داستان دومنیکا اثر پیمان هوشمند زاده - داستان خوانی۳

داستان دومنیکا اثر پیمان هوشمند زاده - داستان خوانی3

3ـ از مجموعه‌ی داستان‌خوانی با صدای نویسنده

داستان را با صدای نویسنده از «اینجا» بشنوید.



«دومنیکا*»

دختر بچه ای که تازه راه افتاده.
دختر بچه ای که تازه راه افتاده.

دختر بچه ای که تازه راه افتاده بالاخره پیدایش می شود. باید همین حالا لا به لای میزها بدود. می دود. و بعد، چند لحظه بعد درست جلوی پای من، باید بیفتد زمین. می دود، می دود و من باید حواسم باشد که سرش به پایه صندلی نخورد. با اینکه می دانم نمی توانم بگیرمش، باز حواسم را جمع می کنم. ولی بالاخره می افتد. درست جلوی پای من. بلند می شود و باز می دود.

یک مرد ریزه میزه مو بور؛ با یک کیف چرمی قهوه ای، از پشت سر من باید بیاید. باید کمی به شانه من بسابد. یک مرد ریزه میزه مو بورکه عجله دارد.
: یک مرد ریزه میزه مو بور.

یک مرد ریزه میزه مو بور، می سابد و رد می شود. باید به کیف زنانه ای که به دسته صندلی آویزان است بخورد. می خورد و کیف می افتد. من این لحظه را دیده بودم. مرد با عجله خم می شود و کیف زن را پس می دهد. حتماً معذرت می خواهد و می رود.
حالا باید زن برگردد.

برگرد.

: برگرد.

برمی گردد. دستش را بلند می کند که گارسون ببیند اش. باید دستش را تکان بدهد. می دهد. نه کمتر و نه بیشتر، همه چیز دقیق اجرا می شود. از روی میزسیگاری بر می دارم و به دنبال کبریت جیب های کاپشنم را می گردم. چشم مان به هم می افتد. گارسون می رسد و زن همان طور که نگاهم می کند سفارش می دهد. گارسون می رود ولی زن همچنان خیره مانده. به زبان خودشان، از دور چیزی می گوید که نمی فهمم. بلند می شود و می آید به سمتم. حرف هایی می زند که نمی فهمم. صندلی ای پیش می کشد ومی نشیند کنارم. گارسون با یک بسته کبریت می رسد. زن کبریت را می گیرد و به من می دهد. می گویم که ایتالیایی نمی دانم. اشاره می کند که می داند ولی باز ادامه می دهد. ادامه می دهد. ادامه می دهد. از دستش زیاد استفاده می کند. شلوار جین سرمه ای تیره ای دارد که درست روی رانش پاره شده. با هیجان زیادی حرف می زند. موهای خرمایی و چشمهای عسلی ای دارد. به کبریت اشاره می کند و می گوید. حالا باید در باره کیفش بگوید. از روی صندلی بلند می شود و همان طور که حرف می زند، می رود به سمت میز خودش. کیفش را بر می دارد و بر می گردد. از لای میزها رد می شود و در باره مردی که رد شد حرف می زند. بالای سر من می ایستد و باز با هیجان در مورد چیزی توضیح می دهد. می نشیند و بعد یک دفعه ساکت می شود. چشم اش روی کبریت خیره می ماند. چشم من روی پاره گی شلوارش. یک دستش را روی پاره گی می گذارد، لبخند می زند و با دست دیگرش به خودش اشاره می کند و می گوید: دومنیکا.

به خودم اشاره می کنم و می گویم: جمعه.

Domenica * دومنیکا: یک شنبه.

درباره‌ی نویسنده:
---------------------------

متولد: 1348 و فارغ التحصیل رشته عکاسی

کتاب‌ها:
(حذف به قرینه مستی) نوشته های کوتاه( 100 نسخه دست نویس) ، تهران1383

(وقت گل نی) مجموعه داستان ، نشر آرویج، تهران1380

(دو تا نقطه) مجموعه داستان ، نشر آرویج، تهران1379

نمایشگاه ها:

برگزاری نمایشگاه های گروهی و انفرادی در تهران، بلژیک، دانمارک ، یونان، لبنان، برلین، استرالیا، گرجستان ، کویت، نیویورک، پاریس

جوایز:

نفر سوم نهمین دوسالانه عکس ایران، تهران 1383

1378 نفر دوم جشنواره عکس مطبوعات, تهران

1377 برنده مدال طلا درنمایشگاه بین المللی عکس کودک, تهران

1376 نفر دوم مسابقه بین المللی عکس مستند , تهران

1376 برنده مدال برنز فیاپ دوسالانه بین المللی عکس , موزه هنرهای معاصر ایران , تهران

+0
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.