مقایسه ایران و بریتانیا از دید یک پزشک فارغ التحصیل انگستان
رأی دهید
مقایسه ایران و بریتانیا از دید یک پزشک فارغ التحصیل انگستان
اقتباس از ملل دیگر : ضرورت و موانع
دکتر پوریا صرامی فروشانیهیچ قوم و ملتی نیست که از سایرین بینیاز باشد. علم، تمدن و فرهنگ محصول تمام بشریت است. هر ملتی که خواهان رشد و شکوفایی است، باید خود را با سایرین مقایسه کند تا ضعفهای خود را دریافته و از نقاط مثبت ملل دیگر بهرهمند شود. همچنان که قرآن به بندگانی که به همه حرفها گوشمیدهند تا بهترین آنها را برگزینند بشارت داده است(١) و پیامبر اسلام توصیه فرموده که علم را یاد بگیرید حتا با مسافرت به چین(٢). تاریخ گواهی میدهد موفقیت ملتها مدیون تلاش آگاهانه و جدی آنها در اقتباس بوده است. بنای با شکوه پرسپولیس بدون اقتباس از آثار معماری سایر ملل از جمله مصر قابل ساختن نبود. رشد درخشنده علمی مسلمانان بدون ترجمه آثار یونانی نمیتوانست از آن درجه از سرعت و پیشرفت بهره مند باشد و اروپاییها بدون تکیه بر کتابهای مولفان مسلمان نمیتوانستند از قرون وسطا خارج شوند.بنابراین نگاه به سایر دنیا و یادگرفتن نکات خوب وظیفه بدیهی هر کسی است که خواهان رشد و تعالی کشورش است. اما اقتباس کاری است که میتواند دشوار باشد و موانعی در این راه وجود دارد:دشواری تغییر: انسانها همواره ترجیح میدهند که به روش سابق خود ادامه دهند و برای همین در مقابل هر نوع نوآوری مقاومت میکنند.غرور انسانها: یادگرفتن از دیگران نیازمند پذیرش نیاز به دیگران و پذیرش برتری دیگران، هرچند در یک امر خاص، است.ندیدن نقاط ضعف: اگر افراد یک جامعه همه به شکلی مشابه دچار نقصانهایی باشند، از امکان رشد و بهبود بیخبر میمانند.بنابراین عمده اقتباسها محدود به نوع ظاهری میشوند. بسیاری از کشورهایی توسعه نیافته یک شبه مظاهر فنآوری و پیشرفت را خریداری میکنند و ظاهر خود را شبیه به کشورهای پیشرفته میکنند. اما تغییر رفتارها بسیار دشوار است. میتوان به راحتی یک اداره مدرن ساخت و آن را از تجهیزات نو و مدرن انباشته ساخت، اما مدیران و کارکنانی که از انضباط اجتماعی و وجدان کاری مرتبط برخوردار باشند، قابل خریداری نیستند.اسلام در میان اعرابی بروز کرد که برتری جویی در تمام ابعاد زندگیشان رخنه کرده بود و به همین سان شب و روزشان به جنگ و تفاخر میگذشت تا جایی که برای اثبات برتری خود از دیگران به شمارش قبرهای قبیلهی خود میپرداختند(٣). اسلام دستور به کنار گذاشتن برتری جویی داد و ملاک برتری را در خداترسی و تقوا دانست(۴)، اما همان گونه که قرآن شهادت میدهد با وجود اظهار کردن اعراب به مسلمان بودن، ایمان در دلهایشان وارد نشده بود(۵). این مثال نشان میدهد که تغییر ظاهری بسیار سریعتر از تغییر فرهنگ و باورهای درونی رخ میدهد.از بابت میزان برتریجویی، شاید وضع ما ایرانیان چندان بهتر نباشد. به دلیل قرنها زندگی در زیر سایههای «ملوکانه» ، در ذهن و ضمیر بسیاری از ایرانیان خوی برتری جویی و سلطه طلبی رسوخ کرده است. با وجود این که از مهمترین آرمانهای انقلاب رهایی از این برتری جوییها در میان اقشار جامعه بود، اما تغییر فرهنگ، عادتها و باورهای درونی همچنان که گفته شد به سادگی امکان پذیر نیست. امروزه دوباره میبینیم که اثبات برتری خود بر دیگران با تکیه بر داشتهها و داراییها (ملک، اتومبیل، تلفن همراه)، رتبههای علمی، مقامهای اداری، القاب، نژاد و قومیت و امثال آنها بخشی جدانشدنی از نگرش و زندگی ایرانیان شده است. این فرهنگ به گونهای فراگیر شده است که برای بسیاری از افراد درون ایران تصور زندگی به گونهای دیگر امکان پذیر نیست. جای تاسف دارد که غیر مسلمانان گاه در عمل به تعالیم اسلامی از قبیل فروتنی، افتادگی، کار گروهی، مشورت، و دانشجویی گوی سبقت را از ما ربودهاند. بدین سان لازم است که دیده به این نقاط ضعف خود گشود و به اقتباس و الگوبرداری رفتارها و عادتهای درست دیگران اهتمام ورزید، هر چند که این کار، راهی دشوار و زمانبر باشد.--------------------------------------------------------------------------------------١) سوره زمر ١٧-١٨: وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ٢) پیامبر اسلام: «اطلبوا العلم و لو بالصین (بحار الانوار، ج 1 ص 180)؛٣) سوره تکاثر ١-٢: أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ۴) سوره حجرات آیه ١٣: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ۵) سوره حجرات آیه ١۴:قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
و آن گاه که عضو شدم
نظر به سو تفسیر احتمالی خوانندگان تصمیم گرفته بودم از مقایسه ایران و بریتانیا خودداری کنم، اما با توجه به اعتقادم در اهمیت این نکته سنجی ها در شناخت مسائل پیرامون مان، و کاربرد آنها در پیشرفت مسائل در کشورمان ایران، به ذکر خاطراتی میپردازم که نوعی مقایسه را در دل خود جای دارد. امیدوارم که دست کم خودم بتوانم با نگارش تجربیات امروزم ، فردا آنها را به خاطر بیاورم و با توجه به آنها عملکردم را بهبود ببخشم.
تا کنون من در سه موسسه علمی عضو شده ام که تجربه و درک و برداشت خودم را در ذیل میآورم. بدیهی است که مطالب زیر، تنها خاطرات شخصی من هستند، نه نقد کارشناسی این موسسات.
سازمان نظام پزشکی ایران
بعد از هفت سال درس خواندن فارغ التحصیل شده بودم و برای کسب شماره نظام پزشکی به ساختمان این سازمان رفتم. در و دیوار پر بود از تبلیغاتی از انواع خدماتی که برای اعضا و پزشکان محترم فراهم است: از استخر شنا گرفته تا رستوران شیک در بهترین نقطه تهران وانواع اقسام وام های مختلف که به راحتی ارائه خواهند شد. گل از گلم شکفت که بالاخره بعد از سالها درس خواندن، اکنون وقت درو کردن رسیده است و به زودی از مزایای این سازمان بهره مند خواهم شد. اما طولی نکشید که کاشف به عمل آمد مخاطب آن موارد، نه من تازه فارغ التحصیل بیکار یک لاقبا، بلکه همکارانی است که ماشالله جیب شان پر و وضع شان کوک است و چشم امید تمام آن «خدمات» همان جیب های چرب است، نه کاسه تهی پزشکان جوان. به ضرورت قانونی عضو سازمان شدم و هر از گاهی مجله ای دریافت کردم که درد دل ما پزشکان عمومی مستضعف را به یادمان میآورد. یک بار شعری را یکی از پزشکان عمومی در گله از وضع صنفی ناگوار خودمان در آن جا نوشته بود که هنوز آن را به خاطر دارم:
تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شوند این ناله ها فریاد میگردند
دلم از این خرابی ها بود خوش زانکه میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
از این سازمان غیر از جق عضویت و مجله های مذکور، نکته خاص دیگری برای ذکر ندارم.
انجمن جامعه شناسی ایران
سال گذشته به همت سرکار خانم دکتر احمدنیا، گروه جامعه شناسی پزشکی در این انجمن تشکیل شد، و به همین منظور بنده نیز دست به دامان دوستان در ایران شدم و مبلغ عضویت را به حساب سازمان واریز، فرم عضویت را پر، و نام و نشانی خود اعلام کردم. از آن تاریخ تا کنون، هر از گاهی به لیست اعضا در وب سایت انجمن سرکی میکشم، اما نه نشانی از صرامی در آن میبینم، نه نامی از پوریا.
نکته دیگری برای ذکر در خصوص «عضویتم» در این انجمن ندارم.
انجمن جامعه شناسی بریتانیا
از سه سال قبل شرایط عضویت در این انجمن برایم فراهم بود، اما انگیزه ای برای عضویت نداشتم. تا این که چند وقت پیش که مقاله ام برای ارائه در همایش سالانه جامعه شناسی پزشکی در شهر منچستر پذیرفته شد، دریافتم با عضویت در این انجمن میتوانم از تخفیف برخوردار شوم. به محض این که تلفنی حق عضویت را پرداختم، با ایمیل لیستی بلند و بالا از منابع علمی که میتوانم دسترسی داشته باشم برایم ارسال شد، به شکلی که پشیمان شدم چرا سه سال تاخیر کردم و خودم را از این امکانات محروم کردم. شاید خاطره ی عضویت های قبلی بی تاثیر نبوده اند.
جامعه شناسی شتاب زدگی
با دیدن رفتارهای مردم بریتانیا از اولین نکاتی که ممکن است برای یک ناظر ایرانی جالب باشد این است که «ای بابا! اینها چه قدر یواش یواش کارهاشون را انجام میدهند!».
ما ها در رانندگی، در انجام کارهای اداری، خرید کردن، و خیلی موارد دیگر (همهی چیزها؟) عجله داریم؛ دیرمان شده است؛ از دست کسانی که مانع زود رسیدن «ما» به هدفمان میشوند، عصبانی میشویم. آن قدر شتاب و عجله داریم که در بسیاری از موارد گز نکرده میبریم و اشتباه میکنیم و بر اثر همین اشتباهها (تصادفات رانندگی، خرابکاریهای فنی و اداری...) اتلاف وقتی کلان به خودمان و دیگران تحمیل میکنیم. جالب است که همین اتلاف وقتها تشدید کنندهی احساس شتاب و تقویت این چرخهی دردسرزا هستند.
علت اولیهی این شتابزدگی شاید میل به رشد اقتصادی یک شبه باشد که به دیگر جنبهها سرایت کرده است، شاید همان دوگانگی شاه/نوکر در هویت افراد باشد، که مردم صبر کردن را نشانهای از فرودستی بپندارند؛ یا شاید هم داستان یک نکتهی فرهنگی است که باید در مدرسه و خانواده به ما آموزش داده میشد، که درنگ کردن و صبر کردن به موقع و به جا، به معنای توقف بیهوده و اتلاف وقت نیست، و چه بسا یک وظیفهی اجتماعی باشد که «باید» انجام دهیم.
میتوانیم به شتابزدگی به عنوان یک نشانه و عارضه نگاه کنیم. نشانهای از بیبرنامگیها و عدم آیندهنگری که ما را پیوسته در تنگنای زمانی و «ناگزیر» از شتابزدگی قرار میدهند.
همچنین شتابزدگی میتواند یک علت باشد، برای قانونگریزی، تقلب، پایمال کردن حقوق دیگران و انجام ندادن برخی کارها نظیر مطالعه و برنامهریزی.
برای پرهیز از شتابزدگی، باید برنامه داشت و آماده بود. بدون برنامهریزی و آمادگی، گریزی از شتابزدگی نخواهد بود. این دو پدیده زاینده و زاییده ی یکدیگرند.
ما ها در رانندگی، در انجام کارهای اداری، خرید کردن، و خیلی موارد دیگر (همهی چیزها؟) عجله داریم؛ دیرمان شده است؛ از دست کسانی که مانع زود رسیدن «ما» به هدفمان میشوند، عصبانی میشویم. آن قدر شتاب و عجله داریم که در بسیاری از موارد گز نکرده میبریم و اشتباه میکنیم و بر اثر همین اشتباهها (تصادفات رانندگی، خرابکاریهای فنی و اداری...) اتلاف وقتی کلان به خودمان و دیگران تحمیل میکنیم. جالب است که همین اتلاف وقتها تشدید کنندهی احساس شتاب و تقویت این چرخهی دردسرزا هستند.
علت اولیهی این شتابزدگی شاید میل به رشد اقتصادی یک شبه باشد که به دیگر جنبهها سرایت کرده است، شاید همان دوگانگی شاه/نوکر در هویت افراد باشد، که مردم صبر کردن را نشانهای از فرودستی بپندارند؛ یا شاید هم داستان یک نکتهی فرهنگی است که باید در مدرسه و خانواده به ما آموزش داده میشد، که درنگ کردن و صبر کردن به موقع و به جا، به معنای توقف بیهوده و اتلاف وقت نیست، و چه بسا یک وظیفهی اجتماعی باشد که «باید» انجام دهیم.
میتوانیم به شتابزدگی به عنوان یک نشانه و عارضه نگاه کنیم. نشانهای از بیبرنامگیها و عدم آیندهنگری که ما را پیوسته در تنگنای زمانی و «ناگزیر» از شتابزدگی قرار میدهند.
همچنین شتابزدگی میتواند یک علت باشد، برای قانونگریزی، تقلب، پایمال کردن حقوق دیگران و انجام ندادن برخی کارها نظیر مطالعه و برنامهریزی.
برای پرهیز از شتابزدگی، باید برنامه داشت و آماده بود. بدون برنامهریزی و آمادگی، گریزی از شتابزدگی نخواهد بود. این دو پدیده زاینده و زاییده ی یکدیگرند.
مقایسه جلسات علمی در ایران و انگلستان
بعد از سپری کردن زمانهای طولانی در جلسات علمی/اداری در ایران و هم چنین در انگلستان، تفاوتهای زیر را میان آنها دیده ام:
اول) درانگلستان در ابتدای جلسه، اعضای جلسه اگر آشنایی قبلی نداشته باشند به اسم خودشان را معرفی میکنند، اما در ایران معرفی کردن خود یعنی نشان دادن اهمیت و بزرگی خود: بنده دکتر فلانی، رئیس گروه فلان و عضو بهمان هستم! دوستی داشتم که تازه دانشیار شده بود و یک جوری میخواست این موضوع را در معرفی کردن خودش بگنجاند میگفت من فلانی، دانشیار فلان دانشگاه هستم!
دوم) در انگلستان در حین جلسه از پذیرایی خبری نیست، مگر آن که یک نفر قهوه خودش را دست اش بگیرد و به جلسه بیاورد، گاهی هم پذیرایی بعد از جلسه صورت میگیرد. در ایران خوردن و نوشیدن و گفتن و اندیشیدن همه با هم صورت میگیرند و به طور کلی جلسه بدون پذیرایی از سوی میزبان، توهین به دعوت شدگان است!
سوم) مخالفت با همدیگر در جلسات انگلستان کم تر مشهود است، مگر این که کسی نظر نفر دیگر را جویا شود یا این که از اساس نقش یک نفر به عنوان ممتحن و پرسشگر تعریف شده باشد. در حالی که در ایران بحث و جدل و تلاش برای به کرسی نشاندن حرف خود بیشتر وقت جلسات را به خود اختصاص میدهد.
چهارم) حرف های مهم در انگلستان یک بار خیلی آرام زده میشوند در حالی که در ایران بعد از این که جنگ میان مدعیان نظرات مختلف فرو کش کرد و یک نظر به عنوان تصمیم نهایی انتخاب شد، نظر و تایید تک تک اعضای جلسه اخذ میشود: آقای دکتر پس نتیجه شد این، خانم دکتر پس.. یا دست کم تایید نهایی اخذ میشود. این کار مثل هواپیمایی ملی ایران است که در پروازهای خارجی بلیت های قطعی(ok) را باید از نوتایید(reconfirm) کرد!
پنجم) در انگلستان صحبت ها بر گرد موضوع مورد نظر تمرکز پیدا میکنند، در ایران خاطرات شخصی و البته دعوا و مرافعه ها.
ششم) در انگلستان نتیجه نهایی جلسه دست یابی به موضعی است که از نظر تک تک افراد بهتر و کامل تر است و در ایران نتیجه جلسه از قبل نوشته شده و بعد از سرکار گذاشتن اعضای جلسه و البته پذیرایی از آنها به امضای همه میرسد!
نتیجه گیری اخلاقی: در انگلستان برخی موضوعات مهم اند، در ایران برخی آدم ها!
مقایسه ایران و انگلستان : مدیریت اداری و دانشگاهی
مقدمهگهگاه به مقایسه دو جامعهای که تجربه زیستن در آنها را دارم، میپردازم. هدف اصلی من کنکاش در علت موفقیت انگلستان در چند قرن گذشته و پی بردن به موانع پیشرفت ایران در همین زمان هاست. این امر یکی از دلایل اشتیاق من برای حضور در انگلستان بوده است. در ایران مردم دائم از انگلستان و نقش آن در تاریخ جهان از جمله ایران صحبت میکنند و یک توهم توطئه در این خصوص وجود دارد. اما وافعن جامعه انگلستان با ایران چه فرقهایی دارد؟ به تدریج قصد دارم به این امر بپردازم، اما دلیل این که ادامه مطلب را در این وبلاگ ذکر میکنم این است که نوشتههایم بیشتر جنبه طنز خواهند داشت تا بررسی علمی جامعهشناسی؛ زبان طنز گزندهای به قصد تلنگرزدن به خودمان، برای دیدن چیزهایی که ممکن است ساده از کنارشان رد شویم و فکر کنیم همه جا همین طور اند.
مقایسه مدیریت ادارات و دانشگاههادر انگلستان برای اسخدام یک رئیس دانشگاه، مثل بقیه مشاغل، در روزنامهها آگهی چاپ میکنند، از بین درخواستهای رسیده با برخی مصاحبه میکنند و سرانجام یکی را انتخاب میکنند. در ایران، برای انتخاب رئیس به افراد مورد نظر تلفن میکنند!
در انگلستان معمولن زمان پایان کار یک رئیس و شروع کار نفر بعدی از ماهها قبل مشخص است. در ایران، یک رئیس ممکن است خبر برکناریاش را همان روز بشنود!
در انگلستان، همه میدانند درآمد قانونی یک رئیس دانشگاه زیاد است، ولی در ایران مدیران و روسا انسانهای سادهزیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.
در انگلستان، شما استاد و رئیس دانشکده را به اسم کوچک صدا میزنید، در ایران استاد را با لقبهایش صدا میزنید و رئیس را صدا نمیزنید، چون به شما وقت ملاقات نمیدهد.
در انگلستان سابقه کار کافی برای تصدی یک مقام لازم است، در ایران مورد اعتماد بودن کفایت میکند.
در انگلستان موفقیت مدیر را بر اساس پیشرفت مادی و اقتصادی مجموعه تحت مدیریتش میسنجند، در ایران موفقیت یک مدیر را نمیسنجند، خود مدیر بودن نشانهای از موفقیت محسوب میشود.
در انگلستان مدیران و روسا بعضی وقتها استعفا میدهند، در ایران عشق به خدمت مانع از این امر میشود.
در انگلستان افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است ارتقا پیدا کنند، در ایران برخی افراد مادرزادی مدیر و رئیس اند و اولین شغلشان (در بیست و چند سالگی) مدیریت و ریاست است.
در انگلستان برای یک مقام دنبال فرد مناسب میگردند، در ایران برای یک فرد، دنبال مقام مناسب میگردند، و حتا در صورت لزوم یک مقام تازه ساخته میشود.
در انگلستان کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد ممکن است مدیر شود. در ایران کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد هنوز کارمند ساده است، ولی در این مدت سه بار رئیساش عوض شده.
در انگلستان کسی که خیلی دانش و تجربه داشته باشد و بخواهند از او بیشترین استفاده را ببرند، به سمت مشاوری گماشته میشود. در ایران کسی که نخواهند ازش استفاده کنند، مشاور میشود.
در انگلستان اگر کسی از کار برکنار بشود، عذرخواهی میکند و حتا ممکن است محاکمه شود. در ایران بعد از برکناری، طی مراسم باشکوهی از فرد تقدیر شده و وی را به مدیریت جای دیگری میگمارند.
در انگلستان مدیران یک اداره کارشان را به صورت گروهی انجام میدهند، اما مستقل از هم استخدام شده یا برکنار میشوند. اما در ایران افراد به صورت گروهی از یک اداره به اداره دیگر جا به جا میشوند، ولی در حین کار هیچ نوع هماهنگی ندارند.
نتیجه گیری اخلاقی: در ایران بعضی آدمها خیلی مهم اند، چیز دیگری مهم نیست.
مقایسه مدیریت ادارات و دانشگاههادر انگلستان برای اسخدام یک رئیس دانشگاه، مثل بقیه مشاغل، در روزنامهها آگهی چاپ میکنند، از بین درخواستهای رسیده با برخی مصاحبه میکنند و سرانجام یکی را انتخاب میکنند. در ایران، برای انتخاب رئیس به افراد مورد نظر تلفن میکنند!
در انگلستان معمولن زمان پایان کار یک رئیس و شروع کار نفر بعدی از ماهها قبل مشخص است. در ایران، یک رئیس ممکن است خبر برکناریاش را همان روز بشنود!
در انگلستان، همه میدانند درآمد قانونی یک رئیس دانشگاه زیاد است، ولی در ایران مدیران و روسا انسانهای سادهزیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.
در انگلستان، شما استاد و رئیس دانشکده را به اسم کوچک صدا میزنید، در ایران استاد را با لقبهایش صدا میزنید و رئیس را صدا نمیزنید، چون به شما وقت ملاقات نمیدهد.
در انگلستان سابقه کار کافی برای تصدی یک مقام لازم است، در ایران مورد اعتماد بودن کفایت میکند.
در انگلستان موفقیت مدیر را بر اساس پیشرفت مادی و اقتصادی مجموعه تحت مدیریتش میسنجند، در ایران موفقیت یک مدیر را نمیسنجند، خود مدیر بودن نشانهای از موفقیت محسوب میشود.
در انگلستان مدیران و روسا بعضی وقتها استعفا میدهند، در ایران عشق به خدمت مانع از این امر میشود.
در انگلستان افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است ارتقا پیدا کنند، در ایران برخی افراد مادرزادی مدیر و رئیس اند و اولین شغلشان (در بیست و چند سالگی) مدیریت و ریاست است.
در انگلستان برای یک مقام دنبال فرد مناسب میگردند، در ایران برای یک فرد، دنبال مقام مناسب میگردند، و حتا در صورت لزوم یک مقام تازه ساخته میشود.
در انگلستان کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد ممکن است مدیر شود. در ایران کسی که کارمند ساده است، سه سال بعد هنوز کارمند ساده است، ولی در این مدت سه بار رئیساش عوض شده.
در انگلستان کسی که خیلی دانش و تجربه داشته باشد و بخواهند از او بیشترین استفاده را ببرند، به سمت مشاوری گماشته میشود. در ایران کسی که نخواهند ازش استفاده کنند، مشاور میشود.
در انگلستان اگر کسی از کار برکنار بشود، عذرخواهی میکند و حتا ممکن است محاکمه شود. در ایران بعد از برکناری، طی مراسم باشکوهی از فرد تقدیر شده و وی را به مدیریت جای دیگری میگمارند.
در انگلستان مدیران یک اداره کارشان را به صورت گروهی انجام میدهند، اما مستقل از هم استخدام شده یا برکنار میشوند. اما در ایران افراد به صورت گروهی از یک اداره به اداره دیگر جا به جا میشوند، ولی در حین کار هیچ نوع هماهنگی ندارند.
نتیجه گیری اخلاقی: در ایران بعضی آدمها خیلی مهم اند، چیز دیگری مهم نیست.
مقایسه ایران و انگلستان : زمان
معروفترین ساختمان انگلستان بیگبن است که در آن یک ساعت بزرگ وجود دارد؛ معروف ترین ساختمان ایران تخت جمشید است، که در آن تصویر سربازان، شاهان و موجودات افسانهای وجود دارد.
در انگلستان یک فرد عادی بلیت سفرش را از ماهها قبل خریداری میکند؛ در ایران «شش ماه» بعد، مثل «پنجاه سال» بعد دور به نظر میرسد و افراد نمیتوانند برای آن برنامهریزی کنند.
در انگلستان زمان وقوع برخی مسائل مثل برای همه مشخص است مثلا یک جلسه خاص ممکن است هر ماه برگزار شود؛ در ایران زمان وقوع برخی جلسات نه تنها برای مردم، بلکه برای خود اعضای جلسه هم قابل پیشبینی نیست.
در انگلستان زمان لازم برای انجام هر فرایندی مشخص است و در اینترنت به همه اعلام میشود که انجام فلان کار اداری دوهفته طول میکشد. در ایران نمیشود مدت زمان یک کار را پیشبینی کرد چون ممکن است اداره ناگهان تعطیل شود، کارمندان مرخصی بروند، و یا برق قطع شود.
در انگلستان زمان تمام شدن یک پروژه قابل پیشبینی است، مثلا اگر خیابانی را تعمیر کنند، از مدتها قبل برای عموم اعلامیه نصب میشود که در این جا از فلان تاریخ، به مدت سه روز تعمیرات انجام میشود و بعد از زمان مذکور اثر و آثاری از تعمیرات باقی نمیماند. در ایران زمان شروع یک پروژه را بعضی از مسولان میتوانند پیشبینی کنند، اما زمان اتمام یک پروژه را فقط خدا میداند.
انگلیسی ها در هر مقطع زمانی فقط یک کار انجام میدهند، برای مثال اگر مسئولی در حال گفت و گو با شما باشد، کار دیگری انجام نمیدهد. در ایران مسئول مربوطه همزمان با گفتگو با شما، به امضا کردن نامهها، پاسخ دادن به تلفن و موبایل و مذاکره با سایر ارباب رجوعها میپردازد.
در انگلستان برای جنبههای مختلف زندگی زمانهای جداگانهای را در نظر میگیرند مثلا شبها و آخر هفتهها به استراحت میپردازند، یا در مهمانیها از گفتگو در مورد مسائل جدی خودداری میکنند. در ایران در اداره استراحت و در خانه کار میکنند، افراد سیاسی در تریبونهای رسمی شوخی میکنند و مردم در مهمانیها به بحثهای جدی میپردازند.
در انگلستان محاسبه میکنند زمان از دست رفته به دلیل غیبت کارمندان، چه میزان خسارت وارد میکند. در ایران غیبت افراد مشکلی ایجاد نمیکند، چون کارهاشان را بعدا انجام میدهند!
ساعت حرکت یک قطار در انگلستان ممکن است هر عددی مثلا ١٠:٢٣ باشد؛ در ایران چون زمان های اعلام شده جنبه تزئینی دارند، رقم دقیقه همیشه مضربی از 5 است که قشنگ تر باشد.
در انگلستان خیلی افراد برای وقتهای مرده هم برنامه ریزی میکنند، مثلا در اتوبوس و حتا در حال راه رفتن کتاب میخوانند، در ایران، مردم حوصله کتاب خواندن ندارند، چون باید به کارهای مهم تری نظیر زل زدن به دیگران یا غرق شدن در افکار خود بپردازند.در انگلستان افراد زیادی را در حال دویدن در کنار خیابان مشاهده میکنید، اما در ایران مردم برای حفظ سلامتیشان وقت ندارند، چون باید به تماشای سریال های تلویزیون بپردازند.
سبب شناسی اقتصادی: ما بُعد اول، طول را میشناسیم چون یک متر و نیم پارچه میخریم، بُعد دوم، مساحت را هم میشناسیم، چون یک قالی شش متری میخریم، بُعد سوم، حجم را هم میشناسیم، چون یک لیتر شیر میخریم، اما بُعد چهارم، زمان برای ما بیمفهوم است، چون برای خرید وقت دیگران حاضر نیستیم پول بدهیم!
سبب شناسی تاریخی: به نظرم می رسد هفتاد-هشتاد سال قبل، بیشتر مردم ایران ساعت ندیده و با مفهوم آن آشنا نبوده اند و احتمالا کارهایشان را بر اساس صبح- ظهر- شب انجام می داده اند. امروزه با وجود این که سه چهار نسل گذشته و همه ما داشتن ساعت روی مچ دست و تقویم در کیف مان را نشانه شخصیت میدانیم (درست مثل ارائه بلیت)، ولی هنوز به اندکی زمان برای درک بهتر مفهوم زمان احتیاج داریم. فقط مشکل این جاست که بعضی وقت ها بی نظمی و دیر آمدن نشانه بزرگی و اهمیت میشود، که این طوری روند پیشرفت کمی به دست انداز می افتد.
سبب شناسی جامعه شناختی: طبیعی است یک نفر که خرس دنبالش کرده، فقط فکر فرار باشد و نتواند برای فردایش برنامه ریزی کند (چون ممکن است اصولا فردایی وجود نداشته باشد). بنابراین در کشوری که هزاران سال جنگ و گریز داخلی و خارجی وجود داشته (سمبل های تخت جمشید و سوختن خودش را به خاطر آورید)، نباید از وضع موجود تعجب کرد. البته گفته باشم، کار جامعه شناسها درک کردن علت مسائل است، حل کردن مشکلات کار دیگران است.
در انگلستان یک فرد عادی بلیت سفرش را از ماهها قبل خریداری میکند؛ در ایران «شش ماه» بعد، مثل «پنجاه سال» بعد دور به نظر میرسد و افراد نمیتوانند برای آن برنامهریزی کنند.
در انگلستان زمان وقوع برخی مسائل مثل برای همه مشخص است مثلا یک جلسه خاص ممکن است هر ماه برگزار شود؛ در ایران زمان وقوع برخی جلسات نه تنها برای مردم، بلکه برای خود اعضای جلسه هم قابل پیشبینی نیست.
در انگلستان زمان لازم برای انجام هر فرایندی مشخص است و در اینترنت به همه اعلام میشود که انجام فلان کار اداری دوهفته طول میکشد. در ایران نمیشود مدت زمان یک کار را پیشبینی کرد چون ممکن است اداره ناگهان تعطیل شود، کارمندان مرخصی بروند، و یا برق قطع شود.
در انگلستان زمان تمام شدن یک پروژه قابل پیشبینی است، مثلا اگر خیابانی را تعمیر کنند، از مدتها قبل برای عموم اعلامیه نصب میشود که در این جا از فلان تاریخ، به مدت سه روز تعمیرات انجام میشود و بعد از زمان مذکور اثر و آثاری از تعمیرات باقی نمیماند. در ایران زمان شروع یک پروژه را بعضی از مسولان میتوانند پیشبینی کنند، اما زمان اتمام یک پروژه را فقط خدا میداند.
انگلیسی ها در هر مقطع زمانی فقط یک کار انجام میدهند، برای مثال اگر مسئولی در حال گفت و گو با شما باشد، کار دیگری انجام نمیدهد. در ایران مسئول مربوطه همزمان با گفتگو با شما، به امضا کردن نامهها، پاسخ دادن به تلفن و موبایل و مذاکره با سایر ارباب رجوعها میپردازد.
در انگلستان برای جنبههای مختلف زندگی زمانهای جداگانهای را در نظر میگیرند مثلا شبها و آخر هفتهها به استراحت میپردازند، یا در مهمانیها از گفتگو در مورد مسائل جدی خودداری میکنند. در ایران در اداره استراحت و در خانه کار میکنند، افراد سیاسی در تریبونهای رسمی شوخی میکنند و مردم در مهمانیها به بحثهای جدی میپردازند.
در انگلستان محاسبه میکنند زمان از دست رفته به دلیل غیبت کارمندان، چه میزان خسارت وارد میکند. در ایران غیبت افراد مشکلی ایجاد نمیکند، چون کارهاشان را بعدا انجام میدهند!
ساعت حرکت یک قطار در انگلستان ممکن است هر عددی مثلا ١٠:٢٣ باشد؛ در ایران چون زمان های اعلام شده جنبه تزئینی دارند، رقم دقیقه همیشه مضربی از 5 است که قشنگ تر باشد.
در انگلستان خیلی افراد برای وقتهای مرده هم برنامه ریزی میکنند، مثلا در اتوبوس و حتا در حال راه رفتن کتاب میخوانند، در ایران، مردم حوصله کتاب خواندن ندارند، چون باید به کارهای مهم تری نظیر زل زدن به دیگران یا غرق شدن در افکار خود بپردازند.در انگلستان افراد زیادی را در حال دویدن در کنار خیابان مشاهده میکنید، اما در ایران مردم برای حفظ سلامتیشان وقت ندارند، چون باید به تماشای سریال های تلویزیون بپردازند.
سبب شناسی اقتصادی: ما بُعد اول، طول را میشناسیم چون یک متر و نیم پارچه میخریم، بُعد دوم، مساحت را هم میشناسیم، چون یک قالی شش متری میخریم، بُعد سوم، حجم را هم میشناسیم، چون یک لیتر شیر میخریم، اما بُعد چهارم، زمان برای ما بیمفهوم است، چون برای خرید وقت دیگران حاضر نیستیم پول بدهیم!
سبب شناسی تاریخی: به نظرم می رسد هفتاد-هشتاد سال قبل، بیشتر مردم ایران ساعت ندیده و با مفهوم آن آشنا نبوده اند و احتمالا کارهایشان را بر اساس صبح- ظهر- شب انجام می داده اند. امروزه با وجود این که سه چهار نسل گذشته و همه ما داشتن ساعت روی مچ دست و تقویم در کیف مان را نشانه شخصیت میدانیم (درست مثل ارائه بلیت)، ولی هنوز به اندکی زمان برای درک بهتر مفهوم زمان احتیاج داریم. فقط مشکل این جاست که بعضی وقت ها بی نظمی و دیر آمدن نشانه بزرگی و اهمیت میشود، که این طوری روند پیشرفت کمی به دست انداز می افتد.
سبب شناسی جامعه شناختی: طبیعی است یک نفر که خرس دنبالش کرده، فقط فکر فرار باشد و نتواند برای فردایش برنامه ریزی کند (چون ممکن است اصولا فردایی وجود نداشته باشد). بنابراین در کشوری که هزاران سال جنگ و گریز داخلی و خارجی وجود داشته (سمبل های تخت جمشید و سوختن خودش را به خاطر آورید)، نباید از وضع موجود تعجب کرد. البته گفته باشم، کار جامعه شناسها درک کردن علت مسائل است، حل کردن مشکلات کار دیگران است.
مقایسه ایران و انگلستان : موارد استثنایی
استثنا یعنی چیزی که با بقیه فرق دارد، و از سایرین خیلی بهتر، بدتر، بیشتر، یا کم تر است. معمولن استثناها به ندرت رخ میدهند و بیشتر مسائل معمولی اند، اما گاهی استثنائن در برخی کشورها مثل ایران همه چیز استثنایی است و به ندرت چیزی معمولی از آب در می آید.افراد در ایران:- در ایران هیچ کس یک آدم عادی نیست؛ همه یا نابغه، فرشته و خیلی دوست داشتنی هستند (از دید خودشان)، یا کودن، بدجنس و چندش آور (از دید دیگران).- در تمام تاریخ ایران یک نفر آدم معمولی که برخی کارهاش خوب، بعضی اش بد باشد، پیدا نمیشود و همه آدم ها یا قهرمان اند یا خائن.- پزشک معمولی در ایران نداریم و دکترها یا دست شان شفاست و با یک نگاه علت بیماری را تشخیص میدهند و با یک نسخه مریض را خوب میکنند، یا آدمهای طماع و خطرناکی هستند که با یک سوزن عوضی مریض را به دیار باقی میفرستند.- استاد های دانشگاه یا نابغه اند و تمام نظریات کشورهای غربی را رد میکنند، یا آدم های بیسوادی که فقط چند تا چیز حفظ کرده اند.- سیاستمدار معمولی هم قحط است، سیاستمداران یا ناجی ملت اند یا آدم های مساله داری که اگر مزدور بیگانه نباشند، قطعن نادان و مغرض اند.نتیجه ۱: در ایران رابطه معمولی بین آدم ها وجود ندارد، افراد یا مرید، عاشق، و خیلی چاکر همدیگرند، یا دشمن یکدیگر.نتیجه ۲: در ایران «عادی بودن» یک صفت غیرعادی برای آدمهاست و به معنای بی ارزش بودن یک نفر است، مثل یک دکتر معمولی یا یک شاعر عادی.نتیجه ۳: در ایران همه فکر میکنند با بقیه فرق دارند، و با تکرار روش دیگران، به همان سرنوشت دچار میشوند.زمان ها در ایران:- هیچ روز، ماه یا سالی در ایران عادی و معمولی نیست و همیشه در یک مقطع استثنایی و بحرانی هستیم.- در عرصه سیاسی، سه هزار سال است که یا با کشورهای دور و نزدیک در حال جنگ بوده ایم، یا خودمان در حال تغییر سلسله و جنگ داخلی.- بیشتر ایرانی ها، همیشه به لحاظ درسی، کاری، یا خانوادگی در بحران هستند، طوری که کارهایی که آدم ها در شرایط عادی انجام میدهند از قبیل مطالعه و ورزش کردن، هرگز انجام نمیشوند.شرایط در ایران:- در مواجه با یک قانون، تمام ایرانی ها با تلاش و چانه زنی بسیار ثابت میکنند شرایط آنها عادی نیست و باید قانون برای آنها استثنا شود و یا شخصا خودشان از اجرای قانون فرار میکنند. هر کس به دلیلی این توقع را دارد، مثلن چون پرمشغله، بیکار، سالم، بیمار، پولدار، فقیر، جوان، پیر، یا خیلی چیزهای دیگر هستند.- همه ایرانی ها آدم های بسیار خوب و شریفی هستند و بر خلاف بقیه جاهای دنیا که همیشه تعدادی آدم ناجور هم پیدا میشود، در ایران استثنائن همه افراد عاشق راستگویی و درستکاری هستند. البته گاهی استثنائن کارهای بدی انجام میشود و کارهای خوب انجام نمیشود (در مورد مقدار این موارد استثنایی به بخش قبلی رجوع شود).- در ایران چون شرایط «فعلی» استثنایی تلقی میشود، بنابراین تصور میشود که با موارد دیگر فرق دارد و نمیشود از تجربه های قبلی استفاده کرد. برای همین کتابهای جامعه شناسی و تاریخ فقط برای تزئین کتابخانه مناسب اند.- در ایران همیشه چشم انتظار موفقیت های استثنایی و باد آورده هستیم. میدانیم که مثلن تیم فوتبال مان تمرین و آمادگی ندارد، اما ته دلمان امید داریم به شکلی استثنایی جام جهانی را به خانه بیاورد.- در ایران همیشه همان روشهای قبلی تکرار میشود، به این امید که شاید این دفعه نتیجه متفاوتی حاصل شود.افراد در انگلستان:- در مدارس هر دانش آموزی یک فرد عادی است که به خاطر نقاط قوت اش تشویق میشود و مواردی که نیاز به پیشرفت دارد نیز یادآوری میشود. چیزی به اسم شاگرد اول وجود ندارد.- پزشک ها به دلیل داشتن مدرک دانشگاهی، از دید مردم همه شان قابلیت طبابت را دارند و در صورت نیاز، پزشک در حضور مریض مطالعه میکند.- استادهای دانشگاه در برخی زمینه ها دارای تخصص و تجربه اند و در سایر زمینه ها با صدای بلند اعلام میکنند چیزی نمیدانند.- سیاستمداران افرادی معمولی اند که به دلیل قابلیت خطا کردن، مدام زیر ذره بین قانون و مطبوعات هستند.نتیجه: افراد به دیگران احترام میگذارند، ولی به خاطر دیگران خودشان را به زحمت نمی اندازند.زمان و شرایط در انگلستان:- در قانون مصادیق موارد بحرانی و استثنایی پیش بینی شده و تنها در آن موارد قانون های عادی نقض میشوند. مثلن ماشین های پلیس و آتش نشانی در بیشتر موارد مثل بقیه ماشین ها پشت چراغ قرمز صبر میکنند، ولی اگر واقعن در حال ماموریت باشند، از آژیر استفاده کرده و قوانین را نقض می کنند.- علم و مشاهده خیلی مهم است، چون فرض بر این است که موارد استثنایی کم رخ میدهند و با کمک تجربه و مشاهده میشود مسائل را پیش بینی و کنترل کرد.
مقایسه ایران و انگلستان : سایر مسائل
توضیح: در مورد مسائل زیر، از وضع انگلستان حرفی نزدهام. آنهایی که دیدهاند خودشان میدانند، آنهایی هم که ندیدهاند، لطفن از گروه اول بپرسند.
چیزهایی که در خیابانهای ایران بیشتر دیده میشوند:تصادف رانندگی (و دعوای بعدی آن)،افسر پلیس که وسط چهارراه ایستاده،رنگهای مشکی و خاکستری،صدای بوق،عبور عابر از لابه لای ماشین ها،اتومبیلی که گویی به جای بنزین، هیزم میسوزاند و انبوهی دود تولید میکند،اتومبیلهای یک مدل و یک رنگ،اتومبیلهایی که مدل مشابه دارند ولی در سالهای متفاوت ساخته شدهاند،مزاحمت برای بانوان،اتومبیلهایی که ناگهان به چپ و راست میپیچند،موتور سوار،افرادی که منتظر تاکسی کنار خیابان ایستاده اند.
حد و مرز:در ایران آزادی فوق العاده ای وجود دارد و هر کس به خودش حق میدهد در مورد تمام مسائل اظهار نظر کند:همه پزشک، جامعه شناس، متخصص علوم سیاسی و اقتصادی، مهندس، هنرمند و خلاصه همه چیز هستند. مثلن یک نفر با تخصص جامعهشناسی پزشکی، ممکن است به خودش حق دهد تمام جنبههای زندگی ایرانیها را با انگلیسیها مقایسه کند!دخالت در امور شخصی دیگران، حق مسلم هر شخص است (درست مثل برخی انواع انرژی).همه مطمئناند میتوانند رئیس اداره، دانشگاه و حتا رئیسجمهور باشند.به مجرد وقوع هر حادثهای، تمام رهگذران موظف به دخالت در آن امر و تجمع برای تماشای آن هستند، حتا اگر آن حادثه واژگون شدن یک قطار حاوی پنبه و گوگرد باشد که چند لحظه بعد قرار است منفجر شود.
نتیجه: افراد میدانند که دیگران در کارهاشان دخالت میکنند، بنابراین مطابق میل دیگران لباس میپوشند و از ترس فضولی دیگران از کتابخواندن در اتوبوس و ورزش کردن در خیابان خودداری میکنند.
نیت و انگیزه:افراد همیشه و برای همه کارها نیت معنوی و قصد خیر دارند، حتا آدمهایی پیدا میشوند که به قصد خیر تجاوز کرده و خفه میکنند.انجام یک کار به خاطر علاقه شخصی، نشانه خودخواهی و انجام یک کار به قصد کسب درآمد، نشانهی فقدان معنویت است.
اوقات فراغت:مهمترین روشهای گذران اوقات فراغت عبارت اند از: نشستن و حرف زدن، نشستن و تماشای تلویزیون، نشستن و غذا خوردن، و نشستن و هر کار دیگری که بشود نشسته انجام داد.دور از شان یک آدم فرهیخته است که برای سرگرمی کاری را انجام دهد.
شفافیت و صداقت:یک فرد همه چیز را پنهان میکند، حتا چیزهایی که دانستنشان توسط دیگران ضرری برای او نخواهد داشت، مخصوصن اگر دانستنشان به دیگران فایده برساند!به عنوان یک اصل کلی، فرد صادق، مترادف با فرد کودن و بیعرضه است، بنابراین بسیاری از دروغ گفتن ها فقط به قصد احساس زرنگی انجام میشوند.این نکته را یکی از دوستان میگفت: «به تازگی دروغگوها، دروغ میگویند و شنونده هم میفهمد حرفی که شنیده دروغ است، و گوینده هم میداند شنونده این را میداند، ولی هیچ کدامشان به روی خودشان نمیآورند».
ظاهر و باطن:ظاهرن، ظاهر خیلی از افراد فیلم نگاتیو باطنشان است. باید ظاهر افراد را در عکاسی ظاهر کرد تا باطنشان معلوم شود!
اعتماد:فرض بر دروغگو بودن و نادرستی دیگران است، حتا اگر خلافش ثابت شود!
قانون:قانون حرف زوری است که به درد کتابها میخورد و لی باید آن را بلد بود که اگر مصاحبهگر صدا و سیما پرسید، بتوانیم اعلام کنیم وظیفهمان پیروی از آن است.
درهمآمیختگی:حروف الفبا را به هم میچسبانیم،در حین آشپزی آن قدر مواد غذایی را با هم ترکیب میکنیم، که باید بپرسند چی تو این غذا هست؟ (خاصیتاش این است که معلوم نمیشود چه قدر گوشت است، چه قدر بقیه چیزها).همزمان کارهای مختلفی انجام میدهیم و مسئولیت های گوناگونی قبول میکنیم.بیشتر افراد از طبقه متوسط اند، ولی سعی میکنند نشان دهند که به طبقه بالای اقتصادی-اجتماعی تعلق دارند، در عین حال از درون احساس بدبختی و نداری میکنند.
تماسچشمی:کاری که در حین صحبت کردن با فردی از جنس مخالف باید از آن حذر کرد، ولی انجام آن در خیابان و در مورد رهگذران عیبی ندارد.
پول:چرک کف دست، چیزی که در یک مصاحبه کاری، متقاضیان کار نباید در مورد مقدارش سوال کنند.چیزی که در ظاهر کسی دنبالش نیست، و در باطن کسی غیر از آن دنبال چیز دیگری نیست.
نتیجهگیری غیراخلاقی: من چرا وقتم را صرف نوشتن بیمزد این مطالب میکنم؟
کلام و بیان:کلام نه برای انتقال معنا و اطلاعات، بلکه وسیله ای برای ایجاد احساسات در دیگران است. مثال١: «کی به تو گواهینامه داده؟» به قصد دانستن نام سرهنگ اعطا کننده گواهینامه نیست، به نیت تحقیر مخاطب است. مثال٢: «در بازی بعدی عربستان را میبریم»، در نتیجه مطالعه و بررسی سرمربی تیم ملی فوتبال گفته نشده، بلکه به قصد ایجاد حس غرور و شادمانی در مخاطب ذکر میشود.
سوال: چند درصد مکالمات ما به قصد اخذ حال مخاطب بیان میشوند؟ (انواع سرزنش، ملامت، سرکوفت، بد و بیراه، طعنه، مسخره، بحث، مشاجره، انتقاد با لحن بد، و غیره)
نکته: اگر این مقایسه ایران و انگلیس به سبک ایرانی خوانده شود، خواننده افسرده شده و نتیجه میگیرد که نویسنده یک وطنفروش بیشرف است!
دفاع نویسنده از خود: این نوشته را فارسی نوشتهام تا دشمنان نتوانند آن را بخوانند، و ما بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم.
توضیح بیشتر: بدون داشتن آینهای که به ما نشان دهد دور دهانمان ماستی است، آدم جلوی بقیه ضایع میشود.
توضیح قانع کننده: ببخشید، دیگر از این کارها نمیکنم، قول میدهم.
چیزهایی که در خیابانهای ایران بیشتر دیده میشوند:تصادف رانندگی (و دعوای بعدی آن)،افسر پلیس که وسط چهارراه ایستاده،رنگهای مشکی و خاکستری،صدای بوق،عبور عابر از لابه لای ماشین ها،اتومبیلی که گویی به جای بنزین، هیزم میسوزاند و انبوهی دود تولید میکند،اتومبیلهای یک مدل و یک رنگ،اتومبیلهایی که مدل مشابه دارند ولی در سالهای متفاوت ساخته شدهاند،مزاحمت برای بانوان،اتومبیلهایی که ناگهان به چپ و راست میپیچند،موتور سوار،افرادی که منتظر تاکسی کنار خیابان ایستاده اند.
حد و مرز:در ایران آزادی فوق العاده ای وجود دارد و هر کس به خودش حق میدهد در مورد تمام مسائل اظهار نظر کند:همه پزشک، جامعه شناس، متخصص علوم سیاسی و اقتصادی، مهندس، هنرمند و خلاصه همه چیز هستند. مثلن یک نفر با تخصص جامعهشناسی پزشکی، ممکن است به خودش حق دهد تمام جنبههای زندگی ایرانیها را با انگلیسیها مقایسه کند!دخالت در امور شخصی دیگران، حق مسلم هر شخص است (درست مثل برخی انواع انرژی).همه مطمئناند میتوانند رئیس اداره، دانشگاه و حتا رئیسجمهور باشند.به مجرد وقوع هر حادثهای، تمام رهگذران موظف به دخالت در آن امر و تجمع برای تماشای آن هستند، حتا اگر آن حادثه واژگون شدن یک قطار حاوی پنبه و گوگرد باشد که چند لحظه بعد قرار است منفجر شود.
نتیجه: افراد میدانند که دیگران در کارهاشان دخالت میکنند، بنابراین مطابق میل دیگران لباس میپوشند و از ترس فضولی دیگران از کتابخواندن در اتوبوس و ورزش کردن در خیابان خودداری میکنند.
نیت و انگیزه:افراد همیشه و برای همه کارها نیت معنوی و قصد خیر دارند، حتا آدمهایی پیدا میشوند که به قصد خیر تجاوز کرده و خفه میکنند.انجام یک کار به خاطر علاقه شخصی، نشانه خودخواهی و انجام یک کار به قصد کسب درآمد، نشانهی فقدان معنویت است.
اوقات فراغت:مهمترین روشهای گذران اوقات فراغت عبارت اند از: نشستن و حرف زدن، نشستن و تماشای تلویزیون، نشستن و غذا خوردن، و نشستن و هر کار دیگری که بشود نشسته انجام داد.دور از شان یک آدم فرهیخته است که برای سرگرمی کاری را انجام دهد.
شفافیت و صداقت:یک فرد همه چیز را پنهان میکند، حتا چیزهایی که دانستنشان توسط دیگران ضرری برای او نخواهد داشت، مخصوصن اگر دانستنشان به دیگران فایده برساند!به عنوان یک اصل کلی، فرد صادق، مترادف با فرد کودن و بیعرضه است، بنابراین بسیاری از دروغ گفتن ها فقط به قصد احساس زرنگی انجام میشوند.این نکته را یکی از دوستان میگفت: «به تازگی دروغگوها، دروغ میگویند و شنونده هم میفهمد حرفی که شنیده دروغ است، و گوینده هم میداند شنونده این را میداند، ولی هیچ کدامشان به روی خودشان نمیآورند».
ظاهر و باطن:ظاهرن، ظاهر خیلی از افراد فیلم نگاتیو باطنشان است. باید ظاهر افراد را در عکاسی ظاهر کرد تا باطنشان معلوم شود!
اعتماد:فرض بر دروغگو بودن و نادرستی دیگران است، حتا اگر خلافش ثابت شود!
قانون:قانون حرف زوری است که به درد کتابها میخورد و لی باید آن را بلد بود که اگر مصاحبهگر صدا و سیما پرسید، بتوانیم اعلام کنیم وظیفهمان پیروی از آن است.
درهمآمیختگی:حروف الفبا را به هم میچسبانیم،در حین آشپزی آن قدر مواد غذایی را با هم ترکیب میکنیم، که باید بپرسند چی تو این غذا هست؟ (خاصیتاش این است که معلوم نمیشود چه قدر گوشت است، چه قدر بقیه چیزها).همزمان کارهای مختلفی انجام میدهیم و مسئولیت های گوناگونی قبول میکنیم.بیشتر افراد از طبقه متوسط اند، ولی سعی میکنند نشان دهند که به طبقه بالای اقتصادی-اجتماعی تعلق دارند، در عین حال از درون احساس بدبختی و نداری میکنند.
تماسچشمی:کاری که در حین صحبت کردن با فردی از جنس مخالف باید از آن حذر کرد، ولی انجام آن در خیابان و در مورد رهگذران عیبی ندارد.
پول:چرک کف دست، چیزی که در یک مصاحبه کاری، متقاضیان کار نباید در مورد مقدارش سوال کنند.چیزی که در ظاهر کسی دنبالش نیست، و در باطن کسی غیر از آن دنبال چیز دیگری نیست.
نتیجهگیری غیراخلاقی: من چرا وقتم را صرف نوشتن بیمزد این مطالب میکنم؟
کلام و بیان:کلام نه برای انتقال معنا و اطلاعات، بلکه وسیله ای برای ایجاد احساسات در دیگران است. مثال١: «کی به تو گواهینامه داده؟» به قصد دانستن نام سرهنگ اعطا کننده گواهینامه نیست، به نیت تحقیر مخاطب است. مثال٢: «در بازی بعدی عربستان را میبریم»، در نتیجه مطالعه و بررسی سرمربی تیم ملی فوتبال گفته نشده، بلکه به قصد ایجاد حس غرور و شادمانی در مخاطب ذکر میشود.
سوال: چند درصد مکالمات ما به قصد اخذ حال مخاطب بیان میشوند؟ (انواع سرزنش، ملامت، سرکوفت، بد و بیراه، طعنه، مسخره، بحث، مشاجره، انتقاد با لحن بد، و غیره)
نکته: اگر این مقایسه ایران و انگلیس به سبک ایرانی خوانده شود، خواننده افسرده شده و نتیجه میگیرد که نویسنده یک وطنفروش بیشرف است!
دفاع نویسنده از خود: این نوشته را فارسی نوشتهام تا دشمنان نتوانند آن را بخوانند، و ما بتوانیم خودمان را اصلاح کنیم.
توضیح بیشتر: بدون داشتن آینهای که به ما نشان دهد دور دهانمان ماستی است، آدم جلوی بقیه ضایع میشود.
توضیح قانع کننده: ببخشید، دیگر از این کارها نمیکنم، قول میدهم.
دستگاه کپی
اهواز، ١٣۶۴یک کامپیوتر خانگی داشتیم با ٣٢ کیلو بایت حافظه که ما را در مقابل پیشرفت علم و فنآوری دستخوش بهت و حیرت کرده بود! کتاب راهنمایش کمیاب بود، ما نسخهای کپی شده داشتیم. دوستم آن را امانت گرفت و در محل کار پدرش از آن کپی گرفت. چون جاهای دیگر کپی به این راحتیها در دسترس نبود.
اصفهان، ١٣٧۳تمام ترم سعی میکردم کتابهایی را که استادهای دانشکدهی پزشکی معرفی کردهاند بخوانم، آخرش هم ١۶-١٧ میگرفتم. بعضی دانشجوهای دیگر نمرهشان از ١٩-٢٠ کم تر نمیشد. اولها خیلی مجذوب تلاش و هوششان بودم و مرتب بهشان تبریک میگفتم. بعدها فهمیدم آنها به نمونه سوالهای امتحانها دسترسی دارند و مهم ترین منبع مطالعهشان جزوات کلاسی است. فهمیدم برای نمره آوردن باید کلمات گهربار اساتید را از بر کرد، نه مطالب کتابها را. هر چند از کتاب خواندن هیچ وقت دل نکندم، اما من هم به ناچار به صفوف به هم پیوستهی مراکز تکثیر دانشگاه پیوستم و دستنوشتههای بد خط دوستان تندنویس را برای شبهای امتحان تکثیر کردم.
تهران، ١٣٨٢از شهرک اکباتان رفتم به یک پاساژ زیرزمینی شلوغ در میدان انقلاب. فردای آن روز قرار بود در مصاحبهی آزمون اعزام شرکت کنم. نمیدانستم در مورد چی سوال میشود، چه مدارکی مورد نیاز است، چند نفر در جلسه هستند، اما برای محکم کاری هر چیزی را که به نظرم میرسید ممکن است به درد بخورد، پرینت گرفتم و کپی کردم. قیمت کپی اینجا خیلی ارزان تر از جاهای دیگر بود. مشتری دائم دو برادر بودم. برادر بزرگتر که مشتری دار و کار راهبنداز بود، خیلیسریع و البته در هم و برهم کارها را انجام میداد. تند و تند جزوهی یکی را تکثیر میکرد، وسطش کار یک مشتری دیگر را راه میانداخت، و هر از گاهی هم یا خودش اشتباه میکرد یا دستگاهش خراب میشد. اما قابل مذاکره بودن قیمت نهایی به همهی اینها میارزید. برادر کوچکتر که زیر چشمهایش را اعتیاد سیاه کرده بود و کف دستهایش را مرکب کپی، وظیفهی تعمیر دستگاههای خراب را به عهده داشت.
تهران، ١٣٨٣در آزمون اعزام قبول شده و دنبال گرفتن پذیرش بودم. یکی از دوستهام که استاد دانشگاه بود، من را دید و از دعوای خودش با یک استاد دیگر درد دل کرد. اختلافشان سر یک دستگاه کپی بود، که دومی آن را متعلق به گروه خودشان میدانست و به اولی اجازهی استفاده از آن را نمیداد. دوستم درصدد بود با بقیهی همکارهایش تبانی کند و زیرآب استاد مذکور را بزند!
ناتینگهام، ١٣٨۳همان روز اولی که وارد دانشکده جامعه شناسی و سیاست گذاری شدم، منشی دانشکده جاهای مختلف از جمله اتاق کپی را به من نشان داد. آن جا، دستگاههای کپی سیاه-سفید و رنگی وجود داشت. او کد و رمز باز کردن در اتاق و روشن کردن دستگاه کپی را به من داد و نحوهی کار کردن با دستگاهها را بهم نشان داد. بعد هم گفت هر وقت بخواهم بدون هیچ نوع محدودیتی میتوانم از دستگاهها استفاده کنم.
ناتینگهام، ١٣٨۴دستگاه کپی دانشکده خراب شده بود. چون دستگاه طبق معمول گارانتی داشت، شخصی از نمایندگی شرکت سازندهی دستگاه برای تعمیر آمده بود. گفتند این شخص قرار است روش پیشرفتهی کار با دستگاه را یاد بدهد. من هم رفتم. نشان داد که چه طور میشود به دستگاه برنامه داد تا یک جزوه را خودش جلد کرده، صفحات را از کاغدهایی با رنگهای مختلف مطابق میل ما انتخاب نموده، یک رو را تبدیل به دورو کند و جزوات حاصل را منگنه کرده و تحویل دهد. آخر سر از ما پرسید سوالی ندارید؟ گفتم نمیشود کاغذ سفید به دستگاه بدهیم برایمان مقاله بنویسد؟ گفت نه، ولی شاید در مدلهای آینده بشود!
اصفهان، ١٣٧۳تمام ترم سعی میکردم کتابهایی را که استادهای دانشکدهی پزشکی معرفی کردهاند بخوانم، آخرش هم ١۶-١٧ میگرفتم. بعضی دانشجوهای دیگر نمرهشان از ١٩-٢٠ کم تر نمیشد. اولها خیلی مجذوب تلاش و هوششان بودم و مرتب بهشان تبریک میگفتم. بعدها فهمیدم آنها به نمونه سوالهای امتحانها دسترسی دارند و مهم ترین منبع مطالعهشان جزوات کلاسی است. فهمیدم برای نمره آوردن باید کلمات گهربار اساتید را از بر کرد، نه مطالب کتابها را. هر چند از کتاب خواندن هیچ وقت دل نکندم، اما من هم به ناچار به صفوف به هم پیوستهی مراکز تکثیر دانشگاه پیوستم و دستنوشتههای بد خط دوستان تندنویس را برای شبهای امتحان تکثیر کردم.
تهران، ١٣٨٢از شهرک اکباتان رفتم به یک پاساژ زیرزمینی شلوغ در میدان انقلاب. فردای آن روز قرار بود در مصاحبهی آزمون اعزام شرکت کنم. نمیدانستم در مورد چی سوال میشود، چه مدارکی مورد نیاز است، چند نفر در جلسه هستند، اما برای محکم کاری هر چیزی را که به نظرم میرسید ممکن است به درد بخورد، پرینت گرفتم و کپی کردم. قیمت کپی اینجا خیلی ارزان تر از جاهای دیگر بود. مشتری دائم دو برادر بودم. برادر بزرگتر که مشتری دار و کار راهبنداز بود، خیلیسریع و البته در هم و برهم کارها را انجام میداد. تند و تند جزوهی یکی را تکثیر میکرد، وسطش کار یک مشتری دیگر را راه میانداخت، و هر از گاهی هم یا خودش اشتباه میکرد یا دستگاهش خراب میشد. اما قابل مذاکره بودن قیمت نهایی به همهی اینها میارزید. برادر کوچکتر که زیر چشمهایش را اعتیاد سیاه کرده بود و کف دستهایش را مرکب کپی، وظیفهی تعمیر دستگاههای خراب را به عهده داشت.
تهران، ١٣٨٣در آزمون اعزام قبول شده و دنبال گرفتن پذیرش بودم. یکی از دوستهام که استاد دانشگاه بود، من را دید و از دعوای خودش با یک استاد دیگر درد دل کرد. اختلافشان سر یک دستگاه کپی بود، که دومی آن را متعلق به گروه خودشان میدانست و به اولی اجازهی استفاده از آن را نمیداد. دوستم درصدد بود با بقیهی همکارهایش تبانی کند و زیرآب استاد مذکور را بزند!
ناتینگهام، ١٣٨۳همان روز اولی که وارد دانشکده جامعه شناسی و سیاست گذاری شدم، منشی دانشکده جاهای مختلف از جمله اتاق کپی را به من نشان داد. آن جا، دستگاههای کپی سیاه-سفید و رنگی وجود داشت. او کد و رمز باز کردن در اتاق و روشن کردن دستگاه کپی را به من داد و نحوهی کار کردن با دستگاهها را بهم نشان داد. بعد هم گفت هر وقت بخواهم بدون هیچ نوع محدودیتی میتوانم از دستگاهها استفاده کنم.
ناتینگهام، ١٣٨۴دستگاه کپی دانشکده خراب شده بود. چون دستگاه طبق معمول گارانتی داشت، شخصی از نمایندگی شرکت سازندهی دستگاه برای تعمیر آمده بود. گفتند این شخص قرار است روش پیشرفتهی کار با دستگاه را یاد بدهد. من هم رفتم. نشان داد که چه طور میشود به دستگاه برنامه داد تا یک جزوه را خودش جلد کرده، صفحات را از کاغدهایی با رنگهای مختلف مطابق میل ما انتخاب نموده، یک رو را تبدیل به دورو کند و جزوات حاصل را منگنه کرده و تحویل دهد. آخر سر از ما پرسید سوالی ندارید؟ گفتم نمیشود کاغذ سفید به دستگاه بدهیم برایمان مقاله بنویسد؟ گفت نه، ولی شاید در مدلهای آینده بشود!
قانون :
در شهر بازی آلتون تاورز (در انگلستان) تابلویی دیدم که رویش نوشته بود:تعریف« پریدن تو صف» (رعایت نکردن نوبت):1) رفتن به جلوی کسانی که از قبل در صف بوده اند.2) ترک کردن صف و سپس تلاش برای برگشتن به همان محل قبلی.3) نگه داشتن جا برای کسی که در صف نیست.انجام «پریدن تو صف» به هر دلیلی، منجر به اخراج شدن از شهربازی میشود. بهای بیلت ورودی بازپرداخت نمی گردد.***در این تابلو مصادیق «پریدن تو صف» به وضوح تعیین شده است و مجازات آن هم ذکر شده است.نکات آموزنده:1) به روشنی مصادیق جرم تعریف شده اند. بنابراین همه متوجه میشوند که چه کاری خطاست. اگر کسی بخواهد قانون را رعایت کند، کارش راحت می شود، و برعکس اگر کسی بخواهد قانون شکنی و «زرنگ» بازی در بیاورد، کارش مشکل تر میشود.2) قانون برای رفاه عموم مردم تعیین شده است، نه حفظ منافع صاحب شهربازی یا گروه خاصی از مراجعان.3) مجازات قانون شکنی هم به روشنی بیان شده است. مجازات با توجه به گران بودن ورودی شهربازی، به اندازه کافی سنگین است که بازدارنده باشد، البته نه بیش از حد سنگین، که اجرایش مشکل آفرین باشد.نکته ی آخر این که در همین شهربازی، اگر کسی بخواهد میتواند بلیت گران تر بخرد تا به طور رسمی و قانونی بدون نوبت (از صف جداگانه ای) وارد بشود. بنابراین بین ایستادن در صف و پرداخت پول بیشتر می شود یکی را انتخاب کرد و جای هیچ حرف و حدیثی نیست.
اتاق مشترک
در دانشکده جامعه شناسی و مدیریت اجتماعی در دانشگاه ناتینگهام اتاقی به نام اتاق مشترک وجود دارد. این اتاق در اختیار کارکنان، اساتید و دانشجویان دکتراست و از آن برای صرف چای، قهوه، صبحانه و یا برای استراحت و گفتگو استفاده میشود. قفسه ای هم به اسم افراد که برای توزیع نامه ها و مراسلات پستی در این اتاق وجود دارد.نتیجه گیری اخلاقی:1) از آبدارچی که سر ساعت چایی بیاورد خبری نیست. هر کس چایی می خواهد خودش باید دست به کار شود!2) از اتاق های دیگر برای کار کردن استفاده میشود، نه برای استراحت کردن، گپ زدن و غذا خوردن.
آیا در خارج خوش می گذرد؟
خیلی وقتها احساس کرده ام بسیاری از افراد در ایران، مخصوصا جوان ترها معتقدند که در «خارج» به آدم خیلی خوش میگذرد و مثلا اگر کسی که خارج است در مورد ایران اظهار نظر کند، با این پاسخ رو به رو میشود که: «تو برو کیف خودت را بکن*!».
آیا واقعا زندگی در خارج از ایران، یعنی خوشی و لذت؟
در پاسخ به آن سوال، من چند نکته با توجه به تجربه محدود خودم در بریتانیا ذکر میکنم. البته بدیهی است که «خارج» میتواند برای دیگران متفاوت باشد.
در ابتدا می خواستم موارد ذیل را به نکات مثبت و منفی تقسیم کنم، اما بعد دیدم که هر نکته ممکن است برای یک نفر مثبت باشد، برای دیگری منفی:
- افرادی که با آنها در ارتباط هستید، یک بخش مهم از زندگی را تشکیل میدهند. پس وقتی یک نفر به زندگی در خارج فکر میکند، باید پیش بینی کند، که در آن جا با چه کسانی در تماس خواهد بود، و آیا معاشرت با آن افراد برای او مطلوب تر از کسانی است که در ایران در کنار او هستند یا نه. معاشرت با افرادی که فرهنگهایی متفاوت دارند، ممکن است دشوار تر از چیزی باشد که تصور میکنید و در خارج برای معاشرت با افرادی که فرهنگ مشابه دارند، انتخابهای محدودتری خواهید داشت. البته همین امر میتواند به معنای کاهش قابل توجه چشم وهم چشمی، مقایسه خود با دیگران، حرص خوردن از رفتارهای دیگران و برخی مسائل دیگر باشد. یعنی در خارج شما ممکن است در یک جامعه مرجع کوچک زندگی کنید و در نتیجه احساس کنید دیگران کاری به کار شما ندارند، و شما هم کاری به کار دیگران ندارید.
- مهم نیست در «خارج» دیگران چه میکنند، مهم این است «شما» چه میکنید! نمیدانم دیگران از زندگی یک دانشجو در بریتانیا چه تصوری دارند، اما برای مثال من در مدتی که در بریتانیا بوده ام بیشتر وقتم را در اتاقم در دانشگاه صرف کرده ام. این وضع میتواند برای یک نفر زندگی ایده آل باشد، برای یکی عذاب الیم.
نمونه ای از محلی که یک دانشجو در خارج از کشور،
بیشتر وقت خود را در آن سپری میکند.
آیا همین تصویر از «خارج» در ذهن افراد وجود دارد؟
- با تغییر محل زندگی، تنوع زیادی ایجاد میشود و شما باید خیلی چیزها را از نو یاد بگیرید: چه طور از خیابان عبور کنید، چه طور از وسائط نقلیه عمومی استفاده کنید و امثال آن. برای یک نفر ممکن است اینها تغییراتی هیجان انگیز و مطلوب باشند، برای یکی اتفاقاتی تحقیر کننده و شرم آور. توانایی افراد برای غلبه بر این چالش ها هم متفاوت است.
- در بریتانیا به جای عرف اجتماعی، قانون عمده مسائل را روشن میکند، و در بیشتر موارد شما میتوانید بررسی کنید که فلان امر به شما تعلق میگیرد یا نه. بنابراین، اگر شما کسی باشید که در ایران با تکیه بر مهارتهای بالای فردی یا روابط اجتماعی تان، مشکلات را به راحتی حل میکردید، در این جا ممکن است احساس ناتوانی نمایید. اما اگر بتوانید با قانون خودتان را وفق دهید، میتوانید زندگی کم استرسی را تجربه کنید. برای مثال در طی رانندگی مسائل بر اساس قانون روشن و بدون چالش است، و افراد گاهی به هم لطف کرده و حق قانونی خود را به دیگران میبخشند. بنابراین رانندگی استرس زا نیست؛ البته در صورتی که شما شرایط قانونی رانندگی را داشته باشید!
- شاید برای شما مهم باشد که از لحاظ اقتصادی چه جایگاهی در جامعه دارید. باید بدانید در صورتی که به یک کشور مرفه نقل مکان کنید، معنایش این است که حتا اگر وضع زندگی شما در مقایسه با جامعه مبدا تفاوتی نکند یا حتا اگر بهتر شود، ممکن است در مقایسه با اطرافیان تان تبدیل به بخشی از اقشار محروم شوید. نکته دیگر این که برخی موارد که در ایران نشانه جایگاه بالاتر اقتصادی هستند، نظیر تلفن همراه و ماشین، در این جا به دلیل متداول بودن کالاهای ارزان قیمت در دسترس همه هستند. در بریتانیا جایگاه بالاتر اقتصادی، نه با داشتن چیزها، بلکه در داشتن چه جور چیزها نمایان میشود. از طرف دیگر، برخی چیزهایی که در ایران ارزان و سهل الوصول بوده اند، در این جا گران هستند، نظیر انرژی و دست مزدها. یک قبض برق در زمستان ممکن است از کل کالاهای برقی موجود در خانه گرانتر شود! در نتیجه ممکن است افراد در منزل خودشان سعی در تحمل سرما نمایند.
- بخش قابل توجهی از لذت زندگی از مکالمه با دیگران به دست میآید (این را در صورتی که دچار التهاب حنجره شوید درک خواهید کرد!). در خارج حتا اگر زبان شما بد هم نباشد، اما به احتمال زیاد تسلط شما به زبان دوم به اندازه زبان مادری نیست و شما ممکن است در موارد زیادی با این امر «مواجه» شوید. هر چند که در بیشتر موارد بتوانید گلیم خودتان را از آب بیرون بکشید، اما در یک مکالمه به زبان بیگانه، لذت بردن که جای خود را دارد، باید مواظب شرمساری های احتمالی بود.
- در بریتانیا برای انجام هر کاری با انبوهی از انتخاب رو به رو میشوید، که این امر از سویی به افراد حق انتخاب میدهد، از سوی دیگر ممکن است آدم را کلافه کند. مثلا شما باید شرکت فراهم کننده تلفن یا برق منزل تان را انتخاب کنید. حتا بعد از صرف وقت بسیار و مطالعه شرایط موجود و انتخاب یک شرکت، مساله تمام نمیشود، چرا که در ادامه هم از سوی سایر رقبا بمبباران تبلیغاتی میشوید و وسوسه خواهید شد که انتخاب تان را عوض کنید. برای خرید هر چیزی از قبیل نان و پنیر هم با انواع مختلفی کالا رو به رو خواهید شد، که البته محدودیت های اقتصادی کار دانشجویان را راحت کرده و آنها معمولا به دنبال ارزان ترین کالای موجود میگردند!
- برخی افراد نیز به درست یا غلط به کرات احساس اقلیت بودن و مورد تبعیض واقع شدن میکنند. مثلا: «پلیس چون دید خارجی ام، اون رفتار را کرد»، یا «چشم شان به روسری ما که افتاد، رفتارشان عوض شد». ممکن است اینها مشاهداتی درست و یا تفسیرهای نادرست باشند، اما به هر حال توسط برخی افراد احساس میشوند.
--------------------
* البته برخی ها هم معتقدند که زندگی در «غربت» خیلی تیره و تار است.
ما می توانیم اگر...
خوب که چی؟
امروز در حالی که سوال بالا را از خودم میپرسیدم از دانشگاه منچستر امدم بیرون. از مدتها قبل مقاله ام را به کنفرانس سالانه جامعه شناسی پزشکی انجمن جامعه شناسی بریتانیا فرستاده بودم، بعد از پذیرش آن کارهای ثبت نام را پیگیری کرده بودم، امروز صبح زود از ناتینگهام تا منچستر رانندگی کردم، بعد 30 دقیق مقاله ام را ارائه کردم، حضار کف زدند (برای همه سخنرانها همین کار را میکنند)، به سوالها جواب دادم، به ارائه چند مقاله دیگر گوش کردم، با برخی اساتید مشهور و به نام در این رشته دیدار و گفت و گو کردم، اما بعد از همه اینها از خودم پرسیدم: «خوب که چی؟ آیا دردسرها و زحماتی که صرف کردم به فایده های شرکت در کنفرانس می ارزید یا نه؟»
ارزش این ارائه برای سابقه علمی ام برایم آن قدرها مهم به نظر نمیاد، شنیدن کار دیگران هم که لازم نیست شفاهی باشد، از دیدن دیگران هم که دنبال اهداف شغلی و علمی خاصی که نیستم، پس خوب که چی؟
اما با یک نکته خودم را تا حدی راضی کردم و آن این است که با حضور در این جمع ها یقین پیدا میکنم که بزرگان این رشته شاخ و دم ندارند، و ما در ایران میتوانیم خودباوری داشته باشیم و به جایی که دیگران رسیده اند برسیم. البته مشکل این است که گاهی نگاه ناامیدانه و مایوسانه وجود دارد، و از طرف دیگر گاهی منکر دستاوردهای دیگران میشویم و راه نپیموده میخواهیم از حلاوت رسیدن به مقصد برخوردار شویم. بله، جامعه شناسان بزرگ شاخ و دم ندارند، اما زحمت میکشند، مطالعه میکنند، از تئوریهای مطرح در تمام دنیا در موضوع مورد نظرشان سعی میکنند آگاه باشند و در کار تحقیقشان علاقه نشان میدهند و وقت صرف میکنند، و بعد از همه اینها غالبا فروتن و متواضع هستند...
عکس بالا را هم از دانشگاه منچستر گرفتم.
منبع : وبلاگ دکتر پوریا صرامی فروشانی psarrami.blogspot.com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|