پروفسور آمارتیا سن(استاد دانشگاه هاروارد): همچون زهر از اینترنت پرهیز می‌کنم

آمارتیا کومار سن (Amartya Kumar Sen, ) اقتصاددان هندی-بنگالی. متولد 1933. او برنده جایزه نوبل به خاطر مشارکت‌هایش در نظریه‌های «توسعه‌انسانی» و «اقتصاد‌رفاه» ‌است. افزون بر نوبل، افتخاراتی همچون جایزه بهارات راتنا (1999)، جایزه یک عمر دستاورد از ملل متحد آسیا و پاسیفیک (2003) و نشان ملی علوم‌انسانی (2014) را در کارنامه علمی خود دارد. «توسعه به مثابه آزادی» (1999)، «آزادی، عقلانیت، و انتخاب اجتماعی» (2000)، «آرمان عدالت» (2010)، و «صلح و جامعه مردم‌سالار» (2011) از کتاب‌های اوست. گفت‌وگوی زیر، گزیده‌‌ای از چند گفت‌وگوی مختلف است تا معرفی شخصیت او را برای خواننده فارسی‌زبان آسان‌تر کند.
 پیش از هر چیز دوست دارم از زبان خودتان درباره خانواده شما بدانم.

پدربزرگ مادری من، «کشیتی موهان سن» استاد سانسکریت در شهر شانتینیکتان، در بنگال غربی بود. در هند فرزند نخست، اغلب در خانه والدین مادری به دنیا می‌آید. این رسم، در مورد من هم صادق بود. والدین من در داکا (پایتخت بنگلادش) زندگی می‌کردند. پدرم، آنجا استاد شیمی بود. پدربزرگ پدری من قاضی و حقوقدان بود. مادرم در یک مجله ادبی بنگالی ویراستار بود. در کنار آن، در چند نمایشنامه از «رابیندرانات تاگور» هم در کلکته بازی کرده‌بود. این امر برای یک زن از طبقه متوسط امری متداول به حساب نمی‌آمد، اما او در این کار مهارت داشت .
 من فکر می‌کنم شما نام کوچک خود را از رابیندرانات تاگور دارید. آیا همین‌طور است؟
معنی اسم من به لحاظ ریشه‌شناختی یعنی «جاودان». گفتم که، مادر من بسیار به رابیندرانات تاگور نزدیک بود. وقتی من به دنیا آمدم او نامه‌ای از رابیندرانات دریافت کرد که پیشنهاد کرده‌بود به جای تکرار نام‌های قدیمی، دست به اختراع نام‌های تازه بزنیم و نام من هم یکی از پیشنهادهای او بود.

 رابطه شخصی شما با تاگور چگونه بود؟
زمانی که تاگور فوت کرد من خیلی کم سن و سال بودم و تنها او را به عنوان یک کودک ملاقات کرده‌بودم و هیچ ارتباط واقعی با او نداشتم.
 شما در کودکی در داکا، با مردی به نام «قادر میا» مواجه شدید. می‌توانم این واقعه را از خودتان بشنوم؟
خب، من خیلی کوچک بودم. فکر می‌کنم حدوداً ده سالم بود. تنهایی داشتم در باغچه خانه خودمان، در محله «جاگات کوتیر» (به معنی کلبه جهان)، در داکا بازی می‌کردم. ناگهان متوجه حضور کسی شدم. نگاه کردم و دیدم که یکی آنجا ایستاده و از شکمش خون می‌ریزد. چاقو خورده بود. آمد روبه‌روی در و کمک خواست؛ همین‌طور کمی آب. من تا قبل از آن، کسی را که این‌طور چاقو خورده‌باشد ندیده بودم. من برای کمک فریاد زدم. یک صندلی سیمانی کوچک آنجا بود و من، او را روی آن نشاندم. بعد پدرم که در طبقه بالا بود، رسید. مرد زخمی یک کارگر مسلمان روزمزد بود که در محله هندوها، واری، کار می‌کرد. در آن زمان در این محله، غیرهندوها مورد آزار و سوءقصد قرار می‌گرفتند. اما مرد زخمی فقیر بود و خانواده‌اش چیزی برای خوردن نداشتند و او با‌وجود اینکه، این خطر را می‌دانست، اما به لحاظ اقتصادی به اجبار تن به این کار داده‌بود. و مجازات این اجبار اقتصادی، «مرگ» بود. همچنان که قادر نیز سرانجام در بیمارستان مرد.
 این صحنه‌ها چه تأثیری بر روحیه و اندیشه شما گذاشت؟
این واقعه، تأثیر فوق‌العاده‌ای بر من گذاشت. اول از همه اینکه برای من باورنکردنی بود که یک جامعه، اعضای یک جامعه دیگر را نه به دلایل شخصی که به خاطر ادعای «تضاد هویتی» به قتل می‌رساند. این تفکر دیریابی است؛ اما مردم اینجا، آن را می‌فهمند چون اغلب رخ می‌دهد. اما این، برای ذهن انسانی بسیار سخت است که درک کند چرا باید سعی کنید کسی را بکشید که به شما آسیب نزده و حتی او را نمی‌شناسید؛ تنها به این خاطر که عضو یک گروه دیگر است. این به لحاظ اخلاقی و عقلانی وحشتناک است. همچنین، این واقعه باعث شد تا من به «هویت‌های جامعه‌محور» شک کنم به‌طوری که امروز هم، من با «فلسفه و سیاست‌های اجتماع‌گرا» دشمنی دارم. هر چند بخش دیگری از این دشمنی بر مبنای تحلیل‌هایی است که در نوشته‌هایم ارائه کرده‌ام و تأثیر دیگر، جمله‌ای بود که قادر پس از اینکه لیوانی آب برای او بردم به من گفت. او گفت همسرش به او گفته بود که نرو. اما زندگی او فاقد «آزادی‌انتخاب» و «آزادی‌اختیار» بود. اگر او یک پدر پولدار داشت، اگر برای کودکانش غذای کافی داشت، رو‌ در‌ روی مرگ قرار نمی‌گرفت. این، همان دغدغه‌هایی است که در کتاب «توسعه به مثابه آزادی» سعی‌کرده‌ام بیاورم. انواع مختلف آزادی به هم وابسته‌اند: فقدان آزادی اقتصادی، می‌تواند دلیل بسیار مهمی برای نبود اختیار و در این مورد اختیار در زندگی باشد. این واقعیت که آزادی انواع مختلفی دارد، مفهومی محوری در اندیشه و آثار من ‌است. توضیح درباره اینکه چرا «قادر میا» نمی‌توانست به توصیه همسرش گوش‌کند، در این سال‌ها حضوری پررنگ برای من داشته‌است.
 شما در کتاب «توسعه به مثابه آزادی» نوشته‌اید که «در طول تاریخ جهان هیچ قحطی‌ای در یک نظام مردمسالاری کارآمد رخ نداده است.» این نوشته و نوشته‌های متعدد دیگرتان چه ارتباطی با قحطی بزرگ سال 1943 در بنگال و مرگ سه میلیون بنگالی دارد؟
در آن واقعه، من درگیر این پریشانی بودم که چرا عده‌ بزرگی از مردم دارند می‌میرند. این‌ها از کجا آمده‌اند؟ من هیچ کدام را نمی‌شناختم. مانند تمام قحطی‌ها این نیز به طور تغییرناپذیری بر اساس طبقات اجتماعی بود. بسته به اینکه شما متعلق به کدام طبقه و صنف باشید، تلف خواهید شد یا اینکه به هیچ وجه دچار مشکل نمی‌شوید. زمانی که سه میلیون نفر مردند، 90 تا 95 درصد زندگی بنگالی‌ها کاملاً معمولی بود. البته این رقم برآورد من بود. برآورد رسمی بسیار پایین‌تر بود: نزدیک یک یا یک‌ونیم میلیون که به نظر خیلی پایین می‌آمد. به هر رو، این رقم بزرگ، همه تنها متعلق به یک طبقه و جامعه کوچک بود. مردمی که مردند عمدتاً افرادی مزدبگیر و کارگران مزارع و کارگران خرده‌پای حمل‌ونقل دریایی و خدمات جزئی مانند آرایشگری و فروشندگی بودند که برای‌شان ضربه قطحی قابل‌تحمل نبود. آنها توسط قحطی غرق شدند. مطابق مطالعه من، در این قحطی و اساساً هر قحطی دیگری به‌ندرت بیش از پنج درصد جمعیت تحت تأثیر قرارمی‌گیرند. در بزرگترین قطحی ثبت‌شده در ایرلند در سال1840، این رقم به ده نزدیک شد. اما اغلب، این نمایانگر یک «باخت عمومی» است.
 شما به من گفتید که ایمیل‌تان را نگاه نمی‌کنید و نزدیک شش‌هزار نامه خوانده‌نشده‌ دارید. می‌خواهم بدانم نظر شما نسبت به اینترنت و فضای مجازی و تأثیر آن بر توسعه چیست؟
اینترنت می‌تواند به توسعه کمک کند اگر دسترسی عمومی به آن ارزان‌تر شود. مردم می‌توانند از آن براحتی بهره ببرند، حتی کسانی مثل من که مثل زهر از آن پرهیز می‌کنند. روزی بود که من هفتاد ایمیل را پاسخ دادم و همین نصف روز من را گرفت. این شد که من به این نتیجه رسیدم این فضا را رها کنم و یک پیغام خودکار تنظیم کنم مبنی بر اینکه من ایمیل نمی‌خوانم. اما واقعیت این است که اینترنت می‌تواند ارتباطات را در نقاط بسیار دور افتاده گسترش دهد. هر چند این بسیار گران می‌افتد و گسترش آن نیازمند همکاری بخش دولتی و خصوصی است.
 
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.