ماجرای یک شب بارانی!
رأی دهید
من هم با آن که سن کمی داشتم اما سرگذشت بسیاری از زوج های جوان را شنیده و خوانده بودم که چگونه به خاطر اعتماد، زندگی شان متلاشی شده است. با وجود این خودم نیز به گونهای درگیر این ماجرا شدم که ...
زن 23ساله ای که به اتهام ترک انفاق از همسرش شکایت کرده است، در حالی که بیان می کرد اندیشیدن به سرنوشت وحشتناک دختر کوچکم مرا به مرز دیوانگی میکشاند، درباره ماجرای ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: زمانی که در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم هر شب منتظر صدای خودروی پدرم می ماندم تا از راه برسد و من به او خسته نباشید بگویم. پدرم با تاکسی مسافرکشی می کرد و مردی زحمت کش بود. روزگار ما به همین ترتیب می گذشت تا این که شبی از «یاا...» گفتن پدرم فهمیدم مهمان دارد. بلافاصله داخل اتاق پریدم و چادرم را به سر کردم. مهمان های پدرم ناآشنا بودند. آن ها از شهرستان برای مسافرت به مشهد آمده بودند اما در آن شب بارانی نتوانستند مسافرخانه ای برای اقامت چند روزه پیدا کنند، این بود که پدرم مسافرانش را به منزل آورد و ما چند روز از آن ها پذیرایی کردیم. پدرم نیز در این مدت بدون دریافت پولی، آن ها را به تفرجگاه ها و مراکز دیدنی مشهد برد. حدود دو سال از این ماجرا گذشته بود که روزی همان خانواده به همراه پسرشان به منزل ما آمدند و از من خواستگاری کردند. پدرم که مدعی بود در طول همان چند روز آن خانواده را شناخته است، بدون انجام هیچ تحقیقاتی، در حالی مرا به عقد «حشمت» در آورد که به تازگی دیپلم گرفته بودم و به زندگی مشترک فکر نمی کردم. خلاصه، من و «حشمت» خانه ای را در نزدیکی منزل پدری ام اجاره کردیم و بدین ترتیب زندگی مشترک ما آغاز شد اما خیلی زود فهمیدم که حشمت مردی مسئولیت پذیر نیست و علاقه ای به من ندارد. او به اصرار خانوادهاش با من ازدواج کرده بود، در حالی که دختر دیگری را دوست داشت. خانواده حشمت که از رفتارهای محبت آمیز و پذیرایی چند روزه ما حیرت زده شده بودند، مرا برای پسرشان خواستگاری کردند تا او را خوشبخت کنند اما آن ها مرا به روز سیاه نشاندند. اگرچه حشمت تا نیمه های شب به خانه نمی آمد و مدعی بود در پیک موتوری کار می کند اما هیچ وقت پولی برای مخارج زندگی به من نمی داد. این در حالی بود که پدر حشمت حدود 300میلیون تومان به حساب خواهر همسرم واریز کرده بود و آنها باید سود بانکی آن را بین خودشان تقسیم میکردند.این در حالی بود که من محتاج نان شب بودم و چیزی برای تهیه غذا در منزل نداشتم. به همین دلیل سعی می کردم برای ناهار و شام به خانه مادرم بروم چرا که دخترم را باردار بودم و می ترسیدم دچار سوءتغذیه شوم. با آن که تلاش می کردم مادرم متوجه کمبودهایم نشود تا خدای ناکرده بیماری قلبی اش شدت نگیرد، اما بالاخره روزی مادرم سر زده به خانهام آمد و با دیدن اوضاع زندگی ام اشک ریخت. او از مدتی قبل به رفتارهای من مشکوک شده بود و احتمال می داد مشکلی در زندگی ام دارم. از سوی دیگر، همسرم به بهانه های مختلف مرا رها می کرد و برای مدت طولانی به شهرستان محل زندگی پدرش می رفت و در این مدت من مخارج زندگی ام را از مادرم می گرفتم. بالاخره به خاطر استرس های زیاد دخترم زودتر از موعد به دنیا آمد در حالی که همسرم حتی به بیمارستان نیامد. حالا هم خیلی راحت مقابلم می ایستد و می گوید، توان پرداخت نفقه و هزینه های دخترم را ندارد. او می گوید، حضانت «میترا» را بپذیر ودر قبال آن مهریه ات را ببخش تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شویم اما اگر پیشنهادم را قبول نکنی میترا را پشت در بهزیستی رها می کنم و به دنبال سرنوشت خودم می روم. اکنون مدتی است که «حشمت» مرا رها کرده و حتی تلفن هایم را پاسخ نمی دهد. چند روز قبل نیز فردی که خود را وکیل همسرم معرفی می کرد، با من تماس گرفت و حرف های شوهرم را تکرار کرد. از طرف دیگر می دانم هیچ کدام از نزدیکان «حشمت» از فرزند من مراقبت نمیکنند. در این میان فقط زنی از بستگان پدری حشمت که فرزندی ندارد ادعا می کند میترا را به فرزندی می پذیرد چرا که از خون خودشان است! در این شرایط نمی توانم هیچ تصمیم درستی برای زندگی و آینده ام بگیرم و ...
شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی رئیس کلانتری سپاد توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.
شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی رئیس کلانتری سپاد توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.