چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بختیار بر خمینی پیروز می‌شد، ‏ما کجا بودیم

ایندیپندنت فارسی ، علیرضا نوری‌زاده:
به ماه اوت که می‌رسیم، همه‌گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی می‌کنم. چه وحشت‌آور است تصویرکردن آن‌هایی که از درون و بیرون خانه پدری، سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی به تیغ بی‌معرفتی و خیانت هدف قرار داده بودند. و سرانجام، فتح‌الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بر دوش نهادند، به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند، بی‌آنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به‌خاککشاندن استبداد محمدعلی‌شاهی رایتش را در خانه پدری برافراشت.

بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری [خرید و فروش] مورد معامله قرار دهد و نه پذیرفت که با یک تکان به گردن، در زمره چاکران آستان ملک پاسبان درآید.


(دو روز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطن نهاده بود که بعد از پانزده سال، احساسش به رویت جمالش همان هیچی قلمبه‌ای بود که در پرواز ایرفرانس به‌صورت قطب‌زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.)

پدرم از آخوندهای سیاست‌زده بیزار بود، با آنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری‌زاده، سردفتر شماره یک اصفهان، و بعد از مهاجرت به مشهد، دفتر شماره ۳ کوچه عدلیه) از یاران سیدحسن مدرس بود و هزینه این همدلی، ۵ سال زندان و تبعید به بروجرد شد (که خود قصه مفصلی است). پدرم می‌گفت آخوند سیاست‌باز از نوع خمینی صادق نیست. دروغ می‌گوید و در شقاوت و وحشت‌آفرینی تجلی دنیای ضحاک حضرت فردوسی است.

اما من آخوندهای سیاسی را می‌پسندیدم، با آنکه با دوستان پدر نیز بی‌مهر نبودم. مرحوم سیدهادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین‌قلم امروز) دفتر شعر فلسطین من را چاپ می‌زد. در بعثت، در بالاخانه‌ای در پاساژ حاج فواکهی، کنار سینما تاج و روبه‌روی سینما رویال، با خیلی‌ها آشنا شدم. فخرالدین حجازی که اطوار طوطی را برای سیدروح‌الله کشمیری داشت، ولی صدای زغن از گلویش خارج می‌شد. علی حجتی کرمانی که زرتشتی‌تبار بود و برخلاف برادرش محمدجواد، از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از آن جمع رضا امامی، یار شبانه ما، همچنان پایدار است و می‌نویسد و گاه مرثیه‌هایش برای رفیقان رفته، اشک به دیده‌ام می‌آورد.

خسروشاهی بود که یکی از تکان‌دهنده‌ترین رویدادهای زندگی‌ام را رقم زد و آن شبی بود که خمینی بر بام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن به ما تاکید می‌کرد که «روزی که شماها بازگشتید، یادت باشد که همه‌گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم». او رفت با جسدی ناشناخته برای یک هفته در غسالخانه قم. کرونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. جسدش را به‌عنوان ناشناس به غسالخانه بردند و هفت روز در آنجا بود تا فرزندش محمود پدر را یافت. او در خلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپایی واتیکان شیعی در قم بسیار خردمندانه بود.

این روزها، من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته‌ام که در اوراق و نوشته‌های آن روزها و خاطره‌ها و یادها تاملی کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما، یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات‌اند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفته‌های انقلاب به‌صراحت اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی جمعی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته‌نامه خلق مسلمان، و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران با همکاری علیرضا میبدی یا تنهایی منتشر کردم).

مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد با روی کار آمدن زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار قابل تحقق‌یافتن بود. شگفتا که قبل از عوام‌الناس، جامعه نخبگان ما نه‌تنها به بختیار پشت کرد، بلکه با تمام نیرو برای به‌شکست‌کشاندنش بسیج شد.

مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بی‌اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه‌روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر می‌زدم. خانم پری کلانتری عزیز، که منشی مخصوص نخست‌وزیر و نخست‌وزیران پیش از او بود، آن‌قدر لطف داشت که تا می‌رسیدم، با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش می‌زد که فلانی اینجاست، و من به درون می‌رفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی، که وفادار به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه‌ای که ری‌شهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد.

می‌نشستم و از اوضاع، از نگاه روزنامه‌نگار، و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام می‌گذشت، گزارشی به دکتر می‌دادم. او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه‌ها داشت، همیشه می‌پرسید «واقعا این مردم مسخ شده‌اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده است، پس چرا این مردم تب خمینی گرفته‌اند؟» یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به‌اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود، در حضور آقای محمد مشیری یزدی، معاونش، گفت: «این آقایان فکر می‌کنند خمینی گاندی است؟ می‌آید و زمام امور را می‌دهد دست این‌ها؟ دیکتاتوری نعلین هزار بار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاه‌تر است.»

فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز، در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفت‌وگوهای اختصاصی گرفته می‌شد. از نگاه من، با روی کار آمدن بختیار، انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد، می‌تواند به‌سرعت با پایان‌دادن به اعتصاب‌ها و اجرای برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در انتخاباتی آزاد، اساس پارلمان نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد نشان داد.

از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامه‌ها با او دیدار کنند. (این حکایت را بارها بازگو کرده‌ام و نیاز به تکرارش در اینجا نیست). در آن جلسه، بختیار یادآور شد که آقایان می‌توانید به اعتصاب خود خاتمه دهید و روزنامه‌هایتان را منتشر کنید. زنده‌یاد غلامحسین صالحیار، سردبیر اطلاعات، گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه می‌شود که به‌موجب آن هر دقیقه می‌شود روزنامه‌ها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار می‌گذاریم. و بلافاصله به صالحیار گفت: «من و دل گر فنا شدیم چه باک/غرض اندر میان سلامت اوست.»

و بعد یادآور شد که «هرچه می‌خواهید علیه من بنویسید، اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. فکر وطن خود را بکنید...». این وقایع پیش از آمدن خمینی بود.

شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن نامه‌ای که قرار بود بختیار قبل از ترک تهران از رادیوتلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقه‌مند است سردبیران کیهان و اطلاعات و آیندگان در آن سفر همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت یا تاریخش گذشته بود. بختیار فوری دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن پای تلفن برای دکتر بهشتی خوانده می‌شد. یک بار هم دکتر احسان نراقی توصیه‌ای کرد که در متن نهایی به کار آمد. من از میان همه کتاب‌ها و دفترها و یادداشت‌هایم، این یکی را دارم. بختیار ساعت‌ها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیت‌الله العظمی خمینی می‌روم». «برای تبادل و کسب نظر» را جایگزین آن عبارت کرد.

سرانجام، ساعت ۳ صبح، بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه‌چیز آماده سفر نخست‌وزیر به پاریس است. روز بعد، ما خبر را منتشر کردیم و قرار شد من از پاریس لحظه‌به‌لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم. غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها، دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهرا آقای بنی‌صدر و شاید هم دیگری رای آقای خمینی را زدند (مرحوم منتظری هم مخالف دیدار بود و این را اقرار کرد)، که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا نکند، او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود می‌بندید، چون او می‌خواهد از شما مهلت بگیرد که خواست‌هایتان را برآورده کند و در همین مهلت، او خواهد توانست اوضاع را عادی کند.

وقتی بازرگان با تاثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده، بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفته‌ام که استعفایم را به او بدهم. حتی اطمینان‌هایی که داده شد، مبنی‌بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست‌وزیری خواهد کرد، مرغ طوفان را به تردید نینداخت. به‌جای خودش رئیس شورای سلطنت، سیدجلال تهرانی، را به پاریس فرستاد. پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد.

آیا از انقلابی که با توفیق بختیار می‌توانست با استقرار حاکمیت ملی و دموکراسی، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپایی بود، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه کند و به سوی توسعه و تحول و دموکراسی سوق دهد، اما زمام آن به‌دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد، انتظار داریم که موجوداتی شایسته‌تر از احمدی‌نژاد و رئیسی پرورش دهد؟ این‌ها فرزندان حرامزاده یک خودکشی جمعی‌اند.

انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله‌ای بود که زمین را شکافت و حشرات ارض را بیرون ریخت. حشرات ارض متعفن، بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، دزد، فاسد، و متظاهر به دیانت، بی‌احساس به آب و خاک و ملت. اما با محتشمی و موسوی تبریزی و یوسف صانعی‌ها که به خمینی و خلخالی پیوست چه کنیم که امروز جامه مصلحان بر تن کرده‌اند. این‌ها نیز پایوران همان انقلاب‌اند و خطرشان کمتر از خطر خامنه‌ای و رئیسی و قالیباف و محسنی اژه‌ای نیست.

اگر بختیار موفق شده بود، امروز ما در خانه پدری حکومتی ملی و سکولار داشتیم با پارلمانی که نمایندگان واقعی مردم در آن حضور داشتند. نسل بعدی مردان و زنان ملی میدان‌دار صحنه سیاسی و اجتماعی، و اقتصاد و فرهنگ و هنر بودند. وزارت خارجه را میرفندرسکی‌ها عهده‌دار بودند و ریاست پارلمانش با اللهیار صالح‌ها بود. و دکتر صدیقی‌ها بودند.

کینه خمینی و بازماندگانش به دکتر بختیار چنان بود که پس از بالا رفتن اعتبار و جایگاه او نزد مردم - تا جایی که به گزارش خبرگزاری رویترز، در نخستین دعوتش از مردم برای ابراز حمایت از او و نهضت مقاومت ملی، هزاران ایرانی در خیابان پهلوی (مصدق و سپس ولی عصر امروز) راه رفتند و بعضا سرود ای ایران را خواندند - طرح دوباره حمله به بختیار را وارد مرحله اجرا کردند. یک تیم کامل از آدم‌خواران سپاه با هیکل‌های درشت، دستان سنگین آهنین‌اثر، تمریناتشان را آغاز کردند. دکتر بختیار، دل‌خسته از بازی روزگار، با فروش منزلش قصد سفر به کبک فرانسه‌زبان در کانادا را داشت. وضع مالی نهضت مقاومت ملی مجال هرگونه حرکتی را از مرغ طوفان سلب کرده بود.

فریدون بویراحمدی، که بختیار چونان فرزندانش به او محبت داشت، ناگهان زمزمه‌ای در گوشش خواند که شاپورخان دوبار جان گرفت. دو مبارز در جمع پاسداران رژیم به دیدار شما می‌آیند که طرح محرمانه خود را مطرح کنند... و آمدند قاتلان ذوب‌شده در ولایت سیدعلی. سر بختیار را بریدند و سینه دستیارش سروش کتیبه را دریدند.

امروز جایگاه بختیار کجاست؟ و خمینی و خامنه‌ای کجایند؟

ساعتی بعد از آگاهی از قتل او، نوشتم حالا که دیگر مرغ طوفان نیست/ سردار فرداهای ایران کیست؟ شبکورها شادند و در پرواز/ در شهرشان امشب چراغانیست... اما می‌دانستم که او، «یک لحظه بود، اما چه بسیاری».
رأی دهید
دیدگاه خوانندگان
۵۷
دوستدار - استهکلم، سوئد

اگر بختیار نخست وزیر میشود بدونه شک وضع مردم ایران هزاران بار بهتر از وضع کنونیشان می بود و ایران میشود بهشت روی زمین ! مسلمانان طرفدار مجاهدین خلق بی مخ و چپهای همه چیز ندان ان زمان فکر کردن و طمع برشان داشت و مردم را بیشتر فریب دادن اگر نگذارند بختیار به مسئولیت نخست وزیریش ادامه دهد و قدرت امور را در دست خمینی دجال اندازند انها هم به سروسامانی خواهند رسید. غافل از انی بودن که خمینی وقتی بقدرت رسید اول حق مسلمانان طرفدار مجاهدین و چپها را کف دستشان گذاشت بعد مردم ایران را دچار صدها بحران و بدبختی کرد.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۵
۵۴
به امید فردایی بهتر - تهران، ایران

افسوس‌و‌حیف‌
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۲
۳۹
مصدق روحت شاد - تهران، ایران

میشه چشمامون رو ببندیم و فکر کنیم که اگر مرحوم مصدق در کودتای انگلیسی سال ۳۲ سرنگون نشده بود، اوضان ایران الان چگونه بود؟
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۳
۶۴
zarduscht1 - فرانکفورت، آلمان

با این مقاله‌ها نمی‌‌شود آب مقدس بر سر جبهه ملی‌ ریخت. همان سنجانی. بازرگان. یزدی . بزگترین خیانت را به مردم ایران انجام دادند و پشت این مرد را خالی‌ کردند. بعد از پذیرفتن نخست وزیری او را طرد کردند شاید تنها کسی‌ که از جبهه ملی‌ خطر خمینی را درک و حاضر شد مسولیت به عهده بگیرد. در این زمان پیرزن‌ها و ۵۷ اتی‌ها در خیابان فریاد می‌‌زدند. جیب شاه گشاده ."ک.." هایده مثل تانکه. ۴۳ سال گذشته هنوز طلب خود را به ایران پس نداده که این‌ها چه مشکلی با آنجا هایده داشتند. شعار مستضعف می‌‌دادند.ولی فریاد می‌‌زدند.گوگوش و مهستی‌ بچه پرورشگاه هستند. امروز به دیگران فحاش می‌‌گویند آن زمان فریاد . شاه جنایت می‌‌کند "ج.." خانم زیارت می‌‌کند. در هیچ کجا دنیا شما شاهد نیستید.که لشگری از لمپن. زاد و ولد افکار کا کا رستم. توله‌ها حرمسرا مظفر الدین شاه. میرزا مصدقی. چپی ۱۳ امامی با هم متحد و چنین فاجعه برای ایران ایجاد کنند.امروز هم می‌‌گویند ما نبودیم. خیر اجنه از کره مریخ بودند. در یک برهه کوتاه با آمدن این مرد امید پیدا کردیم که سرنوشت این مملکت به بیراهه نخواهد رفت. و امروز نوشدارو بعد از مرگ سهراب؟
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۵
۴۹
tabatabayi - آلمان، آلمان

اگر بختیار نخست وزیر شده بود، قطعا با آخوندها و ملی منقلی ها ساخت و پاخت می کرد و اتفاقی که دو سال بعد برای بازرگان افتاد، برای او می افتاد. آخوندها او را یک مشروب خور و معتاد جلوه می دادند که توان اداره مملکت را ندارد و مردم به کاخ نخست وزیری حمله می کردند و بختیار دوباره فرار می کرد. نوریزاده این بار هم تریاک سناتوری بهش رسیده و باز جفنگ می نویسه! این همون نویسنده ای بود که همین چند سال قبل نوشت خامنه ای سکولار است!!!
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۰
۴۶
Omide por jalal - تبریز، ایالات متحده امریکا

با درود به خاندان پهلوی و لعنت به مصدق و مسعودییون ، اینجانب اساسا بختیار را مهره مشکوک میدانم ! بختیار حتی حاضر شده بود در صورتی که خمینی نخست وزیری او را به رسمیت بشناسد ، او نیز امامت خمینی را بپذیرد ! اگر بختیار به فکر شاه و بقای سلطنت بود ، خروج شاه از ایران را شرط نخست وزیری خود نمیکرد ! در تمام این سالها حتی یکبار نشنیده ام که شهبانو و شاهزاده از بختیار یادی بکنند ! چرا که بختیار زمانی جزو دار و دسته اون مردک ، مصدق نمک نشناس بود !
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۷
۴۲
mitra55 - تهران ، ایران
شما یا هنوز نفهمیدی که مصدق شیره ای, وطن فروش و خائن بود و یا خود را به ندانستن میزنی و مزدور سایبری علی شیره ای هستی.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۱
۵۵
ramin-cph - کپنهاگ، دانمارک

همچین جای دوری هم نمیرفتیم، با این مردم دین زده و متعصب وضعمون همینه که الان هستیم. میگن مردم هر کشور لیاقتشون همون دولت یا رهبریه که بهشون حکومت میکنه.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۶
۳۶
Munchen - مونیخ، آلمان

روزگار سیاه امروز ایران نتیجه اتحاد دو قشر واپسگرای مذهبی و چپگرایان با چاشنی حمایت روس از چپگرایان و غرب از مذهبیون (بدلیل برآورده نشدن منافعشان توسط شاه وطن پرست و در نهایت ترسشان از افتادن ایران به چنگال کمونیسم شوروی رقیب غرب) هست.چپگرایان اما زخم خورده و بازنده بودند و خمینی انقلاب ننگین و واپسگرای ۵۷ را ازشان ربود،بهمین دلیل هنوز حسرت قدرت را دارند و بغض و کینه شان از شاهنشاه حتی از جمهوری اسلامی شدیدتر است.ننگ و اعنت ابدی بر هر دوی این اقشار منفور و واپسگرا.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۲۱
۴۶
خردگرا - برن، سوییس

بزرگترین اشتباه بختیار اصرار به خروج شاه و از بین بردن ساواک بود. کاشکی غلامحسین فروغی به جای بختیار نخست وزیری را میپذیرفت. ایشان خواستار ماندن شاه در ایران بودنند.و به شاه گفتند که در صورتی نخست وزیری را میپذیرند که شاهنشاه بمانند. ولی نمیتوان مبارزات بختیار پس از خروج از ایران را نادیده گرفت.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۶
۳۹
مصدق روحت شاد - تهران، ایران
دلایل امثال تو برای خائن و وطن فروش بودن مرحوم مصدق رو میدونم. اما واقعا شیره ای بودن مصدق جدید بود! یه دلیل برای این ادعا بیار. وقتی اوباش و چاقوکشهای طرفدار پالانی روز کودتای ۲۸ مرداد خانه مصدق رو غارت کردند، در یکی از اتاقها یه دوچرخه ثابت پیدا کردند که اون پیرمرد هفتاد و چند ساله باهاش ورزش میکرده! یک چنین آدمی میتونه شیره ای باشه؟ جالبه که بعدا همون دوچرخه رو هم به عنوان یه ژنراتور پدالی که زمان جنگ جهانی دوم جاسوس ها ازش برای تولید برق بیسیم هاشون استفاده میکردن جا زدن و مصدق رو به جاسوسی متهم کردن!
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۸
۴۲
paksan - ایران، ایران
قبول ندارم. مگر هم زلف ایشون یعنی بازرگان نخست وزیر موقت نشد؟ چی شد؟ اوباش و‌اراذل مسلح مثل محسن رضایی و مسعود رجوی و شیخ های تشنه به خون اجازه کار نمیدادن و شاپور آدمی نبود بتونه کاری کنه چون طرفداری شاپور در اون مقطع طرفداری خاکستری پهلوی بودند خاکستری از این جهت که حاضر نبودند بخاطر شاه تظاهرات و جانفشانی کنند و تظاهرتهای اون زمان طرفداران پهلوی خودجوش و‌بدون برنامه و دلی بود و با تهدیدات خشن خونخواران مجاهدیدن و توده ای ها و حزب الههی ها متفرق و حتی بیشترشون در تظاهرات هم شرکت نمیکردن یا قبلا رفته بودند از ایران. پهلوی ها اهل ستم نبودند حتی به نحوه انتقال قدرت از آخرین شاه قاجار به رضا شاه نگاه کنیم می بینیم برای اولین بار در تاریخ شاه جدید به شاه قبلی امان میده و حتی پول سفرش به اروپا رو هم تامین میکنه و باقی مقامات قاجاریه هم زندگی عادی خودشون رو ادامه میدن حالا شما نگاه کنید عنقلابیون ۵۷ چه کردند!؟
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۸
۶۴
zarduscht1 - فرانکفورت، آلمان
از دروغ و ریا و فریب مسابقه گذاشته. مصدق با دوچرخه ثابت در خانه تمرین می‌‌کرد. نمی‌‌دانم چه به خورد این مارمولک‌ها آخوند در حوزه می‌‌دهند که اینقدر چرند می‌‌نویسند. اولین دوچرخه ثابت در دنیا آقای گلدبرگ در امریکا با نام Indoor-Trainings در سال ۱۹۷۵ به بازار آورد. تازه همان دوچرخه بیرون بود که روی یک باند می‌‌گذاشتند. بعد در سال ۱۹۸۴ برای اولین بار همین دچرخه‌ها ثابت توسط یک شرکت امریکاهی ثبت و تولید شد. ولی ۶۰ سال قبل از آمریکا در زمان مصدق ما دوچرخه ثابت در خانه داشتیم و با آن تمرین می‌‌کردم ول کنید .فردا مدعی می‌‌گویند مصدق با usain bolt مسابقه ۱۰۰ متر المپیک گذاشت. شاه نگذاشت مصدق پیروز شود. قبل از اون هم یک مسابقه با محمد علی‌ کلی قرار گذاشت ولی شاه از پیروزی و محبوبیت مصدق ترسید و به کمک اسراهیل و آمریکا مانع مسابقه شد. تنها دوچرخه که داشت و سواری می‌‌کرد زهرا خانم همسرش دختر ناصرلدین شاه که با با هم امام جمعه تهران بود. داماد ناصر سرسره و دوچرخه ثابت؟
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۰۲
۴۰
آریتما - استکهلم، سوئد
انقلاب با همین مرد به پیروزی رسیده بود، بعد از آن ضد انقلاب شد، یکی از صادقترین مردان تاریخ این سرزمین، هر چند تعدادشان بسیار کم است!
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۲
۵۸
Geelongcats - سیدنی، استرالیا
تجربه جمهوری اسلامی لازم بود برای ایران. الان همه فهمیده اند آخوند یعنی دوز و کلک و خرافات و امیختن مذهب با سیاست یعنی فاجعه.
شنبه ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۳
۳۹
مصدق روحت شاد - تهران، ایران
آخه عمله استبداد! این اطلاعات درخشان درباره دوچرخه ثابت رو از کجات در آوردی؟ دستکم یه ذره به خودت فشار می آوردی و به ویکی پدیای دوچرخه ثابت (stationary bicycle) سر میزدی و میدیدی که تاریخ کاربرد این وسیله به قرن هجدهم بر میگرده. عکسهای زیادی هم تو وب وجود داره که زنان و مردان اروپایی رو با لباسهای اوایل قرن بیستم در حال ورزش با این وسیله نشون میده. به خاطر همین گشادی پالان طلبهاست که الان آواره و غربتی شدی. مصدق یک بار ازدواج کرد. یک عمر هم با همسرش زندگی کرد. تمام فرزندانش هم تحصیلکرده و موفق شدند. مثل ممرضا پالانی نبود که چهارتا مفتخور پس بندازه که تازه دوتاشونم تا اینجا عملی و هروئینی و افسرده بشن و خودکشی کنن!
یکشنبه ۰۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۸
۳۳
Hassan1479 - تهران، ایران
اگر شاه سال حدود ۵۲ بختیار را سر کار می‌آورد، کار بدینجا نمی‌کشید. شاه کتاب های سیاسی و مذهبی را ممنوع کرد، ملت از حکومت اسلامی و تبخیز بی اطلاع بود،سفر بکشورهای شوروی ممنوع بود ، اگر میرفتند و سطح زندگی مردم بلوک شرق را میدیدند و سطح شعورشان بالا میرفت ، نتیجه فرق میکرد ، رشد جامعه از دو طرف (از بالا بپایین و از پایین ببالا )لازم و ملزوم میباشد ، اگر سطح شعور سیاسی مردم پایین باشد ، مطمعنا شارلاتان ها موفق میشوند . اینقدر مردم نا آگاه نگهداشته شده را مقصر ندانید .
یکشنبه ۰۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۵:۱۷
۶۰
اسرار زرسالاران - مونیخ ، آلمان
زمینه سازدوران اشوب،فقر و فلاکت،بحران و جنگ اند.دوران گذارحاکمیت پهلوی با اجرای طرحهای ًدیکتاتوری نظامی وعمرانی ایرونساید رضا شاهی وًطرح عمرانی اصل چهار ترومن و خرج دلارهای نفتیً و نیز "طرح رستاخیز آریو-شیعی(هلال شیعی...)"محمد رضا شاهی ، بابت گذار به جمهوری آریو-شیعی....محقق گشتند.بطور نمونه جهت هدایت طرفین مخاصمه وبهره برداری حداکثری ازتخریب اروپا و آلمان...(جهان قدیم...) توسط خاندانهای الیگارشی-اشرافی وعناصروفرقه های نفوذی وساختاری وهمینطورنظامیان وسیاسیون وابسته طبق طرح و نقشه ازسال ۱۹۴۲به بعد با وجود نبود سیستم جی پی اس و علامتگذاری....متفقین و متحدین قادر به بمباران شهرها و نقاط پر جمعیت یکدیگرشدند تا بیشترین خسارات جانی و مالی رابر جوامع اروپا. تحمیل نمایند.یعنی گروهای وابسته وهدایت شده در مراکز نظامی دو طرف با همکاری مخفی و مشترک به طرح نابودی حداکثری تا پایان جنگ ادامه دادند.آنچه از بناهای قدیمی شهرها به جا مانده, خود بازگوی این طرحهای شیطانی ست.همچنین لو رفتن اکثرطرحها و عملیات ارتش و سپاه در مقابل ارتش عراق توسط عوامل داخلی و حکومتی ونهایتأ فرسایش وتحمیل صدمات حداکثری به
یکشنبه ۰۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۳
۶۰
اسرار زرسالاران - مونیخ ، آلمان
حداکثری به جوامع ایران و منطقه را در بر داشت.اکثراین عاملان تخریب و حکومتی...دارای هویتهای جعلی و چند گانه هم هستند .سلامت باشید
یکشنبه ۰۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۴
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.