رائفی پور به فائزه هاشمی:هاشمی رفسنجانی پول نداشت ازدواج کند؛اگر انقلاب نمیشد، بز نمیدادن بچرونی
رأی دهید
خاطره ماجرای خواستگاری رفتن هاشمی رفسنجانی از زبان همسرش عفت مرعشی
دفتر نشر معارف انقلاب، بخشهایی از کتاب خاطرات و مخاطرات بانو عفت مرعشی را جهت انتشار در اختیار سالنامه «اعتماد» قرار داده است. گزیدهای از فرازهای مختلف زندگی خانم عفت مرعشی را در ادامه میخوانید:
خانم جون – مادرم – یادم داده بود، وقتی که چشمت به هلال ماه افتاد، برخیز و با ذکر صلوات آن را نو کن. در خواب همین کار را کردم. شنیده بودم که تعبیر دیدن ماه در خواب، بزرگی، توانگری و فرهمندی است و اگر زنی خواب هلال ماه ببیند، چنین شوهری میکند.
وقت نماز صبح بود، بلند شدم. وضو گرفتم. هنوز تردید داشتم. دودل بودم. با خود میگفتم: «میخواهی چه کنی دختر؟ بالاخره جواب پدر را چه میخواهی بدهی؟»
دیشب پدرم کمی دیرتر از هر شب به خانه آمد. برای دیدن آمیرزا علی به نوق رفته بود. همین که وارد حیاط شد، خانم جون را صدا زد. با هم آهسته صحبت کردند. باد خنکی میورزید.
استکانهای تازه شسته را کنار بساط سماور در حیاط بردم. آقاجون مرا که دید نگاهی کرد، لبخندی زد و حالم را پرسید.
- خوبی دخترم؟
- ممنون، آقاجون. بیایید بنشینید، چایی تازهدم است.
- نه دخترم، خستهام، میروم استراحت کنم.
خانم جون که کنار در ایستاده بود، صدایم کرد. قدسی و اشرف با کاظم و علی در حیاط بودند. پیش مادرم رفتم. چشمان او برق میزد.
- چی شده خانم جون؟
- چیزی نیست. بیا اتاق کارت دارم.
نگران شدم. حدس زدم که موضوع درباره ازدواج من است.
بعد از خواهران بزرگتر و برادرم، نوبت ازدواج من بود. خواستگار زیاد داشتم، هم از فامیل، هم از غریبه اما پدرم تا حالا با همه مخالفت کرده بود. خانم جون با من به اتاق آمد، در را بست و کنار من نشست.
- عفت جان، حاجآقا که به نوق رفته بود، آمیرزا علی برای پسرش اکبر از تو خواستگاری کرده. آسید مهدی و آسید کاظم هم آنجا بودهاند و کلی از پسر آمیرزا علی تعریف و توصیف کردهاند.
حاجآقا هم همانجا جواب قبول داده.
خشکم زده بود. دستپاچه شدم. نمیدانستم چه جواب بدهم.
سپاهی از افکار پریشان به یکباره به ذهنم هجوم آورد. خانم جون حرفهایش را تکرار کرد، با دست اشاره کردم سکوت کند و خیلی خونسرد بدون ذرهای عصبانیت گفتم: «خانم جون، یعنی چی همانجا جواب قبول داده؟ چرا به من چیزی نگفته است؟ مگر زندگی من نیست؟ مگر برای عذرا و اقدس و نصرت با خودشان مشورت نکرد؟ برای چی قبل از اینکه نظر مرا بپرسد، قبول کرده است؟»
خانم جون زن مهربان و دلسوزی بود. خجالت میکشیدم بیشتر اعتراض کنم.
- خانم جون، حرف من همین است. آقام نباید بدون مشورت با من قبول میکرد. مگر من روی دست شما ماندم که اینجوری برخورد میکنید؟
- عفت جان! حرف تو درست است. اما پدرت را که میشناسی، کاری بدون دلیل و مصلحت انجام نمیدهد. حتما دلیلی برای کار خود دارد. وانگهی تا قسمت چه باشد. تا خدا نخواهد، هیچ کاری انجام نمیشود. سرنوشت همه دست خداست. پسر آمیرزا علی هم مرد خوبی است. باسواد است. ۱۰ سالی است که در قم درس میخواند. میدانی که پدرت اهل علم را دوست دارد. حتما به خاطر همین قبول کرده. حالا تو هم لجبازی نکن. فکرهایت را بکن، اگر نظر دیگری داری، با آقاجون صحبت میکنم که به نحوی موضوع را منتفی کند. خودت میدانی که او چقدر در مورد داماد سختگیر است. حتما خیری در این کار بوده که جواب مثبت داده.
- این حرفها برای من دلیل نمیشود. من قبول نمیکنم...
دفتر نشر معارف انقلاب، بخشهایی از کتاب خاطرات و مخاطرات بانو عفت مرعشی را جهت انتشار در اختیار سالنامه «اعتماد» قرار داده است. گزیدهای از فرازهای مختلف زندگی خانم عفت مرعشی را در ادامه میخوانید:
خانم جون – مادرم – یادم داده بود، وقتی که چشمت به هلال ماه افتاد، برخیز و با ذکر صلوات آن را نو کن. در خواب همین کار را کردم. شنیده بودم که تعبیر دیدن ماه در خواب، بزرگی، توانگری و فرهمندی است و اگر زنی خواب هلال ماه ببیند، چنین شوهری میکند.
وقت نماز صبح بود، بلند شدم. وضو گرفتم. هنوز تردید داشتم. دودل بودم. با خود میگفتم: «میخواهی چه کنی دختر؟ بالاخره جواب پدر را چه میخواهی بدهی؟»
دیشب پدرم کمی دیرتر از هر شب به خانه آمد. برای دیدن آمیرزا علی به نوق رفته بود. همین که وارد حیاط شد، خانم جون را صدا زد. با هم آهسته صحبت کردند. باد خنکی میورزید.
استکانهای تازه شسته را کنار بساط سماور در حیاط بردم. آقاجون مرا که دید نگاهی کرد، لبخندی زد و حالم را پرسید.
- خوبی دخترم؟
- ممنون، آقاجون. بیایید بنشینید، چایی تازهدم است.
- نه دخترم، خستهام، میروم استراحت کنم.
خانم جون که کنار در ایستاده بود، صدایم کرد. قدسی و اشرف با کاظم و علی در حیاط بودند. پیش مادرم رفتم. چشمان او برق میزد.
- چی شده خانم جون؟
- چیزی نیست. بیا اتاق کارت دارم.
نگران شدم. حدس زدم که موضوع درباره ازدواج من است.
بعد از خواهران بزرگتر و برادرم، نوبت ازدواج من بود. خواستگار زیاد داشتم، هم از فامیل، هم از غریبه اما پدرم تا حالا با همه مخالفت کرده بود. خانم جون با من به اتاق آمد، در را بست و کنار من نشست.
- عفت جان، حاجآقا که به نوق رفته بود، آمیرزا علی برای پسرش اکبر از تو خواستگاری کرده. آسید مهدی و آسید کاظم هم آنجا بودهاند و کلی از پسر آمیرزا علی تعریف و توصیف کردهاند.
حاجآقا هم همانجا جواب قبول داده.
خشکم زده بود. دستپاچه شدم. نمیدانستم چه جواب بدهم.
سپاهی از افکار پریشان به یکباره به ذهنم هجوم آورد. خانم جون حرفهایش را تکرار کرد، با دست اشاره کردم سکوت کند و خیلی خونسرد بدون ذرهای عصبانیت گفتم: «خانم جون، یعنی چی همانجا جواب قبول داده؟ چرا به من چیزی نگفته است؟ مگر زندگی من نیست؟ مگر برای عذرا و اقدس و نصرت با خودشان مشورت نکرد؟ برای چی قبل از اینکه نظر مرا بپرسد، قبول کرده است؟»
خانم جون زن مهربان و دلسوزی بود. خجالت میکشیدم بیشتر اعتراض کنم.
- خانم جون، حرف من همین است. آقام نباید بدون مشورت با من قبول میکرد. مگر من روی دست شما ماندم که اینجوری برخورد میکنید؟
- عفت جان! حرف تو درست است. اما پدرت را که میشناسی، کاری بدون دلیل و مصلحت انجام نمیدهد. حتما دلیلی برای کار خود دارد. وانگهی تا قسمت چه باشد. تا خدا نخواهد، هیچ کاری انجام نمیشود. سرنوشت همه دست خداست. پسر آمیرزا علی هم مرد خوبی است. باسواد است. ۱۰ سالی است که در قم درس میخواند. میدانی که پدرت اهل علم را دوست دارد. حتما به خاطر همین قبول کرده. حالا تو هم لجبازی نکن. فکرهایت را بکن، اگر نظر دیگری داری، با آقاجون صحبت میکنم که به نحوی موضوع را منتفی کند. خودت میدانی که او چقدر در مورد داماد سختگیر است. حتما خیری در این کار بوده که جواب مثبت داده.
- این حرفها برای من دلیل نمیشود. من قبول نمیکنم...
دوران اولین زندان
یک روز بعدازظهر آیتالله منتظری به منزل ما آمدند، ولی من نبودم. ایشان مقداری گز همراه خود آورده بودند. ایشان فاطی و بچهها را نوازش کرده و گز را به فاطی داده بودند. او هم با همان بچگی تشکر کرده بود و آقای منتظری خیلی خوششان آمده بود. بعد از آن هر وقت مرا میدید، آن تشکر فاطی را بازگو میکردند. هر کس خبری درباره وضعیت زندانیان میگرفت به ما میداد، اما کاری نمیتوانستند انجام دهند. بالاخره پس از چهارماه بازجویی و تلاش، چیزی عاید ساواک نشده بود. جرمش را به کتاب سرگذشت فلسطین مربوط میدانستند و در بازجوییها هم راجع به ترور حسنعلی منصور سوالاتی کرده بودند.
سفرهای خارجی
بچهها مشغول تحصیل بودند و آقای هاشمی به کارهای خود میپرداخت. مبارزه در ایران بسیار مشکل شده بود. ساواک منزل و محل زندگی و مدرسه بچهها و تمام حرکات ما را زیر نظر داشت. آشیخ اکبر برای بررسی ادامه مبارزه و حل مشکلات و اختلافات مبارزان ایرانی در خارج از کشور تصمیم گرفت به خارج از کشور برود و مبارزین خارج در اروپا، آمریکا، لبنان و غیره را هماهنگ و منسجم کند. قرار بر این شد که من هم با او بروم و بچهها نزد عمهشان باشند. به آسانی به او پاسپورت نمیدادند. مرحوم ابوالفضل تولیت کمک کرد و از طریق یک افسر قمی که در اداره گذرنامه کار میکرد، برنامه سفر را پیگیری کرد و پس از تهیه پاسورت و ویزا، با قطار به سمت ترکیه حرکت کردیم.
دو، سه روزی در ترکیه ماندیم. از شرکت هواپیمایی بلژیکی سابینا بلیت تهیه کردیم و عازم بلژیک شدیم. خواهرم قدسی با شوهرش آقای امینیان که تاجر فرش بود در آنجا زندگی میکرد. در فرودگاه بروکسل، قدسی و شوهرش به پیشواز آمدند و ما را به منزل خود بردند. پسرشان علی تازه یکساله شده بود. اوایل سال ۱۳۵۲ مسافرت را شروع کردیم. یک هفتهای در منزل آنها بودیم. آقای امینیان به گرمی از ما پذیرایی کرد، خیلی مرد شریف و خوبی بود. با ماشین پژو ۵۰۴ که در آنجا خریدیم، سفر کاری خود را آغاز کردیم. با پژو به آلمان، فرانسه، هلند، سوئد، انگلستان و ایتالیا رفتیم. ایرانیهایی را که باید ببینیم، ملاقات کردیم. با دیدار از جاهای دیدنی، طوری رفتار میکردیم که فکر کنند برای گردش به اروپا آمدهایم.
در فرانسه آقایان [ابوالحسن] بنیصدر، [حسن] حبیبی و [صادق] قطبزاده را ملاقات کردیم که در راس مبارزین ساکن اروپا بودند. بین بنیصدر و قطبزاده اختلاف بود. آقای هاشمی آنها را با هم آشتی داد. وضعیت نیروهای مبارز داخل ایران را هم برایشان توضیح داد. در آلمان افرادی نظیر آقایان صادق طباطبایی، [حسین] طارمی و دیگران و در لندن حسین باقرزاده بودند که برنامه مبارزه داخل ایران برایشان تبیین شد.
از آلمان به ترکیه برگشتیم. ماشین را در فرودگاه ترکیه گذاشته و به سوریه و لبنان رفتیم. در آنجا با آقای موسی صدر، دکتر [مصطفی] چمران و جمعی از طلاب مبارز ایرانی ملاقات کردیم و از جاهای دیدنی سوریه و لبنان بازدید داشتیم. مرقد مطهر حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) را زیارت کردیم و به منطقه قنیطره و اردوگاههای مبارزین فلسطین رفتیم و در خانههای چند مبارز فلسطینی مهمان بودیم و از نزدیک با کارهایشان آشنا شدیم و صحبتهایشان را شنیدیم.
در لبنان یک هفته در هتلی بودیم. فکر میکنم که مرتب ما را زیر نظر داشتند. بعد از بازدیدهای مختلف و ملاقاتهایی که آقای هاشمی انجام داد، به ترکیه برگشتیم. با ماشین پژو که در فرودگاه ترکیه بود به سمت ایران حرکت کردیم. ناراحت بودم. فکر میکردم ساواک ما را تعقیب کرده است و به مجرد اینکه وارد ایران شویم، آشیخ اکبر را دستگیر خواهند کرد.
من تنها چه کنم همیشه واهمه داشتم. با خواندن آیه «وجلعنا من بین ایدیهم سدا» و حمد و قل هوالله و آیتالکرسی وارد مرز ایران شدیم. خدا کمک کرد هیچ اتفاقی رخ نداد. بین مرز بازرگان و تبریز، کنار مزرعهای توقف کردیم. ناهار را در آنجا خوردیم، چند شاخه گندم به رسم یادبود چیدم که هنوز آن گندمها را دارم. در تبریز به هتل رفتیم و شب را در آنجا استراحت کردیم. احوال بچهها را تلفنی پرسیدیم. صبح زود روز بعد به سمت تهران حرکت کردیم.
در سفر با بچهها مرتب ارتباط تلفنی داشتیم و از حالشان مطلع بودیم. حدود ساعت هفت بعدازظهر، غروب در منزل کنار بچهها بودیم. به مجرد اینکه زنگ در را به صدا درآوردیم، همه بچهها از پلهها پایین آمدند و با خوشحالی از ما استقبال کردند. برایشان از خارج اسباببازی آورده بودم. بچهها مشغول بازی شدند و ما را فراموش کردند. برای هر کدام فراخور حالشان سوغاتی آورده بودم. پس از صرف چای و خوردن شام از بچهها احوال اقوام را گرفتم. گفتند جلالآقا پسرعمو و شوهر همشیرهام فوت کرده است. ناراحت شدم چون هنوز جوان بود. حیف شد، انسان خوب و مهربانی بود. خواهرم اقدس، هنوز جوان و بچههایش کوچک بودند و هیچ یک را عروس و داماد نکرده بود. برادرانم که به دیدنم آمدند، گفتند که او با سکته قلبی جان سپرده است. چند روز که خستگی سفر تمام شد و آشیخ اکبر هم کارهای ضروری خود را در تهران انجام داد، عازم رفسنجان شدیم که در مراسم چهلم مرحوم جلالآقا شرکت کنیم. پس از چند روز گریه و زاری در رفسنجان، به تهران آمدیم و ایشان پیگیر برنامههای طرحریزی شده اروپا شد.
یک روز بعدازظهر آیتالله منتظری به منزل ما آمدند، ولی من نبودم. ایشان مقداری گز همراه خود آورده بودند. ایشان فاطی و بچهها را نوازش کرده و گز را به فاطی داده بودند. او هم با همان بچگی تشکر کرده بود و آقای منتظری خیلی خوششان آمده بود. بعد از آن هر وقت مرا میدید، آن تشکر فاطی را بازگو میکردند. هر کس خبری درباره وضعیت زندانیان میگرفت به ما میداد، اما کاری نمیتوانستند انجام دهند. بالاخره پس از چهارماه بازجویی و تلاش، چیزی عاید ساواک نشده بود. جرمش را به کتاب سرگذشت فلسطین مربوط میدانستند و در بازجوییها هم راجع به ترور حسنعلی منصور سوالاتی کرده بودند.
سفرهای خارجی
بچهها مشغول تحصیل بودند و آقای هاشمی به کارهای خود میپرداخت. مبارزه در ایران بسیار مشکل شده بود. ساواک منزل و محل زندگی و مدرسه بچهها و تمام حرکات ما را زیر نظر داشت. آشیخ اکبر برای بررسی ادامه مبارزه و حل مشکلات و اختلافات مبارزان ایرانی در خارج از کشور تصمیم گرفت به خارج از کشور برود و مبارزین خارج در اروپا، آمریکا، لبنان و غیره را هماهنگ و منسجم کند. قرار بر این شد که من هم با او بروم و بچهها نزد عمهشان باشند. به آسانی به او پاسپورت نمیدادند. مرحوم ابوالفضل تولیت کمک کرد و از طریق یک افسر قمی که در اداره گذرنامه کار میکرد، برنامه سفر را پیگیری کرد و پس از تهیه پاسورت و ویزا، با قطار به سمت ترکیه حرکت کردیم.
دو، سه روزی در ترکیه ماندیم. از شرکت هواپیمایی بلژیکی سابینا بلیت تهیه کردیم و عازم بلژیک شدیم. خواهرم قدسی با شوهرش آقای امینیان که تاجر فرش بود در آنجا زندگی میکرد. در فرودگاه بروکسل، قدسی و شوهرش به پیشواز آمدند و ما را به منزل خود بردند. پسرشان علی تازه یکساله شده بود. اوایل سال ۱۳۵۲ مسافرت را شروع کردیم. یک هفتهای در منزل آنها بودیم. آقای امینیان به گرمی از ما پذیرایی کرد، خیلی مرد شریف و خوبی بود. با ماشین پژو ۵۰۴ که در آنجا خریدیم، سفر کاری خود را آغاز کردیم. با پژو به آلمان، فرانسه، هلند، سوئد، انگلستان و ایتالیا رفتیم. ایرانیهایی را که باید ببینیم، ملاقات کردیم. با دیدار از جاهای دیدنی، طوری رفتار میکردیم که فکر کنند برای گردش به اروپا آمدهایم.
در فرانسه آقایان [ابوالحسن] بنیصدر، [حسن] حبیبی و [صادق] قطبزاده را ملاقات کردیم که در راس مبارزین ساکن اروپا بودند. بین بنیصدر و قطبزاده اختلاف بود. آقای هاشمی آنها را با هم آشتی داد. وضعیت نیروهای مبارز داخل ایران را هم برایشان توضیح داد. در آلمان افرادی نظیر آقایان صادق طباطبایی، [حسین] طارمی و دیگران و در لندن حسین باقرزاده بودند که برنامه مبارزه داخل ایران برایشان تبیین شد.
از آلمان به ترکیه برگشتیم. ماشین را در فرودگاه ترکیه گذاشته و به سوریه و لبنان رفتیم. در آنجا با آقای موسی صدر، دکتر [مصطفی] چمران و جمعی از طلاب مبارز ایرانی ملاقات کردیم و از جاهای دیدنی سوریه و لبنان بازدید داشتیم. مرقد مطهر حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) را زیارت کردیم و به منطقه قنیطره و اردوگاههای مبارزین فلسطین رفتیم و در خانههای چند مبارز فلسطینی مهمان بودیم و از نزدیک با کارهایشان آشنا شدیم و صحبتهایشان را شنیدیم.
در لبنان یک هفته در هتلی بودیم. فکر میکنم که مرتب ما را زیر نظر داشتند. بعد از بازدیدهای مختلف و ملاقاتهایی که آقای هاشمی انجام داد، به ترکیه برگشتیم. با ماشین پژو که در فرودگاه ترکیه بود به سمت ایران حرکت کردیم. ناراحت بودم. فکر میکردم ساواک ما را تعقیب کرده است و به مجرد اینکه وارد ایران شویم، آشیخ اکبر را دستگیر خواهند کرد.
من تنها چه کنم همیشه واهمه داشتم. با خواندن آیه «وجلعنا من بین ایدیهم سدا» و حمد و قل هوالله و آیتالکرسی وارد مرز ایران شدیم. خدا کمک کرد هیچ اتفاقی رخ نداد. بین مرز بازرگان و تبریز، کنار مزرعهای توقف کردیم. ناهار را در آنجا خوردیم، چند شاخه گندم به رسم یادبود چیدم که هنوز آن گندمها را دارم. در تبریز به هتل رفتیم و شب را در آنجا استراحت کردیم. احوال بچهها را تلفنی پرسیدیم. صبح زود روز بعد به سمت تهران حرکت کردیم.
در سفر با بچهها مرتب ارتباط تلفنی داشتیم و از حالشان مطلع بودیم. حدود ساعت هفت بعدازظهر، غروب در منزل کنار بچهها بودیم. به مجرد اینکه زنگ در را به صدا درآوردیم، همه بچهها از پلهها پایین آمدند و با خوشحالی از ما استقبال کردند. برایشان از خارج اسباببازی آورده بودم. بچهها مشغول بازی شدند و ما را فراموش کردند. برای هر کدام فراخور حالشان سوغاتی آورده بودم. پس از صرف چای و خوردن شام از بچهها احوال اقوام را گرفتم. گفتند جلالآقا پسرعمو و شوهر همشیرهام فوت کرده است. ناراحت شدم چون هنوز جوان بود. حیف شد، انسان خوب و مهربانی بود. خواهرم اقدس، هنوز جوان و بچههایش کوچک بودند و هیچ یک را عروس و داماد نکرده بود. برادرانم که به دیدنم آمدند، گفتند که او با سکته قلبی جان سپرده است. چند روز که خستگی سفر تمام شد و آشیخ اکبر هم کارهای ضروری خود را در تهران انجام داد، عازم رفسنجان شدیم که در مراسم چهلم مرحوم جلالآقا شرکت کنیم. پس از چند روز گریه و زاری در رفسنجان، به تهران آمدیم و ایشان پیگیر برنامههای طرحریزی شده اروپا شد.
دیدگاه خوانندگان
۴۵
Momijii - توکیو، ژاپن
آخه یکی نیست به این بچه مذلف بگه اونموقع که کوسه ازدواج کرد ، تو هنوز تو کمر عرفات بودی ، چی داری وَقو وَق میکنی !؟ یا یه جا داستانسرایی از به جبهه رفتنش میکنه ، وقتی که جنگ تموم شد این تاپاله یه پسربچه هفت هشت ساله و زیر منبر مسجد با بسیجیها شون شونک بازی و در حال عبادت بوده !!
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۵۶
۴۰
کیانپور - ونکوور، کانادا
آقای رایفی پور....همین هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان انقلاب بود.....که خامنه ای را به قدرت رساند و در تثبیت انقلاب نقش اساسی داشت......طرح ترور مخالفان حکومت و قتل های زنجیره ای چه داخل و خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی بود....خیلی از نهادهای انقلابی با کمک رفسنجانی شکل گرفت....دانشگاه آزاد که به اصطلاح دانشگاه است طرح رفسنجانی برای مدرک گرایی و خالی کردن جیب دانشجویان بود....اگر هاشمی نبود خیلی ها نبودند....از جمله شما...
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵
۵۵
hamid4053 - اصفهان، ایران
اخه طوله یاسر عرفات اگه انقلاب نبود که یاسر عرفات به مادر تو نمیرسید و تو انگل وجود نداشتی.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۳
۳۵
freedom of the press - تهران، ایران
اگه شورش و خودکشی سال ۵۷ اتفاق نمی افتاد همتان الان کفتربازهای محله تان بودید و ملاها هم تو قبرستانها داشتند فاتحه و قرآن می خواندند برای اهل قبور. حتی حیف بز که بهتان بدهند که ببرید چرا.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۶
۴۳
Realman - کالیفرنیا ، ایالات متحده امریکا
ما که شنیدیم رفسنجانی قبل از انقلاب هم کلی زمین و باغ های پسته داشته من نمیدونم توی گ. اگه انقلاب نمیشد چه غلطی میکردی
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱
۵۵
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
یه جوری میگه که انگار خودش بیرون سیستم تنه میزد به کیسینجر. به توی شارلاتان اگر ۱۰ کیلو علف بدن و دو تا بز، یکی اشون از گرسنگی میمره اون یکی میترکه
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۲
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
یک حرف درست زد تو زندگیشت این مشنگ همین بود
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۴۸
۴۶
مهرداد2538 - تهران، ایران
فلسطینی با قرقیز دعواش شده سرِ غنائم ایران.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵
۴۳
sama128 - شیراز، ایران
راست میگه، رفسنجانی اگر پول داشت به جای یاسر عرفات خودش می آمد خونتون که تو چاقاله دیگه شبیه یاسر عرفات نشی ، شبیه خود رفسنجانی میشدی کوسه بدون ریش و پشم ، پس پول نداشت که یاسر عرفات را فرستاد سراغ ننت . الان باید بگردی دنبال قبر یاسرعرفات بابای فلسطینی ت . وگرنه الان با فایزه خواهر برادر بودی .
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۰
۷۱
senator x - تهران، ایران
تو خودت که از مدفوح آخوندها تغذیه میکنی و دور ور آخوندها میچری را بگو
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
درعوض از ان موقع تا حالا هرچه بز و الاغ و قاطر هست جمع کردیم برای تو که ببری بچرانی ولی فکر نمیکنم عرضه اینکار را هم داشته باشی؟میدانی چرا؟چون عمری نون مفت خوردی و لایق چراندن هم نیستی
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
درعوض از ان موقع تا حالا هرچه بز و الاغ و قاطر هست جمع کردیم برای تو که ببری بچرانی ولی فکر نمیکنم عرضه اینکار را هم داشته باشی؟میدانی چرا؟چون عمری نون مفت خوردی و لایق چراندن هم نیستی
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
تو خودت که از مدفوح آخوندها تغذیه میکنی و دور ور آخوندها میچری را بگو
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۵
۴۳
sama128 - شیراز، ایران
راست میگه، رفسنجانی اگر پول داشت به جای یاسر عرفات خودش می آمد خونتون که تو چاقاله دیگه شبیه یاسر عرفات نشی ، شبیه خود رفسنجانی میشدی کوسه بدون ریش و پشم ، پس پول نداشت که یاسر عرفات را فرستاد سراغ ننت . الان باید بگردی دنبال قبر یاسرعرفات بابای فلسطینی ت . وگرنه الان با فایزه خواهر برادر بودی .
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۰
۴۶
مهرداد2538 - تهران، ایران
فلسطینی با قرقیز دعواش شده سرِ غنائم ایران.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
یک حرف درست زد تو زندگیشت این مشنگ همین بود
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۴۸
۵۵
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
یه جوری میگه که انگار خودش بیرون سیستم تنه میزد به کیسینجر. به توی شارلاتان اگر ۱۰ کیلو علف بدن و دو تا بز، یکی اشون از گرسنگی میمره اون یکی میترکه
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۲
۴۳
Realman - کالیفرنیا ، ایالات متحده امریکا
ما که شنیدیم رفسنجانی قبل از انقلاب هم کلی زمین و باغ های پسته داشته من نمیدونم توی گ. اگه انقلاب نمیشد چه غلطی میکردی
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱
۳۵
freedom of the press - تهران، ایران
اگه شورش و خودکشی سال ۵۷ اتفاق نمی افتاد همتان الان کفتربازهای محله تان بودید و ملاها هم تو قبرستانها داشتند فاتحه و قرآن می خواندند برای اهل قبور. حتی حیف بز که بهتان بدهند که ببرید چرا.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۶
۵۵
hamid4053 - اصفهان، ایران
اخه طوله یاسر عرفات اگه انقلاب نبود که یاسر عرفات به مادر تو نمیرسید و تو انگل وجود نداشتی.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۳
۴۰
کیانپور - ونکوور، کانادا
آقای رایفی پور....همین هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان انقلاب بود.....که خامنه ای را به قدرت رساند و در تثبیت انقلاب نقش اساسی داشت......طرح ترور مخالفان حکومت و قتل های زنجیره ای چه داخل و خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی بود....خیلی از نهادهای انقلابی با کمک رفسنجانی شکل گرفت....دانشگاه آزاد که به اصطلاح دانشگاه است طرح رفسنجانی برای مدرک گرایی و خالی کردن جیب دانشجویان بود....اگر هاشمی نبود خیلی ها نبودند....از جمله شما...
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵
۴۵
Momijii - توکیو، ژاپن
آخه یکی نیست به این بچه مذلف بگه اونموقع که کوسه ازدواج کرد ، تو هنوز تو کمر عرفات بودی ، چی داری وَقو وَق میکنی !؟ یا یه جا داستانسرایی از به جبهه رفتنش میکنه ، وقتی که جنگ تموم شد این تاپاله یه پسربچه هفت هشت ساله و زیر منبر مسجد با بسیجیها شون شونک بازی و در حال عبادت بوده !!
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۵۶
۴۵
Momijii - توکیو، ژاپن
آخه یکی نیست به این بچه مذلف بگه اونموقع که کوسه ازدواج کرد ، تو هنوز تو کمر عرفات بودی ، چی داری وَقو وَق میکنی !؟ یا یه جا داستانسرایی از به جبهه رفتنش میکنه ، وقتی که جنگ تموم شد این تاپاله یه پسربچه هفت هشت ساله و زیر منبر مسجد با بسیجیها شون شونک بازی و در حال عبادت بوده !!
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۵۶
۴۰
کیانپور - ونکوور، کانادا
آقای رایفی پور....همین هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان انقلاب بود.....که خامنه ای را به قدرت رساند و در تثبیت انقلاب نقش اساسی داشت......طرح ترور مخالفان حکومت و قتل های زنجیره ای چه داخل و خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی بود....خیلی از نهادهای انقلابی با کمک رفسنجانی شکل گرفت....دانشگاه آزاد که به اصطلاح دانشگاه است طرح رفسنجانی برای مدرک گرایی و خالی کردن جیب دانشجویان بود....اگر هاشمی نبود خیلی ها نبودند....از جمله شما...
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵
۵۵
hamid4053 - اصفهان، ایران
اخه طوله یاسر عرفات اگه انقلاب نبود که یاسر عرفات به مادر تو نمیرسید و تو انگل وجود نداشتی.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۳
۳۵
freedom of the press - تهران، ایران
اگه شورش و خودکشی سال ۵۷ اتفاق نمی افتاد همتان الان کفتربازهای محله تان بودید و ملاها هم تو قبرستانها داشتند فاتحه و قرآن می خواندند برای اهل قبور. حتی حیف بز که بهتان بدهند که ببرید چرا.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۶
۴۳
Realman - کالیفرنیا ، ایالات متحده امریکا
ما که شنیدیم رفسنجانی قبل از انقلاب هم کلی زمین و باغ های پسته داشته من نمیدونم توی گ. اگه انقلاب نمیشد چه غلطی میکردی
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱
۵۵
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
یه جوری میگه که انگار خودش بیرون سیستم تنه میزد به کیسینجر. به توی شارلاتان اگر ۱۰ کیلو علف بدن و دو تا بز، یکی اشون از گرسنگی میمره اون یکی میترکه
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۲
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
یک حرف درست زد تو زندگیشت این مشنگ همین بود
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۴۸
۴۶
مهرداد2538 - تهران، ایران
فلسطینی با قرقیز دعواش شده سرِ غنائم ایران.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵
۴۳
sama128 - شیراز، ایران
راست میگه، رفسنجانی اگر پول داشت به جای یاسر عرفات خودش می آمد خونتون که تو چاقاله دیگه شبیه یاسر عرفات نشی ، شبیه خود رفسنجانی میشدی کوسه بدون ریش و پشم ، پس پول نداشت که یاسر عرفات را فرستاد سراغ ننت . الان باید بگردی دنبال قبر یاسرعرفات بابای فلسطینی ت . وگرنه الان با فایزه خواهر برادر بودی .
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۰
۷۱
senator x - تهران، ایران
تو خودت که از مدفوح آخوندها تغذیه میکنی و دور ور آخوندها میچری را بگو
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
درعوض از ان موقع تا حالا هرچه بز و الاغ و قاطر هست جمع کردیم برای تو که ببری بچرانی ولی فکر نمیکنم عرضه اینکار را هم داشته باشی؟میدانی چرا؟چون عمری نون مفت خوردی و لایق چراندن هم نیستی
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۵
۳۵
freedom of the press - تهران، ایران
اگه شورش و خودکشی سال ۵۷ اتفاق نمی افتاد همتان الان کفتربازهای محله تان بودید و ملاها هم تو قبرستانها داشتند فاتحه و قرآن می خواندند برای اهل قبور. حتی حیف بز که بهتان بدهند که ببرید چرا.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۶
۴۵
Momijii - توکیو، ژاپن
آخه یکی نیست به این بچه مذلف بگه اونموقع که کوسه ازدواج کرد ، تو هنوز تو کمر عرفات بودی ، چی داری وَقو وَق میکنی !؟ یا یه جا داستانسرایی از به جبهه رفتنش میکنه ، وقتی که جنگ تموم شد این تاپاله یه پسربچه هفت هشت ساله و زیر منبر مسجد با بسیجیها شون شونک بازی و در حال عبادت بوده !!
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۵۶
۵۵
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
یه جوری میگه که انگار خودش بیرون سیستم تنه میزد به کیسینجر. به توی شارلاتان اگر ۱۰ کیلو علف بدن و دو تا بز، یکی اشون از گرسنگی میمره اون یکی میترکه
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۲
۴۰
کیانپور - ونکوور، کانادا
آقای رایفی پور....همین هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان انقلاب بود.....که خامنه ای را به قدرت رساند و در تثبیت انقلاب نقش اساسی داشت......طرح ترور مخالفان حکومت و قتل های زنجیره ای چه داخل و خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی بود....خیلی از نهادهای انقلابی با کمک رفسنجانی شکل گرفت....دانشگاه آزاد که به اصطلاح دانشگاه است طرح رفسنجانی برای مدرک گرایی و خالی کردن جیب دانشجویان بود....اگر هاشمی نبود خیلی ها نبودند....از جمله شما...
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵
۵۵
hamid4053 - اصفهان، ایران
اخه طوله یاسر عرفات اگه انقلاب نبود که یاسر عرفات به مادر تو نمیرسید و تو انگل وجود نداشتی.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۳
۴۳
Realman - کالیفرنیا ، ایالات متحده امریکا
ما که شنیدیم رفسنجانی قبل از انقلاب هم کلی زمین و باغ های پسته داشته من نمیدونم توی گ. اگه انقلاب نمیشد چه غلطی میکردی
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱
۴۳
sama128 - شیراز، ایران
راست میگه، رفسنجانی اگر پول داشت به جای یاسر عرفات خودش می آمد خونتون که تو چاقاله دیگه شبیه یاسر عرفات نشی ، شبیه خود رفسنجانی میشدی کوسه بدون ریش و پشم ، پس پول نداشت که یاسر عرفات را فرستاد سراغ ننت . الان باید بگردی دنبال قبر یاسرعرفات بابای فلسطینی ت . وگرنه الان با فایزه خواهر برادر بودی .
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۰
۴۶
مهرداد2538 - تهران، ایران
فلسطینی با قرقیز دعواش شده سرِ غنائم ایران.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
یک حرف درست زد تو زندگیشت این مشنگ همین بود
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۴۸
۷۱
senator x - تهران، ایران
تو خودت که از مدفوح آخوندها تغذیه میکنی و دور ور آخوندها میچری را بگو
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
درعوض از ان موقع تا حالا هرچه بز و الاغ و قاطر هست جمع کردیم برای تو که ببری بچرانی ولی فکر نمیکنم عرضه اینکار را هم داشته باشی؟میدانی چرا؟چون عمری نون مفت خوردی و لایق چراندن هم نیستی
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
درعوض از ان موقع تا حالا هرچه بز و الاغ و قاطر هست جمع کردیم برای تو که ببری بچرانی ولی فکر نمیکنم عرضه اینکار را هم داشته باشی؟میدانی چرا؟چون عمری نون مفت خوردی و لایق چراندن هم نیستی
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۳:۰۵
۷۱
senator x - تهران، ایران
تو خودت که از مدفوح آخوندها تغذیه میکنی و دور ور آخوندها میچری را بگو
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۵
۵۲
اخوند شیپیشو - اندیمشک، استرالیا
یک حرف درست زد تو زندگیشت این مشنگ همین بود
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۴۸
۴۶
مهرداد2538 - تهران، ایران
فلسطینی با قرقیز دعواش شده سرِ غنائم ایران.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵
۴۳
sama128 - شیراز، ایران
راست میگه، رفسنجانی اگر پول داشت به جای یاسر عرفات خودش می آمد خونتون که تو چاقاله دیگه شبیه یاسر عرفات نشی ، شبیه خود رفسنجانی میشدی کوسه بدون ریش و پشم ، پس پول نداشت که یاسر عرفات را فرستاد سراغ ننت . الان باید بگردی دنبال قبر یاسرعرفات بابای فلسطینی ت . وگرنه الان با فایزه خواهر برادر بودی .
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۰
۵۵
hamid4053 - اصفهان، ایران
اخه طوله یاسر عرفات اگه انقلاب نبود که یاسر عرفات به مادر تو نمیرسید و تو انگل وجود نداشتی.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۳
۴۳
Realman - کالیفرنیا ، ایالات متحده امریکا
ما که شنیدیم رفسنجانی قبل از انقلاب هم کلی زمین و باغ های پسته داشته من نمیدونم توی گ. اگه انقلاب نمیشد چه غلطی میکردی
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۱
۴۰
کیانپور - ونکوور، کانادا
آقای رایفی پور....همین هاشمی رفسنجانی یکی از ارکان انقلاب بود.....که خامنه ای را به قدرت رساند و در تثبیت انقلاب نقش اساسی داشت......طرح ترور مخالفان حکومت و قتل های زنجیره ای چه داخل و خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی بود....خیلی از نهادهای انقلابی با کمک رفسنجانی شکل گرفت....دانشگاه آزاد که به اصطلاح دانشگاه است طرح رفسنجانی برای مدرک گرایی و خالی کردن جیب دانشجویان بود....اگر هاشمی نبود خیلی ها نبودند....از جمله شما...
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۵
۵۵
hamid411 - لس آنجلس، ایالات متحده امریکا
یه جوری میگه که انگار خودش بیرون سیستم تنه میزد به کیسینجر. به توی شارلاتان اگر ۱۰ کیلو علف بدن و دو تا بز، یکی اشون از گرسنگی میمره اون یکی میترکه
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۲
۴۵
Momijii - توکیو، ژاپن
آخه یکی نیست به این بچه مذلف بگه اونموقع که کوسه ازدواج کرد ، تو هنوز تو کمر عرفات بودی ، چی داری وَقو وَق میکنی !؟ یا یه جا داستانسرایی از به جبهه رفتنش میکنه ، وقتی که جنگ تموم شد این تاپاله یه پسربچه هفت هشت ساله و زیر منبر مسجد با بسیجیها شون شونک بازی و در حال عبادت بوده !!
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۲:۵۶
۳۵
freedom of the press - تهران، ایران
اگه شورش و خودکشی سال ۵۷ اتفاق نمی افتاد همتان الان کفتربازهای محله تان بودید و ملاها هم تو قبرستانها داشتند فاتحه و قرآن می خواندند برای اهل قبور. حتی حیف بز که بهتان بدهند که ببرید چرا.
دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۵۶
