ماجرای ستوانی که قهرمان شد
رأی دهید
قصه فداکاری ستوان سیوپنج ساله کلانتری قلهک را هیچکس فراموش نمیکند؛ مأموری که خود را به آتش زد تا مرد دلشکسته خانه خیابان شریعتی را نجات دهد. مردی که در برابر چشمان پسرش خود را به آتش کشید. حالا او جانش را از دست داده و شکم، دست و صورت منجیاش بهشدت آسیب دیده است. درد زیادی دارد، او را بیهوش کردهاند تا داخل ریهاش لولهگذاری کنند. ضربان قلبش نرمال نیست تا جراحی شود. همه چیز به یک معجزه بستگی دارد.
حالا همسر و کودکانش انتظار یک معجزه را میکشند. فقط میخواهند پرویز به زندگی برگردد. «همیشه جانش را کف دستش میگذاشت برای کمک نفر اول بود، به مردم بیدریغ کمک میکرد و دلرحم و فداکار بود.» اینها را همسر مأمور سیوپنج ساله میگوید. «پرویز از کودکی رویای پلیسشدن داشت؛ این را از وقتی همسرش شدم گفت. سال ٨٥ بود ازدواج کردیم و همان سال هم به آرزویش رسید. شوق کارش را داشت، مسئولیتپذیر بود و این رفتار را به دختر چهار ساله و پسر ده سالهمان هم آموزش میداد. باورم نمیشود دیگر او نباشد. به بچههایش چه بگویم. اصلا قرار نبود روز حادثه ما در تهران باشیم. یکی از بستگانم فوت شده بود باید برای شرکت در مراسم به شهرستان میرفتیم. پرویز مرخصی گرفت تا به شهرستان برویم اما مراسم عزاداری برگزار نشد. همه چیز در حال حاضر تحتالشعاع کرونا است. پرویز هم به کلانتری زنگ زد و گفت به سر کار میرود. روز شلوغ کلانتری بود چند تا حکم اجرا داشتند. دلم شور میزد. خواستم مانع شوم اما پرویز رفت. ساعتی بعد تماس گرفتم اما دیگر پاسخگو نبود تا اینکه بعدا از کلانتری با من تماس گرفتند و ماجرا را تعریف کردند. باید خود را به بیمارستان میرساندم. پرویز همیشه در کنارم بود و در این لحظات نباید تنهایش میگذاشتم. هرگز تصور نمیکردم تا این حد دچار سوختگی شده باشد. وقتی او را روی تخت بیمارستان دیدم دنیا روی سرم خراب شد؛ شوکه شدم و زبانم بند آمده بود. پرویز تنها یک جمله گفت: «مراقب دخترو پسرمان باش.» شوهرم گاهی در مورد کارش با من صحبت میکرد؛ از مأموریتهایی که رفته بود میگفت. بچههای مستأجران در یکی دو مورد از اجراهایی که برای حکم تخلیه خانه رفته بود، از او کمک خواسته بودند. او هم دلرحم بود با صاحبخانهها صحبت میکرد تا به مستأجران مهلت بدهند و اثاثیههای آنها را در خیابان نریزند. خیلی وقتها هم این پادرمیانیها اثرگذار بود و صاحبخانهها راضی میشدند و حکم تخلیه را اجرا نمیکردند. دعای خیر همیشه دنبالش بود. امیدوارم همسرم با کمک این دعاها به زندگی برگردد.»