افشـــای راز سرقت های سریالی به خاطر حسادت
رأی دهید
به گزارش خبرنگار جنایی «ایران»، چندی پیش مرد ناشناسی با پلیس تماس گرفت و گفت: من یک زوج جوان را میشناسم که از سارقان سریالی خانههای پایتخت هستند. آنها شبانه به خانههای مردم دستبرد میزنند و از این راه زندگی میکنند. به دنبال اعلام این خبر و با مشخصاتی که مرد جوان از این زوج در اختیار پلیس قرار داد تحقیقات آغاز شد و مأموران با زیر نظر گرفتن آنها متوجه شدند که زن و مرد جوان شبانه راهی خانههای شمال پایتخت شده و با شگرد بالکن رویی از آنجا سرقت میکنند.
این درحالی بود که کارآگاهان پلیس در بررسیهای خود با شکایتهای سریالی مالباختگان در شمال پایتخت مواجه شدند. بدین ترتیب به دستور بازپرس ایرد موسی از شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، زوج جوان بازداشت شدند. در تحقیقات صورت گرفته آنها به سرقتهای سریالی از خانههای پایتخت اعتراف کردند.
گفتوگو با متهم زن
در سرقتها چه نقشی داشتی؟
من زاغ زنی میکردم. کارم این بود که داخل ماشین مینشستم و نامزدم شاهرخ وارد خانهها میشد. اگر مورد مشکوکی میدیدم با تلفن به او خبر میدادم. البته طلاها و وسایل با ارزشی هم که در این سرقتها گیرمان میآمد را من میفروختم.
سرقتها را چطور انجام میدادید؟
با شاهرخ سوار بر ماشین در خیابانها پرسه میزدیم. با دیدن خانههایی که بالکن داشتند و چراغشان خاموش بود به سراغ آنها میرفتیم. شاهرخ زنگ خانه را میزد و اگر کسی جواب نمیداد از طریق بالکن وارد میشد و وسایل با ارزش خانهها را سرقت میکرد.
با شاهرخ چطور آشنا شدی؟
بعد از جدایی از همسرم راهی تهران شدم. در یک تصادف با شاهرخ آشنا شدم و بعد هم با هم دوست شدیم.
البته اوایل فکر میکردم پولدار است اما مدتی بعد فهمیدم دزد است، شاهرخ هم به من پیشنهاد همکاری داد. او خیلی حرفهای بود مثل یک عنکبوت از دیوار بالا میرفت و خودش را به بالکن میرساند.
البته اوایل فکر میکردم پولدار است اما مدتی بعد فهمیدم دزد است، شاهرخ هم به من پیشنهاد همکاری داد. او خیلی حرفهای بود مثل یک عنکبوت از دیوار بالا میرفت و خودش را به بالکن میرساند.
چه شد که قبول کردی؟
من عاشق شاهرخ هستم. روی حرفش حرف نمیزنم. حتی الان هم که بازداشت شدهایم با اینکه نمیدانم محکوم به چند سال حبس میشویم اما هر چند سال باشد منتظر او میمانم تا برگردد.
می دانی چگونه لو رفتید و دستگیر شدید؟
ما سرقت هایمان را خیلی حرفهای انجام میدادیم برای همین احتمال اینکه دستگیر شویم یک درصد هم نبود. یکی از دوستان و بچه محلهای شاهرخ ما را لو داد. بهرام از من خوشش آمده بود و چند باری به من پیشنهاد ازدواج داد. حتی از شاهرخ خواست که خودش را کنار بکشد اما ما مخالفت کردیم تا اینکه یک شب شاهرخ اطلاعاتی به او داد که باعث شد زندگی ما زیر و رو شود.
چه اطلاعاتی؟
در یک میهمانی شبانه، شاهرخ مشروب خورده بود و برای اینکه جلوی دوستانش خودنمایی کند راز سرقت هایمان را برملا کرد. بهرام که این ماجرا را شنیده بود با پلیس تماس گرفت و ما را لو داد. یک شب که من و شاهرخ آماده میشدیم تا به سرقت برویم، همین که از خانه خارج شدیم تا سوار ماشینم شویم خود را در محاصره پلیس دیدیم.