سخنرانی محمدرضا شاه در کنگره انقلاب سفید

حکایت الزرتشت فی بلاد فرانکفورتیه : شنیدمی در بلاد فرانکفورت جاهلی بودی تهی مغز ؛ به خل و چلی معروف . نام زرتشت بر خود نهادی ؛ وی را از دین و ایمان خبری نَه . با پندار گفتار کردار نیک بیگانه بودی ؛عربده همی زدی ز جهالت . به سوی قاهره نماز بگزاردی ؛ صلوات برآل پهلوی بفرستادی ؛ خدای عَز و جَل را بنده نبودی . دستمال یزدی فراوان بستاندی در نهان ؛ آماده مالش همی بودی . از بی عقلی مادر زادی رنج همی ببردی ؛ رمالان و دعانویسان اثر ندادی ؛ حکیمان در علاج وی عاجز بماندی . زر و سیم بسی خرج بکردی ؛ ابله همی بودی . عمر عزیز سر کردی به بطالت ؛ با فاضلان و عاقلان ( پیرزن , مصدق روحت شاد , ضد بشر,,,, ) در افتادی ز جهالت . از قضا به مُلک ایرانیان یوکی اندر آمدی ؛ لاطائلات بنوشتی به زیادت .(عالمان از این همه چرت و پرت در حیرت بماندی ؛ همی بخندیدندی .) اراذل و اوباش ؛ فاسدان و فاسقان ؛ خناسان و نسناسان شاه الهی دور خود گرد آوردی ؛ پاچه بگرفتندی به کرار . تهمت سایبری مجاهد چپول امت ریش به عاقلان بزدندی ؛ حال بسی کردندی به اجماع . ادامه

ادامه .....بودندی که در پوست بقره گنجیدندی . شعر : ( ای شه الهی دگر بار نیاید شاهی/ خوش نکن دل که به نفع تو شود این بازی ) (ما بدیدیم و شنیدیم و بسی تجربه کردیم / کار هر ..... نیست سیاست بازی ) . از قضا به ضد بشری بر خوردی که آزادیخواه همی بودی ؛ از ظلم و استبداد بیزار . داد مظلومان از ظالم بستاندی ؛ شیری بودی که کفتاران بدریدی . سخن با منطق بگفتی ؛ دلایل آوردی به غایت نیکو . عدوی جهل بودی و از جهالت خلق الله به رنج . غم جُهالان همی خوردی . با اجنه و شیاطین سلطنت طلب فرقه پهلوی ملاطفتی نبودی . در بحث و جدل خر شاه الهی ها را در گل بگذاشتی به کَرار ؛ حالشان بگرفتی به دفعات .( فحاشان جوابی در خورجین نداشتندی ؛ فوحش همی دادندی ؛ تهمت همی زدندی . خجالت نکشیدندی .)شعر: ( غم مخور ضد بشر , از جهل ابنای بشر / هین پاشو آتش بزن بر خرمن جهل بشر ) ( گر بدست آرم زغال و جنس خوب همچون گُهر / گویمت الباقی این قصه را بار دگر )

خوبه نگفتی مثل شزم یا مردشش میلیون دلاری هاها

عمه به قربانت رود شاعر هم که شدی. توی حوزه این چیزها را به شما یاد دادند ؟ من که اهل شعر و معر نیستم.ولی حالا یک ب هم بده باجناق. ولی یک چیز هم در باره شما می‌‌دانم. عمه جان به شما گفت عزیز بزرگ شدی. زمان آوردن یک عروس برای شما است. فرمودی، اره باجناق برادر خیلی‌ زیبا است. به این می‌‌گویند عروس اوردن به سبک حوزه

حاجی تو فکری !!!!

نه که الان بدون تصرف ایران اسم خیابونهامون عربی نیست؟؟ اخه وقتی سودت تو نفهمیدنه تو همین کثافت باش 😀 فقط دستت به سیفون نخوره، میری پایین

اگه واقعا تو گراتس هستی، شماره ١٢٢ رو بگیر!! 😀😀 بیان خاموشت کنن.

😀😀😀 شاعر میگه به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم، ولی افسوس او خر أست و نمیفهمد!!!

( باجناق تو اگر خواب است بیدارش بکن / گو پریشان گشته ام , بیچاره ام , یاری بکن ) ( گو که حالم را گرفته شعر این " ضد بشر " / لااقل لختی بیا با .....من بازی بکن )

( ای حمید چارصد و یازده که از لس انجلس هستی / تو که از ابلهان ابله تری , از بیخ خُل هستی ) ( توئی آتش گرفته ک. بشین بر روی یخ / تو از اوباش و اشراری , چه پررو بچه ای هستی )

کجاش رو دیدی؟ میخوای برات شماره اشتراک ١٢٢ بگیرم؟ عین آژانس. هر وقت سوختی زنگ بزن بگو مشترک ٥٦٩ اتون هستم! خودشون با مقدار مناسب یخ آژیر کشون میان. 😀. ضمنا شروع کردی به شعر گفتن! چون یه شاعر دیگه میگه: اگه تو شاعری من ....

جالبه همه اینا رو هم میدونسته و مملکت دو دستی تقدیم خمینی کرد، سرداران ،رتبه داران،و یک ملت تباه تصمیمات نابخردمندانه شاه مقتدر شدند.کاشکی یه مقدار از حرفهای قشنگی که در این سخرانی کرد بهش عمل میکرد!مثل اینکه فرار کردن شاهان ایرانی از میدان نبرد یه رسم قدیمی بوده ،اون از داریوش سوم،یزدگرد سوم و اینم رضا پهلوی.تو اوج اغتشاشات دمش گرم تصمیم گرفت یه مدت بره استراحت!!!

جالبه همه اینا رو هم میدونسته و مملکت دو دستی تقدیم خمینی کرد، سرداران ،رتبه داران،و یک ملت تباه تصمیمات نابخردمندانه شاه مقتدر شدند.کاشکی یه مقدار از حرفهای قشنگی که در این سخرانی کرد بهش عمل میکرد!مثل اینکه فرار کردن شاهان ایرانی از میدان نبرد یه رسم قدیمی بوده ،اون از داریوش سوم،یزدگرد سوم و اینم رضا پهلوی.تو اوج اغتشاشات دمش گرم تصمیم گرفت یه مدت بره استراحت!!!

کجاش رو دیدی؟ میخوای برات شماره اشتراک ١٢٢ بگیرم؟ عین آژانس. هر وقت سوختی زنگ بزن بگو مشترک ٥٦٩ اتون هستم! خودشون با مقدار مناسب یخ آژیر کشون میان. 😀. ضمنا شروع کردی به شعر گفتن! چون یه شاعر دیگه میگه: اگه تو شاعری من ....

( ای حمید چارصد و یازده که از لس انجلس هستی / تو که از ابلهان ابله تری , از بیخ خُل هستی ) ( توئی آتش گرفته ک. بشین بر روی یخ / تو از اوباش و اشراری , چه پررو بچه ای هستی )

( باجناق تو اگر خواب است بیدارش بکن / گو پریشان گشته ام , بیچاره ام , یاری بکن ) ( گو که حالم را گرفته شعر این " ضد بشر " / لااقل لختی بیا با .....من بازی بکن )

😀😀😀 شاعر میگه به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم، ولی افسوس او خر أست و نمیفهمد!!!

اگه واقعا تو گراتس هستی، شماره ١٢٢ رو بگیر!! 😀😀 بیان خاموشت کنن.

نه که الان بدون تصرف ایران اسم خیابونهامون عربی نیست؟؟ اخه وقتی سودت تو نفهمیدنه تو همین کثافت باش 😀 فقط دستت به سیفون نخوره، میری پایین

حاجی تو فکری !!!!

عمه به قربانت رود شاعر هم که شدی. توی حوزه این چیزها را به شما یاد دادند ؟ من که اهل شعر و معر نیستم.ولی حالا یک ب هم بده باجناق. ولی یک چیز هم در باره شما می‌‌دانم. عمه جان به شما گفت عزیز بزرگ شدی. زمان آوردن یک عروس برای شما است. فرمودی، اره باجناق برادر خیلی‌ زیبا است. به این می‌‌گویند عروس اوردن به سبک حوزه

خوبه نگفتی مثل شزم یا مردشش میلیون دلاری هاها

ادامه .....بودندی که در پوست بقره گنجیدندی . شعر : ( ای شه الهی دگر بار نیاید شاهی/ خوش نکن دل که به نفع تو شود این بازی ) (ما بدیدیم و شنیدیم و بسی تجربه کردیم / کار هر ..... نیست سیاست بازی ) . از قضا به ضد بشری بر خوردی که آزادیخواه همی بودی ؛ از ظلم و استبداد بیزار . داد مظلومان از ظالم بستاندی ؛ شیری بودی که کفتاران بدریدی . سخن با منطق بگفتی ؛ دلایل آوردی به غایت نیکو . عدوی جهل بودی و از جهالت خلق الله به رنج . غم جُهالان همی خوردی . با اجنه و شیاطین سلطنت طلب فرقه پهلوی ملاطفتی نبودی . در بحث و جدل خر شاه الهی ها را در گل بگذاشتی به کَرار ؛ حالشان بگرفتی به دفعات .( فحاشان جوابی در خورجین نداشتندی ؛ فوحش همی دادندی ؛ تهمت همی زدندی . خجالت نکشیدندی .)شعر: ( غم مخور ضد بشر , از جهل ابنای بشر / هین پاشو آتش بزن بر خرمن جهل بشر ) ( گر بدست آرم زغال و جنس خوب همچون گُهر / گویمت الباقی این قصه را بار دگر )

حکایت الزرتشت فی بلاد فرانکفورتیه : شنیدمی در بلاد فرانکفورت جاهلی بودی تهی مغز ؛ به خل و چلی معروف . نام زرتشت بر خود نهادی ؛ وی را از دین و ایمان خبری نَه . با پندار گفتار کردار نیک بیگانه بودی ؛عربده همی زدی ز جهالت . به سوی قاهره نماز بگزاردی ؛ صلوات برآل پهلوی بفرستادی ؛ خدای عَز و جَل را بنده نبودی . دستمال یزدی فراوان بستاندی در نهان ؛ آماده مالش همی بودی . از بی عقلی مادر زادی رنج همی ببردی ؛ رمالان و دعانویسان اثر ندادی ؛ حکیمان در علاج وی عاجز بماندی . زر و سیم بسی خرج بکردی ؛ ابله همی بودی . عمر عزیز سر کردی به بطالت ؛ با فاضلان و عاقلان ( پیرزن , مصدق روحت شاد , ضد بشر,,,, ) در افتادی ز جهالت . از قضا به مُلک ایرانیان یوکی اندر آمدی ؛ لاطائلات بنوشتی به زیادت .(عالمان از این همه چرت و پرت در حیرت بماندی ؛ همی بخندیدندی .) اراذل و اوباش ؛ فاسدان و فاسقان ؛ خناسان و نسناسان شاه الهی دور خود گرد آوردی ؛ پاچه بگرفتندی به کرار . تهمت سایبری مجاهد چپول امت ریش به عاقلان بزدندی ؛ حال بسی کردندی به اجماع . ادامه

حکایت الزرتشت فی بلاد فرانکفورتیه : شنیدمی در بلاد فرانکفورت جاهلی بودی تهی مغز ؛ به خل و چلی معروف . نام زرتشت بر خود نهادی ؛ وی را از دین و ایمان خبری نَه . با پندار گفتار کردار نیک بیگانه بودی ؛عربده همی زدی ز جهالت . به سوی قاهره نماز بگزاردی ؛ صلوات برآل پهلوی بفرستادی ؛ خدای عَز و جَل را بنده نبودی . دستمال یزدی فراوان بستاندی در نهان ؛ آماده مالش همی بودی . از بی عقلی مادر زادی رنج همی ببردی ؛ رمالان و دعانویسان اثر ندادی ؛ حکیمان در علاج وی عاجز بماندی . زر و سیم بسی خرج بکردی ؛ ابله همی بودی . عمر عزیز سر کردی به بطالت ؛ با فاضلان و عاقلان ( پیرزن , مصدق روحت شاد , ضد بشر,,,, ) در افتادی ز جهالت . از قضا به مُلک ایرانیان یوکی اندر آمدی ؛ لاطائلات بنوشتی به زیادت .(عالمان از این همه چرت و پرت در حیرت بماندی ؛ همی بخندیدندی .) اراذل و اوباش ؛ فاسدان و فاسقان ؛ خناسان و نسناسان شاه الهی دور خود گرد آوردی ؛ پاچه بگرفتندی به کرار . تهمت سایبری مجاهد چپول امت ریش به عاقلان بزدندی ؛ حال بسی کردندی به اجماع . ادامه

ادامه .....بودندی که در پوست بقره گنجیدندی . شعر : ( ای شه الهی دگر بار نیاید شاهی/ خوش نکن دل که به نفع تو شود این بازی ) (ما بدیدیم و شنیدیم و بسی تجربه کردیم / کار هر ..... نیست سیاست بازی ) . از قضا به ضد بشری بر خوردی که آزادیخواه همی بودی ؛ از ظلم و استبداد بیزار . داد مظلومان از ظالم بستاندی ؛ شیری بودی که کفتاران بدریدی . سخن با منطق بگفتی ؛ دلایل آوردی به غایت نیکو . عدوی جهل بودی و از جهالت خلق الله به رنج . غم جُهالان همی خوردی . با اجنه و شیاطین سلطنت طلب فرقه پهلوی ملاطفتی نبودی . در بحث و جدل خر شاه الهی ها را در گل بگذاشتی به کَرار ؛ حالشان بگرفتی به دفعات .( فحاشان جوابی در خورجین نداشتندی ؛ فوحش همی دادندی ؛ تهمت همی زدندی . خجالت نکشیدندی .)شعر: ( غم مخور ضد بشر , از جهل ابنای بشر / هین پاشو آتش بزن بر خرمن جهل بشر ) ( گر بدست آرم زغال و جنس خوب همچون گُهر / گویمت الباقی این قصه را بار دگر )

خوبه نگفتی مثل شزم یا مردشش میلیون دلاری هاها

عمه به قربانت رود شاعر هم که شدی. توی حوزه این چیزها را به شما یاد دادند ؟ من که اهل شعر و معر نیستم.ولی حالا یک ب هم بده باجناق. ولی یک چیز هم در باره شما می‌‌دانم. عمه جان به شما گفت عزیز بزرگ شدی. زمان آوردن یک عروس برای شما است. فرمودی، اره باجناق برادر خیلی‌ زیبا است. به این می‌‌گویند عروس اوردن به سبک حوزه

حاجی تو فکری !!!!

نه که الان بدون تصرف ایران اسم خیابونهامون عربی نیست؟؟ اخه وقتی سودت تو نفهمیدنه تو همین کثافت باش 😀 فقط دستت به سیفون نخوره، میری پایین

اگه واقعا تو گراتس هستی، شماره ١٢٢ رو بگیر!! 😀😀 بیان خاموشت کنن.

😀😀😀 شاعر میگه به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم، ولی افسوس او خر أست و نمیفهمد!!!

( باجناق تو اگر خواب است بیدارش بکن / گو پریشان گشته ام , بیچاره ام , یاری بکن ) ( گو که حالم را گرفته شعر این " ضد بشر " / لااقل لختی بیا با .....من بازی بکن )

( ای حمید چارصد و یازده که از لس انجلس هستی / تو که از ابلهان ابله تری , از بیخ خُل هستی ) ( توئی آتش گرفته ک. بشین بر روی یخ / تو از اوباش و اشراری , چه پررو بچه ای هستی )

کجاش رو دیدی؟ میخوای برات شماره اشتراک ١٢٢ بگیرم؟ عین آژانس. هر وقت سوختی زنگ بزن بگو مشترک ٥٦٩ اتون هستم! خودشون با مقدار مناسب یخ آژیر کشون میان. 😀. ضمنا شروع کردی به شعر گفتن! چون یه شاعر دیگه میگه: اگه تو شاعری من ....

جالبه همه اینا رو هم میدونسته و مملکت دو دستی تقدیم خمینی کرد، سرداران ،رتبه داران،و یک ملت تباه تصمیمات نابخردمندانه شاه مقتدر شدند.کاشکی یه مقدار از حرفهای قشنگی که در این سخرانی کرد بهش عمل میکرد!مثل اینکه فرار کردن شاهان ایرانی از میدان نبرد یه رسم قدیمی بوده ،اون از داریوش سوم،یزدگرد سوم و اینم رضا پهلوی.تو اوج اغتشاشات دمش گرم تصمیم گرفت یه مدت بره استراحت!!!

نه که الان بدون تصرف ایران اسم خیابونهامون عربی نیست؟؟ اخه وقتی سودت تو نفهمیدنه تو همین کثافت باش 😀 فقط دستت به سیفون نخوره، میری پایین

عمه به قربانت رود شاعر هم که شدی. توی حوزه این چیزها را به شما یاد دادند ؟ من که اهل شعر و معر نیستم.ولی حالا یک ب هم بده باجناق. ولی یک چیز هم در باره شما می‌‌دانم. عمه جان به شما گفت عزیز بزرگ شدی. زمان آوردن یک عروس برای شما است. فرمودی، اره باجناق برادر خیلی‌ زیبا است. به این می‌‌گویند عروس اوردن به سبک حوزه

😀😀😀 شاعر میگه به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم، ولی افسوس او خر أست و نمیفهمد!!!

اگه واقعا تو گراتس هستی، شماره ١٢٢ رو بگیر!! 😀😀 بیان خاموشت کنن.

جالبه همه اینا رو هم میدونسته و مملکت دو دستی تقدیم خمینی کرد، سرداران ،رتبه داران،و یک ملت تباه تصمیمات نابخردمندانه شاه مقتدر شدند.کاشکی یه مقدار از حرفهای قشنگی که در این سخرانی کرد بهش عمل میکرد!مثل اینکه فرار کردن شاهان ایرانی از میدان نبرد یه رسم قدیمی بوده ،اون از داریوش سوم،یزدگرد سوم و اینم رضا پهلوی.تو اوج اغتشاشات دمش گرم تصمیم گرفت یه مدت بره استراحت!!!

( باجناق تو اگر خواب است بیدارش بکن / گو پریشان گشته ام , بیچاره ام , یاری بکن ) ( گو که حالم را گرفته شعر این " ضد بشر " / لااقل لختی بیا با .....من بازی بکن )

( ای حمید چارصد و یازده که از لس انجلس هستی / تو که از ابلهان ابله تری , از بیخ خُل هستی ) ( توئی آتش گرفته ک. بشین بر روی یخ / تو از اوباش و اشراری , چه پررو بچه ای هستی )

کجاش رو دیدی؟ میخوای برات شماره اشتراک ١٢٢ بگیرم؟ عین آژانس. هر وقت سوختی زنگ بزن بگو مشترک ٥٦٩ اتون هستم! خودشون با مقدار مناسب یخ آژیر کشون میان. 😀. ضمنا شروع کردی به شعر گفتن! چون یه شاعر دیگه میگه: اگه تو شاعری من ....

حاجی تو فکری !!!!

خوبه نگفتی مثل شزم یا مردشش میلیون دلاری هاها

حکایت الزرتشت فی بلاد فرانکفورتیه : شنیدمی در بلاد فرانکفورت جاهلی بودی تهی مغز ؛ به خل و چلی معروف . نام زرتشت بر خود نهادی ؛ وی را از دین و ایمان خبری نَه . با پندار گفتار کردار نیک بیگانه بودی ؛عربده همی زدی ز جهالت . به سوی قاهره نماز بگزاردی ؛ صلوات برآل پهلوی بفرستادی ؛ خدای عَز و جَل را بنده نبودی . دستمال یزدی فراوان بستاندی در نهان ؛ آماده مالش همی بودی . از بی عقلی مادر زادی رنج همی ببردی ؛ رمالان و دعانویسان اثر ندادی ؛ حکیمان در علاج وی عاجز بماندی . زر و سیم بسی خرج بکردی ؛ ابله همی بودی . عمر عزیز سر کردی به بطالت ؛ با فاضلان و عاقلان ( پیرزن , مصدق روحت شاد , ضد بشر,,,, ) در افتادی ز جهالت . از قضا به مُلک ایرانیان یوکی اندر آمدی ؛ لاطائلات بنوشتی به زیادت .(عالمان از این همه چرت و پرت در حیرت بماندی ؛ همی بخندیدندی .) اراذل و اوباش ؛ فاسدان و فاسقان ؛ خناسان و نسناسان شاه الهی دور خود گرد آوردی ؛ پاچه بگرفتندی به کرار . تهمت سایبری مجاهد چپول امت ریش به عاقلان بزدندی ؛ حال بسی کردندی به اجماع . ادامه

ادامه .....بودندی که در پوست بقره گنجیدندی . شعر : ( ای شه الهی دگر بار نیاید شاهی/ خوش نکن دل که به نفع تو شود این بازی ) (ما بدیدیم و شنیدیم و بسی تجربه کردیم / کار هر ..... نیست سیاست بازی ) . از قضا به ضد بشری بر خوردی که آزادیخواه همی بودی ؛ از ظلم و استبداد بیزار . داد مظلومان از ظالم بستاندی ؛ شیری بودی که کفتاران بدریدی . سخن با منطق بگفتی ؛ دلایل آوردی به غایت نیکو . عدوی جهل بودی و از جهالت خلق الله به رنج . غم جُهالان همی خوردی . با اجنه و شیاطین سلطنت طلب فرقه پهلوی ملاطفتی نبودی . در بحث و جدل خر شاه الهی ها را در گل بگذاشتی به کَرار ؛ حالشان بگرفتی به دفعات .( فحاشان جوابی در خورجین نداشتندی ؛ فوحش همی دادندی ؛ تهمت همی زدندی . خجالت نکشیدندی .)شعر: ( غم مخور ضد بشر , از جهل ابنای بشر / هین پاشو آتش بزن بر خرمن جهل بشر ) ( گر بدست آرم زغال و جنس خوب همچون گُهر / گویمت الباقی این قصه را بار دگر )

ادامه .....بودندی که در پوست بقره گنجیدندی . شعر : ( ای شه الهی دگر بار نیاید شاهی/ خوش نکن دل که به نفع تو شود این بازی ) (ما بدیدیم و شنیدیم و بسی تجربه کردیم / کار هر ..... نیست سیاست بازی ) . از قضا به ضد بشری بر خوردی که آزادیخواه همی بودی ؛ از ظلم و استبداد بیزار . داد مظلومان از ظالم بستاندی ؛ شیری بودی که کفتاران بدریدی . سخن با منطق بگفتی ؛ دلایل آوردی به غایت نیکو . عدوی جهل بودی و از جهالت خلق الله به رنج . غم جُهالان همی خوردی . با اجنه و شیاطین سلطنت طلب فرقه پهلوی ملاطفتی نبودی . در بحث و جدل خر شاه الهی ها را در گل بگذاشتی به کَرار ؛ حالشان بگرفتی به دفعات .( فحاشان جوابی در خورجین نداشتندی ؛ فوحش همی دادندی ؛ تهمت همی زدندی . خجالت نکشیدندی .)شعر: ( غم مخور ضد بشر , از جهل ابنای بشر / هین پاشو آتش بزن بر خرمن جهل بشر ) ( گر بدست آرم زغال و جنس خوب همچون گُهر / گویمت الباقی این قصه را بار دگر )

حکایت الزرتشت فی بلاد فرانکفورتیه : شنیدمی در بلاد فرانکفورت جاهلی بودی تهی مغز ؛ به خل و چلی معروف . نام زرتشت بر خود نهادی ؛ وی را از دین و ایمان خبری نَه . با پندار گفتار کردار نیک بیگانه بودی ؛عربده همی زدی ز جهالت . به سوی قاهره نماز بگزاردی ؛ صلوات برآل پهلوی بفرستادی ؛ خدای عَز و جَل را بنده نبودی . دستمال یزدی فراوان بستاندی در نهان ؛ آماده مالش همی بودی . از بی عقلی مادر زادی رنج همی ببردی ؛ رمالان و دعانویسان اثر ندادی ؛ حکیمان در علاج وی عاجز بماندی . زر و سیم بسی خرج بکردی ؛ ابله همی بودی . عمر عزیز سر کردی به بطالت ؛ با فاضلان و عاقلان ( پیرزن , مصدق روحت شاد , ضد بشر,,,, ) در افتادی ز جهالت . از قضا به مُلک ایرانیان یوکی اندر آمدی ؛ لاطائلات بنوشتی به زیادت .(عالمان از این همه چرت و پرت در حیرت بماندی ؛ همی بخندیدندی .) اراذل و اوباش ؛ فاسدان و فاسقان ؛ خناسان و نسناسان شاه الهی دور خود گرد آوردی ؛ پاچه بگرفتندی به کرار . تهمت سایبری مجاهد چپول امت ریش به عاقلان بزدندی ؛ حال بسی کردندی به اجماع . ادامه

خوبه نگفتی مثل شزم یا مردشش میلیون دلاری هاها

حاجی تو فکری !!!!

کجاش رو دیدی؟ میخوای برات شماره اشتراک ١٢٢ بگیرم؟ عین آژانس. هر وقت سوختی زنگ بزن بگو مشترک ٥٦٩ اتون هستم! خودشون با مقدار مناسب یخ آژیر کشون میان. 😀. ضمنا شروع کردی به شعر گفتن! چون یه شاعر دیگه میگه: اگه تو شاعری من ....

( ای حمید چارصد و یازده که از لس انجلس هستی / تو که از ابلهان ابله تری , از بیخ خُل هستی ) ( توئی آتش گرفته ک. بشین بر روی یخ / تو از اوباش و اشراری , چه پررو بچه ای هستی )

( باجناق تو اگر خواب است بیدارش بکن / گو پریشان گشته ام , بیچاره ام , یاری بکن ) ( گو که حالم را گرفته شعر این " ضد بشر " / لااقل لختی بیا با .....من بازی بکن )

جالبه همه اینا رو هم میدونسته و مملکت دو دستی تقدیم خمینی کرد، سرداران ،رتبه داران،و یک ملت تباه تصمیمات نابخردمندانه شاه مقتدر شدند.کاشکی یه مقدار از حرفهای قشنگی که در این سخرانی کرد بهش عمل میکرد!مثل اینکه فرار کردن شاهان ایرانی از میدان نبرد یه رسم قدیمی بوده ،اون از داریوش سوم،یزدگرد سوم و اینم رضا پهلوی.تو اوج اغتشاشات دمش گرم تصمیم گرفت یه مدت بره استراحت!!!

اگه واقعا تو گراتس هستی، شماره ١٢٢ رو بگیر!! 😀😀 بیان خاموشت کنن.

😀😀😀 شاعر میگه به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم، ولی افسوس او خر أست و نمیفهمد!!!

عمه به قربانت رود شاعر هم که شدی. توی حوزه این چیزها را به شما یاد دادند ؟ من که اهل شعر و معر نیستم.ولی حالا یک ب هم بده باجناق. ولی یک چیز هم در باره شما می‌‌دانم. عمه جان به شما گفت عزیز بزرگ شدی. زمان آوردن یک عروس برای شما است. فرمودی، اره باجناق برادر خیلی‌ زیبا است. به این می‌‌گویند عروس اوردن به سبک حوزه

نه که الان بدون تصرف ایران اسم خیابونهامون عربی نیست؟؟ اخه وقتی سودت تو نفهمیدنه تو همین کثافت باش 😀 فقط دستت به سیفون نخوره، میری پایین