داستان کوتاه : پس نشینی تند , پیشه گران هیچ
پس نشینی تند , پیشه گران هیچ
اکبر ترشیزاد/ رادیوکوچه
دختر گوشی را برداشت و به دوستش زنگ زد
-الو سلام ساناز جون خوبی؟ الهامم، چه خبر
-هیچی، خوبم ممنون تو چه چطوری؟
-منم بد نیستم، ببین یه خبر مهم، ما یه فامیلی داریم تو بیمارستان ایرانمهر نرسه، زنگ زده بود به مامانم میگفت از دیروز یه نویسندهی مشهور رو آوردن تو بخششون
-اسمشو نمیدونست؟
-نه بابا یارو تو این خطا نیست که، همش دنبال اینه بگرده یه جای جدید تو تنش پیدا کنه پروتز بکاره، الانم فکر کنم نصف وزنش سیلیکنه
و بعد دخترها دو نفری بلند بلند خندیدند
-خوب حالا واسه چی اینو تعریف کردی؟
-به عجب تعطیلی هستی تو ها، بابا یارو حالش خرابه میفهمی؟
-خوب
-خوب و زهرمار، فردا مییوفته میمیره، بیمارستان و دور و برش پر میشه از هنرمندا و بازیگرا و نویسندهها. به مامانم گفتم به این خانمه بگه به محض اینکه طرف مرد مارو خبر کنن. میدونی تو نفر اول برسی اونجا چقدر آدم معروف پیدا میکنی که از نزدیک ببینی و باهاشون عکس بگیری و ازشون امضا؟
-آره راست میگی خیلی باحال میشه
-خوب حالا تو تعریف کن از مراسم دیروز، اگه امتحان پایان ترم نبود باور کن باهات میومدم. اینم شانس لعنتیه منه دیگه
-وای نمیدونی جات خالی، همه بودن، ببین «شهاب حسینی» یه پیرهن مشکی پوشیده بود یه کت سفیدم روش، وای ماه شده بود. من همینجور زل زده بودم بهش.
-گلزارم بود؟
-وای وای گلزارو که دیگه نگو، ببین الهام، نه که این تو همه چیش با کلاسه گریههاشم همینجوریه، یه عینک دودی بزرگ زده بود، هر چند دقیقه آروم یه قطره اشک از زیر عینکش میزد بیرون، عینکو میزد بالا با دستمال پاکش میکرد باز میذاش سر جاش
-الهی من فداش شم اون که ماهه. بچهها میگن یه کافی شاپ زده، واسه رفتن باس از یه هفته قبل وقت بگیری. منتها خودشم شبا یه دو ساعتی میاد اونجا، حالا شمارشو پیدا میکنم بریم یه دل سیر ببینیمش.
-راستی دیدی این دختره بازیگر جدیده هست، تو این سریالا فرت و فرت بازی میکنه، اسمش چی بود؟
-آها همون که نقش دختر نصیریان رو بازی کرده بود؟
-آره آره، ببین یه پروتز گذاشته تو لباش قد یه کف دست
-واا تو روخدا؟
-آره بابا اونم اومده بود تو مراسم ایکبیری
-راستی شنیدی فیلم سکسیش با دوست پسرش دراومده؟
-نه جدی میگی؟
-آره به خدا، حالا «شیدا» قراره فردا برام بیاردش، آوردش رایت میکنم واست. راستی نگفتی این که فوت کرده بود چیکاره بود؟
-نمیدونم ولی میگفتن هنرمند بزرگ و پیشرو و از این حرفا. آخه قربونت من که حواسم دایم دنبال هنرپیشهها بود، نتونستم بفهمم یارو بالاخره کی بود کی نبود، هر کی بود که مراسم ختمش خیلی باحال بود.
-اینقدر حرف زدی الهام یادم رفت بهت بگم. ببین یه پیشنهادی بهم شده نمیدونم چیکار کنم، گفتم باهات مشورت کنم. یه یارو پیدا شده میگه پنجاه میلیون میگیره باهام ازدواج میکنه و میبردم آمریکا.
-خوب اینکه که حرف نداره خره، چرا معطلی؟
-آخه یه یکسالی باس باهاش زندگی کنم
-خوب بکن. فکر کن دوست پسرتو عوض کردی
-آخه میدونی طرف هشتاد سالشه
دختر بلند بلند میخندد
-زهرمار چرا میخندی؟
-ببخشین نتونستم جلو خندمو بگیرم. البته خیلیام بد نیست.
-خودش که میگه میخوام بهت کمک کنم ولی چشاش خیلی هیزن فکر کنم نیتش چیز دیگس.
-آخه قربونت برم خودت میگی هشتاد سالشه، خیلیام اذیت نمیشی، مهم اینه که بعد یه سال گرینکارت آمریکا تو دستته.
-خوب اگه طلاقم نداد چی؟
-مگه چقدر میخواد عمر کنه ها؟ تازه خدا رو چه دیدی یهو زد و یارو زودتر مرد و تو موندی و یه دنیا ثروت، بده؟
-بهرحال دارم بهش فکر میکنم یه بیست میلیونی دارم. دنبال یه آشنا تو بانکم بتونم یه وام بگیرم بقیش جور شه.
-راستی دیدی دانشگاه یه تور زیارتی واسه «جمکران» گذاشته؟
-آره
-میای این هفته با هم بریم؟
-آره بریم بد نیست، دلمونم وا میشه.
-باشه پس بهت زنگ میزنم.
-منتظرتم عزیزم مواظب خودت باش خداحافظ.
-خداحافظ
|
|
|
|
|
|