داستان

دوشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷ - ۲۸ آبان ۱۳۸۶ واقعیت این بود که اشرف پهلوی در زمانی که تازه دستش در کار قاچاق باز شده بود، به دلیل موقعیت متزلزل برادرش محمدرضا در دوران اوایل سلطنتش، با مافیای بین المللی تهیه و توزیع مواد مخدر بر سر یک سفره نشسته بودند.

شنبه ۱۰ نوامبر ۲۰۰۷ - ۱۹ آبان ۱۳۸۶ والاحضرت اشرف در سال های اخیر فعالیت های دیپلماتیک گسترده ای داشته اند، ایشان ریاست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد را بر عهده دارند.

چهار‌شنبه ۰۷ نوامبر ۲۰۰۷ - ۱۶ آبان ۱۳۸۶ زمانی که رضاخان در روز ۹ آبان سال ۱۳۰۲ هجری شمسی بر اریکه سلطنت تکیه زد، اشرف ۴ ساله بود. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه زرتشتیان تهران گذراند، اما تحصیلات عالیه نداشت. حتی دوره دبیرستان را هم تمام نکرد.

دوشنبه ۰۵ نوامبر ۲۰۰۷ - ۱۴ آبان ۱۳۸۶ جناب آقای محمود اسفندیاری سفیر شاهنشاه آریامهر - برن همانطور که استحضار دارید اخیراً متعاقب مطالب و مقالات توهین آمیزی که علیه ایران در بعضی از روزنامه های اروپا درج شده است نسبت های نادرستی هم این روزنامه ها به والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی د ...

جمعه ۰۲ نوامبر ۲۰۰۷ - ۱۱ آبان ۱۳۸۶ روزنامه های لوموند و نوول ایزواتور نیز در شمار جرایدی قرار داشتند که ماجرای بازداشت اشرف پهلوی در ارتباط با قاچاق مخدر را به طور مبسوط انتشار دادند. همین امر موجب گردید تا اشرف پهلوی پس از مشورت با کارشناسان امر و مشاوران خود علیه این جراید ش ...

چهار‌شنبه ۳۱ اکتبر ۲۰۰۷ - ۹ آبان ۱۳۸۶ اشتهار اشرف پهلوی به فساد و دخالتش در خرید و فروش و حمل و نقل مواد مخدر موجب شد تا پرسنل پلیس بین الملل چند بار بدون توجه به مصونیت دیپلماتیک اشرف پهلوی، چمدان ها و وسایل همراه او را در فرودگاه های اروپایی مورد بازدید قرار دهند و هر بار که ...

سه‌شنبه ۳۰ اکتبر ۲۰۰۷ - ۸ آبان ۱۳۸۶ موقعی که دایی قاسم کلان ترین قاچاقچی مواد مخدر ایران در دژ مستحکم خود در همدان دستگیر و به تهران انتقال داده شد، من از فرح سؤال کردم که چطور تا این تاریخ پلیس و نیروهای خفیه ایران از وجود این دژ مستحکم در وسط شهر همدان بی اطلاع بوده اند؟!. . ...

دوشنبه ۲۹ اکتبر ۲۰۰۷ - ۷ آبان ۱۳۸۶ اشرف در واپسین روز سال ۱۳۳۲ یعنی هفت ماه پس از سقوط دولت مصدق به قصد انتقام جویی به ایران می آید تا از تک تک کسانی که کینه ای در دل داشت، عقده گشایی کند. که یکی از آنها روزنامه نگاری به نام کریم پورشیرازی بود که به دستور اشرف، زنده زنده در آت ...

یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۰۷ - ۶ آبان ۱۳۸۶ عصر بود . خسته از سر کار به خانه برمیگشتم ، بزرگراه شلوغ و ترافیک نامنظم بود. معمولا این موقع روز وقت تعطیلی شرکتها وکارخانجات مسیر بود ودر نتیجه ترافیک مضاعفی بر جاده حاکم میشد.

یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۰۷ - ۶ آبان ۱۳۸۶ اشرف در روز چهارم آبان ۱۲۹۸ ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوی در خانه ای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی میدان حسن آباد تهران به دنیا آمد.

شنبه ۲۰ اکتبر ۲۰۰۷ - ۲۸ مهر ۱۳۸۶ یک روز صبح زود که می‌رسی دانشگاه واسه اولین‌بار یک حادثه‌ی قشنگی اتفاق می‌افته. همینطور که داشتی از پله‌ها بالا می‌رفتی و از پاگرد می‌پیچیدی، یهو چشمات می‌افته تو چشماش.

چهار‌شنبه ۱۰ اکتبر ۲۰۰۷ - ۱۸ مهر ۱۳۸۶ جورج تابوری، نمایشنامه نویس، کارگردان و استاد تئاتر در ۲۴ ژوئیه ی ۲۰۰۷ در سن ۹۳ سالگی درگذشت. در سطور زیر، ترجمه ی یکی از نوشته‌های کوتاهش رامی خوانید.

یکشنبه ۰۷ اکتبر ۲۰۰۷ - ۱۵ مهر ۱۳۸۶ شاید هم با تکه‎ای چوبِ نیم سوخته نوشته‎اندش. اما اگر زغال بوده باید پاک می‎شده تا حالا. باران و برف می‎شویند زغالِ سیاه را و سیاهی شره می‎کند تا لبه پایینِ تخته سنگ و فقط لکه های سیاهش جا به جا به‎ جا می‎مانَد.

جمعه ۰۵ اکتبر ۲۰۰۷ - ۱۳ مهر ۱۳۸۶ خاطره‌های دوران دانشجویی همیشه برای کسانی که این مرحله را طی کرده‌اند سرشار از تجربه‌های جذاب است.

سه‌شنبه ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۷ شهریور ۱۳۸۶ موضوعی که امروز می خواهم به حول و قوه الهی خدمت شما سروران ارجمند عرض کنم و مطمئن هستم همگی سرا پا گوش هستید که آن را بشنوید ، این است که بالاخره بعد از دعاها و نذورات خالصانه شما عزیران.

جمعه ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۳ شهریور ۱۳۸۶ امروز به چند خاطره‌ی کوتاه که شاید بخاطر کوتاهی‌شان سبک فشرده و شاعرانه‌ای بخود گرفته‌اند می‌پردازیم.

چهار‌شنبه ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۱ شهریور ۱۳۸۶ راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد , سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.

دوشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۹ شهریور ۱۳۸۶ باد مثل یک پسر جوان و هوس‌باز و شیطان، با لباس‌های قشنگ، بر و روی زیبا، و موهای شانه‌کرده، دور و بر برگ‌ها می‌چرخد. برگ‌های نوجوانی که هنوز توی بغل مادرشان هستند و جاشان گرم و نرم است، برگ‌هایی که هنوز معنی سرما و سختی و در به دری را نکش ...

دوشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۹ شهریور ۱۳۸۶ سال های آغازین دهه هفتاد، ساکن کوی دانشگاه تهران بودم. تصور کنید جوانی بیست ساله که هشت نه سال اول زندگی اش را در روستا بوده و بعد در شهری سنتی چون قزوین بزرگ شده حالا وارد محیطی شده چون کوی دانشگاه تهران. درست که این کوی در محیط بسیار ب ...

شنبه ۰۸ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۷ شهریور ۱۳۸۶ فک کنم ساعت ۶ باشه شاید هم ۷ شاید هم موقع خداحافظی خورشید باشه... حال و هوای آسمون گرگو میشه.

شنبه ۰۸ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۷ شهریور ۱۳۸۶ با دستگیری ۲ مرد اخاذ و به دست آمدن تصاویر زنان و دختران جوان در منزل متهمان که به قصد اخاذی نیم میلیارد تومانی ، سی دی غیراخلاقی از مدیر فروش یک شرکت بازرگانی تهیه کرده بودند، تحقیق در این زمینه آغاز شد.

جمعه ۰۷ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۶ شهریور ۱۳۸۶

چهار‌شنبه ۰۵ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۴ شهریور ۱۳۸۶ شوفر یک شرکت تاکسی‌رانی بودم توی دیتون. در سرویس روز.‌ و زندگی‌ام به‌سختی تأمین می‌شد. تابستون بود و شهر زیر سنگینی یک موج گرما نفس نفس می‌زد. همه‌ی مردم عصبی بودند. من‌جمله خودم.

سه‌شنبه ۰۴ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۳ شهریور ۱۳۸۶ کیا بهادری متولد ۱۳۵۳ تهران است. درشته ریاضی تحصیل کرده اما گرایش های ادبی او را به داستان نویسی کشانده است.

شنبه ۰۱ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۰ شهریور ۱۳۸۶ یک زوج در اوایل ۶۰ سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن. ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین.

شنبه ۰۱ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۰ شهریور ۱۳۸۶ درود بر شما. امروز دو خاطره‌ی خیابانی برایتان می‌خوانم. هر دو از تهران رسیده و هر دو لحظاتی از زندگی در این شهر غول‌پیکر را توصیف کرده‌اند.

جمعه ۳۱ آگوست ۲۰۰۷ - ۹ شهریور ۱۳۸۶ عینک، ویترین قیافه یک چهارم آدم‌های دنیاست؛ چیزی که خیلی‌ها از بچگی آرزوی داشتن‌اش را دارند و بزرگتر ها ازش، فراری‌اند، فراری.

جمعه ۳۱ آگوست ۲۰۰۷ - ۹ شهریور ۱۳۸۶ بچه ها، بیشک آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست. شما خواه ناخواه بزرگ می شوید و همپای زمان پیش می روید. پشت سر پدرانتان و بزرگهایتان می آیید و جای آنها را می گیرید و همه چیز را بدست می آورید.

پنج‌شنبه ۳۰ آگوست ۲۰۰۷ - ۸ شهریور ۱۳۸۶ دختر بچه ای که تازه راه افتاده بالاخره پیدایش می شود. باید همین حالا لا به لای میزها بدود. می دود. و بعد، چند لحظه بعد درست جلوی پای من، باید بیفتد زمین. می دود، می دود و من باید حواسم باشد که سرش به پایه صندلی نخورد.

سه‌شنبه ۲۸ آگوست ۲۰۰۷ - ۶ شهریور ۱۳۸۶