سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۸ ژوئن ۲۰۱۰
حیف من !
در آغوش کاناپه مهربانم نشسته ام و مثل همیشه موهای سینه ام را با دو انگشتم می پیچانم تا در هم تنیده شوند و به شکل موشک درآیند. بعد، چند موشک دیگر درست می کنم تا از لحاظ توان تسلیحاتی قوی تر شوم... هر کدام از این موشکها توان حمل یک کلاهک هسته ایی را دارند...!صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد...خدای من! زنم است!...یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند. چقدر زود یکماه تمام شد !مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم....وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد...گونه هایش هم شور است.وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میکنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند، چون آنوقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم.یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یک بازار "سید اسماعیل" کوچک است!...صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد.وقتی از حمام بیرون آمد حوله اش را دور سرش پیچید و خودش را روی کاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام کاناپه مثل مسواک، یک وسیله شخصی است و دوست ندارم کسی خودش را روی کاناپه ام پرت کند...اینهمه جا...برود برای خودش یک کاناپه دست و پا کند...اه اه ....مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است که از لای حوله بیرون افتاده و از نوکش قطره قطره روی کاناپه ام آب می چکد. می پرسم برایم چه سوغاتی آورده...موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق دوید و من فرصت پیدا می کنم تا طوری روی کاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند... مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد. به گمانم برای من خریده. وانمود می کنم که خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. کاش بشود دوباره سفر برود. حیف من!***چقدر زود تمام شد...دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم که مثل دیوانه ها روی کاناپه کوفتی اش می نشیند و با موهای سینه اش موشک درست می کند.مجبورم بغلش کنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. نگاه کن موهای سینه اش دوباره فر خورده....شک ندارم قبل از آمدنم حسابی مشغول خل بازیهایش بوده. مایه آبرو ریزی و خجالت ...اصلا در حمام حواسم نبود که بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده چون یا یکی از چمدانها را باز کرده و فضولی می کند یا خانه را وارسی می کند تا مدرک جرمی باقی نگذارد. عمدا همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا کاناپه اش را خیس کنم. وقتی مثل بچه ها حرص کاناپه بد ترکیبش را میخورد قیافه اش حسابی دیدنی است.دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه کن خدای من.. کدام احمقی است که وقتی ببیند بعد از یک ماه برایش یک مایو بنفش راه راه و یک جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق کند... .حیف من!
khosh bavar - ایران - یزد
|
تا نباشد چیزکی, مردم نگویند چیزها ! داستان بامزه و درداور, ولی چاره چیست, وقتی عشق اتشین اولیه در وجود هر دو خاموش شد ?! ایا جدایی, بهترین جواب است ?! از کجا معلوم, که همسر بعدی اینطور نباشد و اگر هم نیست, شاید روزی تبدیل به این هیولای اولی شود, پس ارزشش را ندارد که از همسر اولی جدا شود ولی چطور باید با این هیولا کنار امد ?! فکر چند همسری را نباید کرد, زیرا نه پولش هست و نه ان اعصاب که همسرها به جان هم بیافتند ?! حیف من و حیف او !? زندگی زناشویی در 200 سال پیش چقدر راحتتر بود, زیرا در انموقع نه علم بود و نه وقت اینگونه تحقیقات, و متاسفانه زمان را نمیشه به عقب برگرداند ? و اگر من عاشق اینگونه طرز فکر باشم, ایا طرف مقابل چنین شهامت و ایثارگری را دارد که مانند فرهاد و شیرین تا دم مرگ با هم باشیم, و یا خواهان بدبخت کردن من میباشد که با جدایی و گرفتن جهیزیه و مهریه و فرزندان مرا روانه صحرای بی اب و علف یزد کند ?! نمیدانم, حیف من ?! |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
karaji - سوئد - گتنبرگ
|
معلوم نیست این دیوانه ها چرا همدیگر را تحمل میکنند , شاید ادا بازی یا شاید عادت احمقانه و یا بدهکاری ... |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
بنده ی تنهای خدا - قطر - دوحه
|
مرسی سایت. جالب بود! آقای خوش باور عزیز نگران نباش و مطمئن باش از اینکه در یک گوشه ای از این جهان شیرین فرهادهایی نیز وجود دارند! پس همیشه با هم و عاشق باشیم. |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
sourena.de - آلمان - اشتوتگارت
|
همسرانی که چنین احساسی دارند به نوعی خودفروشی میکنن. هر کسی هم برای خودش قیمتی داره!!! خود فروشی برای پول و یا ارضای جنسی و یا .. |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
khosh bavar - ایران - یزد
|
بنده ی تنهای خدا مهربان, چقدر باید چشم به انتظار باشم که وجودش برایم تبدیل به سرابی شده که در بیابان بی اب و علف یزد بدنبالش میگردم ! پس باز باید شاد و امیدوار باشیم . |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
khosh bavar -؟؟؟؟؟؟ // گاهی حساس بودن زیادی" روی قضاوتها" تاثیرنا درستی میذاره! "گرامی" نشانه احترام من به شماست ! اگر خدمت شما عرض کردم (برای کاشفان به به و..... بچه گانه س! تمسخر نبودبه نوعی" تعریف بود! حیف. که بعضی وقتهاچه راحت معنیها" را برای خودمون تفسیر میکنیم ؟! که هم خود میرنجیم وهم باعث رنجش دوست میشویم...دست شما درد نکنه |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
khosh bavar - ایران - یزد
|
felora گرامی, منم که مرتکب چنین اشتباهی نشدم و اهانتی بشما نکردم که شما منو به تمسخر گرفتی که اصلا در شان شما نیست ! اصلا همه حرفها را فراموش کن و سعی کنیم به این سایت هارمونی و شادی ببخشیم ! |
شنبه 4 تیر 1390 |
|
khosh bavar - ایران - یزد
|
mahboobeh عزیز, شما چی, ایا دل پری ندارید !? داشتن به از نداشتن است, اینطور نیست ?! |
یکشنبه 5 تیر 1390 |
|
امید67 - کرمان - ایران
|
درجامعه ای که مازندگی میکنیم طرزتفکراین خانم واقاوجودداردهمه مردم فکرمیکنندحق باانهاوعیبهاوهمه مشکلات ازدیگران است وانهابی عیب ونقص هستند |
یکشنبه 5 تیر 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
khosh bavar - ایران - یزد // دوست عزیز تمسخری نبوده. این برداشت شما هم تعجب اور وغیرمنصفانه است! اصرای به اثبات بیشتر از این ندارم.. شادیهای مداوم براتون ارزو میکنم.bye |
یکشنبه 5 تیر 1390 |
|
felora - ایران - تهران
|
mahboobeh - بلژیک - بروکسل / ا ز شما خواهش میکنم از راه دور سیگنالهای منفی به ایران نفرستین! زیادتز از اونی که فکر میکنین همه جای ایران پره . به خصوص برای نور چشمان این سایت// ایرانی بازی! درنیارین به زبون ساده |
یکشنبه 5 تیر 1390 |
|
mahboobeh - بلژیک - بروکسل
|
felora ایران تهران دوست عزیز من اصلا منظور شما رو نفهمیدم کامنت من چه ربطی به سیگنال منفی داشت من میخواستم فقط کمی درد دل با دوست عزیزم خوش باور کنم و به قول او شاد و خوش بین باشیم |
دوشنبه 6 تیر 1390 |
|