دین و دمکراسی؛ مرزهای رواداری در برابر پدیدهای جانسخت
رأی دهید
آیا دین از اجزای جامعه مدنی محسوب میشود؟ آیا این نهاد میتواند شریک قدرت در حکومتی دمکراتیک باشد؟ دین چه نقشی در آرامش یا ناآرامی جهان ما دارد؟ اسد سیف، پژوهشگر، در یادداشت خود تلاش کرده به این پرسشها پاسخ دهد.
در چند سال اخیر با حضور گسترده پیروان ادیان مختلف در اروپا، به ویژه مسلمانان، نقش دین در دولت و جامعه دگربار پس از چند سده به یکی از بحثهای روز بدل شده است.
در قانون اساسی تمامی کشورهای اروپایی بر جدایی دین از دولت تأکید شده و اینکه دین امریست شخصی. با تکیه بر این اصل بود که از قدرت نفوذ دین در دولت کاسته شد، امور قضایی جامعه مستقل شد و مدارس و امر آموزش و پرورش از زیر سلطه کلیسا خارج شدند. با وجود این، نفوذ گسترده مذهب چنان بود که نمادهایی از آن هنور هم در مکانهای دولتی و عمومی دیده میشود.
برای نمونه حضور صلیب در کلاسهای درس برخی مدارس و یا وجود کلاسهای آموزش دینی در برنامه انها. شرکت دانشآموزان در درس دینی در مدارس اگرچه شکلی آزاد دارد، ولی آموزش و پرورش آن را سازماندهی میکند و آموزگاران بابت آن از دولت حقوق میگیرند.
مسیحیت طی ۲۰ قرن چنان تأثیر ژرفی بر زندگی مردم غرب گذاشته که نمیتوان آن را، همچون اسلام از ایران، از تاریخ این کشورها حذف کرد. نمیتوان تاریخ و فرهنگ ایران را بدون اسلام بررسی کرد. مسیحیت به عنوان دینی غیراروپایی در غرب بیش از زادگاه خویش رشد و تأثیر داشته است. اسلام نیز به عنوان دینی غیرایرانی در تمامی تار و پود هستی ایرانیان تنیده است.
شاید این پرسش غریب به نظر آید که آیا اسلام به ایرانیان تعلق دارد؟ و یا مسیحیت به غرب؟ واقعیت موجود اما فراتر از این پیش میرود، تا جایی که اسلام را نیز امروز متعلق به اروپا میدانند. برای نمونه کریستیان وولف، رئیسجمهوری پیشین آلمان، چند سال پیش اعلام کرد که نه تنها مسیحیت، بلکه اسلام نیز به آلمان تعلق دارد. اگرچه بسیار کسان، از جمله وزیر وقت کشور، از این سخن برآشفتند، ولی رئیسجمهوری با توجه به واقعیتی موجود سخن بر زبان رانده بود.
حضور میلیونها مهاجر مسلمانی که اکثر آنها تابعیت کشورهای اروپایی را دارند، سندیست که نمیتواند نادیده گرفته شود. این خیل عظیم، خداباورانی هستند مسلمان که در کشورهای غربی ساکنند و مشغول به کار و طبیعیست که باید از همان حقوق شهروندی برخوردار باشند که دیگران.
شیعیان حاکم بر جمهوری اسلامی ایران هنوز پس از چهار دهه، "برادران" سنی خویش را تاب نمیآورند، اجاز تأسیس مسجد به آنان نمیدهند و از حق شرکت آنها در ارگانهای بالای حکومتی سر باز میزنند. در سایه رفتارهای این نظام بهائیان مجبورند یا مسلمان شوند یا ترک وطن کنند. آنان از ادارات اخراج میشوند و فرزندانشان امکان ادامه تحصیل در دانشگاههای کشور را ندارند. یهودیان و مسیحیان ترجیح دادهاند میهن خویش را ترک گویند. زرتشتیها تحت فشارند. دیگر اقلیتهای دینی نیز سرگذشتی مشابه دارند.
همه اینها البته نشانیست از نبود دمکراسی و آزادی در کشور. اگر به پرسش اصلی بازگردیم، میتوان پذیرفت که اسلام همچون مسیحیت به اروپا نیز تعلق دارد، همانگونه که ادیان غیر از اسلام به ایران. ولی آیا دین میتواند برای حکومتها سیاست تعیین کند یا حد و مرزی برای آزادی مشخص نماید؟
پس از بنیان گرفتن جمهوری اسلامی در ایران، حادثه ۱۱ سپتامبر نوعی اسلام را به جهانیان عرضه کرد که در آن "حق و عدالت" را خشونت یا لوله تفنگ تعیین میکرد. غرب از این حادثه "اعلان جنگ" احساس کرد؛ جنگ اسلام علیه مسیحیت.
کلیسا که دوران افول خویش را در غرب میگذراند، از این حادثه و به همراه آن سیلِ دینگُمکردکانِ بلوک شرق که پس از "فروپاشی کمونیسم" به "غرب آزاد" پناه آورده بودند، بهرهبرداری کرد. کلیساهای خالی دوباره پر شدند و سیاستمداران برای کسب آرای بیشتر به دین توجه کردند. پاپ دگربار بساط قدرت گستراند.
دوران رونق کلیسا اما تداوم نیافت. افشاگریها در پرونده فساد جنسی خادمان کلیسا موجب انزجار شد و دهها هزار نفر ترک کلیسا گفتند. این روند اما بحثی را دامن زد که به زمان رنسانس و عصر روشنگری بازمیگشت: آیا خداوند حق دخالت در سیاست را دارد؟ در اراده خدا میتوان دمکراسی و آزادی یافت؟
غرب یکبار در دوران رنسانس، پس از سالها کشمکش و تجربه، به اعمال اراده خدا بر حقوق اجتماعی شهروندان پایان داد، آزادی وجدان را پذیرفت و خالق به درون انسانها بازگشت و مذهب امری شخصی شد. در این سالها دگربار پرسشهای عصر روشنگری تکرار میشوند: آیا باید دمکراسی را با ارزشهای دینی هماهنگ کرد؟
مذهب همیشه کوشیده است شریک قدرت گردد و یا قدرت تعیین کند. این امر با دمکراسی همخوان نیست. دمکراسی آنجا آغاز می شود که خدایان زمین انسان را ترک گویند و به آسمانها بازگردند. غیرسیاسی بودن آسمانها به نفع دین هم هست.
آیا میتوان از دین دمکراسی استخراج کرد؟
عدهای به این پرسش پاسخ آری میدهند؛ پاسخی که شاید خوشبینانه تنها نیمی از واقعیت را در خود داشته باشد. در واقع در ادیان آسمانی اثری از پذیرش پدیدهای چون دمکراسی دیده نمیشود.
دمکراسی زاده یونان است. پنج قرن پیش از میلاد مسیح تولد یافت؛ البته شکل ناقصی بیش نبود، زیرا بسیاری از مخالفان را به تبعید فرستاد، نیمی از جامعه یعنی زنان در آن سهمی نداشتند و بردگان را نیز شامل نمیشد.
دمکراسی کنونی در غرب با این تفکر آغاز شد که انسان میتواند خود جانشین خدا گردد. از این زمان است که اندکاندک مفاهیمی چون برابری، حق حیات و آزادی شکل نوینی به خود گرفتند. دمکراسی مدرن با این مفاهیم جان گرفت: انسان صاحب ارزش است و حق دارد.
نویسندگان، هنرمندان و متفکران راه را در جامعه برای رسیدن به حقوق اجتماعی و شهروندی هموار کردند. آنان در روشنگری نقش ویژهای داشتند. بهرمند شدن از "حقوق بشر" حق همگان است و همه در برابر قانون برابرند. مسیحیت در غرب مجبور به پذیرش مفاهیم مدرن شد، توانست به حیات خویش ادامه دهد و آموخت که چگونه رفتاری باید با دینداران و دولت پیش گیرد.
احزاب یا حکومتهای دمکرات−مسیحی یا سوسیال−مسیحی در غرب نمونههای خوبی هستند در این راستا. رفتارهای آنها میتواند نشانی باشد از پذیرش دنیای نو یا شاید تسلیم در برابر آن. موضوعاتی چون اشکال جدید خانواده و ازدواج، سقط جنین و همجنسگرایی از جمله مفاهیمی هستند که کلیسا اندکاندک مجبور به پذیرش آنها میشود. پاپی که تا چند سال پیش "کاندوم" را برنمیتافت، بعدها به مصلحت آن را در برخی موارد مجاز اعلام کرد.
جهان مجموعه چیزهاییست که در خود جای داده است. مذهب نیز یکی از همین چیزهاست. در مقیاسی کوچکتر، دولتها مجبورند رفتار خویش را با این چیزها روشن کنند. جامعه دمکراتیک از انسانهایی شکل میگیرد که در آن مذهب افراد به خودشان مربوط است. هر کس میتواند خارج از حکومت به مذهب خویش افتخار کند یا اگر مذهبی ندارد، از همین حق برخوردار شود.
اگر مذهب تکلیف خود را با حکومت روشن نکند، فاجعه پیش خواهد آمد، چنانچه در ایران پیش آمد و یا میتواند در غرب به وقوع بپیوندد. چرا باید در مدارس حکومت و جامعهای سکولار، دولت کلاسهای درس دینی برگزار کند یا بر دیوار کلاسها صلیب نصب شود. اگر قرار باشد مسیحیان از این حق برخوردار باشند، پیروان دیگر مذاهب نیز باید این امکان را داشته باشند. پذیرش این امر یعنی اغتشاش در آموزش و پرورش. یعنی پشت کردن به امر جدایی دین از دولت به عنوان یکی از یزرگترین دستاوردهای عصر روشنگری.
اگر کسی دوست دارد روسری سر کند، به عنوان آزادی در انتخاب پوشش، این حق اوست. اگر بر او تحمیل گردد، خلاف آزادی و حقوق شهروندیست. در همین رابطه است ختنه دختران که جرم است. اگر مواردی از احکام مذهبی در برابر حقوق شهروندی و قوانین جامعه مدنی قرار گیرند، باید کنار زده شوند.
تلاش برای کشاندن پای مذهب به حکومت، راه به دیکتاتوری خواهد برد. رواداری را باید در قوانین شهروندی جامعه جُست. حکمرانی آسمان بر زمین، تنها به اعمال اراده خدا، آنهم از منظر عدهای از پیروان او، میانجامد. دمکراسی اما از اراده همگان شکل میگیرد. تازه کسی از احساس یا فکر خدا باخبر نیست و اگر در گذشته روحانیان خود را نمایندگان او میدانستند، امروز این نمایندهها مقبولیت خود را از دست دادهاند. از بالا فقط احکامی تغییرناپذیر صادر میشود، دمکراسی اما با هر دگمی مخالف است.
خدایان همیشه در برابر هم صفآرایی کردهاند. آنان را توان سلوک با هم نیست و به جای گشودن گرهها، خود مشکل میآفرینند. ایران نمونه آشکار آن است.
دین اگر امری شخصی باشد، میتواند بسیار چیزها به انسان ببخشد؛ دستکم آرامش پیرو خود را فراهم آورد. با چنین دینی میتوان روادارانه سازش کرد.
در چند سال اخیر با حضور گسترده پیروان ادیان مختلف در اروپا، به ویژه مسلمانان، نقش دین در دولت و جامعه دگربار پس از چند سده به یکی از بحثهای روز بدل شده است.
در قانون اساسی تمامی کشورهای اروپایی بر جدایی دین از دولت تأکید شده و اینکه دین امریست شخصی. با تکیه بر این اصل بود که از قدرت نفوذ دین در دولت کاسته شد، امور قضایی جامعه مستقل شد و مدارس و امر آموزش و پرورش از زیر سلطه کلیسا خارج شدند. با وجود این، نفوذ گسترده مذهب چنان بود که نمادهایی از آن هنور هم در مکانهای دولتی و عمومی دیده میشود.
برای نمونه حضور صلیب در کلاسهای درس برخی مدارس و یا وجود کلاسهای آموزش دینی در برنامه انها. شرکت دانشآموزان در درس دینی در مدارس اگرچه شکلی آزاد دارد، ولی آموزش و پرورش آن را سازماندهی میکند و آموزگاران بابت آن از دولت حقوق میگیرند.
مسیحیت طی ۲۰ قرن چنان تأثیر ژرفی بر زندگی مردم غرب گذاشته که نمیتوان آن را، همچون اسلام از ایران، از تاریخ این کشورها حذف کرد. نمیتوان تاریخ و فرهنگ ایران را بدون اسلام بررسی کرد. مسیحیت به عنوان دینی غیراروپایی در غرب بیش از زادگاه خویش رشد و تأثیر داشته است. اسلام نیز به عنوان دینی غیرایرانی در تمامی تار و پود هستی ایرانیان تنیده است.
شاید این پرسش غریب به نظر آید که آیا اسلام به ایرانیان تعلق دارد؟ و یا مسیحیت به غرب؟ واقعیت موجود اما فراتر از این پیش میرود، تا جایی که اسلام را نیز امروز متعلق به اروپا میدانند. برای نمونه کریستیان وولف، رئیسجمهوری پیشین آلمان، چند سال پیش اعلام کرد که نه تنها مسیحیت، بلکه اسلام نیز به آلمان تعلق دارد. اگرچه بسیار کسان، از جمله وزیر وقت کشور، از این سخن برآشفتند، ولی رئیسجمهوری با توجه به واقعیتی موجود سخن بر زبان رانده بود.
حضور میلیونها مهاجر مسلمانی که اکثر آنها تابعیت کشورهای اروپایی را دارند، سندیست که نمیتواند نادیده گرفته شود. این خیل عظیم، خداباورانی هستند مسلمان که در کشورهای غربی ساکنند و مشغول به کار و طبیعیست که باید از همان حقوق شهروندی برخوردار باشند که دیگران.
شیعیان حاکم بر جمهوری اسلامی ایران هنوز پس از چهار دهه، "برادران" سنی خویش را تاب نمیآورند، اجاز تأسیس مسجد به آنان نمیدهند و از حق شرکت آنها در ارگانهای بالای حکومتی سر باز میزنند. در سایه رفتارهای این نظام بهائیان مجبورند یا مسلمان شوند یا ترک وطن کنند. آنان از ادارات اخراج میشوند و فرزندانشان امکان ادامه تحصیل در دانشگاههای کشور را ندارند. یهودیان و مسیحیان ترجیح دادهاند میهن خویش را ترک گویند. زرتشتیها تحت فشارند. دیگر اقلیتهای دینی نیز سرگذشتی مشابه دارند.
همه اینها البته نشانیست از نبود دمکراسی و آزادی در کشور. اگر به پرسش اصلی بازگردیم، میتوان پذیرفت که اسلام همچون مسیحیت به اروپا نیز تعلق دارد، همانگونه که ادیان غیر از اسلام به ایران. ولی آیا دین میتواند برای حکومتها سیاست تعیین کند یا حد و مرزی برای آزادی مشخص نماید؟
پس از بنیان گرفتن جمهوری اسلامی در ایران، حادثه ۱۱ سپتامبر نوعی اسلام را به جهانیان عرضه کرد که در آن "حق و عدالت" را خشونت یا لوله تفنگ تعیین میکرد. غرب از این حادثه "اعلان جنگ" احساس کرد؛ جنگ اسلام علیه مسیحیت.
کلیسا که دوران افول خویش را در غرب میگذراند، از این حادثه و به همراه آن سیلِ دینگُمکردکانِ بلوک شرق که پس از "فروپاشی کمونیسم" به "غرب آزاد" پناه آورده بودند، بهرهبرداری کرد. کلیساهای خالی دوباره پر شدند و سیاستمداران برای کسب آرای بیشتر به دین توجه کردند. پاپ دگربار بساط قدرت گستراند.
دوران رونق کلیسا اما تداوم نیافت. افشاگریها در پرونده فساد جنسی خادمان کلیسا موجب انزجار شد و دهها هزار نفر ترک کلیسا گفتند. این روند اما بحثی را دامن زد که به زمان رنسانس و عصر روشنگری بازمیگشت: آیا خداوند حق دخالت در سیاست را دارد؟ در اراده خدا میتوان دمکراسی و آزادی یافت؟
غرب یکبار در دوران رنسانس، پس از سالها کشمکش و تجربه، به اعمال اراده خدا بر حقوق اجتماعی شهروندان پایان داد، آزادی وجدان را پذیرفت و خالق به درون انسانها بازگشت و مذهب امری شخصی شد. در این سالها دگربار پرسشهای عصر روشنگری تکرار میشوند: آیا باید دمکراسی را با ارزشهای دینی هماهنگ کرد؟
مذهب همیشه کوشیده است شریک قدرت گردد و یا قدرت تعیین کند. این امر با دمکراسی همخوان نیست. دمکراسی آنجا آغاز می شود که خدایان زمین انسان را ترک گویند و به آسمانها بازگردند. غیرسیاسی بودن آسمانها به نفع دین هم هست.
آیا میتوان از دین دمکراسی استخراج کرد؟
عدهای به این پرسش پاسخ آری میدهند؛ پاسخی که شاید خوشبینانه تنها نیمی از واقعیت را در خود داشته باشد. در واقع در ادیان آسمانی اثری از پذیرش پدیدهای چون دمکراسی دیده نمیشود.
دمکراسی زاده یونان است. پنج قرن پیش از میلاد مسیح تولد یافت؛ البته شکل ناقصی بیش نبود، زیرا بسیاری از مخالفان را به تبعید فرستاد، نیمی از جامعه یعنی زنان در آن سهمی نداشتند و بردگان را نیز شامل نمیشد.
دمکراسی کنونی در غرب با این تفکر آغاز شد که انسان میتواند خود جانشین خدا گردد. از این زمان است که اندکاندک مفاهیمی چون برابری، حق حیات و آزادی شکل نوینی به خود گرفتند. دمکراسی مدرن با این مفاهیم جان گرفت: انسان صاحب ارزش است و حق دارد.
نویسندگان، هنرمندان و متفکران راه را در جامعه برای رسیدن به حقوق اجتماعی و شهروندی هموار کردند. آنان در روشنگری نقش ویژهای داشتند. بهرمند شدن از "حقوق بشر" حق همگان است و همه در برابر قانون برابرند. مسیحیت در غرب مجبور به پذیرش مفاهیم مدرن شد، توانست به حیات خویش ادامه دهد و آموخت که چگونه رفتاری باید با دینداران و دولت پیش گیرد.
احزاب یا حکومتهای دمکرات−مسیحی یا سوسیال−مسیحی در غرب نمونههای خوبی هستند در این راستا. رفتارهای آنها میتواند نشانی باشد از پذیرش دنیای نو یا شاید تسلیم در برابر آن. موضوعاتی چون اشکال جدید خانواده و ازدواج، سقط جنین و همجنسگرایی از جمله مفاهیمی هستند که کلیسا اندکاندک مجبور به پذیرش آنها میشود. پاپی که تا چند سال پیش "کاندوم" را برنمیتافت، بعدها به مصلحت آن را در برخی موارد مجاز اعلام کرد.
جهان مجموعه چیزهاییست که در خود جای داده است. مذهب نیز یکی از همین چیزهاست. در مقیاسی کوچکتر، دولتها مجبورند رفتار خویش را با این چیزها روشن کنند. جامعه دمکراتیک از انسانهایی شکل میگیرد که در آن مذهب افراد به خودشان مربوط است. هر کس میتواند خارج از حکومت به مذهب خویش افتخار کند یا اگر مذهبی ندارد، از همین حق برخوردار شود.
اگر مذهب تکلیف خود را با حکومت روشن نکند، فاجعه پیش خواهد آمد، چنانچه در ایران پیش آمد و یا میتواند در غرب به وقوع بپیوندد. چرا باید در مدارس حکومت و جامعهای سکولار، دولت کلاسهای درس دینی برگزار کند یا بر دیوار کلاسها صلیب نصب شود. اگر قرار باشد مسیحیان از این حق برخوردار باشند، پیروان دیگر مذاهب نیز باید این امکان را داشته باشند. پذیرش این امر یعنی اغتشاش در آموزش و پرورش. یعنی پشت کردن به امر جدایی دین از دولت به عنوان یکی از یزرگترین دستاوردهای عصر روشنگری.
اگر کسی دوست دارد روسری سر کند، به عنوان آزادی در انتخاب پوشش، این حق اوست. اگر بر او تحمیل گردد، خلاف آزادی و حقوق شهروندیست. در همین رابطه است ختنه دختران که جرم است. اگر مواردی از احکام مذهبی در برابر حقوق شهروندی و قوانین جامعه مدنی قرار گیرند، باید کنار زده شوند.
تلاش برای کشاندن پای مذهب به حکومت، راه به دیکتاتوری خواهد برد. رواداری را باید در قوانین شهروندی جامعه جُست. حکمرانی آسمان بر زمین، تنها به اعمال اراده خدا، آنهم از منظر عدهای از پیروان او، میانجامد. دمکراسی اما از اراده همگان شکل میگیرد. تازه کسی از احساس یا فکر خدا باخبر نیست و اگر در گذشته روحانیان خود را نمایندگان او میدانستند، امروز این نمایندهها مقبولیت خود را از دست دادهاند. از بالا فقط احکامی تغییرناپذیر صادر میشود، دمکراسی اما با هر دگمی مخالف است.
خدایان همیشه در برابر هم صفآرایی کردهاند. آنان را توان سلوک با هم نیست و به جای گشودن گرهها، خود مشکل میآفرینند. ایران نمونه آشکار آن است.
دین اگر امری شخصی باشد، میتواند بسیار چیزها به انسان ببخشد؛ دستکم آرامش پیرو خود را فراهم آورد. با چنین دینی میتوان روادارانه سازش کرد.