پاکباخته راه تعریف و تمجید ظاهری

همواره عاشق این بودم که دیگران از من تعریف و تمجید کنند به طوری که خیلی از اطرافیانم گاهی برای خوشایند من به طرز غلوآمیزی به من ابراز احساسات می کردند و من هم با جملات زیبای آن ها در پوست خود نمی گنجیدم ولی همسرم در این باره بسیار بی تفاوت بود تا جایی که برای رفع این نیاز، زندگی ام را به آتش کشیدم و ...

زن 37 ساله که بار سنگینی از گناه را به دوش می کشید و با افتادن در دام هوس، زندگی خود و خانواده اش را به طرز هولناکی متلاشی کرده بود، درباره ماجرای سقوط به دره گناه و هوس، به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: از روزی که پا به خانه بخت گذاشتم و زندگی مشترکم را با «معین» آغاز کردم، هیچ کمبودی نداشتم. همسرم مرد زحمت کشی بود که برای رفاه و آسایش من از جان مایه می گذاشت.

 او آن قدر مرا دوست داشت که هرچیزی را اراده می کردم  برایم فراهم می کرد. از زمانی که دو فرزندم نیز به دنیا آمدند رنگ و بوی زندگی ام عاشقانه تر شد به طوری که گویی در  دنیایی پر از خوشبختی قدم برمی داشتم.

با وجود این «معین» هیچ گاه نزد  دیگران از من تعریف و تمجید نمی کرد و این تنها موضوعی بود که در زندگی از آن رضایت نداشتم. دوست داشتم همسرم نزد فامیل و به ویژه جاری هایم زیبایی ظاهری، دستپخت، شیک پوشی یا حتی سلیقه ام را بازگو کند و مرا به رخ آن ها بکشد.

وقتی می دیدم چگونه اطرافیانم در جمع خانوادگی از همسرانشان تعریف و تمجید می کردند، گویی با هرکلام تیری از حسادت بر قلبم فرود می آوردند و من باید مانند یک سیبل همه این تیرهای هدفمند را تحمل می کردم.

ولی همسرم باز هم توجهی به این ماجراها نداشت و من از جملات عاشقانه دیگران درباره همسرانشان زجر می کشیدم.

می دانستم معین قلبا مرا دوست دارد ولی از این که احساساتش را در جمع بروز نمی داد خیلی از او دلگیر بودم تا جایی که بعد از هر مراسم خانوادگی یا مهمانی های فامیلی تا مدتی با او قهر بودم.

خلاصه این خصلت ناروا همیشه همراهم بود به گونه ای که اگر کسی به هر دلیلی از من تعریف می کرد، حاضر بودم به جبران این محبت هر کاری برایش انجام بدهم.

روزگارم به همین ترتیب می گذشت تا این که چند ماه قبل زمانی که پشت فرمان خودروام نشسته بودم و در یکی از خیابان های شلوغ شهر رانندگی می کردم ناگهان راننده پرایدی با عبور از چراغ قرمز صحنه تصادف وحشتناکی را رقم زد. در این سانحه رانندگی، خودروی من به شدت آسیب دید و پلیس آن جوان 25 ساله را که «سپهر» نام داشت مقصر شناخت. در حالی که به خاطر این تصادف خیلی ترسیده بودم آن راننده مقصر با جملاتی مودبانه و زیبا از من عذرخواهی کرد و شماره تلفن اش را برای پرداخت خسارت روی تکه کاغذی نوشت.

از آن روز به بعد وقتی برای تعمیر خودرو و استفاده از بیمه با او تماس می گرفتم چنان با چرب زبانی از من  تعریف و تمجید می کرد که ناخودآگاه عاشق جملات زیبایش شدم. خلاصه این تماس ها و دیدارهایی که به بهانه های مختلف صورت می گرفت زندگی ام را به گونه دیگری تغییر داد. ارتباط خیابانی من و سپهر به روابط نامتعارف کشید تا جایی که با او در مکان های مختلف قرار می گذاشتم و او هر بار با جملاتی فریبنده و ابراز احساساتی عاشقانه مرا بیشتر از همیشه شیفته خود می کرد.

 این ماجرا به جایی رسید که تصمیم گرفتیم من از همسرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم ولی همسرم آن قدر مرا دوست داشت که حتی توهین ها و رفتارهای زشتم را با خوش رویی تحمل می کرد تا این که روزی فهمیدم همسرم را به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر کرده اند. این موضوع خیلی برایم عجیب بود چرا که معین هیچ گاه به دنبال مواد مخدر نمی رفت.

وقتی همسرم روانه زندان شد، «سپهر» نزد من آمد و گفت مواد مخدر را او داخل خودروی همسرم جاسازی کرده است!  با وجود این من سکوت کردم و ارتباطم را با او ادامه دادم تا این که مدتی قبل «سپهر» مرا با کوله باری از گناه رها کرد و همه احساساتم را زیرپا گذاشت. حالا من مانده ام و ...
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.