شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۸ - ۱۸ جولای ۲۰۰۹
خیانت مطبوع
جک و دوستش باب تصمیم می گیرند برای تعطیلات به اسکی برند. با همدیگه رخت و خوراک و چیزهای دیگرشان را بار ماشین جک می کنند و به سوی پیست اسکی راه می افتند .پس از دو سه ساعت رانندگی ، توفان و برف و بوران شدیدی جاده را در بر گرفت چراغ خانه ای را از دور می بینند و تصمیم می گیرند شب را آنجا بمانند تا توفان آرام شود و آنها بتوانند به راه خود ادامه دهند .هنگامی که نزدیکتر می شوند می بینند که آن خانه در واقع کاخیست بسیار بزرگ و زیبا که درون کشتزار پهناوریست و دارای استبلی پر ازاسب و آن دورتر از خانه هم طویله ای با صدها گاو و گوسفند است .زنی بسیار زیبا در را باز می کند. مردان که محو زیبایی زن صاحبخانه شده بودند، توضیح می دهند که چگونه در راه گرفتار توفان شده اند و اگر خانم خانه بپذیرد شب را آنجا سر کنند تا صبح به راهشان ادامه دهند.زن جذاب با صدایی دلنشین گفت: همانطور که می بینید من در این کاخ بزرگ تنها هستم ، اما مساله این است که من به تازگی بیوه شده ام و اگر شما را به خانه راه دهم از فردا همسایه ها بدگویی و شایعه پراکنی را آغاز می کنند .جک پاسخ داد: نگران نباشید، برای این که چنین مساله ای پیش نیاید ما می تونیم در اصطبل بخوابیم. سحرگاه هم اگر هوا خوب شده باشد بدون بیدار کردن شما راه خود را به طرف پیست اسکی ادامه خواهیم داد.زن صاحبخانه می پذیرد و آن دو مرد به اصطبل می روند و شب را به صبح می رسانند بامداد هم چون هوا خوب شده بود راه می افتند .
------------ --------- --------- ------
حدود نه ماه بعد جک نامه ای از یک دادگاه دریافت می کند در آغاز نمی تواند نام و نشانیهایی که در نامه نوشته بود را به یاد آورد اما سر انجام پس از کمی فشار به حافظه می فهمد که نامه دادگاه درباره همان زن جذاب صاحبخانه ای است که یک شب توفانی به آنها پناه داده بود.پس از خواندن نامه با سرگردانی و شگفت زده به سوی دوستش باب رفت و پرسید: باب، یادت میاد اون شب زمستانی که در راه پیست اسکی گرفتار توفان شدیم و به خانه ی آن زن زیبا و تنها رفتیم؟باب پاسخ داد: بلهجک گفت: یادته که ما در اصطبل و در میان بو و پشگل اسب و قاطر خوابیدیم تا پشت سر زن صاحبخانه حرف و حدیثی در نیاید؟باب این بار با صدایی لرزانتر پاسخ داد: آره.. یادمهجک پرسید: آیا ممکنه شما نیمه شب تصادفی به درون کاخ رفته باشید و تصادفی سری به آن زن زده باشید؟باب سر به زیر انداخت و گفت: من ... بله...من...جک که حالا دیگر به همه چیز پی برده بود پرسید: باب ! پس تو ... تو تو اون حال و هوا و عشق و حال خودت رو جک معرفی کرده ای؟؟...تا من .. بهترین دوستت را ..جک دیگر از شدت هیجان نمی توانست ادامه دهد... ، باب که از شرم و ناراحتی سرخ شده بود گفت .. جک... من می تونم توضیح بدم.. ما کله مون گرم بود و من فقط می خواستم .. فقط... همینجوری خودم رو با اسم تو معرفی کردم , حالا چی شده مگه؟ .....جک احضاریه دادگاه را نشان داد و گفت: اون زن طفلک به تازگی مرده و همه چیزش را برای من به ارث گذاشته.
porharfi - هلند - آرنم
|
جوووووووووووووون یکی هم از نام من برای عشق و حالِ شبانه اش استفاده کنه. آمادۀ برای ثروتی بزرگ به چنگ آوردن هستم !! بـــــــــــــــخدا..!!!!!!!! |
چهارشنبه 16 تیر 1389 |
|
زیتون بهبهان - ایران - بهبهان
|
میدونم الان هیچکدام باب را سرزنش نمیکنید.بلکه غصه میخورید ای کاش بجای جک بودید.اشکال نداره انچه درعالم است در ادم است. |
چهارشنبه 16 تیر 1389 |
|
*پسر شجاع* - ایران - تهران
|
واقعا عجب زن بی نظیری بوده ...یواش یواش از زنهای امریکایی خوشم میاد آخر معرفتن.... |
چهارشنبه 16 تیر 1389 |
|
robinhoodd - استرالیا - ملبورن
|
looool اخ اخ بیوه همه چیش برکته لامسب.. خدا قسمت کنه اهالیه اینجا تو همه تو راه گیر کنن . به خصوص من....loool |
چهارشنبه 16 تیر 1389 |
|
زیتون بهبهان - ایران - بهبهان
|
robinhoodd-استرالیا.ملورن/حالا اومدیم ازبخت بدت اون زنه یه نوکر سیاه هیکل گنده داشت .اون وقت کی بفریادت میرسه.ارزوی خوب خوب بکن. |
پنجشنبه 17 تیر 1389 |
|
pahlavi100 - آمریکا - کالیفورنیا
|
مشابه این داستان برای روح الله و سید علی یکدست اتفاق افتاد. زمانی که در فرانسه بودند شبی را اجبارا در طویله سر کردند. تفاوت جزئی که داستان اینها دارد این بود که احضاریه دادگاه مربوط به اسب و بز و قاطر بود که از پدران بچههای خود درخواست خرجی کرده بودند. |
پنجشنبه 17 تیر 1389 |
|
sepher - استرالیا - سیدنی
|
بازم تو اسطوره ! زن از کجا ادرس و نام خانودگی جک بدست اورده بود حالا چرا زود مرد خفه اش کردی ازش دست خطم گرفتی بقیهاش روی CSI بینید!. |
جمعه 18 تیر 1389 |
|
pahlavi100 - آمریکا - کالیفورنیا
|
Esfahan Nesfe Jahan - آلمان - برلین --- آخه چرا نه، دختر عمو جان. منم جوونم، دل دارم، تو ۲۷ سالگی هزار تا آرزو دارم. به من نمیاد کسی برام ارث بذاره، ثروتمند شم؟. |
جمعه 18 تیر 1389 |
|
Esfahan Nesfe Jahan - آلمان - برلین
|
pahlavi100 - آمریکا - کالیفورنیا .. پسر عمو جان حق با شماست چرا که نه. 27 سال باضافه 32 !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! |
جمعه 18 تیر 1389 |
|
helmetmph - ایران - تبریز
|
چی بگم...داستان خوبی بوود.اسمش هم همین طور...خیانت مطبوع....حالا به نظرتون جک از دوستش ناراحته؟؟درسته که دار و ندار زنه به جک رسیده ولی کار باب اشتباه بووده به نظرم...به عنوان دوست... |
یکشنبه 20 تیر 1389 |
|