هانیه خودش را سپر مادرش کرد
رأی دهید
یوسف و همسرش تازه دو هفته بود که با هم آشتی کرده بودند تا پای طلاق هم رفته بودند اما وساطت ریشسفیدان فامیل باعث شد تا این زن و شوهر از طلاق منصرف شوند اما این آشتی دو هفته بیشتر دوام نیاورد: «همسر یوسف درخواست طلاق داده بود. البته خود یوسف هم حاضر به طلاق بود؛ او هم دیگر خسته شده بود و نمیخواست زندگی کند ولی با وساطت بزرگترهای فامیل درنهایت این دو نفر با هم آشتی کردند. اما باز هم اعتیاد یوسف دامنگیر آنها شد و زندگیشان را سخت و سختتر کرد تا اینکه روز حادثه همه چیز نابود شد. گویا یوسف ابتدا قصد داشت همسرش را بکشد. صبح زود وقتی بچهها خواب بودند به سراغ همسرش رفته و گویا از قبل قرص خورده بود. حالا نمیدانم قرص برنج بوده یا سیانور؛ میخواست هم به زندگی خودش پایان دهد و هم به زندگی همسرش. وقتی با کلنگ به سراغ همسرش میرود، هانیه از خواب بیدار میشود و از میان در میبیند که پدرش دارد به مادرش حمله میکند. بلافاصله میرود و خودش را سپر میکند. درنهایت ضربه به سر او وارد میشود. مادرش میگوید همه چیز در یک لحظه رخ داد. بعد از آن یوسف وقتی دخترش را غرق در خون روی زمین میبیند اشک میریزد. وقتی اورژانس میآید، او را در کنار دخترش میخوابانند و به بیمارستان منتقل میکنند. در راه گریه میکند و میگوید قصد کشتن دخترش را نداشته؛ حتی نمیخواسته به تار مویش آسیب بزند. آنقدر هول میکند و اشک میریزد که ما حدس میزنیم شاید حتی پیش از اثرکردن قرص سکته کرده باشد.»
یوسف در مدتی هم که اعتیاد پیدا کرده بود دخترش را کتک نمیزد. به گفته بستگانش او عاشق دخترانش بود: «آنها سه دختر و یک پسر ده ساله داشتند. دو دختر بزرگتر یوسف ازدواج کردهاند. هانیه هفده ساله به همراه امیررضای ده ساله همراه پدر و مادرشان زندگی میکردند. یوسف آنها را خیلی دوست داشت. درواقع همسرش را هم دوست داشت؛ اما این اعتیاد از او مرد دیگری ساخت. او کار داشت. کارگر شهرداری بود. حتی یکی دو سال هم به علت کارش به تهران آمدند و زندگی کردند. تازه به کوهدشت برگشته بودند. سه چهار ماه بود که دیگر سر کار نمیرفت. او وضع مالی خیلی بدی هم نداشت که بگوییم به علت فقر دست به چنین کاری زده بود. چون معتاد شده بود دیگر همه او را طرد کرده بودند. حتی همسرش هم از دستش خسته شده بود. برای همین دست به این اقدام زد؛ نه میتوانست ترک کند و نه میتوانست این رفتارها را تحمل کند. همه اینها دست به دست هم داد تا یوسف این کار وحشتناک را بکند. حالا هم هانیه در کماست ولی ما امید داریم که هر چه زودتر برگردد. مادرش شوکه شده و توان صحبت ندارد. امیررضا هم حال خوشی ندارد. او لحظه این اتفاق خواب بود ولی وقتی بیدار میشود شوکه میشود و هنوز هم باور ندارد. این خانواده به کل از هم پاشید و تنها نفسهای دوباره هانیه و لبخندهایش میتواند درد آنها را آرام کند. برای همین چشم انتظاریم و امیدمان را از دست نمیدهیم.»