در ایران چه دیدم؟ برداشت سه نویسنده از ایران
در روزهای نمایشگاه کتاب تهران سه نویسندۀ آلمانی زبان سابینه گروبر از اتریش، داوید واگنر از آلمان و فرانتس هولر از سویس چند روزی در ایران بودند.
آشنایی با چند از نویسنده و مترجم، بازدید از نمایشگاه کتاب و برگزاری جلسههای داستانخوانی و برخورد نزدیک با دانشجویان و روزنامهنگار و سفر به اصفهان در برنامۀ آنها گنجانده شده بود.
پس از بازگشت این سه نویسنده از ایران با آنها تماس گرفتم و از سفرشان پرسیدم.
سابینه گروبر: زنانی را دیدم که با مقررات کنار میآمدند ولی ترجیح میدادند بی روسری باشند
سابینه گروبر در تهران
سابینه گروبر، نویسندۀ اتریشی متولد ۱۹۶۳، صاحب چندین اثر در ادبیات داستانی است و دستی در شعر و نمایشنامهنویسی نیز دارد. تاکنون هیچ کتابی از خانم گروبر به فارسی ترجمه و منتشر نشده است.
او که به دعوت کولتورفورم اتریش پنج روز در ایران بود، ضمن تاکید بر این که اقامتش کوتاه بوده و از این نظر برداشتش "نمیتواند از عمق چندانی برخوردار باشد"، از آنچه که به چشم او خورده، چنین میگوید:
"برداشت من تحت تاثیر قوانین پوششی است که به نظرم عجیب و تحملناپذیر است. گرچه گرمای هوا بالای سی درجه بود و گرچه من مسلمان نیستم اما مجبور بودم روسری بگذارم و روپوش بپوشم. همزمان با سفرم تظاهراتی در طرفداری از سختگیرهای بیشتر در مورد مقرارت پوششی مقابل وزارت ارشاد انجام شد. طلاب برای "عفاف در جامعه" فراخوان داده بودند. از نظر کسی مثل من که بیش از همه در زمان دانشجوییاش در سالهای دهۀ هشتاد میلادی حامی حقوق بیشتر زنان و بهترشدن موقعیت آنان بوده، این تجربهها در ایران توهمزدا بود. من نمیتوانم در کشوری زندگی کنم که در کلاسهای درس دانشگاهاش مردها باید جلو بنشینند و زنها عقب."
او می گوید: "علاوه براین سانسور ِ شدید اذیتم میکند. یک کتاب جیبی که طرح روی جلد آن تصویر زن و مردی است که همدیگر را میبوسند، مصادره میشود. بخشهایی از کتاب که در آن الکل مینوشند، جور دیگری نوشته میشوند. سانسور بخشهای جنسی را از کتاب بیرون میکشد."
سابینه گروبر می گوید که کتابهای بسیاری اجازه انتشار ندارند: " کتابهای من هم "مناسب ایران" نیست. چون درونمایههایی چون همجنسگرایی، آدمهای الکلی و دیگر درونمایههایی دارد که در ایران ممنوعاند. من دست به خودسانسوری زدم و موقع داستانخوانی در تهران از روی بخشی از آخرین رمانم را که در آن کلمۀ "اسپرم" وجود دارد، پریدم. با لباسی بیرون رفتم که لباس من نیست. دیگر خودم را سابینه گروبر احساس نمیکردم، بلکه شخصی بودم که در تهران است. چون از پیش میدانستم که فاشیسم ایتالیا و ناسیونال سوسیالیسم آلمان مورد توجه و علاقه است و چنین درونمایهای به مشکلات فرهنگی منجر نخواهد شد، موقع معرفی خودم به عمد بخشهای بیخطر رمانم را انتخاب کردم و تنها به وجه تاریخی آن بسنده کردم."
خانم گروبر از آشنایی خود با ایرانیها میگوید: "در عین حال اما با افراد فوق العاده ای آشنا شدم، با زنهایی که با مقرارت کنار میآمدند اما ترجیح میدادند بدون روسری زندگی کنند، با مترجمهایی که از مشکلاتشان با سانسور میگفتند و به آیندهای فارغ از سانسور امیدوار بودند، دختران و پسران دانشجویی که بافرهنگ و آمادۀ کمک به دیگران بودند...خیلی مایل بودم به سفر اصفهان و شیراز بروم اما به دلایل متعدد ممکن نشد. در انتها مایلم این را هم اضافه کنم که تهچین پختهام. بخشی از مواد لازم این غذای خوشمزۀ ایرانی (زعفران ایران، زرشک و ...) را در بازار خریدم."
داوید واگنر: در غرب ترجیح می دهم کتاب های مرا بخرند و ندزدند
داوید واگنر متولد ۱۹۷۱ در آلمان است. تا امروز پانزده اثر منتشر کرده و جایزۀ نمایشگاه کتاب لایپتسیگ در بخش آثار روایی در سال گذشتۀ میلادی به او تعلق گرفت. تا امروز هیچ یک از آثار آقای واگنر به فارسی ترجمه و منتشر نشده است.
او می گوید که به دعوت نمایشگاه کتاب فرانکفورت و وزارت امور خارجۀ جمهوری فدرال آلمان به ایران رفته بوده. به گفتۀ وی "نمایشگاه کتاب فرانکفورت در نمایشگاه کتاب تهران غرفه داشت و برنامههای جانبی را سازماندهی میکرد."
داوید واگنر در مورد سفراش به ایران میگوید: "در مجموع هشت روز ایران بودم؛ برای اولین بار؛ در تهران و اصفهان؛ در دانشگاهها و کتابفروشیها و در یک مدرسه و یک مرکز فرهنگی. برداشت من این بود که مردم از دیدن ما خوشحال بودند و دانشجوها از ادبیات آلمانی لذت میبردند. در اصفهان دریک مرکز فرهنگی موسیقی سنتی ایرانی شنیدم. بچهها سازهای مختلفی از جمله فلوت زدند و ترانه خواندند و دوران کودکی خودم در مدرسۀ موسیقی را به یادم انداختند. ایران تاریخ غریبی دارد؛ عمارتهای اصفهان و شهر عجیبی به نام تهران. مسحور ساختمانسازیها یا به عبارتی "ساختماننسازیها" شدم. چه ساختمانهای بلندی و چقدر بدون کنترل ساختهاند. از کوهها هم خوشم آمد."
آقای واگنر از دیداراش با اهل فرهنگ میگوید: "با چند نویسنده و مترجم دیدار کردم، از جمله با محمود دولتآبادی نویسنده کلنل. با بسیاری از استادان دانشگاه حرف زدم. برخی خیلی رک و راست حرفشان را میزدند و انتقاد داشتند، عدۀ دیگری به نظر میرسید وفادار به نظام هستند. در واقع همانگونه مثل همه جای دنیا. اوضاع ما هم غیر از این نیست."
آقای واگنر در مورد برخورد مخاطبان براین نظر است که "برخوردها خیلی جالب بود. حرف از ترجمۀ آثار من شد. برخی از دانشجویان کتاب الکترونیکی مرا در بازارهای تعویض کتاب تهیه کرده بودند. به نظرم این خوب بود. البته در غرب ترجیح میدهم که کتابهای مرا بخرند و ندزدند اما در ایران خوشحال شدم که موفق شده بودند از این طریق به کتابهای من دست پیدا کنند. کتاب من، زندگی، علاقهمندان زیادی داشت. این کتاب داستان مردی است که در شرف موت است اما با پیوند اندام نجات مییابد. درونمایهای است از زندگی و مناسب همه جا هست."
فرانتس هولر: از هجوم مردم به نمایشگاه کتاب شگفت زده شدم
فرانتس هولر متولد ۱۹۴۳ در سوییس و دارای آثار متعددی است که از میان آنها تاکنون چهار اثر به فارسی ترجمه شده است: کاروان ته کوزهی شیر، یک جفت چکمه برای هزارپا، غافلگیری در پاریس و داستانهای دیگر و دکتر پارکینگ.
او می گوید: "از نمایشگاه کتاب دیدارکردم و از تعداد زیاد ناشر، کتابها، کتابهای ترجمه شده و هجوم زیاد مردم به نمایشگاه شگفتزده شدم. اینها همه نشان از دلبستگی به ادبیات و پرداختن به فرهنگ دارد. با چند روزنامهنگار، مترجم، ناشرو نویسنده دیدار داشتم و گفتگوهای دلپذیری بین ما درگرفت. از جمله دیداری داشتم با محمود دولتآبادی که آثارش را میشناسم. ایشان به شدت تحت تاثیرم قرار داد."
آقای هولر از برخوردش با مخاطبان آثارش در ایران چنین میگوید: "در گفتگوهایم با کسانی که در مراسم داستانخوانیام حضور داشتند احساس کردم که به داستان کوتاه خیلی علاقهمندند و ارزش زیادی برای این نوع فرم از داستان قائلاند. همچنین به داستانهای نامتعارف و طنز. روزنامهنگاری نمیتوانست بفهمد که چرا در یکی از داستانهایم که در آن یک مته بادی و یک تخم مرغ بر سر این نزاع دارند که کدامشان قویتر است، مته بادی پیروز میشود. گفتم: این عین خود زندگی است. در زندگی هم اغلب قویترها پیروز میشوند. این حرف من به نظراش خیلی غمانگیز آمد. البته زمانی توانست با من همدلی بکند که گفتم، امیدم همواره این است که تخم مرغ پیروز بشود."