از چهارشنبه‌سوری وحشت دارم

چشم چپش را از دست داده است. در آن مهلکه آتش و انفجار، پرتاب یک نارنجک زندگی‌اش را برای همیشه تیره‌وتار کرد. مراسم سنتی و هر ساله آتش‌بازی برای بهزاد جور دیگری تمام شد. شبی که می‌توانست برایش خاطره‌انگیز باشد، به بدترین شب زندگی‌اش تبدیل شد. اما هیچ‌کدام از اینها باعث نشد که بهزاد دست بکشد. پسر جوانی که سه سال پیش چشمش را در انفجار نارنجک آن هم شب چهارشنبه‌سوری از دست داده بود. اما حالا او را بازداشت کرده‌اند، آن هم به اتهام حمل 9 کیلو مواد محترقه؛ بهزاد با یک چشم بینا باز هم دست از این مواد خانمان‌سوز برنداشت.

تنها سه سال توانست دوام بیاورد. هر سال با به یاد آوردن این شب روزگارش سیاه می‌شد. آن خاطره تلخ هرگز از ذهنش بیرون نرفت. اما هیچ‌کدام از اینها برای اینکه بهزاد را از آتش‌بازی در این شب دور نگه دارد، کافی نبود. بهزاد با یک نشانه تلخ از چهارشنبه‌سوری و آتش‌بازی خطرناک، باز هم سراغ مواد محترقه رفت. حالا بهزاد از سوی مأموران کلانتری ابوسعید دستگیر شده است. او ماجرای این دستگیری را برای خبرنگار شهروند روایت کرد:

چرا دستگیر شدی؟
به جرم حمل مواد محترقه بازداشت شده‌ام، اما نمی‌خواستم این کار را انجام بدهم، چون از چهارشنبه‌سوری متنفرم، ولی به خاطر دوستانم این کار را کردم. آنها از من خواستند برایشان مواد محترقه بخرم و من هم قبول کردم.

چرا از چهارشنبه‌سوری متنفری؟
چون چشمانم را از دست داده‌ام. به خاطر پرتاب نارنجک چشم چپم را از دست دادم و کلی عذاب کشیدم. خیلی وقت است که زندگی من تیره‌وتار شده و همه اینها به خاطر شب چهارشنبه‌سوری و آتش‌بازی است.

چند وقت پیش این اتفاق افتاد؟
سه سال قبل بود. برای مراسم چهارشنبه‌سوری به خیابانی حوالی جنوب تهران رفته بودم. هر سال این کار را می‌کردم. در کل به این شب و آتش‌بازی و هیجاناتش علاقه زیادی داشتم. تمام سال را برای این شب لحظه‌شماری می‌کردم. آن شب خیلی شلوغ بود. در حال آتش‌بازی بودیم که ناگهان یک انفجار جلوی من صورت گرفت. نمی‌دانم چه کسی یک نارنجک میان جمعیت پرتاب کرد. ترکش‌های ناشی از انفجار مواد محترقه به چشم چپم خورد. بلافاصله مرا به بیمارستان رساندند. تمام عید را در بیمارستان و تحت درمان بودم. خیلی عذاب کشیدم. خانواده‌ام هم همینطور. تا اینکه در آخر به من گفتند چشم چپت را از دست داده‌ای و دیگر نمی‌توانی با آن جایی را ببینی. آن شب تلخ‌ترین چهارشنبه‌سوری زندگی‌ام بود. حالا هم سال‌هاست که در مراسم چهارشنبه‌سوری شرکت نمی‌کنم، چون از این شب وحشت دارم.

پس چرا دوباره با این همه مواد محترقه دستگیر شدی؟
امسال وقتی دوستانم از من خواستند برایشان مواد محترقه بخرم، نتوانستم نه بگویم. من به خاطر دوستانم حاضرم هرکاری کنم. ولی اصلا برای خودم نمی‌خواستم. من از این مواد فراری‌ام. الان سه سال است که چهارشنبه‌سوری‌ها از تهران خارج می‌شوم، برای اینکه دوستانم به سراغم نیایند و من وسوسه نشوم. دوست ندارم به خیابان‌ها بروم. می‌دانم اگر در تهران بمانم، دوستانم می‌آیند و آنقدر اصرار می‌کنند تا با آنها به خیابان‌ها بروم، در صورتی که من وحشت دارم. از خیابان‌ها و صدای انفجار عذاب می‌کشم. خاطرات تلخ برایم زنده می‌شود.

دوستانت چرا  خواستند که برایشان مواد محترقه بخری؟
امسال هم نمی‌خواستم در مراسم شرکت کنم، اما دوستانم به من زنگ زدند و خواستند تا به بازار بروم. آنها از من خواستند که برایشان مواد محترقه بخرم. می‌گفتند تو سال‌ها این کار را می‌کردی و کاربلدی. چون من هر سال خودم در رأس بودم و مواد محترقه تهیه می‌کردم. حتی گاهی اوقات خودم این مواد را می‌ساختم. برای همین کاملا می‌دانستم که باید چه چیزی بخرم. امسال هم نتوانستم به دوستانم نه بگویم. به همین دلیل با موتورم رفتم بازار و حدود 9 کیلو مواد محترقه خریدم. فقط می‌خواستم آن را به دست دوستانم برسانم. اما در راه مأموران کلانتری دستگیرم کردند.

برای این مواد چقدر هزینه کردی؟
حدود یک میلیون و سیصد.

خودت دچار آسیب شدی، فکر نکردی ممکن است این مواد جان کسی را به خطر بیندازد؟
قبول دارم. می‌دانم که اشتباه کردم. من چشمم را از دست دادم و تا آخر عمرم باید با یک چشم ببینم. همیشه در این سال‌ها با هرکسی که حرف می‌زدم، می‌گفتم در این شب‌ها مراقب باشید. به همه می‌گفتم که چقدر این کار خطر دارد. ولی این بار به خاطر دوستانم دست به این اشتباه زدم. حالا هم خوشحالم دستگیر شدم. شاید اگر دستگیر نمی‌شدم این مواد استفاده می‌شد و جان کسی را به خطر می‌انداخت.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.