حبیب روشن زاده : من معتقدم ایران نیازی به انقلاب نداشت
رأی دهید
در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفتوگو با چهرههای تاریخساز یا فعال ایرانی در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشمانداز آنها از آینده ایران را بازجستهایم.
در برنامهای دیگر از این مجموعه گفتوگو، به سراغ حبیب روشنزاده، گزارشگر ورزشی تلویزیون ملی ایران در سالهای پیش از انقلاب.
او تا روز ۲۲بهمن از کارمندان تلویزیون بود، اما در اعتصاب کارمندان این رسانه دولتی شرکت نکرد.
آقای روشنزاده که اکنون مقیم فرانسه است؛ همچنان به کار گزارشگری و روزنامهنویسی ورزشی ادامه میدهد و از همکاران رادیوفرداست. در این گفتوگوی ویژه، از حبیب روشنزاده درباره رویدادهای پیش و پس از انقلاب ۵۷ پرسیدهام.
گفتوگو با حبیب روشنزاده
در برنامهای دیگر از این مجموعه گفتوگو، به سراغ حبیب روشنزاده، گزارشگر ورزشی تلویزیون ملی ایران در سالهای پیش از انقلاب.
او تا روز ۲۲بهمن از کارمندان تلویزیون بود، اما در اعتصاب کارمندان این رسانه دولتی شرکت نکرد.
آقای روشنزاده که اکنون مقیم فرانسه است؛ همچنان به کار گزارشگری و روزنامهنویسی ورزشی ادامه میدهد و از همکاران رادیوفرداست. در این گفتوگوی ویژه، از حبیب روشنزاده درباره رویدادهای پیش و پس از انقلاب ۵۷ پرسیدهام.
گفتوگو با حبیب روشنزاده
آقای روشنزاده، شما نخستین فردی بودید که در اولین برنامه تلویزیونی در ایران بر صفحه تلویزیون ظاهر شدید. ابتدا میخواهم از آن روز تاریخی آغاز کنیم. در کجا، چگونه و چطور شما نخستین چهره تلویزیونی ایران شدید؟
این بر میگردد به تابستان سال ۱۳۳۷ که من در حقیقت در تلویزیون کانال سه استخدام شدم. تلویزیونی بود که هنوز افتتاح نشده بود ولی برنامه آزمایشی پخش میکرد و مدیر ایستگاه هم یک آمریکایی بود به نام مستر الک، که ما را برای گویندگی انتخاب میکرد. او من را انتخاب کرده بود به عنوان گوینده اعلام برنامه.
تعداد زیادی گوینده آنجا داوطلب بودند که از بین آنها چند نفر انتخاب شدند، از جمله من به عنوان گوینده اعلام برنامه. من هم جوانی بودم دیپلمه پشت کنکوری و به قول معروف جویای نام. به هرحال من قبول شدم و به عنوان استاژ یا استاژیر به قول فرانسویها، استخدام شدم که کارم را در تلویزیون شروع کنم.
ولی تلویزیون در آن تابستان ۱۳۳۷ برنامه آزمایشی پخش میکرد، تا روز ۱۱مهرماه ۱۳۳۷ که رسماً افتتاح شد، با پیام شاه هم افتتاح شد و من اعلام برنامه میکردم. یعنی بعد از چهره شاه، اولین چهرهای که ظاهر شد، چهره من بود که گفتم این بود بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی، اینک به سخنان جناب آقای دکتر منوچهر اقبال، نخستوزیر توجه فرمایید.
این اولین جملهای بود که من در تلویزیون وقتی به صورت رسمی افتتاح شد، گفتم. بعد از آن دیگر کار من در تلویزیون ادامه پیدا کرد و بعد هم رفتم به وزارت اطلاعات و جهانگردی در خبرگزاری پارس و بعد از آنجا به تلویزیون ملی رفتم و همین طور ادامه پیدا کرد تا انقلاب شکوهمند و من جمعاً ۲۰ سال سابقه کار در این زمینه داشتم و ۴۰ سال بعدش را هم که دیگر خودتان بهتر میدانید در خارج و مسائل رسانهای.
آقای روشنزاده، از آن روز تاریخی در سال ۱۳۳۷ به روز تاریخی دیگری برویم در بهمن ۵۷. سؤال من در اینجا این است که شما چه موقع و چرا از ایران خارج شدید؟
من اول این را خدمتتان عرض کنم که من در انقلاب اصلاً شرکت نکردم. تا سه یا چهار روز مانده به ۲۲ بهمن، من میرفتم به تلویزیون، سرکار. کار که نبود ولی میرفتم در دفترم مینشستم رادیو گوش میکردم یا برنامهها را نگاه میکردم، به هرحال در اعتصابات شرکت نکردم. حتی یک روز یکی از اعضای هیئت مؤسس اعتصابیون به من انتقاد و اعتراض کرد که تو چرا در این تظاهرات نمیآیی، گفتم من زیر عکس آخوند نمیآیم و نرفتم به هر حال.
به همراه عطا بهمنش در دیدار با محمدرضا شاه پهلوی آن چهار روز آخر هم که سر کار نرفتم به دلیل این بود که مریض شدم. من روز ۲۲ بهمن در منزل بودم و از طریق رادیو مسائل را تعقیب میکردم. بعد از آن را هم دیگر خودتان میدانید. پاکسازیها و محاکمهها شروع شد و حدود پنج ماه طول کشید تا محاکمه من تمام شد و حکم من صادر شد و به هر حال اخراج شدم، اخراج یا به قول آنها پاکسازی شدم. اجازه خروجم را از قطبزاده گرفتم و از کشور خارج شدم، روز چهار مرداد ۱۳۵۸، درست در روز سالروز مرگ رضاشاه کبیر.
آقای روشنزاده، ورزش از طریق رادیو توسط همکار شما، زنده یاد عطا بهمنش، به خانههای ایرانیان راه یافت و در تلویزیون هم شما ورزش را به منازل مردم بردید. سالهای پیش از انقلاب شما چه احساسی داشتید؟ آیا از کار و زندگی خودتان راضی و خوشحال بودید؟
بسیار کارم را دوست داشتم و واقعاً به آن عشق میورزیدم. باور کنید کمتر جمعهای شد که من با زن و بچهام باشم. اکثراً روزهای جمعه یا در استودیوی تلویزیون بودم یا در استادیوم ورزشی. این هیچ چیز نیست جز عشق به آن کار و حرفهای که دارید و من این کار را با جان و دل و با عشق انجام میدادم.
من اصلاً از اول نوجوانیام عاشق ورزش بودم و در زمینهای خاکی سنگلج فوتبال بازی میکردم و داستانش خیلی مفصل است که اگر بخواهم بگویم به قول معروف مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. ولی وقتی من در تلویزیون ملی شروع کردم به کار، یعنی دعوت به کار شدم، تلویزیون گروه ورزشی نداشت. مرحوم اسدالله پیمان که آن موقع مسئول برنامههای سرگرمکننده بود، ورزش هم بخشی از چارت سازمانی برنامههای سرگرمکننده بود و خالی بود. مرحوم پیمان به من گفت اینجا خالی است و من گفتم اصلاً دنبال چنین چیزی هستم، چون رفته بودم در وزارت اطلاعات و جهانگردی و خبرگزاری، که گزارشگر ورزشی بشوم و نشده بودم.
در هنگام گزارشگری بازیهای المپیک زمستانی ۱۹۷۶ مانده بودم آنجا تا زمانی که تلویزیون ملی افتتاح شد و من آمدم به تلویزیون ملی و گروه ورزش تلویزیون را تشکیل دادم، یکنفره، خودم تنها بودم و شروع کارمان هم با سه دقیقه خبر بود که هر شب در ساعت ۲۰:۲۷ بعد از اخبار سیاسی و اجتماعی و اینها، خبر پخش میشد. مدتها این طور بود تا ۱۳ دقیقه اضافه کردند و گفتند هفتهای ۱۵ دقیقه یک برنامه ورزشی بده. همین طور این ۱۵ دقیقه را ما بزرگش کردیم تا رسید به آن برنامههای ورزشی پیش از انقلاب و قبل از آن بازیهای آسیایی و فوتبال جام ملتهای آسیا و خیلی مسابقات ورزشی دیگر و من واقعاً به شما میگویم که یکی از بهترین دورانهای بسیار بسیار خوب زندگی من است که همیشه وقتی بر میگردم و به پشت سرم نگاه میکنم، خیلی از خودم راضی و ممنون هستم که توانستم چنین کاری را بکنم و باعث یک شور و شوق زیاد بین جوانان مملکت بشوم، [موجب شود] ورزش در مملکت و در خانههای مردم راه پیدا بکند.
قبل از آن از طریق رادیو همن طور که شما اشاره کردید به وسیله آقای بهمنش انجام میشد، ولی از طریق تلویزیون و به شکل پخش مستقیم را من نقش زیادی داشتم. خیلی جالب است که بدانید یکی از اتهاماتی که به من زده شد، -موقعی که در ساختمان رادیو تلویزیون مرا محاکمه میکردند، من ده دوازده مورد اتهام داشتم- این بود: تحقیر جوانان از طریق برنامههای ورزشی و انحرافی ورزشی در تلویزیون.
من از آقایی که هم دادستان بود و هم رئیس دادگاه بود به نام آقای خداپناهی، که معاون قطبزاده بود، پرسیدم اگر ممکن است توضیح بیشتری به من بدهید که منظور از برنامههای انحرافی ورزشی چیست و من تحقیر کردم یعنی چه کار کردهام. گفت تو با پخش مسابقات ورزشی سر جوان های مملکت را گرم میکردی و نمیگذاشتی اینان به محیط اطرافشان نگاه کنند و فکر کنند و ببینند چه جنایات و چه فساد و چه ماجراهایی در کشور میگذرد. این طرز تفکر آنها بود. البته وقتی الان نگاه میکنم به تلویزیون جمهوری اسلامی، خودتان دیگر بهتر میدانید که اینها الان چقدر از طریق ورزش... اصلاً یک کانال ورزشی درست کردهاند!
به هرحال این کارهایی که من آن زمان کردم، واقعاً از جمله کارهایی بود که من خیلی خودم راضی بودم و بیشتر جا داشت که بتوانیم پیشرفت کنیم. ولی متأسفانه بهمن انقلاب بر سر مردم ایران افتاد و همه چیز دیدیم که به چه شکل واژگون شد.
آقای روشنزاده، در اینجا از شما دعوت میکنم یک یا دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در فاصلههای این گفتوگو پخش بشود.
واقعاً اگر بخواهم ترانهای انتخاب کنم برایم خیلی سخت است به دلیل اینکه خودتان میدانید، به خصوص سالهای جوانیام را در موسیقی طی کردهام و گذراندهام، در موسیقی بودهام. البته موزیسین نبودهام، سازی هم هیچوقت نمیزدم ولی با موسیقی خیلی آشنا هستم و نمیدانم واقعاً... ترانه معروفی که موسیقیاش را مرتضی حنانه ساخت و شعرش را رهی معیری گفت و خانم پوران خواند نوای منِ بینوای تو، خیلی برای من خاطرهانگیز است.
ترانه دیگری به نام کیه کیه در میزنه از علیاکبر شیدا، از آهنگهای قدیمی ایران است که آن را هم باز پوران خوانده... ولی الان چون حال و هوای بهار است، من فکر میکنم یک ترانه بگذاریم که تقریباً مال ۶۰ سال پیش است، گل اومد بهار اومد، که این آهنگ را هر سال -به خصوص در ۴۰ سال گذشته، هربار که من این آهنگ را میشنوم به یاد دلبر مه پیکر خودم میافتم که من از تو دورم، شعر معروف بیژن ترقی که روی همین گل اومد بهار اومد گفت، ماندهام دور از تو و از آشیونهام، گر بیام ازاین سفر ای گلعذارم، از سفر طوق طلا برات میارم، واقعاً من به یاد آن دلبر مه پیکرم میافتم که ۴۰ سال است از او دورم و در انتظارم روزی به او برسم و بوسه بر خاکش بزنم. حالا انتخاب آهنگ با شما، من این چند آهنگ را گفتم، یکیاش را خودتان انتخاب کنید.
آقای روشنزاده، خانم پوران خواننده سرشناس و همسر شما در سال ۱۳۶۹ در ایران درگذشتند. اصولاً چرا خانم پوران به ایران برگشتند؟ آیا علت خاصی داشت؟
علت بازگشت پوران به ایران، فوت مادرش بود. مادرش فوت کرد و مقداری ملک و املاک داشت و باید بین فرزندانش تقسیم میشد و او هم بایستی آنجا حضور میداشت و رفت برای کار انحصار وراثت. بعد دچار بیماری سرطان شد و همان جا ماندگار شد و متأسفانه معالجات مؤثر واقع نشد و فوت کرد.
به همراه عطا بهمنش پیش از پخش ترانه، به مسائل ورزش ایران در سالهای پیش از انقلاب اشاره کوچکی کردید. آیا در آن سالها در سطح مدیران ورزشی اصولاً فسادی وجود داشت و اگر بود در چه سطحی و آیا افرادی در ورزش ایران بودند که کارایی کافی نداشتند؟
این سؤال شما سؤال خیلی وسیع و چندجانبهای است. اولاً در تمام دوران این شصت، هفتاد سال اگر من بخواهم بگویم، در زمینه ورزش ایران خوب و بد وجود داشته ولی هرچه عقبتر میرویم و دورتر میشویم، میبینیم عشقی که در آدمها وجود داشت برای کارکردن در قلمرو ورزش ایران، بیشتر بوده و توقع مالی بسیار کم. من خودم مثلاً یادم است که مربی ورزش ما، آقای علیاکبر یمین و همین طور کیومرث ابوالملوکی، با چه عشقی در مدرسه کار میکردند و اضافه بر مدرسه و خارج از مدرسه، میآمدند سر تمرین ما. ما فوتبال بازی میکردیم، آنها فوتبال ما را نگاه میکردند، عیبهایمان را میگفتند، مشکلاتمان را میگفتند، و این را که وسیعتر میکردم، در شنا مثلاً، مربی استخرهای امجدیه در آن زمان واقعاً با عشق و علاقه کار میکردند سه ماه تابستان را، و مسئله پول نبود.
اما برگردیم به فساد. فساد همیشه در تمام زمینهها در کشور ایران وجود داشته و هر چقدر آمدیم جلو، عمق این فساد بیشتر شده و گسترش یافته و اشاعه بیشتری پیدا کرده تا الان که رسیدهایم به اینجایی که یک چیز غیرقابل تصوری است. به کسانی که پنجاه سال پیش زندگی کردهاند اگر بگویند آقا، در ایران دزدیهایی که میشود و فسادی که در این سطح چندصد میلیاردی وجود دارد، کسی واقعاً باور نمیکند. من باز به سؤال شما بر میگردم، در دوران گذشته بیشتر با عشق و علاقه کار میکردند تا توجه به مادیات.
آقای روشنزاده، شما که در جریان مسائل روز جامعه ورزش ایران در سال های پیش از انقلاب ۵۷ بودید، آیا اصولاً احساس میکردید که در زیر خاکستر نسبتاً آرام آن روزها، شعلههای یک انقلاب در حال شکل گرفتن است؟
عرض شود حضورتان که من چیزهای کمی حس میکردم، خیلی پیش از انقلاب. در سفرهای ورزشیام به خارج، بچههای کنفدراسیون را میدیدم که فعال هستند و بر علیه رژیم اعلامیههایی پخش میکنند ولی خیلی محدود بود.
من زمانی به قول معروف دوزاریام افتاد و فهمیدم این مسئله خیلی خیلی جدی است، که تیم ملی فوتبال ایران رفت به فرانسه. این کِی بود؟ حدود شش ماه قبل از انقلاب. می دانید که در سال ۱۹۷۸ ایران برای اولین بار برای [حضور در] جام جهانی انتخاب شده بود. تیم ملی فرانسه و همچنین باشگاه پاری سن ژرمن پاریس از تیم ملی ایران دعوت کردند به فرانسه بیاید و چند بازی دوستانه انجام بدهد از جمله یک بازی با تیم ملی فرانسه.
من در آن سفر فهمیدم که موضوع انقلاب خیلی جدی است، چون روزی که ما به شهر تولوز و محل بازی تیمهای ایران و فرانسه رفتیم، من دو روز قبل از مسابقه به آنجا رفتم تا ترتیب کارهای پخش مستقیم و اینها را بدهیم، البته مقدمات کار را در پاریس فراهم کرده بودیم، حتی پولش را هم برای اعزام فرستنده سیار و کارهای دیگر به تلویزیون فرانسه داده بودیم، ولی من وقتی دو روز قبل از مسابقه به استادیوم رفتم و زمین را نگاه کردم جا خوردم: روی چمن، چمنی که تقریباً یک مقداری زرد شده بود، یک مرگ بر شاه نوشته بودند، میم اش جلو این هیجده قدم بود، ه اش جلو آن هیجده قدم. ببینید به چه بزرگی. با رنگ هم ننوشته بودند. روی چمن را نوشته بودند و بعد با مواد آتشزا، آتش زده بودند. یعنی چمن سوخته بود و این حک شده بود روی چمن. خب، حالا میخواهیم مسابقه را پخش کنیم، هر کاریاش میکردیم نشان داده میشد.
من به تهران تلفن زدم و گفتم این مسابقه قابل پخش نیست. در ایران اصرار بر این بود که مسابقه پخش بشود. من گفتم ماجرا این است، معاون سازمان رادیو تلویزیون، محمود جعفریان، به من گفت شما کاریات نباشد من ترتیبش را میدهم. یک ساعت بعد کسی از سفارت به من تلفن زد و گفت شما نگران نباشید، ما میآییم چمن را درست میکنیم. آمدند چمن را رنگ کردند، یعنی در حقیقت نوشته را اول سبز پر رنگ کردند که چمن چون زرد بود، معلوم بود. گفتیم اینکه بدتر شد... خلاصه آنقدر رنگ روی چمن پاشیدند در آن قسمت نوشته و خط خطی خط خطی، که دیگر معلوم نبود. اگر کسانی آن نوار و آن فیلم را داشته باشند و بروند نگاه کنند، میبینند که زمین چمن عین جگر زلیخاست با آن رنگ پاشی که رویش شده... به هرحال، روز مسابقه دیدم حدود چهار، پنج هزار نفر علاوه بر تماشاگران فرانسوی به استادیوم آمدهاند، ایرانی، همه شعار دستشان است بر علیه رژیم و شاه، اکثراً هم جوان هستند.
بعداً من متوجه شدم که این اتوبوسها را آقای صادق طباطبایی از آلمان پرکرده و فرستاده. گروه دیگری از لندن آمده بودند. گروه دیگری از جای دیگری، و سردمداران این کار، البته بعد از اینکه انقلاب شد فهمیدم، در مصاحبههایی که صادق قطبزاده و بنیصدر و صادق طباطبایی میکردند، ما فهمیدیم که عجب، پس آن روز مسابقه و حضور چندهزار تماشاگر ایرانی دانشجو و تظاهرات توسط اینها انجام شده بود. منظورم این است که من آن زمان فهمیدم که مسئله خیلی جدیتر از چهار تا شعار و اینهاست.
به هرحال با تیم ملی به آرژانتین هم رفتیم و در آرژانتین هم تظاهرات کوچکی با پلاکارد بود، مثلاً ده پانزده نفر در استادیوم در بازی ایران و اسکاتلند یادم هست پلاکارد گرفته بودند، چون آرژانتین جای دوری بود و دانشجویان نمیتوانستند بیایند. ولی وقتی برگشتم تهران و آن تظاهرات و آن ماجراها را دیدم، دیگر متوجه شدم که خیلی موضوع جدی است و اولین کاری هم که کردم، زن و بچهام را فرستادم به خارج ولی خودم در تهران ماندم، چون اعتقاد به این نداشتم که بروم زیر عکس آخوند و جزو مخالفین. فقط یک بار به خیابان شاهرضا رفتم تماشا کنم، و وقتی که این مردم را دیدم و عکسهای خمینی را دیدم...
آقای قویمی، عکسهایی از خمینی را در خیابان بالا برده بودند و از شاهرضا به سمت خیابان بیست و چهار اسفند می رفتند و شهیاد، که من پلاکاردهای به آن بزرگی را فقط سردر سینماها دیده بودم. عکسهایی از خمینی بود. من آن موقع فهمیدم موضوع خیلی جدی است، ولی خب، در مملکت مانده بودم و خودم هم در تظاهرات شرکت نکردم، فقط همان یکبار رفتم و تماشا کردم، ماشینم را پشت سینمای رویال در شاهرضا پارک کرده بودم، سوار شدم و زود هم برگشتم.
ولی آن موقع فهمیدم که موضوع خیلی جدی است، جدیتر از ۲۸ مرداد. چون من ۲۸ مرداد را هم دیده بودم. پسربچه ۱۵، ۱۶ ساله بودم و آن سه روز ۲۵ تا ۲۸ مرداد در خیابان بودم. چون مدرسه هم تعطیل بود، تماشاچی بودم. اما این ماجرا خیلی بزرگتر از ماجرای ۲۸ مرداد بود. همه اینها را به شما گفتم، ولی فکر میکردم آخرین لحظه یک اتفاقی میافتد. که البته آن اتفاق افتاد، و آقای خمینی آمد قدرت را در دست گرفت و دیگر شد آن چه نباید بشود، چهل سال، خودتان بهتر میتوانید حدس بزنید و لمسش کنید چه بر سر ملت آمده.
آقای روشنزاده، با تجربیاتی که شما پس از گذشتن چهل سال از انقلاب بهمن ۵۷ دارید، اصولاً آینده ایران را در شرایط کنونی چطور میبینید؟ به تصور شما ایرانیان چگونه میتوانند به دموکراسی و رفاه برسند؟
اولاً ایران، من معتقدم نیازی به انقلاب نداشت. تحول چرا، به تحول احتیاج داشت، نه تنها من، بلکه بسیاری کسان دیگر که مسائل ایران را دنبال می کنند معتقدند که آن رژیم قابل اصلاح بود. میشد اصلاحش کرد. نیازی نبود ما برویم زیر عکس خمینی و به آن شکل عمل کنیم. به هرحال، یک مقدار تعلل خود سیستم و رژیم، ضعف شاه بر اثر بیماری از یک سو، لجاجت و کینهجویی و تشنه قدرت بودن خمینی از طرف دیگر، همه دست به دست هم داد، عوامل خارجی هم بود. ولی من معتقدم که خودمان بیشتر از عوامل خارجی مقصر بودیم و به قول شاعر، ز دست غیر ننالم چرا که همچو حباب، همیشه خانه خراب هوای خویشتنم.
خودمان هم مقصر بودیم، ولیکن برگردم به سوال شما، من به آینده ایران خیلی امیدوارم، به آینده این نسل و حرکتی که به خصوص در این یک سال، یک سال و نیم اخیر شروع کرده خیلی امیدوارم. افق ایران را برای آینده، روشن میبینم. حالا کِی باشد و چقدر طول بکشد، زمانش را نمیدانم.
تعداد زیادی گوینده آنجا داوطلب بودند که از بین آنها چند نفر انتخاب شدند، از جمله من به عنوان گوینده اعلام برنامه. من هم جوانی بودم دیپلمه پشت کنکوری و به قول معروف جویای نام. به هرحال من قبول شدم و به عنوان استاژ یا استاژیر به قول فرانسویها، استخدام شدم که کارم را در تلویزیون شروع کنم.
ولی تلویزیون در آن تابستان ۱۳۳۷ برنامه آزمایشی پخش میکرد، تا روز ۱۱مهرماه ۱۳۳۷ که رسماً افتتاح شد، با پیام شاه هم افتتاح شد و من اعلام برنامه میکردم. یعنی بعد از چهره شاه، اولین چهرهای که ظاهر شد، چهره من بود که گفتم این بود بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی، اینک به سخنان جناب آقای دکتر منوچهر اقبال، نخستوزیر توجه فرمایید.
این اولین جملهای بود که من در تلویزیون وقتی به صورت رسمی افتتاح شد، گفتم. بعد از آن دیگر کار من در تلویزیون ادامه پیدا کرد و بعد هم رفتم به وزارت اطلاعات و جهانگردی در خبرگزاری پارس و بعد از آنجا به تلویزیون ملی رفتم و همین طور ادامه پیدا کرد تا انقلاب شکوهمند و من جمعاً ۲۰ سال سابقه کار در این زمینه داشتم و ۴۰ سال بعدش را هم که دیگر خودتان بهتر میدانید در خارج و مسائل رسانهای.
آقای روشنزاده، از آن روز تاریخی در سال ۱۳۳۷ به روز تاریخی دیگری برویم در بهمن ۵۷. سؤال من در اینجا این است که شما چه موقع و چرا از ایران خارج شدید؟
من اول این را خدمتتان عرض کنم که من در انقلاب اصلاً شرکت نکردم. تا سه یا چهار روز مانده به ۲۲ بهمن، من میرفتم به تلویزیون، سرکار. کار که نبود ولی میرفتم در دفترم مینشستم رادیو گوش میکردم یا برنامهها را نگاه میکردم، به هرحال در اعتصابات شرکت نکردم. حتی یک روز یکی از اعضای هیئت مؤسس اعتصابیون به من انتقاد و اعتراض کرد که تو چرا در این تظاهرات نمیآیی، گفتم من زیر عکس آخوند نمیآیم و نرفتم به هر حال.
آقای روشنزاده، ورزش از طریق رادیو توسط همکار شما، زنده یاد عطا بهمنش، به خانههای ایرانیان راه یافت و در تلویزیون هم شما ورزش را به منازل مردم بردید. سالهای پیش از انقلاب شما چه احساسی داشتید؟ آیا از کار و زندگی خودتان راضی و خوشحال بودید؟
بسیار کارم را دوست داشتم و واقعاً به آن عشق میورزیدم. باور کنید کمتر جمعهای شد که من با زن و بچهام باشم. اکثراً روزهای جمعه یا در استودیوی تلویزیون بودم یا در استادیوم ورزشی. این هیچ چیز نیست جز عشق به آن کار و حرفهای که دارید و من این کار را با جان و دل و با عشق انجام میدادم.
من اصلاً از اول نوجوانیام عاشق ورزش بودم و در زمینهای خاکی سنگلج فوتبال بازی میکردم و داستانش خیلی مفصل است که اگر بخواهم بگویم به قول معروف مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. ولی وقتی من در تلویزیون ملی شروع کردم به کار، یعنی دعوت به کار شدم، تلویزیون گروه ورزشی نداشت. مرحوم اسدالله پیمان که آن موقع مسئول برنامههای سرگرمکننده بود، ورزش هم بخشی از چارت سازمانی برنامههای سرگرمکننده بود و خالی بود. مرحوم پیمان به من گفت اینجا خالی است و من گفتم اصلاً دنبال چنین چیزی هستم، چون رفته بودم در وزارت اطلاعات و جهانگردی و خبرگزاری، که گزارشگر ورزشی بشوم و نشده بودم.
قبل از آن از طریق رادیو همن طور که شما اشاره کردید به وسیله آقای بهمنش انجام میشد، ولی از طریق تلویزیون و به شکل پخش مستقیم را من نقش زیادی داشتم. خیلی جالب است که بدانید یکی از اتهاماتی که به من زده شد، -موقعی که در ساختمان رادیو تلویزیون مرا محاکمه میکردند، من ده دوازده مورد اتهام داشتم- این بود: تحقیر جوانان از طریق برنامههای ورزشی و انحرافی ورزشی در تلویزیون.
من از آقایی که هم دادستان بود و هم رئیس دادگاه بود به نام آقای خداپناهی، که معاون قطبزاده بود، پرسیدم اگر ممکن است توضیح بیشتری به من بدهید که منظور از برنامههای انحرافی ورزشی چیست و من تحقیر کردم یعنی چه کار کردهام. گفت تو با پخش مسابقات ورزشی سر جوان های مملکت را گرم میکردی و نمیگذاشتی اینان به محیط اطرافشان نگاه کنند و فکر کنند و ببینند چه جنایات و چه فساد و چه ماجراهایی در کشور میگذرد. این طرز تفکر آنها بود. البته وقتی الان نگاه میکنم به تلویزیون جمهوری اسلامی، خودتان دیگر بهتر میدانید که اینها الان چقدر از طریق ورزش... اصلاً یک کانال ورزشی درست کردهاند!
به هرحال این کارهایی که من آن زمان کردم، واقعاً از جمله کارهایی بود که من خیلی خودم راضی بودم و بیشتر جا داشت که بتوانیم پیشرفت کنیم. ولی متأسفانه بهمن انقلاب بر سر مردم ایران افتاد و همه چیز دیدیم که به چه شکل واژگون شد.
واقعاً اگر بخواهم ترانهای انتخاب کنم برایم خیلی سخت است به دلیل اینکه خودتان میدانید، به خصوص سالهای جوانیام را در موسیقی طی کردهام و گذراندهام، در موسیقی بودهام. البته موزیسین نبودهام، سازی هم هیچوقت نمیزدم ولی با موسیقی خیلی آشنا هستم و نمیدانم واقعاً... ترانه معروفی که موسیقیاش را مرتضی حنانه ساخت و شعرش را رهی معیری گفت و خانم پوران خواند نوای منِ بینوای تو، خیلی برای من خاطرهانگیز است.
ترانه دیگری به نام کیه کیه در میزنه از علیاکبر شیدا، از آهنگهای قدیمی ایران است که آن را هم باز پوران خوانده... ولی الان چون حال و هوای بهار است، من فکر میکنم یک ترانه بگذاریم که تقریباً مال ۶۰ سال پیش است، گل اومد بهار اومد، که این آهنگ را هر سال -به خصوص در ۴۰ سال گذشته، هربار که من این آهنگ را میشنوم به یاد دلبر مه پیکر خودم میافتم که من از تو دورم، شعر معروف بیژن ترقی که روی همین گل اومد بهار اومد گفت، ماندهام دور از تو و از آشیونهام، گر بیام ازاین سفر ای گلعذارم، از سفر طوق طلا برات میارم، واقعاً من به یاد آن دلبر مه پیکرم میافتم که ۴۰ سال است از او دورم و در انتظارم روزی به او برسم و بوسه بر خاکش بزنم. حالا انتخاب آهنگ با شما، من این چند آهنگ را گفتم، یکیاش را خودتان انتخاب کنید.
آقای روشنزاده، خانم پوران خواننده سرشناس و همسر شما در سال ۱۳۶۹ در ایران درگذشتند. اصولاً چرا خانم پوران به ایران برگشتند؟ آیا علت خاصی داشت؟
علت بازگشت پوران به ایران، فوت مادرش بود. مادرش فوت کرد و مقداری ملک و املاک داشت و باید بین فرزندانش تقسیم میشد و او هم بایستی آنجا حضور میداشت و رفت برای کار انحصار وراثت. بعد دچار بیماری سرطان شد و همان جا ماندگار شد و متأسفانه معالجات مؤثر واقع نشد و فوت کرد.
این سؤال شما سؤال خیلی وسیع و چندجانبهای است. اولاً در تمام دوران این شصت، هفتاد سال اگر من بخواهم بگویم، در زمینه ورزش ایران خوب و بد وجود داشته ولی هرچه عقبتر میرویم و دورتر میشویم، میبینیم عشقی که در آدمها وجود داشت برای کارکردن در قلمرو ورزش ایران، بیشتر بوده و توقع مالی بسیار کم. من خودم مثلاً یادم است که مربی ورزش ما، آقای علیاکبر یمین و همین طور کیومرث ابوالملوکی، با چه عشقی در مدرسه کار میکردند و اضافه بر مدرسه و خارج از مدرسه، میآمدند سر تمرین ما. ما فوتبال بازی میکردیم، آنها فوتبال ما را نگاه میکردند، عیبهایمان را میگفتند، مشکلاتمان را میگفتند، و این را که وسیعتر میکردم، در شنا مثلاً، مربی استخرهای امجدیه در آن زمان واقعاً با عشق و علاقه کار میکردند سه ماه تابستان را، و مسئله پول نبود.
اما برگردیم به فساد. فساد همیشه در تمام زمینهها در کشور ایران وجود داشته و هر چقدر آمدیم جلو، عمق این فساد بیشتر شده و گسترش یافته و اشاعه بیشتری پیدا کرده تا الان که رسیدهایم به اینجایی که یک چیز غیرقابل تصوری است. به کسانی که پنجاه سال پیش زندگی کردهاند اگر بگویند آقا، در ایران دزدیهایی که میشود و فسادی که در این سطح چندصد میلیاردی وجود دارد، کسی واقعاً باور نمیکند. من باز به سؤال شما بر میگردم، در دوران گذشته بیشتر با عشق و علاقه کار میکردند تا توجه به مادیات.
آقای روشنزاده، شما که در جریان مسائل روز جامعه ورزش ایران در سال های پیش از انقلاب ۵۷ بودید، آیا اصولاً احساس میکردید که در زیر خاکستر نسبتاً آرام آن روزها، شعلههای یک انقلاب در حال شکل گرفتن است؟
من زمانی به قول معروف دوزاریام افتاد و فهمیدم این مسئله خیلی خیلی جدی است، که تیم ملی فوتبال ایران رفت به فرانسه. این کِی بود؟ حدود شش ماه قبل از انقلاب. می دانید که در سال ۱۹۷۸ ایران برای اولین بار برای [حضور در] جام جهانی انتخاب شده بود. تیم ملی فرانسه و همچنین باشگاه پاری سن ژرمن پاریس از تیم ملی ایران دعوت کردند به فرانسه بیاید و چند بازی دوستانه انجام بدهد از جمله یک بازی با تیم ملی فرانسه.
من در آن سفر فهمیدم که موضوع انقلاب خیلی جدی است، چون روزی که ما به شهر تولوز و محل بازی تیمهای ایران و فرانسه رفتیم، من دو روز قبل از مسابقه به آنجا رفتم تا ترتیب کارهای پخش مستقیم و اینها را بدهیم، البته مقدمات کار را در پاریس فراهم کرده بودیم، حتی پولش را هم برای اعزام فرستنده سیار و کارهای دیگر به تلویزیون فرانسه داده بودیم، ولی من وقتی دو روز قبل از مسابقه به استادیوم رفتم و زمین را نگاه کردم جا خوردم: روی چمن، چمنی که تقریباً یک مقداری زرد شده بود، یک مرگ بر شاه نوشته بودند، میم اش جلو این هیجده قدم بود، ه اش جلو آن هیجده قدم. ببینید به چه بزرگی. با رنگ هم ننوشته بودند. روی چمن را نوشته بودند و بعد با مواد آتشزا، آتش زده بودند. یعنی چمن سوخته بود و این حک شده بود روی چمن. خب، حالا میخواهیم مسابقه را پخش کنیم، هر کاریاش میکردیم نشان داده میشد.
بعداً من متوجه شدم که این اتوبوسها را آقای صادق طباطبایی از آلمان پرکرده و فرستاده. گروه دیگری از لندن آمده بودند. گروه دیگری از جای دیگری، و سردمداران این کار، البته بعد از اینکه انقلاب شد فهمیدم، در مصاحبههایی که صادق قطبزاده و بنیصدر و صادق طباطبایی میکردند، ما فهمیدیم که عجب، پس آن روز مسابقه و حضور چندهزار تماشاگر ایرانی دانشجو و تظاهرات توسط اینها انجام شده بود. منظورم این است که من آن زمان فهمیدم که مسئله خیلی جدیتر از چهار تا شعار و اینهاست.
به هرحال با تیم ملی به آرژانتین هم رفتیم و در آرژانتین هم تظاهرات کوچکی با پلاکارد بود، مثلاً ده پانزده نفر در استادیوم در بازی ایران و اسکاتلند یادم هست پلاکارد گرفته بودند، چون آرژانتین جای دوری بود و دانشجویان نمیتوانستند بیایند. ولی وقتی برگشتم تهران و آن تظاهرات و آن ماجراها را دیدم، دیگر متوجه شدم که خیلی موضوع جدی است و اولین کاری هم که کردم، زن و بچهام را فرستادم به خارج ولی خودم در تهران ماندم، چون اعتقاد به این نداشتم که بروم زیر عکس آخوند و جزو مخالفین. فقط یک بار به خیابان شاهرضا رفتم تماشا کنم، و وقتی که این مردم را دیدم و عکسهای خمینی را دیدم...
ولی آن موقع فهمیدم که موضوع خیلی جدی است، جدیتر از ۲۸ مرداد. چون من ۲۸ مرداد را هم دیده بودم. پسربچه ۱۵، ۱۶ ساله بودم و آن سه روز ۲۵ تا ۲۸ مرداد در خیابان بودم. چون مدرسه هم تعطیل بود، تماشاچی بودم. اما این ماجرا خیلی بزرگتر از ماجرای ۲۸ مرداد بود. همه اینها را به شما گفتم، ولی فکر میکردم آخرین لحظه یک اتفاقی میافتد. که البته آن اتفاق افتاد، و آقای خمینی آمد قدرت را در دست گرفت و دیگر شد آن چه نباید بشود، چهل سال، خودتان بهتر میتوانید حدس بزنید و لمسش کنید چه بر سر ملت آمده.
آقای روشنزاده، با تجربیاتی که شما پس از گذشتن چهل سال از انقلاب بهمن ۵۷ دارید، اصولاً آینده ایران را در شرایط کنونی چطور میبینید؟ به تصور شما ایرانیان چگونه میتوانند به دموکراسی و رفاه برسند؟
اولاً ایران، من معتقدم نیازی به انقلاب نداشت. تحول چرا، به تحول احتیاج داشت، نه تنها من، بلکه بسیاری کسان دیگر که مسائل ایران را دنبال می کنند معتقدند که آن رژیم قابل اصلاح بود. میشد اصلاحش کرد. نیازی نبود ما برویم زیر عکس خمینی و به آن شکل عمل کنیم. به هرحال، یک مقدار تعلل خود سیستم و رژیم، ضعف شاه بر اثر بیماری از یک سو، لجاجت و کینهجویی و تشنه قدرت بودن خمینی از طرف دیگر، همه دست به دست هم داد، عوامل خارجی هم بود. ولی من معتقدم که خودمان بیشتر از عوامل خارجی مقصر بودیم و به قول شاعر، ز دست غیر ننالم چرا که همچو حباب، همیشه خانه خراب هوای خویشتنم.
خودمان هم مقصر بودیم، ولیکن برگردم به سوال شما، من به آینده ایران خیلی امیدوارم، به آینده این نسل و حرکتی که به خصوص در این یک سال، یک سال و نیم اخیر شروع کرده خیلی امیدوارم. افق ایران را برای آینده، روشن میبینم. حالا کِی باشد و چقدر طول بکشد، زمانش را نمیدانم.
دیدگاه خوانندگان
۳۸
scandal - برلین، آلمان
چشم بسته غیب گفت!
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۳
۳۸
scandal - برلین، آلمان
چشم بسته غیب گفت!
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۳
۳۸
scandal - برلین، آلمان
چشم بسته غیب گفت!
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۳
۳۸
scandal - برلین، آلمان
چشم بسته غیب گفت!
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۳
۳۸
scandal - برلین، آلمان
چشم بسته غیب گفت!
پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۳