نامهای از یک زن مبتلا به ایدز
قانون: پریسا تا آنجا که توانست نوشت و آنجا که نتوانست، گفت و من نوشتم. این نامه پریسا است، زنی که معصومانه از شوهرش ایدز گرفته. شوهری که خودش قربانی خونهای آلوده شد. او از رنج ناآگاهی مردم میگوید. پریسا دیگر نگران خودش نیست؛ او نگران انفجار موج سوم ایدز در جامعه است.
نامهای از پریسا-ک
در سکوت تنهایی جز اشک مونسی ندارم، اشکهایم را دوست دارم که مرهم زخمهایم میشوند...
دختری ۱۷ ساله بودم و با آرزوهای بزرگی ازدواج کردم. ۱۴ سال زندگی پرفراز و نشیبی را گذراندم تا اینکه در یک روز سرد پاییزی برگهای آرزوهایم زرد شد و پژمرد؛ روزی که متوجه شدمHIV هستیم، نه یک نفر بلکه سه نفر از اعضاء چهار نفره خانوادهام؛ همسرم، پسر کوچکم و خودم. ۱۷ سال از آن روز میگذرد... از آن خزان.
ماههای اول با ناباوری سپری شد و سؤالهای فراوان و افسردگی. پس از چند سال همسرم فوت کرد. بیمهریهایی که در زمان اوج گرفتن بیماری همسرم نسبت به او، خودم و فرزند مثبتم روا شد، روزگارم را سختتر کرد. همسرم را از کارش اخراج کرده بودند و پسرم را از مدرسه.
رنج ناآگاهی
این رنجهای ما ناشی از ناآگاهی جامعه بود. به همین خاطر پس از گذراندن دورههای آموزشی در مسیر آگاهکردن جامعه درباره این بیماری قرار گرفتم. در مراسمها و مکانهای مختلف مثل مدارس، برنامههای رادیویی، فرهنگسراها و... شرکت میکردم و حضور داشتم تا ذرهای از انگ و تبعیض ناشی از این بیماری را از بیماران ایدزی کم کنم. ۹ سال است که در این زمینه فعال هستم؛ چهار سال به صورت داوطلبانه و پنج سال هم به صورت یک خدمتگزار در باشگاه «یاران مثبت».
هر سال یک روز به نام «روز جهانی ایدز» در تقویم ثبت شده است. در این روز همه به تکاپو میافتند که آمارها و دغدغههای خود را مطرح کنند، اطلاعرسانی بیشتری از طریق رسانهها انجام میشود، ایدز چند روز به موضوع اول تبدیل میشود، تماسهای بیشماری با باشگاه یاران مثبت گرفته میشود. تماس از سوی کسانی که نگرانند و دغدغه دارند که به این بیماری مبتلا شده باشند و خبر نداشته باشند، یا اینکه چه کنند که به این بیماری مبتلا نشوند. نگرانند که اسیر موج سوم شده باشند.
موج سومی که دامنگیر جوانان شده و زنگ خطر را به صدا درآورده است. باید فکری اساسی کنیم. موج سوم از طریق ارتباط جنسی شیوع پیدا کرده و خیلی از مبتلاها فکر میکنند، گناهکارند و عذاب وجدان دارند.
یک دبیرستان دخترانه پر از سوال ایدزی
یک بار به دبیرستان دخترانهای رفته بودم. برای اطلاعرسانی درباره ایدز، با دانشآموزان بیپرده صحبت میکردم و میگفتم که روابط جنسی غیرمعقول اشتباه است؛ بیماری ایدز ده برابر خطرناکتر از خیلی بیماریهاست؛ درباره موج سوم گفتم و اینکه چقدر باید مواظب باشند و... بعد از پایان حرفهایم، سیل سؤالهای خصوصی دانشآموزان که نگران و آشفته شده بودند، راه افتاد. بیپرده میپرسیدند و برخیها نگران بودند که از طریق روابط جنسی که داشتهاند، شاید به ایدز مبتلا شدهاند. از من میپرسیدند که چگونه باید بفهمند که مشکلی برایشان درست شده یا نه. آن روز فهمیدم که هنوز خیلی کار داریم و باید مسئولانه و دلسوزانه برای آگاهی بخشی به مردم تلاش کنیم. واقعاً ۳۰ سال از عمر ایدز در دنیا میگذرد، اما اطلاعات مردم ایران درباره آن خیلی کم است. وظیفه ما و مسئولان چیست؟ اطلاعرسانی کامل. باید مسئولانه، دلسوزانه و قاطع در مبارزه با این بیماری قدم برداریم.
وقتی خیانت بوی ایدز میگیرد
مردی را میشناختم که رابطه جنسی خارج از خانواده داشت و به این بیماری مبتلا شده بود. زن و بچههایش نمیدانستند که او مثبت است. مشکل این مرد فقط ایدز نبود، بلکه رابطه جنسی خارج از خانه و خیانتی که به همسرش کرده بود، او را اذیت میکرد. او در رابطه زناشویی با همسرش هم دچار مشکل بود.
خانم متأهلی را هم میشناسم که رابطه جنسی خارج از خانواده داشت. از شوهر خودش حامله است و تازه فهمیده کسی که قبلاً با او رابطه نامشروع داشته، ایدز دارد. او دیوانهوار نگران خودش و بچهاش است. دختران و پسرانی را میشناسم که از طریق رابطه جنسی بیمار شدهاند، اما از خانواده پنهان میکنند چون میترسند، چون ایدز انگ بزرگی در جامعه ماست؛ رابطه جنسی نامشروع هم تابوی بزرگی است که وقتی این دو با هم جمع میشوند تنها راهی که برای بیمار میماند کتمان است.
اینگونه است که در حال نزدیک شدن به فاجعه هستیم؛ فاجعه بیماریِ خاموشِ ایدز؛ فاجعه جامعهای که بیماریش را پنهان میکند.
تنها گناهگاران اینجامعه ماییم؟ واقعا؟!
ما مثبتها هنوز مورد بیمهریها و بیتوجهی جامعه قرار داریم، به طوری که حتی اقوام هم به دیدن ما نمیآیند. هیچ جا دعوت نمیشویم. کسی با ما دست نمیدهد. مردم از ما میترسند. بیشتر ما گوشهگیر میشویم و این تبعیض باعث ناامید شدن ما میشود. چرا؟ به کدامین گناه؟ انگار تنها گناهگاران اینجامعه ناآگاه ما هستیم. واقعا؟!
اشکهایم را دوست دارم که صادقانه میبارند. اشکهایم را هدیه میکنم، به دلهای بزرگی که دردهایی خاموش دارند. اشکهایم را به پای تو میبارم، شاید در شبهای بیکسی گاهی سراغی از این دل تنها بگیری.