسی از او نداشتم. بعدازظهر یکی از روزها توی حیاط قالیچه انداخته بودم و به سازم ورمیرفتم که یکمرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است. گفت آمدهام موسیقی یاد بگیرم.»
قمر آن قدر سریع اصول خواندن را آموخت که کمتر از یک سال بعد آماده اجرای عمومی شد. قمر نخستین کنسرت خود را در سال 1303 در تالار زیبای گراند هتل لالهزار در حالی اجرا کرد که هنوز در پایتخت هم برخی زنان برای حرف زدن با مردان باید یک تکه سنگ در دهان میگذاشتند. خبر اجرای قمر که با پشتوانه عبدالحسین خان تیمورتاش روی صحنه رفت، قدمهای بزرگی را برای آزادی زنان جامعه بسته ایران برداشت.
قمر که بدون حجاب روی صحنه رفته بود، مرغ سحر را که ملک الشعرا بهار سروده بود را با تصنیفی از نیداوود اجرا کرد. نیداوود غیر از این تصنیف :«فقیهِ شهر به رفعِ حجاب مایل نیست» را در دستگاه ماهور اجرا کرد. با این که قمر بسیار جسور بود اما برای این اجرا اضطراب زیادی داشت. خودش در جایی گفته:« پس از خاتمه کنسرت ترس مرموزی بر من مستولی شد. حدود چندهزار نفر در خیابان لاله زار جمع شده بودند. در بازگشت بیم آن داشتم که عده ای قصد جان مرا داشته باشند چون اخباری از این قبیل به من رسیده بود و بیشتر مرا به توهم میانداخت. سرانجام با مراقبت مأموران انتظامی از بین مردم که برخی قیافههای عصبی و ناراحت هم بین آنها دیده میشد، گذشتم و قضیه به خیر و خوشی گذشت.» او هیچ دستمزدی از این کنسرت نگرفت و آنچه فروخته شد را بین نوازندگان قسمت کرد.
قمر که با وجود فحشها و تهدیدهایی که از سوی مردان سنتی و روحانی جامعه میشد، همچنان به کار خواندنش ادامه میداد و هر روز شناختهتر میشد و به شهرهای دیگر هم میرفت.
دیگر نام قمر به عنوان یک خواننده شش دنگ در همه جا شناخته میشد و آهنگسازان بزرگی چون روحالله خالقی و کلنل وزیری برایش آهنگ میساختند. در سال 1306 که قرار شد همه نام فامیل داشته باشند او با اجازه از کلنل وزیری نام قمرالملوک وزیری را برای سجلش انتخاب کرد.
با افتتاح رادیو ایران در سال ۱۳۱۹ قمر هم به همکاری با رادیو دعوت شد. او خواننده بزرگی بود. اما آنچه او را قمر کرده بود فقط صدایش نبود. آن چه قمر را قمر کرده بود فقط صدایش نبود. قمر که کودکی سختی را با فقر و یتیمی گذرانده بود هیچ پولی از دستمزدهایش را برای خودش نگهنمیداشت و هر چه در میآورد قسمت میکرد. برای همین هم بیشتر اوقات بیپول بود و حتی مجبور بود در کافهها هم بخواند.
براساس اطلاعات موجود در موزه موسیقی، نزدیک به ۴۲۶ صفحه از صدای قمر پُر شده که تنها یک سوم از آن ها باقی مانده است.
قمرا در سال ۱۳۳۰در فیلم سینمایی «مادر » به کارگردانی اسماعیل کوشان با بازی دلکش دقایقی با همراهی ویلون ناصر زرآبادی غزلی از سعدی را اجرا کرد و برای این اجرا دو هزار تومان دستمزد گرفت که آن را هم به بیمارستان مسلولان شاهآباد تقدیم کرد.
با آن که دست بسیاری را گرفته بود اما در روزهای آخر عمر که بیمار بود و قدرت تکلمش را از دست داده بود را در فقر گذارند. رادیو ایران هم مستمریاش را قطع کرده بود. اگر پیگیریهای « بدیع الزمان فروزانفر»، رییس دانشکده الهیات دانشگاه تهران نبود تا مستمری ماهیانه را به او بدهند، شاید بلبل خوشصدای ایران از گرسنگی مرده بود. قمر الملوک وزیری که سهسالی بود سکوت کرده بود پنجشنبه 14 مرداد 1338 در خانهای کوچک در دربند چشمانش را برای همیشه بست و در حالی میان تشییع کم جمعیت دوستانش در ظهیرالدوله به خاک سپرده شد که شهریار برایش سرود:«از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست/آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست/آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید/چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست/ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید/کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست.»