وبلاگ پدران: دختر پنجسالهام مترجم است
رأی دهید
داریوش رجبیان، یکی از مجریان رادیوی فارسی بیبیسی است که در میان همکاران به علاقهاش به زبان فارسی شهرت دارد. او در این نوشته از وبلاگ پدران با زبانی طنز درباره سختگیریهای زبانی بر دخترش نوشته است.
آن روز پاییزی خیس و خموده لندن، برایم بهاری شد.
آموزگار فارسی دختر پنج سالهام با شگفتی و شیفتگی میپرسید: "این کوچولوی شما فارسی را کجا یاد گرفته؟ خیلی عجیبه که توی کلاس هرچه سؤال میکنم، دستش بالاست. امروز پرسیدم "رینبو" به فارسی چه میشه؟ تنها کسی که "رنگینکمان" گفت، پرییوش بود..."
این را گفت و رنگینکمانی بر آسمان ذهنم کشید.
از پدرسالاری، چیز (یا یکی از چیزهایی) که به ارث بردهام، شاید همین باشد که در خانه ما اعضای خانواده جز به زبان فارسی اجازه گفتوگو به زبان دیگری را ندارند. گفتم اعضای خانواده. اگر به خانه ما تشریف میآورید، نگران این موضوع نباشید. مهمانان هیچ الزامی ندارد. مادر پرییوش هم نه تنها با من همنواست که بیشتر از من مراقب رعایت این اصول است.
میشود به زبانهای مختلف فیلم و کارتون دید، با هدف زبانآموزی صحبتهایی در باب زبانی خاص به زبانی خاص کرد، اما در کل، مکالمات بین ما به زبان مادری است. گاه ساعاتی را به گفتگو به زبانهای دیگر هم اختصاص میدهیم؛ بهویژه زبانهای غیرانگلیسی که پرییوش هم به آموختنشان علاقه دارد. از چینی و روسی و ترکی و فرانسوی میگوییم. اما فارسی، پایه است. صرفاً با درک این حقیقتها که زبان مادری پرییوش فارسی است و این چهاردیواری، تنها فضایی است که او میتواند این زبان و فرهنگ را لمس کند و با آن انس بگیرد.
سرانجام، چه بخواهیم و چه نه، پرییوش انگلیسی را به سلاست زبان مادریاش (و چه بسا بهتر) فرا خواهد گرفت. با هر نفسی که در لندن به ریههایش میرود، زبان این مرز و بوم را هم میآشامد. پس این تنها فضا را که برایش هوایی دیگر از زادبومش تاجیکستان میدهد، باید برایش حفظ کرد.
شاید باز هم بپرسید این همه اصرار برای دانستن زبان مادری، برای چه؟ شاید به دلیل این باور من که تسلط بر زبان مادری، بُن و پایه هویت هر انسانی است و در تحکیم خودانگاره (self-concept) مثبت او بسیار کارساز. فقط از همان راه دانش زبان مادری است که به فرهنگ و اصالت خود ارج میگذارد و از عزت نفس کافی برخوردار میشود. پیوندش با زادبوم و خاندانش حفظ میشود. ارتباطش با پدر و مادرش با مرور زمان کمرنگ نمیشود و پدر و مادر هم در ارتباطشان با فرزند خود دچار مشکل نمیشوند. از طریق زبان مادری است که احترام به فرهنگهای دیگر را هم میآموزد و میزان رواداری یا تسامحش بالا میرود. از نظر ذهنی هم معمولاً از همسنوسالهای تکزبانیاش یک سر و گردن بالاتر است و با فرا گرفتن زبان مادری در کنار زبان کشور میزبان، استعداد زبانآموزیاش صیقل مییابد. بر وسعت دیدش میافزاید. و بعدش هم، بیکار نمیماند. به طور تماموقت یا پارهوقت میتواند مترجم باشد. از همین حالا پرییوش ما یک پا مترجم است. گاه صحبتهای انگلیسی را برای مهمانان پارسیگویمان برمیگرداند.
پس چرا باید به این همه نعمتی که با دانستن زبان مادری نصیب فرزندم میشود، پشت پا بزنم؟ از هر منظر که نگاه کنی، درمییابی که دانستن دو زبان بهتر از تسلط فقط بر یک زبان است. این بود که پرییوش را اینگونه بار آوردیم.
آموزگار پیشدبستانیاش در مدرسه انگلیسی از این اقدام ما بسیار استقبال کرد، در عین تشویق خانوادههای دیگر و با تاکید بر این نکته که دوزبانی یا چندزبانیها ذهن فعالتر و پویاتری دارند. از مدرسهای دوزبانه که زبان دومش در کنار انگلیسی، چینی است، انتظار ارزیابی دیگری را هم نمیشد داشت.
و بعد، مدرسهای فارسی در حوالی خانه پیدا شد که شنبهها باز است. علاقه پرییوش به مدرسه فارسی به حدی است که نه تنها از خیر یک روز تعطیلش میگذرد، بلکه تا شنبه بعدی روزشماری میکند.
پرییوش هم حساسیتهای زبانی من را دارد. به بندهخداهایی که گاه وسط صحبت فارسیشان انگلیسی میپرانند، گیر میدهد. به یکی از روزنامهنگاران برومند ایرانی که از او پرسیده بود: "این چیه تو دستت؟ ریندیره؟"، تند و بیپروا گفته بود: "ریندیر نه! این گوزنه! تو که داری فارسی حرف میزنی!" و اگر وسط صحبت انگلیسی، فارسی را درآمیزید، باز هم واکنشش همان خواهد بود. برای هر زبانی، حریم خصوصی خودش را قایل است.
و گاه با ایرادهایی که میگیرد، من را هم شگفتزده میکند. وقتی که یکی دیگر از روزنامهنگاران کهنهکار ایرانی برایش تعریف میکرد که چطور زمانی "زنبوری گازش گرفته بود"، پرییوش گفت: "زنبور نیش میزند، گاز که نمیگیرد"... داستانهایش یکی دوتا نیست.
امیدوارم پرییوشم که بزرگتر شد، این پدرسالاری را بر من ببخشاید.
آن روز پاییزی خیس و خموده لندن، برایم بهاری شد.
آموزگار فارسی دختر پنج سالهام با شگفتی و شیفتگی میپرسید: "این کوچولوی شما فارسی را کجا یاد گرفته؟ خیلی عجیبه که توی کلاس هرچه سؤال میکنم، دستش بالاست. امروز پرسیدم "رینبو" به فارسی چه میشه؟ تنها کسی که "رنگینکمان" گفت، پرییوش بود..."
این را گفت و رنگینکمانی بر آسمان ذهنم کشید.
از پدرسالاری، چیز (یا یکی از چیزهایی) که به ارث بردهام، شاید همین باشد که در خانه ما اعضای خانواده جز به زبان فارسی اجازه گفتوگو به زبان دیگری را ندارند. گفتم اعضای خانواده. اگر به خانه ما تشریف میآورید، نگران این موضوع نباشید. مهمانان هیچ الزامی ندارد. مادر پرییوش هم نه تنها با من همنواست که بیشتر از من مراقب رعایت این اصول است.
میشود به زبانهای مختلف فیلم و کارتون دید، با هدف زبانآموزی صحبتهایی در باب زبانی خاص به زبانی خاص کرد، اما در کل، مکالمات بین ما به زبان مادری است. گاه ساعاتی را به گفتگو به زبانهای دیگر هم اختصاص میدهیم؛ بهویژه زبانهای غیرانگلیسی که پرییوش هم به آموختنشان علاقه دارد. از چینی و روسی و ترکی و فرانسوی میگوییم. اما فارسی، پایه است. صرفاً با درک این حقیقتها که زبان مادری پرییوش فارسی است و این چهاردیواری، تنها فضایی است که او میتواند این زبان و فرهنگ را لمس کند و با آن انس بگیرد.
سرانجام، چه بخواهیم و چه نه، پرییوش انگلیسی را به سلاست زبان مادریاش (و چه بسا بهتر) فرا خواهد گرفت. با هر نفسی که در لندن به ریههایش میرود، زبان این مرز و بوم را هم میآشامد. پس این تنها فضا را که برایش هوایی دیگر از زادبومش تاجیکستان میدهد، باید برایش حفظ کرد.
شاید باز هم بپرسید این همه اصرار برای دانستن زبان مادری، برای چه؟ شاید به دلیل این باور من که تسلط بر زبان مادری، بُن و پایه هویت هر انسانی است و در تحکیم خودانگاره (self-concept) مثبت او بسیار کارساز. فقط از همان راه دانش زبان مادری است که به فرهنگ و اصالت خود ارج میگذارد و از عزت نفس کافی برخوردار میشود. پیوندش با زادبوم و خاندانش حفظ میشود. ارتباطش با پدر و مادرش با مرور زمان کمرنگ نمیشود و پدر و مادر هم در ارتباطشان با فرزند خود دچار مشکل نمیشوند. از طریق زبان مادری است که احترام به فرهنگهای دیگر را هم میآموزد و میزان رواداری یا تسامحش بالا میرود. از نظر ذهنی هم معمولاً از همسنوسالهای تکزبانیاش یک سر و گردن بالاتر است و با فرا گرفتن زبان مادری در کنار زبان کشور میزبان، استعداد زبانآموزیاش صیقل مییابد. بر وسعت دیدش میافزاید. و بعدش هم، بیکار نمیماند. به طور تماموقت یا پارهوقت میتواند مترجم باشد. از همین حالا پرییوش ما یک پا مترجم است. گاه صحبتهای انگلیسی را برای مهمانان پارسیگویمان برمیگرداند.
پس چرا باید به این همه نعمتی که با دانستن زبان مادری نصیب فرزندم میشود، پشت پا بزنم؟ از هر منظر که نگاه کنی، درمییابی که دانستن دو زبان بهتر از تسلط فقط بر یک زبان است. این بود که پرییوش را اینگونه بار آوردیم.
آموزگار پیشدبستانیاش در مدرسه انگلیسی از این اقدام ما بسیار استقبال کرد، در عین تشویق خانوادههای دیگر و با تاکید بر این نکته که دوزبانی یا چندزبانیها ذهن فعالتر و پویاتری دارند. از مدرسهای دوزبانه که زبان دومش در کنار انگلیسی، چینی است، انتظار ارزیابی دیگری را هم نمیشد داشت.
و بعد، مدرسهای فارسی در حوالی خانه پیدا شد که شنبهها باز است. علاقه پرییوش به مدرسه فارسی به حدی است که نه تنها از خیر یک روز تعطیلش میگذرد، بلکه تا شنبه بعدی روزشماری میکند.
پرییوش هم حساسیتهای زبانی من را دارد. به بندهخداهایی که گاه وسط صحبت فارسیشان انگلیسی میپرانند، گیر میدهد. به یکی از روزنامهنگاران برومند ایرانی که از او پرسیده بود: "این چیه تو دستت؟ ریندیره؟"، تند و بیپروا گفته بود: "ریندیر نه! این گوزنه! تو که داری فارسی حرف میزنی!" و اگر وسط صحبت انگلیسی، فارسی را درآمیزید، باز هم واکنشش همان خواهد بود. برای هر زبانی، حریم خصوصی خودش را قایل است.
و گاه با ایرادهایی که میگیرد، من را هم شگفتزده میکند. وقتی که یکی دیگر از روزنامهنگاران کهنهکار ایرانی برایش تعریف میکرد که چطور زمانی "زنبوری گازش گرفته بود"، پرییوش گفت: "زنبور نیش میزند، گاز که نمیگیرد"... داستانهایش یکی دوتا نیست.
امیدوارم پرییوشم که بزرگتر شد، این پدرسالاری را بر من ببخشاید.
لینک مرتبط:وبلاگ پدران: شیرازه زندگی من