داستان رقص آخر اثر ماریا تبریزپور - داستان خوانی۵

داستان رقص آخر اثر ماریا تبریزپور - داستان خوانی5

ماریا تبریزپور

داستان را با صدای نویسنده از «اینجا» بشنوید.


رقص آخر

باد مثل یک پسر جوان و هوس‌باز و شیطان، با لباس‌های قشنگ، بر و روی زیبا، و موهای شانه‌کرده، دور و بر برگ‌ها می‌چرخد. برگ‌های نوجوانی که هنوز توی بغل مادرشان هستند و جاشان گرم و نرم است، برگ‌هایی که هنوز معنی سرما و سختی و در به دری را نکشیده‌اند. باد بعد از عشوه و طنازی‌های زیاد می‌رود سراغ یک برگ، یک برگ پر از ناز و کرشمه که با دست پیش می‌کشد و با پا پس می‌زند. باد از آن‌جایی که قلق کار برگ‌ها را بلد است، باز می‌رود سراغ برگ، و باب صحبت و آشنایی را باز می‌کند. می‌پرسد: «چقدر رنگ موهاتون قشنگه؟ رنگ کردین یا طبیعیه؟»

برگ می‌گوید: «طبیعیه، مگه نمی‌دونین تو پاییز هستیم!»

باد متوجه می‌شود که این طلایی پاییز است و همین طور با هم گرم و گرم‌تر می‌شوند. بعد جسارت به خرج می‌دهد و دست برگ جوان را می‌گیرد و ازش دعوت می‌کند که با هم برقصند.

برگ مردد است. اما در یک لحظه تسلیم باد نیرومند و قوی می‌شود و با خودش می‌گوید: «از این بهتر برام پیدا نمی‌شه، می‌تونم باهاش تمام دنیا رو بگردم.»

شانه به شانه‌ی هم، و دست در کمر هم با هم می‌رقصند. رقص باد و برگ، در یک فضایی که معلوم نیست

کجاست، اما هر چه هست بین زمین و آسمان است و دیدنی. همه‌ی برگ‌های دیگر را به وجد آورده و به حسرت واداشته که کاش ما چنین شانسی داشتیم. این دو مثل زیباترین رقاص‌ها با هم هم‌نوازی می‌کنند. برگ عاشق شده و انگار شاهزاده‌ی زمین و آسمان است، و حالا خونی درون تک تک سلول‌هاش دویده که رنگ طلاییش را را به قرمزی برده.

باد سرکش و عاصی، از دیدن تماشاچیان اطراف و از قدرت رقصیدن خودش که در کنار برگ احساس غرور و افتخار می‌کند، و وقتی برگ، چشم توی چشم او در حال رقصیدن و قر دادن است، چشم باد به برگ دیگری می‌افتد و وسوسه‌ای تمام وجودش را پر می‌کند. در یک لحظه برگ سرخ و طلایی را رها می‌کند، چون او را کشف کرده و لذت برده و می‌داند برگ تنها بدون باد قدرت پریدن و رقصیدن ندارد.

برگ، کف خیابان می‌افتد و لگدخور پای عابران می‌شود. از آن پایین به آغوش گرم مادرش نگاه می‌کند و حسرت می‌خورد که چرا تسلیم هوسش شده، و هیچ وقت راه برگشت ندارد.

و باد همچنان با تک تک برگ‌ها عشق‌بازی می‌کند و هیچ‌گاه پیر نمی‌شود. هر کجا که بخواهد می‌وزد و حالا برگ‌های زخمی روی زمین با فشار پای هر عابری درد می‌کشند و ناله‌ای می‌کنند؛ خش‌خشی شاید، و خیزی به سوی آسمان برمی‌دارند و کوتاه رقصی می‌کنند و جان می‌سپارند.

درباره‌ی نویسنده:
-------------------------

ماریا تبریزپور متولد 1357 تهران دانشجوی ایرانشناسی دانشگاه هامبورگ است. اولین اثرش در نشریه گربه ایرانی برلین منتشر شد و دو مجموعه داستان آماده چاپ دارد.

کاظم - ایران - تبریز
آفرین بر ذوق و سلیقه ماریا
دوشنبه 21 آبان 1386

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.