مزرعه داری در اینستاگرام
رأی دهید
او یک کشاورز ایرانی است که زندگی روزمرهاش را به تصویر میکشد و برای هر کدام از تصویرها متنی کوتاه مینویسد؛ متنهای دلنشینی که پر از غلطهای املایی اما پر از جزییات هستند و جذاب. خودش میگوید: «بعضی در قسمت "دایرکت" اینستاگرام برایم پیام میگذارند و میگویند تو دروغ میگویی؛ حتما در دانشگاه ادبیات خواندهای؛ مگر میشود کسی که ادبیات سررشته نداشته باشد، این قدر خوب بنویسد؛ الکی کلمهها را اشتباه مینویسی که مردم را فریب دهی... آنها باور نمیکنند که من دیپلمم را به زور گرفتهام.»
دو سال است که او به طور مرتب اینستاگرامش را به روز میکند، هر تصویر جدیدی به اشتراک میگذارد و قصه آن تصویر را در چند خط شرح میدهد؛ مثل چند وقت پیش که تصویر سگش را به اشتراک گذاشت و از افسردگی او نوشت: «بعد از اون اتفاق دیگه دل و دماغ هیچکاری رو نداشت؛ پارس کردن، دنبال خرگوشهای وحشی مزرعه دویدن، لیسیدن استخون، خاروندن ککهای روی تنش با پنجه، حوصله هیچچیز و هیچکس را نداشت.»
برادر بزرگتر محمد او را برای راهاندازی این صفحه تشویق کرده است: «همیشه برادر بزرگ ترها کار میکنند که برادر کوچک تر درس بخواند اما در مورد ما برعکس بود؛ من در مزرعه ماندم و کار کردم تا برادرم درس بخواند. برادرم دکترای ام بی ای گرفت و با اولین حقوقش برای من یک گوشی تلفن خرید. یک گوشی اندروید لمسی. اول گفتم من بلد نیستم چه طور با این گوشی کار کنم، کاش گوشی سادهتری گرفته بودی. اما گفت این روزها همه با این گوشیها کار میکنند، تو هم یاد میگیری. بعد برایم یک صفحه در اینستاگرام درست کرد و گفت اگر در این صفحه از مزرعه و کارت عکس و متن بگذاری، دیگران هم با دیدن این طبیعت لذت میبرند. اوایل زیاد برایم مهم نبود و وقت نمیگذاشتم اما بعد از گذاشتن چند و عکس و متن، وقتی دیدم مردم خوش شان می آید، دلگرم شدم.»
رسانهها هم از او استقبال کرده اند: «راستش اصلا باورم نمیشد که مردم این قدر دوست داشته باشند. دوستان زیادی از طریق اینستاگرام پیدا کردهام. بعضیها به مزرعه می آیند و حسابی رفیق شدهایم.»
محمد دیپلمش را در رشته «بهداشت دام و طیور» کاردانش گرفته و بعد راهی مزرعه شده تا در کنار پدر و پسرعمویش کار کند. وقتی از او میپرسم چرا اسم صفحهاش را «سالارپولاد» گذاشته، لحنش تغییر میکند و به آرامی میگوید: «به خاطر سالار و پولاد، دو تا از سگهای قوی مزرعه که خیلی از گله و مزرعه محافظت کردند. هر دو مردهاند اما دلم نمیخواست فراموش کنم که چه قدر زحمت کشیدند.»
دیدگاه خوانندگان
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
خدا خیرت بده لااقل اون زنجیر رو از پاى اون نازنین مادر باز کن !!
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۹
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
خدا خیرت بده لااقل اون زنجیر رو از پاى اون نازنین مادر باز کن !!
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۹
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
خدا خیرت بده لااقل اون زنجیر رو از پاى اون نازنین مادر باز کن !!
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۹
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
خدا خیرت بده لااقل اون زنجیر رو از پاى اون نازنین مادر باز کن !!
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۹
۶۴
kolah-ghermezi - ونکوور، کانادا
خدا خیرت بده لااقل اون زنجیر رو از پاى اون نازنین مادر باز کن !!
شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۹