وبلاگ پدران: انتحاری را چطور به دخترم توضیح دهم؟
رأی دهید
علی حسینی یکی از خبرنگاران بیبیسی فارسی در کابل است. او در این نوشته به دو چالش پدران افغان اشاره کرده، یکی چگونگی توضیح دادن شرایط کنونی کشور برای کودکان است و دیگری نگرانی از احتمال بالای قربانی حملات انتحاری شدن.
وقتی قرار شد فاطمهریحان دو ساله را به کودکستان بفرستیم، مجبور شدیم که محل زندگیمان را جابهجا کنیم. فاصله خانه قبلی با کودکستان بیشتر از سه کیلومتر بود و ما نگران بودیم که در این مسیر اتفاق ناگوار همیشگی در کابل رخ بدهد. فرد انتحاری بیخبر از آنکه کودک ما از آن محل میگذرد، خود را انفجار دهد و... (اصلا نمیشود دربارهاش حتی فکر کرد.)
وقتی به محله جدید رفتیم، چند ماهی نگذشت که این بار مسئولان کودکستان گفتند که قرار است از آنجا بروند. باز هم نگرانی؛ نکند کودکستان مورد تائید ما به جای دورتری برود و ما باز ناچار به کوچکشی شویم.
وقتی از محل جدید کودکستان خبر شدیم، کمی دلجمع شدیم. فردای آن روز که سرویس کودکستان برای بردن ریحان آمد، از راننده پرسیدم از کدام مسیر میرود و پیشنهاد کردم که از خیایان اصلی نرود که احتمال رخدادن حمله زیاد است. نیازی به توضیح بیشتر به راننده نبود، خودش میفهمید که نگرانی ما از بابت چیست؟
در افغانستان کشته شدن و یا زخمی شدن کودکان در حملات جنگجویان و شورشیان چندان نامعمول نیست.
با شنیدن خبرهای ناگوار مرگبار، که گوینده خبر میگوید این تعداد نفر کشته شدند از جمله چند زن و کودک، برخیها موضوع خندهآور تلخی را یادآوری میکنند: اینکه چرا در خبرها فقط روی آمار کودکان و زنان تاکید میشود، گویا وظیفه مردها مردن و کشته شدن است.
برای ما پدرها در افغانستان، نگرانی از امنیت همسر و کودکمان موضوع همیشگی است.
هر از چندگاهی که پیامک مراکز امنیتی به دستمان میرسد که گویا در فلان منطقه احتمال وقوع حمله است، بلافاصله اندازهگیری میکنیم که چقدر به کودکستان ریحان نزدیک است و آیا آن روز بگذاریم برود یا خیر؟
ریحان مدتی بعد سه ساله میشود، بیشتر، خبرهای تلویزیون به گوشش میرسد و بیشتر میفهمد که در اینجا چه میگذرد. اگر اوضاع افغانستان به همین منوال باقی بماند، موضوع اصلی برای من و مادرش این است که تربیت یک کودک در فضای نسبتا جنگی افغانستان چگونه باید باشد؟ جایی که خبرهای ناگوار زیاد شنیده میشود و کشته شدن به امری تقریبا معمول تبدیل شده، روحیه یک کودک تا چه اندازه نسبت به کودکان کشورهای امن متفاوت خواهد بود؟ تواناییشان تا چه اندازه تحت تاثیر فضا قرار خواهد گرفت؟
هر چه است، من و مادر ریحان نمیخواهیم این تفاوت زیاد باشد، چرا دنیای آدم بزرگها تاثیری بر زندگی دختر من بگذارد؟
ما شاید بتوانیم موفق شویم که کمتر خبرهای ناگوار به گوشش برسد، میتوانیم کمتر در خانه درباره اوضاع سیاسی و ناامنی صحبت کنیم، اما هیچ گاه موفق نخواهیم شد که این وضعیت را به حدی مدیریت کنیم که او نپرسد انتحاری یعنی چه؟
طبیعی است که اوضاع فقط به تعریف کلمه انتحاری تمام نمیشود، همین یک کلمه سئوالهای زیادی را برای ریحان خلق خواهد کرد. من و همسرم میدانیم که در آینده نه چندان دور، ریحان سئوالهایی خواهد پرسید که بسیاری از کودکان در خیلی از کشورها - به احتمال خیلی زیاد - در تمام دوران کودکیشان با آن مواجه نخواهند شد. پاسخ دادن به سئوالهای ریحان درباره کلماتی که از دوستانش میشنود، از تلویزیون به گوشش میرسد و یا به هر نحوی با آنها برخورد میکند، برای من کار سادهای نیست، صادقانه بگویم حالا که به این پرسشهای احتمالی فکر میکنم، نمیدانم چگونه پاسخ بدهم. جای دوری نرویم، مثلا همین انتحاری را من دربارهاش چه بگویم؟ یا انفجار و یا هم حمله؟
تا اینجا، یک بخش از نگرانیام را برایتان گفتم.
من صبح وقتی به دفتر کارم میروم از هر خیابانی که میگذرم، حتما میتوانم جایی را پیدا کنم که روزی انفجاری در آنجا رخ داده است. اگر هم در یک خیابان چنین رویدادی رخ نداده باشد، صد در صد در خیابان دیگر حتما دو سه انفجاری رخ داده که مورد قبلی را جبران کند.
خب، حالا کسی میتواند در افغانستان به این سئوال من پاسخ بدهد که فردا، من که از مسیری میگذرم، امکان دارد رویداد ناگواری رخ بدهد؟ به نظرم هیچ کس با قاطعیت نخواهد گفت که نه. جواب احتمالا این است: "والا، احتمالش است."
همین یک جمله باعث میشود بلافاصله به ریحانِ بدون من فکر کنم. آینده ریحان چه خواهد شد؟ این سوال به اندازهای برای من سنگین است که اصلا نمیخواهم بیشتر دربارهاش فکر کنم.
نمیدانم این حرفم چقدر صحیح است، اما به این نظرم که بسیاری از پدرها در افغانستان حتما یک بار به فکر عمیق فرو رفته و از خود پرسیدهاند که اگر در یکی از انفجارها برابر شوند، آینده کودکانشان چه خواهد شد؟
خیلی از پدرها با چنین رویدادی مواجه شدهاند. شاید در آن زمان آخرین تصویر، چهره کودکشان بوده است.
نوشتهام غمانگیز شد. خب، واقعیت افغانستان همین است.
برای اینکه فضا تغییر کرده باشد، این عکس از ریحان را ببینید، عکس از زمانی است که با من قایمباشک بازی میکرد و در حالی که به خیال خودش قایم شده، داد میزد که: " بابا! بیا پُت/ پنهان شدم."
وقتی قرار شد فاطمهریحان دو ساله را به کودکستان بفرستیم، مجبور شدیم که محل زندگیمان را جابهجا کنیم. فاصله خانه قبلی با کودکستان بیشتر از سه کیلومتر بود و ما نگران بودیم که در این مسیر اتفاق ناگوار همیشگی در کابل رخ بدهد. فرد انتحاری بیخبر از آنکه کودک ما از آن محل میگذرد، خود را انفجار دهد و... (اصلا نمیشود دربارهاش حتی فکر کرد.)
وقتی به محله جدید رفتیم، چند ماهی نگذشت که این بار مسئولان کودکستان گفتند که قرار است از آنجا بروند. باز هم نگرانی؛ نکند کودکستان مورد تائید ما به جای دورتری برود و ما باز ناچار به کوچکشی شویم.
وقتی از محل جدید کودکستان خبر شدیم، کمی دلجمع شدیم. فردای آن روز که سرویس کودکستان برای بردن ریحان آمد، از راننده پرسیدم از کدام مسیر میرود و پیشنهاد کردم که از خیایان اصلی نرود که احتمال رخدادن حمله زیاد است. نیازی به توضیح بیشتر به راننده نبود، خودش میفهمید که نگرانی ما از بابت چیست؟
در افغانستان کشته شدن و یا زخمی شدن کودکان در حملات جنگجویان و شورشیان چندان نامعمول نیست.
با شنیدن خبرهای ناگوار مرگبار، که گوینده خبر میگوید این تعداد نفر کشته شدند از جمله چند زن و کودک، برخیها موضوع خندهآور تلخی را یادآوری میکنند: اینکه چرا در خبرها فقط روی آمار کودکان و زنان تاکید میشود، گویا وظیفه مردها مردن و کشته شدن است.
برای ما پدرها در افغانستان، نگرانی از امنیت همسر و کودکمان موضوع همیشگی است.
هر از چندگاهی که پیامک مراکز امنیتی به دستمان میرسد که گویا در فلان منطقه احتمال وقوع حمله است، بلافاصله اندازهگیری میکنیم که چقدر به کودکستان ریحان نزدیک است و آیا آن روز بگذاریم برود یا خیر؟
ریحان مدتی بعد سه ساله میشود، بیشتر، خبرهای تلویزیون به گوشش میرسد و بیشتر میفهمد که در اینجا چه میگذرد. اگر اوضاع افغانستان به همین منوال باقی بماند، موضوع اصلی برای من و مادرش این است که تربیت یک کودک در فضای نسبتا جنگی افغانستان چگونه باید باشد؟ جایی که خبرهای ناگوار زیاد شنیده میشود و کشته شدن به امری تقریبا معمول تبدیل شده، روحیه یک کودک تا چه اندازه نسبت به کودکان کشورهای امن متفاوت خواهد بود؟ تواناییشان تا چه اندازه تحت تاثیر فضا قرار خواهد گرفت؟
هر چه است، من و مادر ریحان نمیخواهیم این تفاوت زیاد باشد، چرا دنیای آدم بزرگها تاثیری بر زندگی دختر من بگذارد؟
ما شاید بتوانیم موفق شویم که کمتر خبرهای ناگوار به گوشش برسد، میتوانیم کمتر در خانه درباره اوضاع سیاسی و ناامنی صحبت کنیم، اما هیچ گاه موفق نخواهیم شد که این وضعیت را به حدی مدیریت کنیم که او نپرسد انتحاری یعنی چه؟
طبیعی است که اوضاع فقط به تعریف کلمه انتحاری تمام نمیشود، همین یک کلمه سئوالهای زیادی را برای ریحان خلق خواهد کرد. من و همسرم میدانیم که در آینده نه چندان دور، ریحان سئوالهایی خواهد پرسید که بسیاری از کودکان در خیلی از کشورها - به احتمال خیلی زیاد - در تمام دوران کودکیشان با آن مواجه نخواهند شد. پاسخ دادن به سئوالهای ریحان درباره کلماتی که از دوستانش میشنود، از تلویزیون به گوشش میرسد و یا به هر نحوی با آنها برخورد میکند، برای من کار سادهای نیست، صادقانه بگویم حالا که به این پرسشهای احتمالی فکر میکنم، نمیدانم چگونه پاسخ بدهم. جای دوری نرویم، مثلا همین انتحاری را من دربارهاش چه بگویم؟ یا انفجار و یا هم حمله؟
تا اینجا، یک بخش از نگرانیام را برایتان گفتم.
من صبح وقتی به دفتر کارم میروم از هر خیابانی که میگذرم، حتما میتوانم جایی را پیدا کنم که روزی انفجاری در آنجا رخ داده است. اگر هم در یک خیابان چنین رویدادی رخ نداده باشد، صد در صد در خیابان دیگر حتما دو سه انفجاری رخ داده که مورد قبلی را جبران کند.
خب، حالا کسی میتواند در افغانستان به این سئوال من پاسخ بدهد که فردا، من که از مسیری میگذرم، امکان دارد رویداد ناگواری رخ بدهد؟ به نظرم هیچ کس با قاطعیت نخواهد گفت که نه. جواب احتمالا این است: "والا، احتمالش است."
همین یک جمله باعث میشود بلافاصله به ریحانِ بدون من فکر کنم. آینده ریحان چه خواهد شد؟ این سوال به اندازهای برای من سنگین است که اصلا نمیخواهم بیشتر دربارهاش فکر کنم.
نمیدانم این حرفم چقدر صحیح است، اما به این نظرم که بسیاری از پدرها در افغانستان حتما یک بار به فکر عمیق فرو رفته و از خود پرسیدهاند که اگر در یکی از انفجارها برابر شوند، آینده کودکانشان چه خواهد شد؟
خیلی از پدرها با چنین رویدادی مواجه شدهاند. شاید در آن زمان آخرین تصویر، چهره کودکشان بوده است.
نوشتهام غمانگیز شد. خب، واقعیت افغانستان همین است.