زندگی نامه آیت الله خامنه ای؛ رقابت شدید برادران برای دور نشستن از پدر و فرار از کتک
مشرق : "شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقمندان گرفت.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش نهم این کتاب است.
***آموزش مقدمات
سید علی آموزش درس های طلبگی را از کلاس پنجم دبستان در مدرسه دارالتعلیم دیانتی آغاز کرد. یکی از آموزگاران مدرسه ، آقای احمدی، که خود روحانی بود، پیشنهاد کرد کتاب جامع المقدمات را به چند دانش آموز علاقه مند آموزش دهد. علی آقا و تنی چند از شاگردان پذیرفتند درس آموز آقای احمدی باشند.
علی آقا جامع المقدمات را نزد مادرش آغاز کرده بود. و از همو شنیده بود: معلم العلم معرفة الجبار امثله و بخشی از شرح آن را از او فرا گرفته بود. صرف میر را هم از پدر آموخته بود. آموزش عوامل فی النحو را با روحانی مدرسه شروع کرد. "از آن مدرسه که بیرون آمدم...تقریبا جامع المقدمات را تمام کرده بودم." او بخشی از کتاب انموذج را از آقای حسین عبایی فرا گرفت.
در همین دوره، گاه بالاجبار در درس های مقدماتی پدر که به سید محمد می آموخت حاضر می شد و از تنبیهات آموزشی حاج سید جواد، که همان فرود دست سنگین او به بیخ گوش باشد، بی نصیب نمی ماند. روزی که می خواست درس سیوطی را برای پسر بزرگش آغاز کند، در کنار اسم سید محمد، نام او را هم برد: محمد آقا...علی آقا.
ابتدا سیوطی بود و سید محمد باید ابیات اول کتاب را که جلسه گذشته درس گرفته بود بخواند: قال محمد هو ابن مالک احمد ربی الله خیر مالک...نتوانست. جابه جا گفت، که ناگه دست پدر روی صورت سید محمد سقوط کرد. محمد آقا گریه سر داد و از زیر کرسی در رفت. این رخداد آموزشی بارها تکرار شد. وقتی این دو برادر شرح لمعه را از حاج سید جواد فرا می گرفتند، باید درس روز گذشته را به یاد می داشتند و به پرسش های پدر پاسخ درست می دادند.
قرار نا نوشته این بود که هر کس نتواند جواب دهد، کتک بخورد. رقابت سختی برای دور نشستن از پدر وجود داشت. حاج سید جواد در پشت طول میز علمایی خود می نشست و پسران، پشت عرض آن؛ میزی که 80 در 40 سانتی متر مساحت داشت. کرسی کوچکی بود که دست پدر راحت به آن طرف می رسید. " محمد آقا را هول میداد جلو. با این که او بیشتر کتک خور بود یعنی دست پدر به قصد او بلند می شد اما غالبا روی سر بنده فرود می آمد"
اما "من کمتر پدری را دیدم که این قدر نسبت به فرزندانش محبت داشه باشد...من چهارده پازنده سالم بود. من و برادرم محمد آقا از پدرم اجازه می گرفتیم و می رفتیم ییلاق برای گردش و تفریح. با دوستان طلبه می رفتیم وکیل آباد...یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی گشتیم، خسته و کوفته می خوابیدیم. پدرم که از نماز بر می گشت، ماها را توی خواب می بوسید...طاقت نمی آرود. از صبح ما را ندیده بود. اینقدر دلش تنگ شده بود."
* مشرق