تصویر بدنی:«مردم جوری زل می‌زدند انگار گودزیلا دیدند»

بی بی سی :الین چانگ
الین چانگ، روزنامه‌نگاری ست که به ارتباط پیچیده بین غذا خوردن، شرم از ظاهر بدن و فرهنگ آسیایی می‌پردازد.

اعتراف می‌کنم رابطه من و بدنم رابطه چندان سالمی نیست. زنان آسیای شرقی از بقیه زنان ریزنقش ترند (با میانگین قد ۱۵۵ سانتی متر و وزن ۵۷ کیلوگرم). برعکس من ۱۷۸ سانت قد دارم و تا ابتدای سال گذشته رسما چاق بودم.


وزن من از نوجوانی تا به امروز همیشه در نوسان بوده است. جدا از سایزم، تصویری که از بدنم در ذهنم دارم همیشه یکی از دغدغه‌هایم بوده است.

چینی بریتانیایی بودنم باعث می‌شود نه تنها در معرض عوامل بیرونی مانند تصویر بدن در رسانه‌ها یا انتظارات جنسیت زده باشم، بلکه فشارهای فرهنگی (درونی) را نیز متحمل شوم.
در خانواده‌های شرقی، غذا زبانی خاموش است
بی‌بی‌سی اخیرا در برنامه‌ای با عنوان "آسیای شرقی: جنسیت، زیبایی و بدن‌ها" به این مساله پرداخت که در فرهنگ خاور دور ابراز علاقه جای چندانی ندارد. منظور این است که خبری از بغل کردن و دوستت دارم گفتن بین والدین و فرزندان نیست، خصوصا وقتی بچه‌ها بزرگ شده باشند. ابراز علاقه از راه‌های دیگری صورت می‌گیرد.

حرف‌ها و کارهای زیادی در ارتباط با ابراز علاقه از طریق غذا وجود دارد. این که چه کسی برای چه کسی غذا سرو کند، دعوا بر سر اینکه چه کسی غذا را حساب کند، و حتی "حالت چطوره" یا "نی چی له ما؟" که ترجمه دقیق‌اش میشود "چیزی خوردی؟"

غذا مثل زبانی خاموش در خانواده‌های آسیایی جریان دارد. بارها شده مادرم بعد از جر و بحث با من و برای دلجویی کردن یک بشقاب میوه برایم آورده.

با اِولین ماک، کمدین در لندن صحبت کردم و او هم نظر مشابهی داشت: "مادرم من را بغل نمی‌کند، اما در عوض هر بار که به خانه می‌آیم غذایی که دوست دارم را برایم آماده می‌کند."

خیال قدیمی‌ترهایی چون پدربزرگ و مادر بزرگ‌های من می‌بایست همیشه از سیر بودن شکم نوه‌های‌شان راحت باشد. آنها همیشه بهترین تکه‌های غذا را به نوه‌هایشان می‌دهند، حتی اگر به خودشان چیزی نرسد.

حتی فکر می‌کنم بعضی از این رفتارها ناشی از قحطی‌هایی است که اجداد ما از سر گذرانده‌اند.

از مینگ بریجز که زمانی در آسیا ستاره پاپ بود درباره رابطه‌اش با غذا پرسیدم.
مینگ بریجز، خواننده و ترانه‌سرای بریتانیایی-سنگاپوری فشار ناشی از "تصویر بدنی" داشتن را حس کردهاو در زمان‌هایی که اجرا داشت فکر می‌کرد لاغر شدن تاحدی که پریودهایش متوقف شوند چیزی است که می‌توان به آن افتخار کرد.

از آن زمان تا کنون چیز زیادی تغییر نکرده است. هنوز هم ستاره‌های کی پاپ رژیم‌های سفت و سخت غذایی می‌گیرند (مثل چند برگ کلم و کمی آجیل در روز) و به همین خاطر پریود نشدن اتفاق چندان عجیبی نیست.
برای برخی ستاره‌های کی پاپ خوردن غذاهای محدود مثل کلم و آجیل امری طبیعی استمینگ به من درباره چالش‌های دنیای آنلاین مثل #چالش_کاغذ_آ۴ گفت، چالشی که متهم به بی مسئولیتی و خطرناک بودن شده بود و افراد در آن آنقدر خودشان را لاغر می‌کردند که کمرشان از پشت کاغذ آ۴ دیده نشود.

این حد از غیر واقعی بودن توقعات‌مان درباره تصویری که از بدن داریم برای من دیوانه کننده است.

اِولین مورد دیگری را در اینترنت به من نشان داد: پدیده "ماکبنگ" از کره جنوبی. جایی که در آن افراد جذاب (بخوانید لاغر) در پخش زنده حجم زیادی غذا می‌خورند. منتقدان می‌گویند این کار باعث عادی جلوه داده شدن اختلالات غذایی می‌شود.

اولین برایم توضیح داد "عده‌ای معتقدند با دیدن این برنامه میل به غذا خوردن بدون اینکه غذایی بخورید اقناع می‌شود"

این کار را یک بار با غذاهای مالزیایی امتحان کردیم. با این که اشتهای زیادی داشتیم، نودل لسکای کاری ما را به کمای غذایی فرستاد.
من و اِولین از شدت نودل خوردن باد کردیم- منتقدان می‌گویند این کارها باعث عادی به نظر آمدن اختلالات غذایی می‌شوند"به مادرم هشدار داده بودند ممکن است خیلی چاق شوم"
بارها مشکلات مربوط به تصویر بدنی من و پیشینه فرهنگی‌ام -من جمله در خانواده خودم- با هم تداخل پیدا کرده‌اند.

یادم می‌آید یک بار که در تعطیلات تابستان به تایوان سفر کرده بودیم، مادرم با شوق فراوان از غذاهایی صحبت می‌کرد که تا به حال امتحان نکرده بودم و می‌خواست آنها را به من معرفی کند. ترجمه اصطلاحی که در چینی مندرین به من گفت می‌شد "باید به اندازه پول بلیطی که دادیم آنجا غذا بخوری."

اما زمانی که به آنجا رسیدیم، محلی‌ها جوری نگاهم می‌کردند انگار گودزیلا به خیابان‌های شان زده.

در بازار شبانه کلی خوراکی های کوچک و جذاب پیدا کردیم، اما مادرم خیلی آرام به من گفت "کمتر بخور، همه دارند نگاه می‌کنند."

وقتی ۱۲ سال داشتم با خانواده‌ام برای سفر به شانگهای رفتیم. در یک فروشگاه بزرگ یکی از فروشندگان با تعجب به من خیره شده بود. من را با خود به اتاق تعویض لباس برد و از من خواست لباسم را در بیاورم.

من نسبت به تغییرات بدنم در آن زمان آگاه بودم، اما حرف فروشنده را گوش کردم و لباس‌های بالا تنه‌ام را در آوردم. او به من گفت بچه چاقی هستم، اما چیزی هست که می‌تواند به من کمک کند.

او نیم تنه تنگی را به زحمت تنم کرد و سعی کرد بدن کودکانه‌ام را کمی جمع کند. این لباس آنقدر تنگ بود که نمی‌توانستم به درستی نفس بکشم. در نهایت دو تا از آن خریدیم.

چند سال پیش در تایوان به همراه مادرم منتظر شروع کلاس ورزش بودیم که خانم جوانی به سمت ما آمد و کارتش را به ما داد.

در حالی که روی دوچرخه ثابت در حال گرم کردن بودم، به صحبت‌های او و مادرم گوش می‌دادم. فهمیدم دارند درباره من حرف می‌زنند.
من در کودکی، به همراه مادر و مادربزرگم. به خاطر تصویر بدی که از بدنم داشتم برای سال‌ها به آسیا نرفتم و این باعث شد نتوانم پیش از مرگ مادربزرگم او را دوباره ببینم.آن خانم جوان در بیمارستانی در همان حوالی کار می‌کرد و پیشنهاد داده بود من برای چاقی‌ام جراحی شوم، چون به نظر او من از آن دسته بدن‌هایی داشتم که در صورت بارداری به شکلی غیرعادی چاق می‌شد.

در حالی که دوچرخه را تنظیم می‌کردم آهی کشیدم. مادرم هم سر تکان می‌داد و از پرستار جوان به خاطر پیشنهادش تشکر می‌کرد. ترجیح دادم حرفی نزنم، انگار نه انگار که حرف‌هایشان را شنیده بودم.

کم کم دارم با این نظرات ناخواسته درباره بدنم کنار می آیم، چون می دانم طبق فرهنگ آسیایی آن خاله و عمو ها فکر می کنند با این حرف ها و نظرات کمکم می‌کنند.

اگر هم منطق این حرف‌های شان را مورد سوال قرار بدهم، آنها به دفاع از رفتارشان برمی‌خیزند و با گفتن این که "ما به فکر سلامت تو هستیم" رفتارشان را توجیه می‌کنند. در همه فرهنگ‌ها شماتت بدن به شکلی جهان شمول تحت عنوان "دغدغه‌های سلامت" دیده می‌شود.

اما برای من که در انگلستان بزرگ شده‌ام، دادن چنین نظراتی درباره ظاهر فردی دیگر رفتاری بسیار گستاخانه قلمداد می‌شود.

گفتن این که "من این طور نیستم" کار سختی نیست، اما دفاع از خود در زبان چینی مندرین سخت‌تر از زمانی است که انگلیسی حرف می‌زنید.

در فرهنگ چینی مخالفت با حرف بزرگترها از سوی جوان‌ترها بسیار توهین آمیز قلمداد می‌شود.

فکرش را بکنید، من حتی نمی‌دانم شرم از بدن به چینی مندرین چه می‌شود.

سر و کله زدن با دو نظام ارزشی مختلف و تلاش برای وفق دادن خود با دیگران کار فرساینده ای است، مخصوصا زمانی که بدانید حس بد شما نسبت به بدن‌تان را همین افراد ایجاد کرده‌اند.

نتیجه این شد که من تا سال‌ها برای دیدن اعضای خانواده‌ام به آسیا نرفتم. دیگر نمی‌توانستم با خیره شدن‌ها و قضاوت‌ها کنار بیایم. زمانی که در دانشگاه بودم خبر فوت مادربزرگم را شنیدم. همه چیز را رها کردم و برای مراسم ختم به تایوان رفتم.

زمانی که آنجا بودم، از این که حتی اسم کوچک مادربزرگم را نمی‌دانستم حس خیلی بدی داشتم. پدربزرگم به من گفت مادربزرگت دائم آلبوم عکس‌های کوچکی‌ات را نگاه می‌کرد. و از اینکه ما فرسنگ‌ها دورتر در انگلستان زندگی می‌کردیم خیلی غمگین بود.

از اینکه وقتی فرصتش را داشتم به دیدن مادربزرگم نرفتم خیلی پشیمانم. خودخواهی من باعث شد فرصت دیدن مادربزرگم را از دست بدهم، و دیگر هم این فرصت را پیدا نخواهم کرد.
"من سایز لباسم را می‌کندم چون از بدنم خجالت می‌کشیدم"
به دیدن میشل اِلمان رفتم، معلم زندگی و نویسنده کتاب "آیا من زشتم؟"

تا پیش از این هیچ وقت اسم یک معلم زندگی آسیایی را نشنیده بودم، مخصوصا کسی که آنقدر صریح درباره تصویر ما از بدن‌مان صحبت می‌کند. صحبت با اوباعث قوت قلبم شد، من مجبور نبودم خودم را توضیح بدهم. میشل خود به خود متوجه شد از چه حرف می زنم، چون خودش هم همین طور تربیت شده بود.
میشل اِلمان، معلم زندگی و نویسنده کتاب "آیا من زشتم؟"او به من یادآوری کرد خیلی از افراد خانواده که چنین تصاویر مسمومی را به خورد ما می‌دهند خودشان در کودکی همین آسیب‌ها را خورده‌اند.

من هیچ گاه به رفتارهای عجیبی مثل غذا خوردن در لیوان (برای کنترل مقدار غذا در هر وعده) یا روزه‌های چند روزه به دیده ظن نگاه نکرده بودم. من آنقدر به این مسائل نگاه تربیتی داشتم که هیچ گاه از عمه‌ها و خاله‌هایم درباره این رفتارها سوال نکردم. هرچند می‌دانم در انگلیسی به آن أنورکسیا (لاغری مفرط و ترس از چاق شدن) می‌گویند.

به میشل گفتم همین طور که بزرگ‌تر می‌شدم، به واسطه تصویر بدنی ضعیفی که داشتم دست به رفتارهای عجیب و غریبی می‌زدم.

در ایام قرنطینه که لباس‌هایم را مرتب می‌کردم به گرمکن ایام مدرسه‌ام برخوردم که تکه نشان دهنده سایز کنده شده بود. فراموش کرده بودم که سایز لباس‌هایم را می‌کندم، چون از دیدن سایز متوسط و بزرگ روی لیبل‌ها خجالت می‌کشیدم.

در دانشگاه تمریناتم منظم شد. با هفته‌ای دو جلسه زومبا شروع کردم، که باعث شد اعتماد به نفس باشگاه رفتن را پیدا کنم.
در دانشگاه تمریناتم منظم شد. ولی هنوز هم در تلاشم انتظارات نامعقول در مورد تصویر بدنی را در خودم از بین ببرمبه مرور شهامت امتحان کردن چیزهای دیگر را پیدا کردم، مثل شرکت کردن در کلاس اسپینینگ یا رکاب زنی درجا.

گاهی هم به مشکلاتی بر می‌خورم، اما ورزش کردن به من این امکان را داد تا به جای فکر کردن به مشکلات بدنی، تمرکزم را بر آن چه در توانم است بگذارم. جایی خوانده بودم برای حفظ دیوار چین، هر سال بخش‌های کهنه‌ای از دیوار را خراب می‌کنند تا دوباره از نو بچینند.

به گمانم تلاش برای داشتن رابطه ای بهتر با بدنم فرآیند مشابهی دارد.

با این که یک عمر طول کشید تا به این نکته پی ببرم، اما اکنون در تلاشم تا انتظارات نامعقولی که از بدنم دارم را فراموش کنم. انتظاراتی برخاسته از فرهنگ، جنسیت و چیزهایی از این دست.
رأی دهید
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.