حتماً باید ازدواج کنیم؟... چرا؟
حتماً باید ازدواج کنیم؟... چرا؟
حتماً باید ازدواج کنیم؟... چرا؟ بله! واقعاً باید این کار بکنید! خیلی زود! به قول آلمانیها: «ازدواج زود، عشق پایدار»! اما قبل از اینکه به «چرا باید ازدواج کنیم» بپردازیم، اول باید به «چرا باید ازدواج کنیم» بپردازیم! بعضی «باید»ها، صرفاً یک حکمِ بیچون و چرای تخطیناپذیر آمرانهاند؛ اما هستند «باید»های دیگری هم که یک ضرورت را به یاد میآورند. تو باید غذا بخوری! تو باید نفس بکشی! تو باید وقتی به یک میهمانی سرشناس دعوت شدهای، کفشهای یکسالواکسنزدهات را بالاخره واکس بزنی! این سه «باید»، هیچ کدام، آمرانه نیستند؛ دقیقاً به یک ضرورت اشاره میکنند؛ و تو کاملاً اختیار داری علیرغم «باید»ی که نویسنده نوشته یا گوینده گفته، غذا نخوری و نفس نکشی و کماکان به صرافتِ واکس زدنِ آن کفش پوستهپوستهشدهی یکسالواکسنخوردهات نیفتی! اما... واقعاً بعدش چه میشود؟ کی ضرر میکند؟ گوینده یا نویسندهای که «باید» را گفته و نوشته، یا تو؟! تو باید ازدواج کنی. این «باید»، یک باید آمرانه نیست! ــ چرا باید ازدواج کنیم؟ تا دوستِ خدا بشوی! خدا تو را دوست خواهد داشت اگر برای خاطر او ازدواج کنی یا برای خاطر او، ازدواج یکی را با یکی دیگر جور کنی. تو میتوانی و کاملاً مختاری که ازدواج نکنی و غریزهات را رها کنی هر کار میخواهد بکند؛ اما تو برای خاطر خدا ازدواج میکنی، چون او از تو خواسته و گفته تنها راه درست برای زن و مردهای عالم، همین یک راه است. تا دوستداشتنیترین چیزی را بسازی که تا حالا کسی ساخته! خدا ــ که خداست و این همه چیز خلق کرده و ساخته ــ از میان همهی ساختههاش، ازدواج را بیشتر از بقیه دوست دارد و پیش خودش عزیز میدارد. این، یعنی که به فکر ساختن چیز دیگری نباش! اگر چیز خوب دیگری وجود داشت، خدا حتماً آن را برایت خواسته بود و به زن و مردهای عالم میگفت که من آن چیز را عزت دادهام! تا همینطور مجرد نباشی و ببینی که خدا متأهلها را بیشتر دوست دارد! این، یک واقعیت است که خدا متأهلها را بیشتر دوست دارد و بیشتر تحویلشان میگیرد؛ حالا میخواهد توی کَتَت برود یا نرود! و باز چه بخواهی قبول کنی چه نه، این قانون عالم است که آدمهای عزب بیشتر در معرض بدی و شرّند تا آنها که زن و شوهر هماند. کار به آنجا کشیده که حتی خدا آدم متأهلی را که خوابیده، بیشتر دوست دارد تا مجردِ شبزندهداری که همین حالا روزه هم هست! اینها همه به علتِ پرتگاههای عمیقی است که مجردها خودشان نمیدانند و دارند هر روز و هر ساعت و هر آن، بر لبهاش راه میروند. خدا متأهلها را بیشتر دوست دارد؛ چون تاب دیدنِ مجردها را که در پرتگاهها میافتند، ندارد... تا مطمئن شوی دینت تا نصف شارژ شده! کسی که ازدواج میکند، نصفِ دینش را کامل میکند. گفتهاند نصفِ عبادتی را هم که باید میکرده، با ازدواجش کرده. حالا مانده نصفهی دیگر دینش و نیمهی دوم عبادت و اطاعتی که باید بکند. او برای این نصفه و نیمهی اول، ازدواج پیشه کرده بود؛ حالا برای نصفه و نیمهی دیگر باید تقوا پیشه کند! تا داد و فریاد و «وای! وایِ!» شیطان را درآوری! تا برادر شیطان نباشی! البته مهم است که مجردها شیطان را دوست نداشته باشند؛ اما از آن مهمتر این است که شیطان مجردها را خیلی دوست دارد! تا حدی که با آنها در یک جا بخوابد و دست در گردنِ نفسشان بیاندازد و بخواند: ما دوتّا داداشیم...! عزبی که رختِ دامادی/عروسی تن میکند، شیطان را از اینکه برادرش باشد، ناامید میکند. (و به همین علت، چند خط بالاتر نوشتیم که کارتدعوتِ عروسی/ دامادیشان، داد شیطان را درمیآورد!) تا اخلاقت درست شود! کسی که در فشار باشد، خلقش که تنگ است هیچ؛ اعصاب و روانش هم شدیداً به هم ریخته است. البته کم و زیاد دارد. بعضیها چنان اعصابشان قاطی است، که مدام بهانه میگیرند و قال میکنند و بیحوصله و تحملاند؛ بعضیها هم چنان اعصابشان قاطی است که گوشهگیرند و بیقید و اعتنا و از سنگ صدا درمیآید، از اینها نه! ازدواج فشار را از آدم برمیدارد و برای گروه اول، مقوّم و برای گروه دوم، ملیّن است! تا مهربانی ببینی و آرامش بیابی! تا جسمت...! بله! بالاخره جسمت! خواستهای منطقی جسمت را باید جواب بدهی! به همین واضحی! منطقی هم باید جواب بدهی؛ نه اینکه جوری جواب بدهی که دست و پا و اندامت را بغلطانی توی فساد و کثیفی، و نه تنها نیازش را جواب نگویی که پریشانش هم بکنی! امام رضا به دختران جوان فرمود که زود شوهر کنند و دنبال هیچ قرص و دوایی هم نیفتند برای به تأخیر انداختن خواستهای غریزیشان. تا روزیات زیاد شود! این، تضمینی است که هم خدا و هم پیغمبرش داده! این را آنها که خیلی از خرج و برج زندگی مشترک میترسند، دوباره بخوانند! تا گوشهگیر و منزوی نشوی! خدا نمیخواهد تو از جامعهات و آدمهای دیگر دور باشی. بنابراین خیال نکن زاهدها و مرتاضهایی که در دیرهای قدیمی و روی رختخوابهای پر میخ، روز را شب و شب را روز میکنند و قید زن و فرزند را کلاً زدهاند، مقرّبان درگاه خدایند! باید میان مردم بود؛ همین مردمی که زشتاند و زیبایند و زناند و مردند. پس فرقی نمیکند! چه منزوی شدهای چون ازدواج نکردهای؛ و چه منزوی شدهای چون نمیخواهی ازدواج کنی و از دیر تنهاییات بیرون بزنی، سخت در اشتباهی! آقای راهب! برو خواستگاری! راهبه خانم! در را به روی خواستگارهات باز کن!