جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۳ آگوست ۲۰۱۰
اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.گفتم: تو چی؟ گفت: من؟گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.گفت: موافقم، فردا می ریم.و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلیآسون تو چهره هردومون دید.با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مثل بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...توی نامه نوشته بودم:علی جان، سلامامیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...توی دادگاه منتظرتم...
sepherdad - استرالیا - سیدنی
|
حالا اگه ایرادی نداشتین و خوشبخت بودین ما رو هم شریک میکردین توی خوشبختیتون! برای ما هم بستنی روکش طلا :-)) میخریدین? یا هر وقت توی زندگی غمی دارین فوری با ما قسمت میکنین?. |
چهارشنبه 16 شهریور 1390 |
|
eqqe - کلومبیا - بوگوتا
|
خانم کار خوبی کردی// مرتیکه.. ، ما داریم اینجا برای دختره اشک میریزیم اون وقت این بی لیاقت به فکره یک زن دیگست. واقعا که عجب دنیایی شده . اون بچه بخوره تو سرت . میخوام دنیا نباشه اگه قراره فقط برای بچه زنتو دوست داشته باشی. ....روان ادمو اول صبحی بهم میریزنا |
چهارشنبه 16 شهریور 1390 |
|
Sappho - ایران - اصفهان
|
چرا انقدر مدل این داستان تکراری به نظر میاد؟؟؟ من یکی بدفرم دلم تنوع میخواد!!! |
چهارشنبه 16 شهریور 1390 |
|
shervin-iran - ایران - خرم آباد
|
این نوع داستانها بسیار تکراری و همه با مضمونهای شبیه به هم هستند...چیزی که برای من قطعی و مسلم هستش اینه که این داستانها رو یک محقق یا روانشناس خانواده یا جامعه شناس یا کسی توی همین مایه ها می نویسه تا مردم رو تشویق به پایبندی به ارزشهای اخلاقی واجتماعی کنه...البته نفس کار بد نیست و خیلی هم خوبه ...ولی به احتمال زیاد این داستانها واقعی نیست |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
sepherdad - استرالیا - سیدنی
|
Sappho - ایران - اصفهان. صفو جان, هیچ چیزی بدتر ازدروغ تکراری نیست, این داستان هم یه نقطه ضعف داره که خیلی تابلو هست :"روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد." یعنی این زن همش سکوت میکرده? اخیه چه زنان ایرانی دهن قرص شدن!!!! احتمالا زنه گفته مشکل از خودشه تا بعدا که از یکی دیگه حامله شد بگه معجزه بوده!!! کشور معجزاته دیگه! نیست? کاش یه طرح DNA ملی بشه! اخ میخندیم !. |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
بنده ی تنهای خدا - قطر - دوحه
|
و اما عشق.. بالاخره یکی باید به پای دومی بسوزه!! نشد ما عشقی رو ببینیم اخرش جدایی نباشه :-s |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
mashady - انگلیس - منچستر
|
چه زن احمقی. زن جماعت یا درحال پنهانکاری و ارتیست بازییه یا دنبال امتحان شوهرش به زمین و زمان هم شک دارن |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
katrina - بریتانیا - لندن . دوست گلم چطوری ؟ چه خوشبخته کسی که تو عاشقش باشی که از تو جز وفا نبیند... .... |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
*Fanoos* - ایران - شهمیرزاد. الهام جونم توی همه دنیا مظهر عشق زن بوده وهست! بذار بعضیها ازخودشون هی تعریف وتمجید کنن.. کی باور میکنه به جز خودشون! ( از حق نمیگذرم مردهای وفادار نازنین به کنار ) |
پنجشنبه 17 شهریور 1390 |
|
katrina - بریتانیا - لندن
|
. felora - ایران - تهران-عزیزم خوبم مرسی ..چه فایده که جواب معکوس گرفتم ..بی خیال گلم.برات بهترین هاروارزومندم فلوراجونم. |
شنبه 19 شهریور 1390 |
|