جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸ - ۲۸ آگوست ۲۰۰۹
عشق واقعی پیرمرد
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:اما من که میدانم او چه کسی است..!
khosh bavar - ایران - کرمان
|
یک جوک: پیرزن به پیرمرد میگه, من گشنه ام, پیرمرد به پیرزن میگه, برو واسه خودت چیزی بخر و برای منم بستنی بخر, ولی بنویس که فراموش نکنی. پیرزن میگه, لازم نیست فراموشش نمیکنم, بعد از خرید, پیرزن میگه بیا این ابی که میخواستی, پیر مرد نگاهی به زنش میکنه, میگه , دیدی گفتم فراموش میکنی و عوض کیک واسم اب خریدی ! |
چهارشنبه 27 مرداد 1389 |
|
sharmita - امریکا - دالاس
|
سن این مطلب از سن جفت این زوج خوشبخت بیشتره. اینقدر مطالب کهنه وتکراری نذارین |
چهارشنبه 27 مرداد 1389 |
|
Marde_Irani - ایران - مشهد
|
با سپاس ، چه داستان و عکس عاشقانه و زیبایی .. امیدوارم همه ارزش این لحظات زیبا رو بدونند و تا بی نهایت در کنار همسرانشون عاشقانه بمونند . |
پنجشنبه 28 مرداد 1389 |
|