ریشه در خاک - شعری از زنده یاد فریدون مشیری
رأی دهید
|
ریشه در خاک
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشکِ من تو را بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسردهست.
دلت را خار خار ناامیدی سخت آزردهست.
غم این نابسامانی همه توش و توانت را زتن بُردهست!
تو با خون و عرق، این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفانِ بنیانکن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگبرگِ این چمن پیوندِ پنهان است.
تو را این ابر ظلمتگستر بیرحم بیباران،
تو را این خشکسالیهای پی در پی،
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران،
تو را تزویر غمخواران،
ز پا افکند!
تو را هنگامۀ شوم شغالان،
بانگ بیتعطیل زاغان،
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیبِ خویش،
که از آن سویِ گندمزار،
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است؛
تو با آن گونههای سوخته از آفتابِ دشت،
تو با آن چهرۀ افروخته از آتش غیرت،
ـ که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است،
تو با چشمانِ غمباری،
ـ که روزی چشمۀ جوشان شادی بود و، ـ
اینک حسرت و افسوس، بر آن
سایه افکندهست خواهی رفت.
و اشکِ من تو را بدروردخواهد گفت!
من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشق این خاکِ از آلودگی پاکم.
من اینجا تا نفس باقیست میمانم.
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم!
امید روشنایی گرچه در این تیره گیها نیست،
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه میرانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گُل بر میافشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.
سرود فتح میخوانم،
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت!
1353
فریدون مشیری
farahnoush - ساری - ایران
رفیقان یک به یک رفتند .. مرا در خود رها کردند .. همه خود درد من بودند .. گمان کردم که هم دردند .. .
شنبه 15 تير 1392 - 02:34
sasi1360 - لندن - انگلستان
بعد از شعر کوچه زیباترین و پر احساسترین شعر مشیری است
شنبه 15 تير 1392 - 09:00
کبالت - کرج - ایران
سالهای عنفوان جوانی دوران دبیرستان سالهای شور انقلابی و تعطیلی عشق و عاشقی و قحطیه لبخند شاعرایی مثل مشیری و سپهری و دیگرانی که تو شعرشون خون و گلوله و آتش نبود از چپ لقب شاعر بورژوازی میگرفتن و از راست لقب طاغوتی هرکی شعرش شعار بود و سطل سطل با شعرش خون تو خیابون میپاشید سکه اش خریدار داشت یادمه یکی از دوستان دبیرستان شعری از زنده یاد شاملو رو تو دفترش نوشته بود و مرتب میخوند یه بار ازش پرسیدم میدونی منظور شاعر از این شعر چیه گفت راستش نمیدونم چی گفته ولی خیلی خوب گفته.اینم خاطره ای از سالی دور و یادی دورتر کبلائی
شنبه 15 تير 1392 - 20:55
آزاده هبوط - ملبورن - استرالیا
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم. همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم. شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم. شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
یکشنبه 16 تير 1392 - 10:35
riazmani - ملبورن - استرالیا
روحش شاد
یکشنبه 16 تير 1392 - 16:10
مجیدخان - تهران - ایران
با درود.یادش بخیر و گرامی باد.ازشاعران والای معاصر بودند که هیچگاه تسلیم زر و زور و تزویر حاکمان نشدو شاعر ماند و شاعر زیست و شاعر مرد.
یکشنبه 16 تير 1392 - 19:28
Pezhman - وين - اتريش
پارسی زبان شعر است.و راز استقامت وبرتریش بر زبانهای دیگرهمین امر بوده...هیچ ملت وهچ فرهنگی در طول تاریخ بشریت به گردپای زبان فارسی نرسیده.والبته شاعران توانمندی, سازندگان این کاخ بلند بوده اند.و فریدون مشیری بی شک یکی از آنان است.درود بر او که زندگیش را صرف کارهای فرهنگی نمود.
دوشنبه 17 تير 1392 - 12:01
shirzan e irani - استکهلم - سوئد
پر کن پیاله را , کین آبِ آتشین دیریست ره به حالِ خرابم نمیبرد، این جامها که در پی هم میشود تهی ، دریای اتشت که ریزم به کامِ خویش ، گرداب میرباید و آبم نمیبرد ! من با سمندِ سرکش و جادویی شراب تا بی کرانِ عالمِ پندار رفتهام ، تا دشتِ پر ستاره اندیشههای گرم ، تا مرزِ ناشناخته مرگ و زندگی ، تا کوچه باغِ خاطرههای گریز پا، تا شهرِ یادها ، دیگر شراب هم جز تا کنارِ بسترِ خوابم نمیبرد ، هان ای عقابِ عشق ! از اوجِ قلّهٔهایِ مه آلودِ دور دست پرواز کن ! پرواز کن به دشتِ غم انگیزِ عمرِ من آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد ، آن بی ستارهام ، آن بی ستارهام که عقابم نمیبرد ، در راه زندگی با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ، با اینکه ناله میکشم از دل که آب ! آب ! دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد ، پر کن پیاله را. / یادش زنده و روانش شاد ، شعر پر کن پیاله را از زنده یاد مشیری با صدایِ جادوئی استاد شجریان از آلبوم جامِ تهی.
دوشنبه 17 تير 1392 - 15:32