عشق بنز و پارتی، از کمیته های دهه 60 تا بچه پولدارهای دهه 90
ایران وایر :تهران، ظهر یک روز گرم شهریورماه، پشت چراغ قرمز زعفرانیه ماشین ها ایستاده اند. برای رفتن به جایی در تجریش آژانس گرفته ام؛ یک پراید سفید رنگ که راننده آن مرد جاافتاده ای است با صدای زنگ زده از دود سیگار. کنارمان یک ماشین پورشه ایستاده است. راننده اش پسر جوانی است با تیشرت آبی رنگ که خالکوبی بازوی چپش را پنهان نمی کند.
راننده آژانس نگاهش می کند، فحش آبداری می دهد و می گوید: «از کجا آوردی مرتیکه 450 میلیون ماشین زیر پایت انداختی؟»
چراغ سبز می شود، ترافیک به راه می افتد ولی گره از ابروی راننده آژانس باز نمی شود.
برای دیدن اختلاف طبقاتی در تهران لازم نبود بچه پولدارهای شهر آلبوم عکسهای خود را رسانه ای کنند، هر کسی که یک بار در ترافیک شهر گیر کرده باشد، می داند در این شهر کنار ماشینهای 10 میلیون تومانی، می توان ماشین 500 میلیون تومانی هم دید. افراط در مصرف و تجمل گرایی دو ویژگی بارز جامعه ایران در چهارمین دهه بعد از پیروزی انقلابی است که در آن سمبل های عدالتمحور بسیار بودند و یکی از رهبرانش را هنوز به لقب «ابوذر زمان» می شناسند.
«جواد» که در یکی از دانشگاههای تهران اقتصاد تدریس می کند، به «ایران وایر» می گوید: «شکاف طبقاتی حاکم بر جامعه ایران نتیجه مستقیم انحصارات دولتی است.»
او اعتقاد دارد بر خلاف باور عمومی، ریشه پدیده هایی مانند بچه پولدارهای تهران را باید در روزهای اوج تب انقلابی جستوجو کرد: «دولتی کردن اقتصاد ایران در سال های اول انقلاب معنایی جز ایجاد انحصارات متعدد اقتصادی برای انقلابیون و اقشار حامی آنها نداشت.»
یک خبرنگار اقتصادی ساکن تهران در مصاحبه با «ایرانوایر» یادآور می شود: «در دهه 60 برای بخش خصوصی امکان صادرات و واردات بدون دولت وجود نداشت و دولت نوپا در این امور تنها به وابستگان خود اطمینان داشت.»
افرادی مانند «محسن رفیقدوست» برای خرید اسلحه و بازاریانی مانند «اسدالله عسگراولادی» برای تامین مایحتاج مردم در تجارت خارجی دارای انحصار شدند. دوست خبرنگار ما می گوید: «یک فعال اقتصادی دهه 60، یک وابسته نظام در امور اقتصادی بود و نه چیز دیگر.»
«محمد»، یک بازاری میانسال با اعتقادات مذهبی، به «ایرانوایر» می گوید: «وقتی جنگ تمام شد، معلوم بود یک دار و دسته جدید در اقتصاد حرف اول را می زنند.» منظور او افرادی است که می توانستند مجوزهای واردات کالا را با وجود ممنوعیت آن ها دریافت کنند و از بانک های کشور حتی در بدترین روزهای بحران های ارزی دهه 70 ارز بگیرند: «مردم انگار یادشون رفته ولی اولین بنزهای لوکس بعد از جنگ را آقایون نماینده ها وارد کردند.» محمد خوب یادش هست که در نمایشگاههای ماشین در خیابان «شهید بهشتی» تهران آن روزها حتی این مجوزها به قیمتی چند برابر قیمت یک پیکان خرید و فروش می شدند: «وقتی دولت بازار را دستش گرفت، برای دولتی ها این کار را کرد نه برای مردم عادی.»
یکی از تضادها و تناقضاتی که جمهوری اسلامی از روز تاسیس با آن دست به گریبان بوده، تضاد بین باورهای عدالت محور توده های انقلابی و منافع اقتصادی گروهی سنتی مانند بازاریان است. انقلابی که مصرف گرایی را از مظاهر فرهنگ فاسد غربی و عامل وابستگی می دانست، از روز اول به مبارزه با کلیه سمبلهای فرهنگ مصرف گرایی پرداخت.
«حسینیان» که این روزها بازنشسته است، پیش از انقلاب مدیر یک کارخانه خصوصی با درآمدی در خور توجه بود. او بهترینها را در هر بازاری می خرید، از جمله یک ماشین مرسدس بنز: «سال 56 یک ماشین بنز سبز رنگ از نمایندگی آن در ایران تحویل گرفتم.»
پشت فرمان این ماشین بنز حسینیان در چشم انقلابیون سال بعد و کارگران کارخانه اش به نماینده سرمایه داری منحط و عامل امپریالیسم تبدیل شد. در روزهای انقلاب، او ماشین را در خانه می گذاشته است تا کسی او را پشت بنزش نبیند و جانش در امان باشد. با این حال، مشکل او از روزهای پس از انقلاب شروع می شود: «آن روزها کمیته ها جلوی ماشین های خوب را می گرفتند و آن ها را مصادره می کردند. جوانان کمیته های تهران علاقه عجیبی به ماشین های مرسدس بنز داشتند. تا سال 63 – 62 اگر شما بنز در تهران می دیدی، مطمئن بودی آدم های دادگاه انقلاب دارند از آن استفاده می کنند.»
ماشین حسینیان را یکی از روزهای نوروز 58 کمیته شمیرانات مصادره کرد: «سوییچ را گرفتند، یک برگه کاغذ دادند و گفتند خدا را شکر کنم که خودم را نمی برند.»
او هنوز روزهایی را به خاطر دارد که ماشینش را زیرپای اعضای کمیته در خیابان های شهر می دیده است.
زمانی که جنگ به پایان رسید، تبلیغ «ساده زیستی» در اوج خود بود و تصاویری که از رهبران منتشر می شد، معمولا آن ها را هم سطح مردم عادی جامعه نشان می داد. ولی در پشت این ظاهر ساده، بازار سیاه کالا و ارز در حال تولید ثروت برای کسانی بود که به شبکه های دولتی دسترسی داشتند و از تعقیب در امان بودند؛ زمانی که دولت هاشمی رفسنجانی برای احیای اقتصاد کشور، دوران معروف به «سازندگی» را شروع کرد.
به اعتقاد جواد، رفتارهای فراقانونی در اقتصاد ایران در دهه 70 وارد فاز جدیدی شد: «همه می دانستند که نیروهای درگیر پروژه های توسعه لزوما صالح نیستند ولی نظام پذیرفت که قیمت انجام کار توسط آن ها را پرداخت کند.»
جواد می گوید: «اگر در دوران شاه مردم از رفتار گستاخانه تازه به دوران رسیده ها شکایت می کردند، حالا می دیدند تازه به دوران رسیدگان جمهوری اسلامی خود را مالک کشور می دانند.»
«غزال» که در دهه 70 مدیر آژانس مسافرتی بود، در آن سال ها متوجه تغییری در مشتریانش شد؛ کسانی که می خواستند به فرانسه بروند دیگر خانواده های شهری سکولار نبودند: «حاج خانم ها زنگ می زدند تا بلیط پاریس یا لندن بگیرند. بعد راننده می آمد و بلیط ها را تحویل می گرفت و پولش را می داد.»
اعضای خانواده های وابسته به حکومت گروه عمده مشتریانش شدند.
در ایران دهه 80 علاوه بر وابستگان حکومت، پای نظامیان هم به عرصه اقتصاد باز شد. پاسداران انقلاب خیلی زود متوجه شدند که سازمان نظامی آن ها می تواند یک انجمن صنفی باشد که از منافع مشترک فراقانونی آن ها حمایت کند.
محمد که سه نسل از خانواده اش در بازار فعال بوده اند، از برخوردهایش با این سرداران اقتصادی می گوید: «آقایان کلا تجسمی از هزینه ندارند... وقتی با آن ها می خواهی معامله کنی، انگار اصلا متوجه نیستند که بقیه مردم باید وام بانکی خود را پس بدهند و هزینه های خود را کنترل کنند.»
او از واژه ای استفاده می کند که آدمهای جنگ روزی به آن افتخار می کردند: «پاسدارها انگار می خواهند در کار هم ترمز بریده باشند.»
به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد این لجام گسیختگی را وارد دوره تازه ای کرد. یک خبرنگار ساکن ایران می گوید: «تا دوره احمدی نژاد، دولت حداقل برای خودش حساب و کتابی داشت اما محمود احمدی نژاد اهل حساب و کتاب نبود.»
او در تلاش برای ایجاد یک گروه حامی در سطح جامعه، درهای خزانه کشور را به معنی واقعی کلمه به روی هوادارانش گشود. محمد خیلی زود متوجه شد: «بازار یک دفعه پر از بچه های 20 تا 25 ساله ای شد که همه آن ها نامه دریافت اعتبارات در جیبشان داشتند.» نقدینگی فراوان شده بود، البته نه برای همه.
«روحانی»، یک جامعه شناس تحصیل کرده امریکا که مدتی در تهران دهه 70 و 80 زندگی کرده و این روزها مقیم کانادا است، فشارهای وارد شده به مردم را در شکل گیری انزجارشان از بچه پولدارها مهم و موثر می داند: «امید مردم و باورشان این بوده است که این فشارها را به خاطر یک هدف متعالی تحمل می کنند نه برای این که بچه های طبقه حاکمه ساعتهای یک میلیاردی خود را به نمایش بگذارند.»
مردم ایران امروز به چشم خود می بینند که طبقه یک درصدی ایران وجود خارجی دارد. به اعتقاد روحانی، صفحه اینستاگرام«RichKidsofTehran» (بچه پولدارهای تهران) در واقعه بیانیه اعلام موجودیت است: «همه می دانستند که این رفتارها و این افراط ها در جامعه وجود دارد ولی آن ها را موارد مجزا از یکدیگر می دانستند نه یک قشر یا یک طبقه.»
دیگر وضعیت این گونه نیست. از روزی که «بچه پولدارهای تهران» وارد اینترنت شده، یک طبقه جدید اعلام موجودیت کرده است؛ طبقه ای که به لذت بردن از ثروتی مشغول است که کمتر کسی باور دارد از راه مشروع و قانونی کسب شده باشد.