وقتی فرهاد جان بخشید
رأی دهید
مسمومیت دارویی پای فرهاد را به بیمارستان باز کرد. پسر بیستویک سالهای که دچار بیماری سندرم داون بود. مصرف یک قرص اشتباهی او را راهی بیمارستان کرده بود ولی هرگز کسی تصورش را هم نمیکرد که فرهاد تاب نیاورد. بیحال بود اما جان داشت. با این حال بدن رنجور او تحمل نکرد و نفسهای فرهاد قطع شد.
جان از بدنش رفت؛ اما جان فرهاد در بدنهای دیگر جا خوش کرد. بدنهای بیماری که نیازمند به کمک بودند تا بتوانند به حیات ادامه دهند. فرهاد منجی این بیماران شد. خودش تاب نیاورد ولی به زندهماندن چند نفر کمک کرد.
پسر مبتلا به سندرم داون زندگیبخش بیماران شد. جوانی که برای خانوادهاش بسیار عزیز بود. پزشکان تمام تلاش خود را کردند تا او دوباره سلامتیاش را به دست آورد اما او دچار مرگ مغزی شد. با اعلام این خبر فرهاد به چهار بیمار نیازمند اعضای پیوندی جان دوباره بخشید.
بیهوشی مرموز
اواسط آبان امسال بود که فرهاد پاینده وقتی در خانه برادرش میهمان بود، به طرز نامعلومی ناگهان بیهوش شد. او روی زمین افتاد. بلافاصله فرهاد جوان به بیمارستان اروند صفادشت کرج منتقل شد. پزشکان در همان دقایق او را تحت معاینه قرار دارند اما متوجه شدند شدت آسیب وارده به مغز پسر جوان زیاد است. همین باعث شد که فرهاد را برای ادامه روند درمان به بیمارستان شریعتی کرج منتقل کنند.
مرگ مغزی
فرهاد پس از انتقال به بیمارستان شریعتی به بخش مراقبتهای ویژه منتقل شد تا تحت درمان قرار بگیرد. سه روز همه چشمانتظار بودند تا او دوباره سلامتیاش را به دست آورد. اما همه امید خانواده فرهاد با گذشت این چند روز از بین رفت. پزشکان اعلام کردند او دچار مرگ مغزی شده و هیچ امیدی به بازگشت او به زندگی وجود ندارد.
شوک خانواده پاینده
فرهاد آخرین فرزند خانواده پاینده و عزیزترین آنها بود. هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که این پسر جوان به این زودی از میان آنها برود. او زندگی کوتاهی داشت. با این حال خانواده اش مرگ او را باور نمیکردند. بهارگل خواهر فرهاد است. هنوز هم وقتی حرف از فرهاد میشود، بغض میکند. خواهر و برادرانش علاقه خاصی به کوچکترین عضو خانواده داشتند: «برادرم خیلی مهربان بود. حتی آزارش به یک مورچه هم نمیرسید. نمیتوانستیم باور کنیم که این اتفاق برای فرهاد رخ داده است. خانواده داغ بزرگی بر دلشان مانده است. فرهاد مبتلا به سندرم داون بود. با این حال پسر خوشزبان و مهربانی بود. اخلاقهای خاصش باعث شده بود که همه خانواده علاقه شدیدی به او داشته باشند. ما سه خواهر و چهار برادر بودیم. فرهاد با مادرم در شهرستان زندگی میکرد. ما خواهر و برادرها او را هرازگاهی به خانههایمان میآوردیم و چند روز میهمانمان بود.»
مصرف داروی اشتباهی
خواهر فرهاد درباره علت این ماجرا نیز به «شهروند» میگوید: «نمیدانیم چطور شد که فرهاد قرصش را اشتباهی مصرف کرد؛ یعنی دارویی که همیشه میخورد را اشتباهی زیاد خورد. اصلا نمیدانیم این دارو از کجا به دستش رسیده بود. از همان روز اول که او را به بیمارستان شریعتی منتقل کردیم، پزشکان اعلام کردند وضعیتش خوب نیست. آنها گفتند برادرم با دستگاه در حال نفسکشیدن است. پزشکان گفتند فقط باید برای او دعا کنیم تا شاید خدا او را دوباره به زندگی بازگرداند.»
سه روز بعد و سفر فرهاد
پذیرفتن این ماجرا برای برادر و خواهرهای فرهاد کار سختی بود. با این حال آنها این موضوع را درک کردند ولی باید ماجرا را یک جوری برای مادر فرهاد تعریف میکردند.
مادری که تنها دلخوشیاش در شهرستان فرهاد بود: «مادرم فرهاد را به خاطر بیماریاش خیلی دوست داشت. به همین علت نمیدانستیم این ماجرا را چطور با او درمیان بگذاریم. به هر حال به بهانه اینکه فرهاد دچار مسمومیت شده و او را به بیمارستان بردیم، به او گفتیم بهتر است برای اینکه مراقبش باشی به کرج بازگردی. فرهاد در آیسییو و ملاقات ممنوع بود. اجازه ملاقات نداشتیم اما با هماهنگی پزشک مادرم برای چند دقیقه پسرش را از پشت شیشه دید. همان جا متوجه وخامت حال او شد. برای همین کمکم در مورد شرایط فرهاد و اینکه بازگشت او به زندگی فقط با یک معجزه ممکن است، صحبت کردم. اما مادرم باور نداشت و اصرار داشت که برادرم را به تهران منتقل کنیم.»
راضیکردن مادر تنها
بهارگل به همراه خواهر و برادرشهایش با مادرشان صحبت کردند. آنها سعی میکردند این مادر تنها را راضی به اهدای اعضای بدن پسرش کنند: «شرایط خیلی بدی پیش رویمان بود؛ با چشم خودم دیدم که مادرم مثل شمع در حال آبشدن است. 15 سال پیش که پدرمان را از دست دادیم مادرم برای فرهاد هم پدر بود و هم مادر. از آن طرف فرهاد آن قدر مهربان بود که نمیتوانستیم یک روز را بدون او تحمل کنیم. اما حالا همه چیز تمام شده بود. بار آخر هم که نزد پزشک رفتیم او آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت اگر دستگاه را از فرهاد باز کنند، او حتی برای یک ثانیه هم نمیتواند زنده بماند. پس بهتر است تا وقت هست اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهدا کنیم.»
رضایت برای اهدا
وقتی پزشک بیمارستان به خانواده پاینده پیشنهاد داد که اعضای بدن فرهاد را به چند بیمار نیازمند اهدا کنند، خانواده او بر سر دوراهی قرار گرفتند. خواهر فرهاد میگوید: «یک حسی در وجودمان میگفت حتی خود فرهاد هم راضی است که اعضای بدنش را اهدا کنیم. اما نمیدانستیم این موضوع را چطور به مادرم بگوییم. به هر حال وقتی برادر و خواهرها با هم به این نتیجه رسیدیم که اعضای بدن فرهاد را اهدا کنیم مأموریت پیدا کردم تا این ماجرا را به مادرم بگویم. میخواستم رضایت او را هم کسب کنم. کار سختی بود. با همراهی همسرم، مادرم را به حیاط بیمارستان بردیم. ابتدا کلی مقدمهچینی کردیم تا اینکه سرانجام گفتیم دیگر به بازگشت فرهاد امیدی نیست. اگر اعضای بدنش را به بیماران نیازمند اهدا کنیم آنها فرصت تازهای برای ادامه زندگی پیدا می کنند.»
وداع با آخرین یادگار
او ادامه داد: «وقتی این حرف را به مادرم زدم اشک از چشمانش سراریز شد. نفس عمیقی کشید و با صدایی لرزان گفت «خدا یک روز فرهاد را به ما داد و حالا او را از ما گرفت. فرهاد یک امانت بود در دستانم، آخرین یادگار از پدرتان. حالا اگر صلاح بر این است من موافقم. آن چند بیماری که میگویید حتما فرزند یک خانواده هستند و پدر و مادرهایشان چشمانتظار. آنها هم مثل فرزند من هستند و من مخالفتی ندارم.»
اهدای اعضای بدن فرهاد به چهار بیمار نیازمند
با اعلام رضایت خانواده پاینده، فرهاد از بیمارستان شریعتی به بیمارستان سینای تهران منتقل شد تا عمل پیوند اعضای بدن او به بیماران نیازمند آغاز شود.
دکتر ساناز دهقانی، رئیس واحد فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان سینای تهران، در این باره گفت: «با تلاش تیمی از پزشکان متخصص، کبد، پانکراس و کلیههای بیمار مرگ مغزی به چند بیمار نیازمند اهدا شد.»