طعم تلخ قهوه

طعم تلخ قهوه
واقعیت این است که در هر حرفه و شغلی دردسرهایی وجود دارد که گاه باورنکردنی است. همیشه همه تصور می کنند که دامپزشکان به ویژه آن دسته از دامپزشکانی که با حیوانات خانگی سر و کار دارند، راحت ترین شغل دنیا را دارند.
---ساعت 3 بامدادنیم ساعت به پرواز مانده بود و سالن ترانزیت پر از آدم های جور واجور بود. نشسته بودم و بلیت و پاسپورت و بقیه مدارکم را چک می کردم که یک جفت پا جلویم ایستاد. سرم را بلند کردم و پیرزنی دیدم مهربان با چادر گلدار و چند بسته و ساک.هومن ملوک پورwww.drhooman.com
ننه، فرنگ میری؟بالطبع تمام کسانی که آنجا بودند حداقلش این بود که تا افغانستان هم که شده می رفتند، لذا با اطمینان گفتم؛ بله.تا کجاش میری ننه؟من بعد از چند بار پلک زدن، گفتم؛ تا پاریسش.با خوشحالی نفسی کشید و گفت؛ پس تعاونی مون یکیه. وسایلش را گذاشت و پیشم نشست و در حالی که مدارک پروازش را نشانم می داد، گفت؛ پسرم اونجا درس می خونه. 2 ساله ندیدمش. راستان شناسی می خونه.من: باستان شناسی منظورتونه؟همون، خدا بگم چی کار کنه این لکاته های فرنگ رو. گولش زدن، هر چی می گم بیا این دختر خاله ات رو برات عقدش کنم می گه نه، خودم اینجا «گل فنه» دارم. من هم بهش گفتم همون گل رو بگیر به سرت. ننه تو میری فرنگ چه کنی؟من: تو یه کنگره جراحی سخنرانی دارم که...آخ... ننه دکتری پس، من گاهی یه دردیه از پای راستم می پیچه میاد بالا تا کمرم، بعد میره تو دستم و می پیچه تو کمرم...من: ببخشید مادر جان من پزشک نیستم، دامپزشکم.در حالی که چادرش را درست می کرد، گفت؛ وا، تو که دامپزشکی، چرا میگی دکتری پس؟ خوب شد بقیه اش رو نگفتم...بلا به دور.یاد مادرم افتادم که یک بار گفت؛ نبودی، مهران زنگ زد. پرسیدم کدوم مهران؟(آخه یک مهران پزشک بود و دیگری دامپزشک) و مادر در کمال خونسردی گفت؛ اونی که دکتره.ساعت 30/3مهماندار با مهربانی برای پیرزن توضیح می داد بقچه اش را که در قسمت بالای سر جا نمی شود در جایی جلوی هواپیما جاسازی می کند و پیرزن هم با عصبانیت بقچه اش را چسبیده بود و به مهماندار بد و بیراه می گفت. من که دیدم کار دارد بالا می گیرد، برای مهماندار توضیح دادم که پیرزن انگلیسی نمی فهمد و مهماندار شانه یی بالا انداخت و با لبخند به سراغ ردیف های بعدی رفت.زبون آدمیزادی حرف نمی زنن که. همین بلدن کاکلشونو بندازن بیرون مثل غاز.من هر چقدر فکر کردم یادم نیامد کدام گونه غاز کاکل دارد.ساعت 15/4مهماندار قفل چرخ دستی اش را زد و پرسید؛ بیف اور چیکن؟ من بالطبع سالاد می خوردم. پیرزن نگاهی از سر تردید به غذا انداخت و دامن مهماندار را گرفت و گفت؛ گوشت خوک که توش نیست؟مهماندار با نگاهی پرسش آمیز به وی نگاه کرد. من بلافاصله برای پیرزن توضیح دادم که غذایی که انتخاب کرده گوشت مرغ است.ساعت 45/4من داشتم متن سخنرانی ام را مرور می کردم و پیرزن غذایش را تمام کرده بودننه مرغاشون مزه آب میدن. برای پسرم از این جوجه رسمی ها آوردم، فسنجون درست کنم بخوره جون بگیره.خانم مهماندار در حالی که غذای جلوی من را جمع می کرد، پرسید؛ کافی اور تی؟من: تی پیلیز.مهماندار از پیرزن هم پرسید؛ کافی اور تی؟پیرزن همان طور که در حال جمع و جور کردن غذای روی میزش بود، گفت؛ کافی ننه، کافی.قیافه من دیدنی بود. از یک طرف می دیدم نه تنها پیرزن انگلیسی می فهمد بلکه برعکس خیلی از هم سن و سال هایش که چای را ترجیح می دهند، در یک حرکت آوانگارد قهوه می خواهد. انگار نزدیک شدن به پاریس و شانزلیزه را احساس کرده بود. وقتی با تعجب نگاهش کردم معصومانه گفت؛ خب ننه غذاش خیلی سنگین بود. رودل کردم.ساعت 00/5مهماندار یک فنجان چای جلوی من گذاشت و یک فنجان کوچک قهوه جلوی پیرزن.پیرزن ابتدا نگاهی به چای من و بعد به قهوه خود انداخت و گفت؛ این چیه برای من آورده؟من نوع قهوه اش رو دوست ندارین؟«من بعد از غذا اگه چایی نخورم غذام هضم نمیشه.» بعد نگاهی از سر خشم به من کرد و گفت؛ تو گفتی از این آت و آشغالا برای من بیارن؟ من با استیصال گفتم؛ خودتون گفتین کافی.من گفتم غذام کافی، دیگه نمی خورم. نه اینکه از این قرتی بازیا برام دربیارن.ساعت 30/7داخل سالن فرودگاه اورلی منتظر ساکم بودم. از پشت سرم صدای پیرزن را می شنیدم که به پسرش می گفت؛ این بود ننه، همین بود که می خواست تو هواپیما چیزخورم کنه و من طعم تلخ قهوه ناخواسته را در دهانم مزه مزه می کردم.
jamsil - کره - سپول
اشتباه لفظی همین کارها را دارد خیلی خوب به خیر گذشت خدا را شکر ..
یکشنبه 16 تیر 1387

afarinesh - ایران - مشهد
قربون همچین مادرایی برم من که صفا و یکرنگیشون به یه دنیا می ارزه.
یکشنبه 16 تیر 1387

iran zamen - نروژ - روگنان
داستان جالبی بود .
یکشنبه 16 تیر 1387

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.