سکوت مسافرکش مرا دیوانه کرد...!

پارسینه , سیاوش روستا
دهه 50 پدرم از ارتش بیرون آمد، برای کار به خوزستان رفت. سه ماه از او خبر نداشتیم. آن وقتها موبایل و این چیزها نبود و حتی هر کسی هم تلفن نداشت. یادم هست که بدجوری نگران شدیم. من خیلی کوچک بودم و نگرانیهای آن روزها را به یاد دارم. نگرانیهای بچه ها از فقدان پدر یا مادر بسیار جدی است و انگاری دنیا روی سر آنها خراب میشود

. سه ماه بعد، یک روز صبح که بیدار شدم، لبخند پدر را دیدم. انگاری دنیا را به من بخشیدند. حسابی سبزه شده بود. چند روز بعد، همان یک اتاق اسباب و اثاثی که داشتیم ریخت توی یک مینی بوس دربست و همگی رهسپار خوزستان شدیم. خانه ای اجاره کرده بود شاید هزار متر، یک کامیون بنز لیمویی زیبا هم توی کوچه پارک کرده بود. باور کردنش برای آن دوران سخت نیست که در این سه ماه کار، موفق شده بود. او دو ماه برای یک شرکت خاکبرداری به عنوان راننده کامیون کار کرده بود. بعد با یک سرمایه دار شریک شده بود و او دو دانگ از این کامیون را در قبال پولی ناچیز و البته تعهد کار، به پدر داده بود.
 
پدر کار کرد و کرد تا خودش کامیون خرید. بعد شدند دو تا و بعد سه و بعد چهار. روزهای خوشی بود. آن سالها، سالهای طلایی زندگی من بود. به هر چه میخواستم می رسیدم. در آن دوران، هر کس کمی عقل و زحمت را چاشنی هم می کرد، به جایی می رسید. زحمت فوق العاده ای هم لازم نداشت. می توانستی هم کار کنی و هم زحمت بکشی و هم زندگی داشته باشی. القصه اینها را گفتم تا بگویم هر وقت می خواهم با اتوبوس یا سواری به تهران بروم، جوانهای راننده مسافرکش را می بینم که با التماس مردم را سوار میکنند.
طوری التماس میکنند که شرمنده میشوی. دستت را می گیرند و تو را میبرند آن پشتها کنار ماشینشان. بعد مجبورند تو را رها کنند و بروند مسافرهای دیگر را جور کنند. بعد وقتی یک مسافر دیگر را هم جور کردند و کنار ماشین آمدند، می بینند که چون تو خیلی معطل شده ای، رفته ای. این بازی برای آنها ادامه دارد تا کی بلاخره حوادث و شانس و اتفاق دست به دست هم بدهند و بالاخره چهار نفر مسافر برایشان جور شود. از قم تا تهران شاید حدود شصت هزار تومان گیرشان می آید که دست کم بیست هزار تومانش بنزین میشود.
حالا بگذریم از استهلاک ماشین و لاستیک و روغن و تعمیرات و بیمه و غیره. دوباره در تهران باید ساعتها دوندگی و التماس کنند تا چهار نفر پیدا کنند. اگر شانس نیاورند گاهی توسط پلیس جریمه هم میشوند. 140 کیلومتر راه در گرم ترین جاده در کشور و شاید یکی از گرم ترین جاده های  دنیا. یک بار یکیشان دور میدان 72 تن قم برای یک مسافر ایستاد. پلیس درجا 20 هزار تومان برایش نوشت. جریمه را گرفت و گذاشت توی جیبش. تا تهران هیچ نگفت و این سکوتش مرا دیوانه کرد...
 
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۴۸
دایره مینا - کراکف، لهستان
همگی ماچه زن و چه مرد در این دایرهُ مینا, این گُنبد ِ آبی ِ سرگردان هزارتوی و هزار جرخ و هزار رنگ گرفتاریم [بیت : زین دایرهُ مینا خونین جگرم می ده - تا حل کنم این مشکل در ساغر ِ مینایی ! -حافظ-] و در این میان مردان ای که به تنهایی بار یک خانواده را بدوش می کشند گرفتارتر ولی مصیبت از انجایی آغاز می شود که نمی توانند این دردها و رنج ها و زخم های روزانه خود را که آهسته و در انزوا روح وروانِ آدمی را همچو خوره می خورند و به پیش می روند, به کسی بگویند بنابراین در خود می ریزند و ساکت تر می شوند و متفکرتر ....به آینده ای مبهم می اندیشند که در آن مُزدِ دست ِ آدمی در سرزمینی که خاک آبإ و اجدادی اوست از گورکن کمتر است !
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۷
۳۷
*بی همتا* - برلین، آلمان
عکی دوم .یک نمونه از ترافیک تهران حتی برای سوارشدن به تاکسی ویا اژانس .بگذریم از ماشینهای مسافرکش شخصی . میدانهاشون که افتضاح . با موتوارسوارها بیراهه رفتن .. انوقت رژیم مدعی به داشتن وبایستن تاسیسات اتمی رادارد .....
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۱
۴۹
آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه

چقدر خوب بود اون دوران . همه در آسایش بودیم . البته بعضی از مردم هم مشکلات روانی داشتند . مثلا بعضیها بودند که در اوج پولداری خانه هایشان را از حلب می ساختند . یا مثلا اگر در روستاها جاده نبود اب لوله کشی نبود برق نبود نه این که کم کاری شده بود نه مردم می خواستند روستاها حالت طبیعی خودشان را حفظ کنند . خلاصه این که ما در اوج شادی و خبی بودیم که این کارتل های نفتی خلاصه نگذاشتند
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۷:۰۴
۳۸
eydad - مونترال، کانادا
ای بابا‌ کجایی ببینی‌ که ایرانیها اینجا هم همون کار مسافرکشی رو انجام میدان‌. التماست می‌کنن سوار شئ‌‌. از ترس پلیس هرکس لهجه کانادایی داشته باشه رو دست بسر می‌کنن فقط با مهاجرها کار می‌کنن‌! هفته پیش با یکیشون که 7 نفر رو تو یه کاروان کوچولو چپونده بود اومدم. از اتاوا تا مونترال از این سرنوشت ایرانیها سکوت کردم‌. سوکتم داشت منو میکشت.
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۴
۵۵
فارسان - مرکزی، ایران
با زبان بی زبانی مقایسه زندگی یک شهرستانی بین حکومت( روشنفکر پسند آخوندی) و دوران شاه!!!
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۹
۵۷
ایران بر باد رفته - برلین، آلمان

در آن دوران، هر کس کمی عقل و زحمت را چاشنی هم می کرد، به جایی می رسید،می توانستی هم کار کنی و هم زحمت بکشی و هم زندگی داشته باشی!!! برعکس امروز که زنده ای در ایران که فقط کار کنی و زحمت بکشی و حاصل زحمت تو را ملاهای زیر شکمی ، ناف محمدی دو دستی تحویل خواهران و برادران فلسطینی، لبنانی، عراقی سوری دهند! شاهنشاه روحت شاد .
‌چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۸
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.