ایران را هرچه کمتر ببینم بیشتر دوست دارم‏‏

از علایق، خاطره‏ها و سفرهایتان تعریف کنید.

ــــ از سالهاى نخست دهه بیست سالگى‏ام به این نتیجه رسیدم که شکل مناسب براى کار و زندگى و چیز یادگرفتن، حرکت مداوم و دو سال ایران و دو سال در خارج بودن است. اقامت و کار دائمى در جایى مثل ایران را درجازدن مى‏دیدم؛ اقامت در کشورى دیگر به‏عنوان خارجى هم آدم را در حاشیه جامعه نگه‏مى‏دارد. از سربازى که خلاص شدم، دو سال قلم زدم و اول تابستان 57 ایران را ترک کردم (پیشتر سفرى کوتاه به بیرون از ایران کرده بودم). هنوز جل‏وپلاس را در لندن پهن نکرده بودم که 17 شهریور اتفاق افتاد و به پاریس کوچیدم. آخر بهمن 57 طاقت نیاوردم و سریعاً به ایران برگشتم. و ماندیم و ماندیم و ماندیم.

‏از نوع سفرىِ که لذت مى‏برم رانندگى در جاده‏اى است کوهستانى در هواى نیمه‏بارانى. رانندگى در ساعات پس از نیمه‏شب را بخصوص دوست دارم. رانندگى در جاده‏هاى خشک در روزهاى گرم براى من هم ملال‏آور است. تصور دلخواهم از سفر، رانندگى با همسفرهاى همدلى است در جاده‏اى بارانى در حاشیه رودخانه و جنگل.

 

و دوست دارید آن جاده قشنگ به کجا ختم شود؟

ــــ به هیچ‏جا. به سفر در میهن آریایى‏اسلامى‏مان علاقه‏اى ندارم. به‏قول مهدى اخوان‏ثالث: ''دست بردار از این در وطنِ خویش غریب.`` از سفرکردن در ایران لذت، چون آن قسمتهایى از ایران را که آدمیزاد ساخته معمولاً جاهاى زشتى است. در ساختمانها و خیابانها نه ظرافتى هست و نه چیز قشنگى. رستوران، چه در میان راه و چه در شهرها، غالباً بد و کثیف است. صدها کیلومتر مى‏رانید، نه نه دستشویى تمیزى، نه رستوران درست‏وحسابىِ دنج و تمیزى. فقط چلوکبابى و جوجه‏کبابىِ کثیف و گران با برنج مزخرف وارداتى که نگذاشته‏اند بپزد مبادا وا برود، چاى آب‏زیپو، یک مشت پیشخدمت ژولیده، تعدادى مهتابى‏و لامپ مدادىِ چشم‏آزار و میزهایى که رویشان نایلون کشیده‏اند اما این نایلونها را هرگز نشسُته‏اند.

 

فکر مى‏کنید در جاهاى دیگر دنیا وضع تا چه اندازه بهتر است؟

ــــ بیشتر سیر اَنفُس کرده‏ام تا سیاحت آفاق.  پس مواظبم در مصرف صفت تفصیلى و عالى امساک کنم و در هر موردى فوراً نگویم بهتر و بدترین.  دقیقاً نمى‏دانم زندگى مردم، ثروتمندها و فقیرها، در کشورهاى آفریقایى، مصر، سوریه، جنوب شرقى آسیا و مکزیک و برزیل بر چه منوال است، پس قضاوت برایم چندان آسان نیست.  فقط مى‏توانم از احساسم درباره آنچه در این‏جا مى‏بینم حرف بزنم. حرفهاى من عمدتاً مشاهدات کسى است که دنیا را از پشت پنجره تماشا مى‏کند و درباره آن مى‏خواند.  امیدوارم به‏نظر خواننده‏هاى مجله‏اى که درباره سفر است بى‏ربط نرسد.

 

با هواپیما چطورید؟

ـــ‌ هوانوردى و خود هواپیما را بسیار دوست دارم، اما سفر هوایى را بیشتر نقل‏مکان مى‏دانم تا مسافرت: از این سالن به یک سالن دیگر عین همان.  طیاره‏ها و فرودگاهها همه شبیه هم‏اند.

 

و قطار؟

ـــ‌ قطار تجربه سفر خوبى است، بخصوص وقتى از کشورهاى مختلف عبور کند. یک بار فرصت دست داد از پاریس تا رم را با قطار طى کردم و بسیار لذت بردم. از کشورهاى مختلف که عبور مى‏کنید، نه تنها مسافران بلکه کارکنان قطار هم عوض مى‏شوند. انگار سیاحت آفاق با سیر انفُس همراه شده باشد. رفتار و زبان مردم از کشور به کشور تغییر مى‏کند، هیجانهاى جوانها و سواروپیاده شدن و سروصدایشان را مى‏شنوید، و رفتار آدمهاى سالمندتر را مى‏بینید.

کسانى که در آمریکا زندگى و سفر کرده‏اند به من گفته‏اند سفر با قطار در آمریکا آن لذت اروپا را به آدم نمى‏دهد، چون کشور پهناورى است و شهرهاى بزرگش از هم دورند. وقتى خویشانم به آمریکا دعوتم مى‏کنند مى‏گویم دلم مى‏خواهد فرصتى باشد تا با اتوبوس و قطار در شهرهاى میانه آمریکا سفر کنم و از شرق تا غرب بروم.  آنها مى‏گویند در مناطق کشاورزنشین آمریکا همه شهرها عین همدیگرند، بى هیچ تنوعى، و آدم پس از یکى دو روز اتوبوس‏سوارى در آن صحراهاى پهناور خردوخمیر مى‏شود.  برادرم مى‏گوید در آمریکا بیشتر مسافران قطار آدمهاى مسن پولدارى هستند که از هواپیما مى‏ترسند.  یعنى بعضى اعیان سوار قطارهاى لوکس و مجلل مى‏شوند و آدمهاى کم‏درآمد سوار هواپیماهایى مى‏شوند معادل ترانسپورت شمس‏العماره خودمان.

 

در اروپا شهرها اغلب شبیه هم هستند. شما این شباهت را در شهرهاى ایران نمى‏بینید؟

ــــ در اروپا زیبایى‏ها شبیه هم است، در اینجا زشتى‏ها.  در کشورهاى اروپایى همه چیز با دقت و پاکیزه ساخته شده است.  من هنوز براى این سئوال پاسخى ندارم و امیدوارم زمانى آن را پیدا کنم:  در ایران پنج درصد مردم ماشین شخصى دارند اما در آمریکا تعداد خودروها از تعداد مردم بیشتر است.  ولى اینکه چرا کنار جاده‏هاى ما پر از مغازه‏هاى تعویض روغن است، متحیرم.  با این حساب، سراسر آمریکا باید یک چاله‏سرویس عظیم باشد.

 

در شمال ایران زیبایى طبیعت نمى‏تواند این ناموزونى‏ها را بپوشاند؟

ــــ به نظر من نه.  رامسر شاید زیباترین شهر ایرانىِ کنار دریاى خزر باشد، با کوهى مشرف به دریا. اما به شهر که وارد مى‏شوید، نامنسجم‏بودن و کهنگى و اندراس، نه قدیمى بودن، را مى‏بینید. از آن بدتر، در چهره و سر و وضع مردم فقر مزمن مى‏بینید، نه سادگى.  در همه شهرهاى شمال با بلوکهاى سیمانى خانه‏هایى ساخته‏اند که بیشتر به کلبه‏هاى سیمانى شبیه است، بى‏هیچ زیبایى و ظرافتى. در کنار خانه‏هاى ویلایىِ گاه گران و مجلل تهرانیها، که البته در همه موارد قشنگ نیست، این خانه‏هاى بدشکل را مى‏بینید.  زیباترین منظره رامسر، به‏نظر من، جاده‏اى است که در کوه و مه بالا مى‏رود و از آن بالا دریا پیداست. در محیط شهرىِ ساخته مردم، در خیابانها، در مغازه‏ها، در رستورانها، چیز قشنگى وجود ندارد.

سال 1374 در هتل قدیمى رامسر منظرة عجیبى دیدم.  روى نردة اطراف این هتل پیشتر فرشته‏هایى گچى بود با مشعلهایى در دستشان که چراغ داخل آنها باغ اطراف هتل و خیابان را روشن مى‏کرد.  بعد از انقلاب، این فرشته‏ها را با پتک و چکش شکستند. هفده سال بعد، این مجسمه‏هاى گچى همان‏طور آش‏ولاش وسط علفها افتاده بود.  یعنى نه مدیر هتل، نه باغبان و نه رفتگر شهردارى سالهاى سال متوجه نشده بودند که باید این تکه‏هاى شکسته را از آنجا ببرند.  این فرهنگ ملتى است که برایش دیدن ویرانه امرى عادى است چون به روستاهاى ویران عادت کرده.  خاطرم هست دبستان مى‏رفتم و براى اولین بار از شیراز به تهران مى‏ آمدیم.  کنار بسیاری قهوه ‏خانه ه‏اى بین راه کمى آن‏طرف‏تر اتاقى سقفش ریخته بود و آن را همین‏طورى ول کرده بودند.  وقتی می پرسیدم چرا این اتاق خراب شده و چرا همان مکان را تعمیر نکردند تا قهوه‏خانه بماند،  برایم توضیح دادند که دیگر این مکان قابل استفاده نبوده.  گچ‏کارى‏هاى دیوار آن هنوز سالم و سفید بود و شاید مى‏شد سقف آن را تعمیر کرد. نویسنده‏اى فرانسوى به نام گوبینو که کمى بعد از امیرکبیر به ایران آمده نوشته که ایران پر از ویرانه است ــــ یعنى روحیة‌ چیزها را به حال خود رهاکردن و محل نگذاشتن به جهان ِ بی وفا.

 

از نظر مسافران، نه معماران و شهرسازان، در شهرهایى توریستى شمال چه مشکلاتى هست که باید حل شود؟

ــــ زندگى مردم آن شهرها و فرهنگ‏شان فقرزده است.  نسبت به پول و سرمایه‏اى که از تهران و شهرهاى بزرگ دیگر وارد مازندران مى‏شود پیشرفت چندانى نمى‏بینید. عجیب است که با آن سطح پائین زندگى مردم، قیمتها در حد گران‏ترین محله‏هاى تهران و حتى بالاتر است، با کیفیت نازل و گاه تقلبى غذاها. لبنیات تقلبى و کثیف در تهران کم است، اما در آن شهرها مدام باید مواظب بود.  مردم از تهران با خودشان غذا مى‏برند تا چیزى نخرند.  پس مردم کم‏درآمد محلى چطور زندگى مى‏کنند؟ نزدیک به نیم‏قرن است که توریسم داخلى در شمال عمومى شده و در انحصار خواص نیست، اما سبک زندگى و رفتار مردم شهرهاى مازندران هنوز غیرشهرى است، شاید چون سبک زندگى کشاورزى هنوز غالب است و سهم عادلانه‏اى از این همه درآمد توریسم به همه نمى‏رسد. انگار مسافر پایتختى را خیلى دوست ندارند و به او به چشم کسى نگاه مى‏کنند که مقدارى پول بادآورده در جیب دارد: باید بدهد و برود. آدم غیرمحلى احساس مى‏کند جهانگردى بلژیکى است که به مستعمرات آمده. بین فرهنگها بسیار فاصله است و احساس تفاهم متقابل وجود ندارد. به همین دلیل است که مى‏گویم براى من بهترین بخش سفر به شمال، حرکت در جاده است. آن‏جا از نظر محیط شهرى، چیز خیلى جالبى انتظارتان را نمى‏کشد.

 

ایران جاهاى تاریخى و باستانى بسیارى دارد.  چه مى‏توان کرد تا علاقه مردم، چه داخلى و چه خارجى، نسبت به سفر به ایران و در ایران کم نشود؟

ــــ در شرایط کنونى، از گردشگرى که بحث مى‏شود منظور جلب گردشگر خارجى است تا بتوان درآمد ملى را افزایش داد.  توریست دنبال محیط متفاوت و خاص و آثار باستانى منحصر به‏فردى مى‏گردد که براى گردشگر داخلى به همان اندازه جالب نیست.  سه‏چهار سال پیش چند نفر آمریکایى در راه صعود به قله اورست یا، پائین آمدن از آن، در کولاک و سرما هلاک شدند. مطبوعات کشورشان نوشتند این عده با پرداخت پنجاه‏شصت هزار دلار به سازمانهاى توریستى براى صعود به بلندترین قله عالم ثبت نام کرده بوده‏اند. مى‏بینیم که بحث بر سر تفریح شبانه و خوشگذرانى نیست.  منظورْ دیدن دنیا و، بگوییم، خریدنِ تجربه است، چه رفتن سر کوه هیمالیا باشد و چه دیدن مسجد جامع اصفهان.  براى ما خیلى بد است آدمى که شصت‏هزار دلار مى‏دهد تا برود بالاى قله قاف از سرما یخ بزند، پیش از آن یک دهم این مبلغ را نداده باشد تا بیاید اصفهان را در روز بهارى ببیند. این یعنى دستگاههاى جهانگردى این مملکت نتوانسته‏اند پولى را که روى زمین ریخته جمع کنند.  ژاپنى‏ها، کره‏اى‏ها و چینى‏ها هم با افزایش درآمد ملى، تجارت خارجى و نفوذ بین‏المللى‏شان زبان فارسى یاد مى‏گیرند و مى‏بینیم که دارند متخصص زبان و ادبیات فارسى و فرهنگ ایران هم مى‏شوند. ملتهاى بیشترى علاقه‏مند و قادر به دیدن دنیا شده‏اند. تصویر رایج ما از جهانگرد محدود به غربى و عمدتاً آمریکایى است.  این تصویر را باید اصلاح کرد.

 

براى جهانگردان چه باید کرد؟

ــــ با جهانگردان سروکار ندارم.  خارجیهایى که مى‏بینم معمولاً نویسنده و گزارشگر و خبرنگار و ندرتاً بازرگانهانى‏اند که براى کار به ایران مى‏آیند و اینها زیاد به جزئیات سفر و هتل و غذا و غیره اهمیت نمى‏دهند، یا درباره آنها حرفى نمى‏زنند.  اما از نظرات ایرانیهایى که با توریستها کار مى‏کنند بى‏اطلاع نیستم و درباره مطالبى که براى ترغیب جهانگردها تهیه مى‏کنند گاهى با هم صحبت مى‏کنیم و نظر مرا مى‏پرسند.  بهترین راهنما در این زمینه مطالبى است که مسئولان سازمانهاى توریستىِ خارجى در اختیار همکاران ایرانى‏شان مى‏گذارند و در آنها مى‏نویسند که چه باید کرد. این یادداشتها بسیار آموزنده‏اند.

کلاً، آنچه در ایران براى جهانگردان خارجى مهیا مى‏شود کم‏وکسرهایى دارد.  از جمله، معیارهاى پاکیزگى در جوامع مختلف متفاوت است.  در استاندارد جهانى خدمات، موکت را باید مرتباً شست و روى لیوان نباید اثر انگشت یا حتى لکه آب باشد.  محیط درجه یک و کاملاً پاکیزه در ایران کم داریم و به هتل‏هاى چهار و پنج ستاره محدود مى‏شود.  حتى در چنین جاهایى هم شیشه پنجره‏ها را با دقت تمیز نمى‏کنند.  تمیز کردن شیشه جزو فرهنگ مرسوم ایرانى نیست ــــ ‏شاید سالى یک‏بار.  جاهاى کمتر لوکس و خودمانى اما به همان اندازه تمیز هم باید ایجاد شود.

 

تصویرى که از ایران در خارج ارائه مى‏شود به‏نظر نمى‏آید همه واقعیت‏ها را منعکس کند، چه در مورد زنان و چه در مورد کل جامعه.

ــــ برداشت مسافران خارجى بسیار مثبت‏تر از چیزى است که در تصویرهاى کلیشه‏اى در خارج از ایران رواج دارد.  با آن غربى‏هایى که من ملاقات مى‏کنم صریح و دقیق حرف مى‏زنیم و معمولاً آدمهایى‏اند دنیادیده که دست‏کم کشورهاى خاورمیانه را گشته‏اند.  در ایران از این همه جروبحث سیاسى و اجتماعى داغ و این همه فکر و نظریه و مقاله و بیانیه و کتاب جورواجور درباره دولت و حکومت و سیاست تعجب مى‏کنند.  براى آنها توضیح مى‏دهم که مبادا این‏جا را با مصر و هند و سوریه مقایسه کنید، چون مردم ایران خودشان را همتاى آلمانى‏ها و آمریکایى‏ها مى‏دانند و چنین مقایسه‏اى بهشان بر مى‏خورد.

 

آقاى خاتمى بار دیگر در سفرش به فرانسه گفت‏وگوى تمدن‏ها را مطرح کرد. اساساً جایگاه گفت و گوى تمدن‏ها از دیدگاه شما کجاست؟

ــــ‌ نظریه‏ها را بگذاریم براى موقعى دیگر، و درباره سیر و سفر و اقامت و مهمانى حرف بزنیم.  سئوال این است: تمدنِ کى و چه نوع گفت‏وگویى؟

دیدار مقام بلندپایه از کشورى دیگر شامل دو مجلس مهم است: ضیافت میزبان به‏افتخار مهمان، و ضیافت متقابل مهمان براى میزبان. پس از مدتها کش‏وقوس، ایرانى‏ها گفتند که خانمها نباید قاطى‏پاطى و بى‏روسرى در مراسم حضور داشته باشد؛ نه تنها مشروبات، که حتى لیوان پایه بلند هم نباید سر میز باشد؛ گوشت ذبح غیراسلامى هم نباشد.  گویا فرانسوى‏ها نه تنها دعونشان را عملاً پس گرفتند، بلکه موردى براى ضیافت ندیدند، چون تعریف آنها از ضیافت این است که در جایى روى قاعده و نظم مخصوص بنشینند، میزبان نطق کوتاهى ایراد کند، مهمان هم حرف بزند و بعد بنشینند و چندین ساعت نرم‏نرمک غذا بخورند.

ما در کشورمان عمدتاً سه نوع فرهنگ غذاخوردنِ دسته‏جمعى با حالت پذیرایى داریم. حالت اول، پذیرایى ِ سنتى اقشار کاسب و بازارى است (مثل سفره‏هاى حجاج و مراسم مذهبى) که سفره‏اى روى زمین پهن مى‏کنند، دسته‏هاى نان سنگک را روى آن مى‏اندازند، دیسها و ظرفهاى غذا را مى‏چینند، به مدعوین مذکّر بفرما مى‏زنند و آنها به‏سرعت مى‏نشینند و، به اصطلاح سربازخانه‏ها، با سه سوت غذا مى‏خورند، با نهایت عجله و بى‏اتلاف وقت براى جویدن.  بعد از این کار که معمولاً هفت‏هشت دقیقه بیشتر طول نمى‏کشد، مدعوین بلند مى‏شوند و به‏خانه‏شان مى‏روند چون برنامه‏اى دیگر و جایى براى نشستن نیست.  باقیماندة غذاها را هم جمع‏وجور مى‏کنند و به قسمت زنانه مى‏فرستند.  این نوع ضیافت در میان اکثریت جامعه رایج است. (در طبقه کارگر و کشاورز غذاخوردن ملایم‏تر است.  روستایى‏ها حتى در چنین مهمانى‏هایى با ولع غذا نمى‏بلعند. هول‏زدن و نجویده قورت‏دادن مربوط به سطوحى از شهرها و جایى است که غذاخوردن در حکم نوعى مسابقه است:  مرغ را دریاب که بردند.)

در حالت دوم، غذا را روى میز مى‏چینند، با غذادادن به بچه‏ها شروع مى‏کنند، بعد افراد مسن و بعد زنها و مردها.  هرکس بخواهد مى‏نشیند، مى‏ایستد یا در هر حالتى و با هر سرعتى که دلش بخواهد غذا مى‏خورد. و غذا معمولاً تا ساعتها روى میز مى‏ماند و مسابقه‏اى براى خوردن تا سرحد ترکیدن وجود ندارد.  این نوع پذیرایىِ دسته‏جمعى شاید مربوط به ده‏پانزده درصد جامعه باشد.

نوع سوم، ضیافت رسمى و دولتى است که اجراى راه و رسم آن به آموزش نیاز دارد و در آموزشگاه‏هاى هتل‏دارى یاد مى‏دهند.  وزارت خارجه براى اجراى این روش‏ها در بایگانى‏اش کتابچه دارد و قبلاً در مهمانى‏هاى دربار و جاهایى در آن حدود رعایت مى‏شده است.  پذیرایى از میهمان زمان‏بندى شده است و از روى برنامه و با پیشخدمتهاى آموزش‏دیده اجرا مى‏شود. بعد از غذاخوردنى که یکى دو ساعت، و حتى بیشتر، طول مى‏کشد، مهمانها به سالنى دیگر مى‏روند، چاى و قهوه سرو مى‏شود، جماعت سیگارى مى‏کشند و قدمى مى‏زنند یا مى‏لمند، اختلاط مى‏کنند، کسى سازى مى‏زند، آوازى مى‏خوانند، و آخر شب میزبان ضیافت مهمان اصلى را بدرقه مى‏کند.

لابد هیئت ایرانى در فرانسه مى‏خواسته ضیافت پر دنگ‏وفنگ نوع سوم را تبدیل به افطار کند.  ولى مسیو شیراک نمى‏نواند به همسرش بگوید تو خانه بمان تا من بروم با رئیس جمهور ایران یک لقمه تخم‏مرغ و ماهى بزنم و برگردم.  اگر به سرآشپز کاخ الیزه بگویند برود از قصابى تونسى‏ها و الجزایرى‏ها گوشت بخرد، همان اندازه نپذیرفتنى است که به سرآشپز باشگاه وزارت خارجة ایران بگویند برود از قصابى کاشر کلیمى‏ها خرید کند.  این گفتگوى تمدنها نیست؛ مداخله در فرهنگها و تحقیر و عصبانى‏کردن مردم است.  در تلویزیون دیدیم روى میز ملاقات هیئتهاى دو کشور توى پارچ آب پرتقال ریخته بودند.  در صحنه‏اى دیگر حتى این هم نبود.  یعنى ادارة تشریفات دولت میزبان حتى جرئت نکرده لیوانهاى نفیس سر میز بیاورد، چون فردا صبح عکسهایش را در تهران تکثیر مى‏کنند و واویلاست.

نکتة دیگر، لباس رسمى است.  لباس رسمى مردان در وقت کار در همه‏جاى دنیا کت‏وشلوار سرمه‏اى یا مشکى یا خاکسترى تیره است با پیراهن سفید و کراوات. یک روزنامه‏نگار و نویسنده ایتالیایى به‏نام لویجى بارزینى که در فاصله بین دو جنگ اول و دوم جهانى در اروپا گشته است کتابى دارد به‏نام اروپایى‏ها. در این کتاب مى‏نویسد تا ربع چهارم قرن نوزدهم مردها لباسهاى رنگ و وارنگ زربفت و ابریشمى با حاشیه‏هاى تور و جوراب قرمز و غیره مى‏پوشیدند، اما اول اشراف اروپا و بعد تمام مردها در هر حرفه و صنف و طبقه‏اى، از مقامهاى بالا گرفته تا کارمندان جزء و پیشخدمتها، لباس سیاه به تن کردند، انگار که مدام سوگوارند.  بارزینى مى‏نویسد پارچة این لباسهاى سیاه عمدتاً از انگلستان مى‏آمد و نظر مى‏دهد که کت‏وشلوار مشکى از پارچه پشمى و پنبه‏اى را انگلیسى‏ها به همه تحمیل کردند و مردهاى دنیا را به سیاه‏پوشى عادت دادند.  درهرحال، لباس تیره کلک هرکس بوده یا نبوده، بیش از یک قرن است لباس رسمى است، مثل لباس نظامیان که در همه جا یک جور است و افسران هیچ کشورى کلاههاى عجیب‏وغریب دراز و پهن و رنگ‏وارنگ سرشان نمى‏گذارند.

دربارة کراوات بحثى نیست و فعلاً حرفش را نمى‏زنیم چون فایده‏اى ندارد.  اما با دندانپزشکم درباره رنگ لباسهاى هیئت همراه رئیس جمهور صحبت مى‏کردیم و گفتم رنگ لباسهاى مقامهاى ایرانى در همه جا نامتعارف است.  نظر او این بود که این رنگها تأثیر گرفته از نوع لباس مجریان تلویزیون است که آنها هم با الهام از همتاهایشان در جاهاى دیگر این‏جور لباسها به تن مى‏کنند.  اگر در ایران مى‏گویند لباس تیره و کراوات را غربیان استعمارگر تحمیل کردند ــــ‌ که در اساس و از نظر تاریخى حرف غلطى نیست اما بى‏مورد است‏ ـــــ بعد وزیر و وکیل نباید لباس شومن‏هاى تلویزیون را که با پارچه‏هاى برّاق درست مى‏شود در مجالس رسمى تنشان کنند. مردم مالزى و تایلند و آن دوروبرها سلیقة بخصوصى در انتخاب پارچه و شکل لباس دارند که با سبک رسمى و ’سوگوار‘ غربى تفاوت دارد؛ همین‏طور مردم هند و پاکستان و سرى‏لانکا، و مردم بخشهایى از آفریقا، اما لباس دیپلماتیک همه دولتها یک جور است.  نلسون ماندلا وقتى سر ِ  کار بود با لباس رسمى سفر مى‏کرد، اما به‏عنوان یک شهروند معمولى دیدیم حتى در دیدار با رؤساى کشورها مثل هم‏میهنانش پیراهن گل‏منگلى مى‏پوشد، بدون کت.  پس فرق است بین لباس دلبخواه افراد ملت و لباس رسمى نمایندة دولت.

سالها پیش در روزنامه‏هاى خودمان خواندم هیئتى ایرانى خیال داشت با لباسهاى عشقى و پیراهن روى شلوار به ملاقات امپراتور ژاپن برود.  ادارة تشریفات کاخ صریحاً گفت فقط کسوت روحانى رئیس مجلس شوراى اسلامى را قبول دارد و بقیه باید کت و شلوار و کراوات سیاه کذایى بپوشند.  اشکال کار ما این است که عار داریم لباس ایل بختیارى را تنمان کنیم، چون مى‏گوییم مسخره است؛ بر مى‏داریم کت و شلوار مى‏پوشیم، اما نصف آن را قبول مى‏کنیم، نصفش را نه.  این کت‏وشلوارهاى چهارخانه برّاق و یقه‏هاى باز در دیدارهاى رسمى کمتر از آن یکى مسخره نیست.  این نمونة حال و روز ماست در جمیع امور.  صدتا نماینده از صد کشور فقیر و غنى، آماده و آراسته کنار هم مى‏ایستند، از لباس تیره هیچ‏کدام چیزى در عکس پیدا نیست و فقط صورتشان و سفیدى پیراهنشان دیده مى‏شود.  چنین یکدستى و سادگى و مساواتى حتماً نشانه صلح و تمدن است.  آقاى خاتمى چه دارد به آن آدمها چه بگوید: که این کار غلط است؟

 

خیلى سخت مى‏گیرید.  با این حساب، رئیس جمهور بهتر است به خارج نرود.

ــــ دقیقاً چون سهل مى‏گیرم معتقدم ایشان جایگاه و منزلت و شأنى را شاید و باید در دنیا به دست آورده و بیش از این درگیر شدن در این موضوعها لطف چندانى ندارد؛ نه براى خودش، نه براى کشور و نه براى آن قضیه تمدنها، و ممکن قضیه تبدیل به موضوعى کلیشه‏اى و فکاهى شود که یک بنده خدایى از مشرق‏زمین گرچه تکلیف خودش را نمى‏داند مدام دارد دیگران را نصیحت مى‏کند.  ببینید، آقاى شیراک مى‏تواند بگوید نماینده فرهنگ مردمى است که به او رأى داده‏اند، هم در لباس، هم در غذا، هم در رفتار، هم در موسیقى، و در همه چیز، و مى‏تواند دعوت بورژوا و کارگر و کشاورز فرانسوى را بپذیرد و قاطى مردم شود.  آقاى خاتمى نمى‏تواند با فرنگى سر میز بنشیند شام بخورد، چون فردا باید به آقاى اللَّه‏کرم حساب پس بدهد.  و بالاتر از این:  فرنگى به کنار، نمى‏تواند با بسیارى از کسانى هم که به ایشان رأى داده‏اند اختلاط کند.  حتى وقتى دوره‏اش تمام شود و فارغ از ملاحظات امنیتى باشد، نمى‏تواند به خانه رأى‏دهنده طبقه متوسط شهرنشین برود و گوشه‏اى بنشیند و براى خودش سیر انفُس کند، چون صِرف حضور ایشان و ورطه‏اى پرنشدنى که بین فرهنگها و اقشار جامعه‏اش وجود دارد باعث مى‏شود بقیه خلایق نتوانند مثل همیشه رفتار کنند و ماست خودشان را بخورند.  یعنى حتى بین فرهنگهاى دو تا خانة مجاور در این مملکت شکاف عمیقى هست.  بنجامین دیزریلى، دولتمرد بریتانیایى در قرن نوزدهم، مى‏گفت فقرا و اغنیاى کشورش انگار اهل دو مملکت، دو قاره، دو ملت، دو دین، دو دوره، دو قانون و دو حکومتند؛ نه عاداتشان به هم شباهتى دارد، نه افکارشان و نه سبک زندگى‏شان.  حرف دیزریلى در اساس درست است، اما از آن زمان تاکنون دیده‏ایم که فرهنگ مى‏تواند تا حدى مستقل از زیربناى اقتصادى عمل کند.  در ایران کسانى سعى مى‏کنند هر برخوردى را صرفاً طبقاتى‏اقتصادى بگیرند و وانمود کنند آدمهایى که گاهى سرپا غذا مى‏خورند، چهارزانو نمى‏نشینند و دیسهاى غذا را در طرفةالعینى چپو نمى‏کنند لاابالى‏هایى‏اند که اهل این مملکت نیستند، اگر هم باشند شهروند درجه دوم و سوم‏اند.  اما نوع فرهنگ آدمها لزوماً و حتماً و دقیقاً بستگى به دارایى‏شان ندارد.  بسیارى از کسانى که به آقاى خاتمى رأى داده‏اند کم‏درآمدتر از مخالفان او هستند.  پرزیدنت خاتمى هرگز نمى‏تواند مثل پرزیدنت شیراک رفتار کند، چون طبقة‌ پشت سر شیراک هم قدرت سیاسى و اقتصادى جامعه‏اش را در دست دارد و هم از نظر فرهنگى غالب است.  نظام پرورنده آقاى خاتمى هر سه را با هم ندارد.  این خیلى مسئله است.  کدام تمدنها، کدام گفتگو؟  مى‏گویند کسى داشت رانندگى مى‏کرد.  از روبه‏رو چراغ زدند.  طرف آمد چراغ بزند، برف‏پاک‏کن را روشن کرد.  همسفرش پرسید چرا برف‏پاک‏کن زدى؟ گفت: یک بابایى سلام کرد، من هم جواب دادم چه سلامى، چه علیکى.

 

اصطکاک فرهنگها و ملتها در سفرها و ملاقاتهاى رسمى تا چه حد مربوط به عصر ماست؟

ــــ تازگى ندارد.  رضاقلى میرزا، نوه فتحعلیشاه، در سفرنامه‏اش مى‏نویسد «در ضیافتى در لندن وقتى خانمها یک‏به‏یک ّگریبان ما را به جهت رقص مى‏گرفتند قسمها مى‏خوردیم که ما را وقوفى در رقص نیست. عجز و لابه چند کرده تا از ما مى‏گذشتند و تا به حال، اللَّهُ حمد، رقاصى نکرده‏ایم، بعد از این خداوند عالم حفظ فرماید.»  دکتر چارلز بِل، سرپرست میرزا صادق، محصّل ایرانى که در زمان محمدشاه قاجار براى تحصیل طب به انگلستان اعزام شد، مى‏نویسد او ”بر عکس محصلان پیش از خود لب به مشروب الکلى نمى‏زند، که این امر در یک ایرانى حُسن کمیابى است‏.“  این قبیل برخوردها و ناسازگارى‏ها، و شوک های فرهنگى، از صدها سال پیش بسیار بوده است.  از هزار و یک مورد اختلاف، یکى هم این بود که غربى مى‏گفت در اتاق باید کلاهتان را بردارید؛ ایرانىِ مسلمان مى‏گفت نخیر، سر برهنه جسارت به بزرگتر است، باید کفشتان را دربیاورید.  در عهد صفویه بین دربار و نمایندگان دولتهاى خارجى توافق شد که تعظیم و دستبوسى و این جور کارها را از غربیها نخواهند و در عوض، فرنگی ها پیش از ورود به تالار شرفیابى، کفش و جورابشان را از پا در بیاورند و جورابى قرمز رنگ که تا زانو مى‏رسید بپوشند و روى آن کفشى سبز رنگ به پا کنند (یعنى همان لباسى که روزگارى مسافران ایتالیایى و هلندى مى‏پوشیدند و در ذهن ایرانیها حکّ شده بود). اروپاییها به‏اندازه‏اى از این تحمیل فرهنگى دلخور بودند که در سال 1828 روسهاى فاتح در ضمایم عهدنامه ترکمانچاى ماده‏اى گنجاندند به این مضمون که بساط جوراب قرمز و کفش سبز کنار گذاشته شود و در عوض، دیپلماتهاى خارجى هنگام ورود به کاخ شاه ایران روى کفش‏شان گالشى به پا داشته باشند و پشت در تالار باریابى گالش را از پا در بیاورند تا فرش آلوده نشود.

 

توصیة‌ شما در مورد سفر رفتن یا نرفتن مقامها چیست؟

ــــ‌ شاید صلاح مرد محترمى مانند آقاى خاتمى در این باشد که فعلاً (و دست‏کم در مدت باقیمانده این دوره) کمتر به خارج سفر کند، به چند ملاحظه.  اول، قانون بازده نزولى مى‏گوید سفر اول حیاتى، سفر دوم مفید، سفر سوم مثبت، اما سفر چهارم و پنجم ممکن است مضرّ باشد.  دوم، همان‏طور که اشاره شد، چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است. محبوبیت و مقبولیت یک رئیس دولت در دنیا متناسب است با رأیى که مردم به او مى‏دهند. راسته و فیله سفر رسمى این است که بانکدارها و مطبوعات کشور میزبان بخواهند میهمان را جدى تحویل بگیرند، وگرنه فرش قرمز و شلیک تیر توپ و ضیافت رسمى جزو تشریفات و پوست است.  و هر دو عامل تا حد بسیار زیادى بستگى دارد به موقعیت مهمان در داخل کشورش.  اعتبار آقاى خاتمى در تعداد و درصد آراى ایشان است و فعلاً، هم بانکدارها و هم روشنفکرهاى غربى به ایشان روى خوش نشان مى‏دهند.  بحث مبتذل ِ ترتیبات میز شام و نوع لیوان و غیره، که دارد زیادى تکرار مى‏شود، هم مخلّ آن گفتگوى تمدنهاست و هم مغایر شأن ایشان به‏عنوان رئیس یک دولت و نمایندة مستقیم چهل کرور آدم.

سوم، شاید وقتش رسیده باشد که خرج گشت‏وگذار مقامها در خارجه محدودتر و در موارد ضرورى از بیت‏المال پرداخت شود. مقامهاى بالا توانش را دارند که به خرج خودشان سفر بروند. از سفرهاى دولتیها و مجلیسها، به‏نظر من، یک دهمش هم ضرورى نیست. مدام دیدار و مدام سرزدن به این کشور و آن کشور. گرچه اقدام دشمن‏تراشانه‏اى است، اما بد نیست رئیس جمهور دستور بدهد کل هزینه سفرهاى خارجى مقامها را که هر سال از بودجه عمومى انجام شده جمع بزنند؛ به دو سه آدم منصف هم بگوید بنشینند نمره بدهند که این دیدارها تا چه اندازه براى پیشبرد چیزى یا کارى لازم بوده است. در دستگاههاى دولتى مى‏گویند اگر بودجه را تا شاهى آخر خرج نکنند به خزانه بر مى‏گردد و مافوق‏ها مى‏گویند بى‏عرضه‏اید که هزینه نکرده‏اید ــــ انگار براى لوطى اُفت است که آتش به بیت‏المال نزند. شخصاً مطمئن نیستم که همه این سفرها آموزنده و آموزشى باشد. یکى از نشانه‏هاى عقب‏ماندگى همین است که مملکت مقروض است اما مى‏گویند به هر ترتیبى شده پولها را مصرف کنید تا به خزانه بر نگردد، حتى اگر (مثل شاهان قاجار) با سیروسیاحت باشد (در ضمن، از مشروطیت تا سال 1332 از این خبرها نبود و هر سفر ادارى به خارج را باید نخست‏وزیر شخصاً تصویب مى‏کرد). بسیارى از کارهایى که باید انجام شود تا مملکت پیشرفت کند از خیابان و فرودگاه و هتل و رستوران خارجه پیدا نیست، بلکه در اساس روابط و درکها و شناخت مفاهیم است. و به‏همان اندازه مهم، در استفاده از تکنولوژى است.  این همه آدمى که هفته‏ها و ماهها به خرج ملت در کشورهاى دیگر جولان مى‏دهند واقعاً درباره برنامه انجام کارى مطالعه کرده‏اند و حالا لازم شده که یک بار دیگر به خارجه بروند تا مسائل‏شان حل شود؟ مجله تخصصى و حتى روزنامه یومیه خارجى را با دقت خوانده‏اند، یا اصلاً دیده‏اند؟ منظورم البته سیروسیاحت از کیسه ملت است، به گشت‏وگذارى که شخص از جیب خودش پرداخت کند کار ندارم. اگر رئیس دولت سیب باغ رعیت را کمتر بذل و بخشش کند، شاید غلامان هم کمى مأخوذ به حیا شوند و علناً بر نیاورند درخت از بیخ. (مقامهاى دیگر هم بهتر است از همراه بردن یک اردو دوروبرى و سورچران، مثلاً به سفرهاى عربستان، خوددارى کنند.)

توصیه دیگرم این است که آقاى خاتمى در نصیحت‏کردن فرنگیها و دیگران به افراط نرود. آن ملتها معتقدند که دادن اندرز ناخواسته، به‏قول عوام ما، خوبیّت ندارد.  روزنامة‌ فیگاروى پاریس نوشته است که سراغ این فیلسوف را در یونان باستان بگیرید.  اساساً دیگر بحث تمدن ِ صنعتى محدود به شرق در برابر غرب نیست؛ موضوع ِ فرهنگ جهانى مطرح است.  آمریکا و اروپا پیشکش، ما از سنگاپور و مالزى هم باید چیز یاد بگیریم.  اگر ایشان قضیه گفتگو و غیره را تبدیل به ترجیع‏بند کند و مدام توى کلة‌ شنوندگان خارجى‏اش بکوبد، شیرپاک خورده‏هایى طعنه‏زن در غرب بر مى‏دارند مى‏نویسند شما که برایتان بسیار بسیار دشوار و بلکه غیرممکن است دعوت همسایه روبه‏رویى را که به شما رأى هم داده بپذیرید و در جشن تولد یا عروسى فرزندش شرکت کنید، چون فردا صبح فیلمها و عکسهاى آن مهمانى را پلاکارد مى ‏کنند و شما را به صُلاّبه مى‏کشند، این‏قدر روى دیالوگ اصرار نفرمایید.  اندازه نگهدار که اندازه نکوست.  به احترام ایشان و براى پرهیز از مناقشه، بحثش را نمى‏کنیم که آخرین بار چه کسى مدام از ایران به خارجه مى‏رفت و غربیها را نصیحت مى‏کرد و اسباب خنده و خمیازه مى‏شد. ضرب‏المثلى پرتغالى مى‏گوید فقر گناه نیست، اما بهتر است پنهان بماند.  ما هم بهتر است طورى صحبت نکنیم که انگار در خارجه کسى نمى‏داند در خانة خودمان چه خبر است. ما هنوز بین خودمان هم زبان همدیگر را نمى‏فهمیم، و شعار ایشان باید معطوف به مصرف داخلى باشد.  صادرکردنش فعلاً بماند.

مى‏بینیم که اکثر سران کشورهاى اسلامى به جایى نمى‏روند که توى آن حرف در بیاید. جاى مناسب آقاى خاتمى در دیدارهاى سران کشورهاى اسلامى است که روى رفتار کسى ذره‏بین نمى‏گذارند.  تا به‏حال دست‏کم دوبار دو رئیس جمهور ایران ضیافت‏هاى رسمى را به هم زده‏اند، یک بار در کرة شمالى و یک بار در زیمبابوه.  این سفر فرانسه بهتر مى‏بود به سخنرانى در یونسکو محدود مى‏ماند و وانمود نمى‏شد که دیدارى رسمى است.  حتى اگر شخص آقاى خاتمى از من دعوت مى‏کرد در التزام رکاب باشم نمى‏پذیرفتم، چون برایم روشن است که چه والذّاریاتى در پیش خواهد بود.  شاید بهتر باشد ایشان هم که فیلسوف هستند فعلاً تا مدتى، مثل این نافیلسوف، سیر اَنفُس را به سیاحت آفاق ترجیح بدهند.

یادتان هست مدتى پیش قاچاقچی ها در جنوب ایران چند توریست اسپانیایى را که یک کشیش یسوعى هم بین آنها بود به اسارت گرفتند.  در روزنامه ‏خواندم یکى از آنها، پس از آزادى، در جواب این سؤال که آیا اذیتشان کردند گفته بود سردستة آدم‏رباها بساط تریاک‏کشى پهن مى‏کرد و به پدر مقدس بفرما مى‏زد و حضور در چنین موقعیتى براى ایشان خیلى ناراحت‏کننده بود. یسوعیون اسپانیا (ژزوئیت ‏ها) از جمله فرقه‏هاى بسیار سختگیر مسیحیت‏اند که شدیداً با تن‏آسایى مخالفند و خوشگذرانى را گناه و بلکه کفر مى‏دانند، در حالى که گرچه در فرهنگ آریایى ـ ‏اسلامى ما قاچاق مواد مخدر جرم است، کشیدن تریاک نه تنها گناه نیست، بلکه هرکس استطاعتش را داشته باشد خیلى هم حال مى‏کند و مفتخر است (تجسم کنید پوزخند برخى خوانندگان روزنامه را به احساس گناهِ پدر مقدس در برابر یک نعلبکى موادِ سناتورى).

از پشت پنجره‏ام روحانى ِ ترسا را تماشا مى‏کنم که از فرط ایمان به پروردگار روى پا بند نیست و وقتى آدمکش صحراگرد که زیر کپرى یله افتاده و فورت‏فورت بست مى‏زند به او مى‏گوید ’مستر، بیا حال کن‏‘‏، از فرط شرم و ناراحتى به خود مى‏پیچد و شتزارهاى داغ در نظرش تجسّم اسفل‏السافلین دوزخ است.  و پرزیدنت خاتمى را مى‏بینم که در میان زیباییهاى استکبارآلود پاریس باید شش دانگ حواسش جمع باشد که هم از جمهورى اسلامى سیمایى مطبوع به دست بدهد، هم مراقب احکام الهى باشد مبادا از سُس هاى محشر اما ممنوعشان روى غذایش بریزند، و هم دوربین ها را بپّاید مبادا همسر و دختر میزبان بیایند جلو، دستشان را دراز کنند و با لبخندى عطرآگین و سینماسکوپ بگویند ’بن ژور، مسیو پرزیدان‏‘.  از خودم مى‏پرسم در دنیایى با این همه تفاوتهاى پیچیدة درون ملتها و بین ملتها، تمدن کدام است و گفتگو چیست؟  و اگر این دو مرد خداشناس که تقوى‏ طلب مى‏کنند روزى همسفر شوند در راه به یکدیگر چه خواهند گفت؟

رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.