نگاهی به یادداشتهای تازهیافته اسدالله علم
اسدالله علم در کنار شاه موقع معرفی کابینه جدید امیرعباس هویدا
سرانجام ۲۰ سال بعد از آن که انتشار یادداشت های روزانه اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی و محرم اسرار آخرین پادشاه ایران، خوانندگان را به بسیاری از اسرار مگو و پشت پرده گفتگوهای سیاسی یک دوران مهم ره برد، بخش گم شده این یادداشت ها نیز پیدا شد و به عنوان آخرین جلد از یادداشت های علم همچون جلدهای پیشین توسط انتشارات ایبکس در مریلند آمریکا و به ویراستاری علینقی عالیخانی منتشر گشت.
این یادداشت ها که مربوط به سال های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ و قبل از آن تاریخی است که در شش جلد قبلی یادداشت های علم آمده بود، در حقیقت باید جلد اول می بود، اما اینک با عنوان جلد هفتم منتشر شده که به نظر می رسد آخرین بخش از یادداشت های کسی باشد که حوادث روزانه ده سال وزارت دربار خود را نوشت و در صندوق امن بانک در سوئیس گذاشت.
جلد هفتم - یا در حقیقت جلد اول - یادداشت های علم، همچون جلدهای پیشین به مقدمه ای از ویراستار آن علینقی عالیخانی آراسته است که ارزشی افزون بر کتاب محسوب می شود و خواننده را راهنمایی می کند تا به معنای برخی اشارات و اهمیت بسیاری از تصمیم گیری های دوران پی ببرد. مقدمه توضیحی دکتر عالیخانی، خواننده ای را که در نوشته های علم گاه با قضاوت های تند و شتاب زده درباره حوادث و آدم ها روبروست، با ادبیات متین همچون یک شاهد و راوی بی طرف، در برابر واقعیت های زمان - از نظر سیاسی و اقتصادی - قرار می دهد بدون آن که دشمنی و دوستی ها و رویدادهای بعدی خدشه ای بر روایت او وارد کند.
علاوه بر مقدمه های هر سال از سال های ده گانه یادداشت ها، که در این مجلد به وسعت بیشتر و نگاهی جامع تر تبدیل شده است، ویراستار در پانویس برخی از روزها، خطاهای نویسنده را یادآور می شود که به خصوص زمان هایی که علم تحت تاثیر رقابت های سیاسی و یا منافع زمان، به افراد صفت هایی مانند دزد یا حقه باز می دهد و یا ماجرایی را چنان نقل می کند که تنها نظر خود را صائب نشان دهد، خواننده را به داوری مطمئن تر رهنمون می شود.
ایراد ها
یادداشتهای علم، جلد هفتم ۱۳۴۶-۱۳۴۷
با چاپ مجلدهای پیشین این خاطرات، بسیاری از هواداران پادشاه پیشین نارضایتی خود را از انتشار و برملا شدن اسرار خصوصی پادشاه و وزیر دربارش ابراز کردند و حتی نسبت به اصالت یادداشت ها تردید روا داشتند، عده ای نیز ویراستار را متهم داشتند که در بخش هایی با حذف و گزینش خلاف امانتداری عمل کرده است. با گذشت ایام عملا آشکار گردید آقای عالیخانی جز حذف نام برخی از افراد زنده که متصف به صفت هایی شده و یا اسراری از آن ها فاش گردیده، ویرایشی در کار نیاورده است.
به این ترتیب می توان با کسانی که معتقدند یادداشت های شش و اینک هفت جلدی علم همسنگ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه و خاطرات هاشمی رفسنجانی بازگوی پشت پرده قدرت در یک دوران طولانی است، موافق بود و پذیرفت که این سخن گزافی نیست گرچه اعتمادالسلطنه کمتر از علم به پادشاه قدر قدرت زمان نزدیک و به رازهای وی واقف بوده است و در عین حال خاطرات هاشمی رفسنجانی از آن جا که در زمان حیات او و دیگر بازیگران منتشر می شود، بیشتر در خطر ملاحظه کاری و رعایت مصالح نظام است.
دوران ده ساله ای که اسدالله علم در مقام پر اهمیت وزارت دربار شاهنشاهی ایران در جریان اکثر تصمیم گیری ها و دلشورهای پادشاه بود و هشت ماه بعد از انتصاب به این مقام عالی نوشتن روزانه را آغاز کرد، همان دورانی است که قدرت سیاسی و تصمیم گیری های نظامی و اقتصادی در دست محمدرضا شاه پهلوی، مخدوم اسدالله علم متمرکز بود و از قضا پررونق ترین زمان اقتصاد و خدمات شهرنشینی هم در تاریخ معاصر ایران محسوب می شود.
علینقی عالیخانی که خود در زمان آغاز این یادداشت ها، وزیر اقتصاد موفق دولت هویدا و دوست نزدیک اسدالله علم بود و بعد ها به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد و سرانجام مدیریت یک بانک و چند موسسه بزرگ اقتصادی را به عهده گرفت، در مقدمه جلد هفتم می نویسد: "یادداشت های علم از هنگامی آغاز می شود که شاه به اوج خود رسیده و پس از اجرای برنامه هایی که انقلاب شاه و ملت خوانده می شد محبوبیت زیادی میان توده مردم پیدا کرده بود. شاه پس از فراز و نشیب هایی که در دوران ۲۶ سال پادشاهی خود دیده بود، احساس می کرد که اکنون بر همه کسانی که مانع راه او برای رسیدن به قدرت مطلقه بوده فایق آمده و می تواند به آن گونه که دلخواه اوست عمل کند."
اسدالله علم که همسن آخرین پادشاه بود، در شروع یادداشت ها ۴۸ سال داشت، او از ۲۵ سال قبل و از دورانی که به جای پدرش امیرشوکت الملک علم گرفته شد، در کابینه های مختلف وزارت گرفت دو سال نیز نخست وزیر شد که مصادف بود با رویدادهای خرداد ۱۳۴۲ و ظهور آیت الله خمینی در صحنه سیاسی کشور.
دوران خوش استقرار
آبان ۱۳۴۵ که شاه این نزدیک ترین محرم خود را به ریاست دربار شاهنشاهی منصوب کرد، آغاز دورانی است که فواره بخت پادشاه به اوج رسید، به نوشته ویراستار کتاب "بیشتر اعضای دولت جوانانی بودند که هرگز شاه را در دوران ضعف و درماندگی ندیده بودند و او را به عنوان رهبری مصلح و آینده گرا می پنداشتند. در چنین شرایطی شاه می دانست که دیگر با رقیب خطرناکی همانند گذشته روبرو نیست و می تواند با آرامش خیال به حکومت کشور، آن چنان که آرزو داشت بپردازد… احساس می کرد که اکنون کشور در راه پیشرفت افتاده و همه از شیوه حکومت او خرسند هستند و پایه های سلطنت از برکت پشتیبانی مردم و سیاست و دوربینی او استوار است."
در زمانی که یادداشت های علم آغاز می شود، امیرعباس هویدا که هنگام ترور حسنعلی منصور دوستش تصور می رفت، در مقام نخست وزیری محلل است و به زودی جای خود را به کسی از جوان های نزدیک تر از او به پادشاه و یا سالخوردگان باتجربه خواهد داد، برخلاف انتظار ها کاملا در نقش خود جا افتاده، از یک سو فرمانبردار اوامر شاه بود و از سوی دیگر طبع راحت طلب و سال ها زندگیش در خارج از کشور مانع از این بود که باند و دسته ای داشته باشد و گمان قدرت طلبی بر او رود. شاه از طریق اردشیر زاهدی داماد سابقش که از وفادارترین افراد به وی بود، سیاست خارجی را در اختیار خود و دور از دسترس دیگران نگاه می داشت. همکلاسانش از مدرسه نظام به مقام های ارشد نظامی رسیده و با قبول اطاعت بی چون و چرا از وی، ارتش رو به تجهیز را زیر فرماندهی عالی وی قرار می دادند به گونه ای که هیچ خطری از جانب آن مترتب نباشد.
علم با پادشاه در کیش
علم درباره علت نگارش این یادداشت ها توضیح داده که "خیال دارم یادداشت های سی سال زندگیم را با شاه بنویسم اگر وقت و عمری باشد… وصیت می کنم که مبادا خدای ناکرده این یادداشت ها را در موقعی که شاهنشاه و من یا یکی از ما زنده باشیم منتشر کند، یا خدای ناکرده موقعی که کوچکترین خطری برای رژیم در بر داشته باشد."
اما ده روز بعد می نویسد "دفتر چه یادداشت قبلی را در بانک یونیون سوئیس به امانت گذاشتم و به دخترم توصیه کردم که قبل از پنجاه سال دیگر، یعنی به طور قطع بعد از درگذشت من، آن را چاپ نکنند. همچنین قبل از درگذشت ارباب عزیزم که امیدوارم خداوند مرا قبل از او از دنیا ببرد. چون زندگی بدون او برای من مفهومی ندارد. دیگر این که اگر خدای نکرده رژٰیم تغییر کرد که نخواهد کرد، آن وقت دخترم می تواند اگر زنده بماند، این یادداشت ها را منتشر کند."
احتمال دارد یافته شدن یادداشت های جدید که جلد هفتم را ساخته است با مرگ صادق عظیمی که از دوستان نزدیک علم بود، مربوط باشد که به نوشته دیباچه کتاب سه سال قبل در ژنو درگشت و همو نگهداری یادداشت های علم را به عهده داشت.
مطالعه بخش نخستین یادداشت های علم برای کسانی که بخش های از نظر زمانی متاخر آن را خوانده اند چند نشانه به همراه دارد. از جمله این که نشان می دهد که نویسنده از همان ابتدای وزارت دربار خود با نخست وزیر (امیرعباس هویدا)، رییس شرکت مقتدر نفت (نخست وزیر پیشین دکتر منوچهر اقبال)، وزیر خارجه (اردشیر زاهدی) که هرکدام با داشتن روابط ویژه ای با پادشاه قدرت مستقل و امکان دسترسی به شاه را داشتند، به شدت مخالفت می ورزید و در هر فرصت از آنان بدگویی می کرد.
دیگر نشانه این دوران احتیاط و ترس شدید اسدالله علم از شاه و هراسش بابت مغضوب شدن و برکناری است که احتیاط را در سال های بعدی با آشنا شدن به تمام راز و رمزهای قدرت تا اندازه ای از دست می دهد اما هراسش بابت از دست دادن شغل بسیار مهم خود تا آخرین لحظات با وی به شهادت یادداشت های بعدی با وی می ماند. در این بخش به خصوص زمان هایی که مخدوم ( به تعبیر خود او ارباب) اش راز مهمی را برایش فاش می کند از هر نوع اشاره ای به مضمون آن راز خودداری و تصریح می کند که می ترسد یادداشت ها به دست کسی بیفتد.
نگرانی از افتادن یادداشت ها به دست دیگران (ساواک ؟) گاهی در بیان روایت ها هم اثر می گذارد و آنها را شبیه به تعارفات تشریفاتی خصوصی می کند. چنان که وقتی سفیر بریتانیا در تهران (سر دنیس رایت) به پادشاه خبر می دهد که اجلاس سنتو که قرار بود در لندن برپا شود به تاخیر می افتد علم می نویسد: "سفیر انگلیس پیش من آمد تا از شاهنشاه استدعا کند که جلسه سنتو در لندن به عقب بیفتد چون دین راسک و جانسون برای شرکت در مراسم تدفین ادنایر به آلمان می روند و نخواهند توانست در جلسه لندن شرکت کنند، اجازه مرحمت شد."
اسدالله علم که در خصوصی ترین زوایای زندگی پادشاه حضور فعال دارد و یکی از اصلی ترین کارهای خود را تمشیت امور مربوط به "استراحت"های شاه می داند که در اکثر مواقع خودش هم وی را همراهی می کند، گرچه در این مورد سال های بعد رقیبانی یافت که برای شاه همین خدمات را فراهم می کردند، اما به نوشته او، در ابتدای کار وزارت دربار خود تنها رابط شاه با معشوقه ها و کسانی بوده که با آنان خلوت می کرده است.
کودتا و انقلاب
دو جای یادداشت های جلد هفتم بر قلم اسدالله علم نکاتی می نشیند که نشان می دهد، حکومت وقت، برخی تبلیغات خود را نیز باور نداشت. در یک جا علم از گفتگوی خود با شاه خبر می دهد "به عرض رساندم آیا خاطر مبارک هست وقتی مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود روز چهارم آبان برف می آمد، در رکاب مبارک به چه حالی به سعدآباد برگشتیم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می کردم کودتا بفرمایید. همان کاری که ۹ ماه بعد شد."
اسدالله علم در یادداشت ۲۹ خرداد ۴۷ هم با اشاره به معجزاتی که جان پادشاه را نجات داده از سقوط هواپیمایش در بلندی های کوهرنگ اصفهان، و دو سوء قصد نافرجام علیه جان وی یاد می کند و بعد می نویسد: "از همه مهمتر در بازی مصدق با آن که {پادشاه} کشور را ترک کرد، به صورت تبعید، باز هم با کودتای سپهبد زاهدی و مردم برگشت."
این سخنان از آن جا اهمیت دارد که دستگاه تبلیغات حکومت از پانزده سال قبل از آن تا زمانی که بود برای حوادث ۲۸ مرداد صفت قیام ملی را به کار می برد و کسانی بابت اشاره به کودتا زندانی شدند.
اسدالله علم همراه شاه در خلوت سواحل دریای خزر
تعبیر انقلاب هم در نوشته های وزیر دربار گاهی معنای دیگر دارد و به ادبیات رایج مخالفان افراطی نظام پادشاهی نزدیک می شود. چنان که در در یاداشت ۲۴ اردیبهشت ۴۷ می نویسد "صبح زود برخاستم، خیلی کسل بودم. چندین ملاقات مزخرف داشتم. همان عده که دور هر شیرینی می گردند. چه می توان کرد. زندگی روزمره این است. مگر این که شاهنشاه انقلاب دیگری بکنند. و به کلی طبقه بورژوا را از بین ببرند."
چه کسی فکر می کرد
جلد هفتم یادداشت های علم به قصه ای می ماند خواندنی که پایان آن را از ابتدا می دانیم چون در جلدهای پیشین تا انتهای قصه را خوانده ایم. با این همه برای کسانی که تاریخ معاصر ایران را دنبال می کنند، باز هم بازگشت مستند به رویدادهایی شیرین و تفکربرانگیز است که نشان می دهد تصمیم ساز بزرگ این قافله چگونه می اندیشید و نزدیکانش به او چه می گفتند. وقتی همه چیز در اوج می نمود و نگرانی ها در حد این بود که در ماجرای شیخ نشین های خلیج فارس چگونه باید دولت بریتانیا را سر جای خود نشاند، عبدالناصر رهبر مصر تنها خصم شاه می نمود و هچ نگرانی از جهت برخورد مردم با این روند که پادشاه انقلابش می خواند، نمی توانست وجود داشته باشد.
در همه آینده نگری های پادشاه و علم و دیگران تصوری وجود ندارد که ممکن است ده سال بعد، نویسنده با نفوذ و سرمشغول، رنجیده و تکیده در گوشه بیمارستانی در نیویورک جان باخته باشد، پادشاه هم که علم همه عالم را برای او می خواست، به زاری از ایران رفته باشد. و ایران چنین باشد که هست و هیچ یک از دلشمغولی های آنان باقی نمانده باشد.
خواننده امروز جلد هفتم وقتی چشم به تاریخ آخرین یادداشت کتاب می دوزد نمی تواند از تامل باز ایستد. تاریخ آخرین یادداشت های جلد هفتم هست : ۲۱ بهمن ۱۳۴۷ یعنی ده سال پیش از آن روزی که با انتشار اعلامیه بی طرفی ارتش، نه فقط دفتر و کاخ سلطنتی به دست انقلابیون افتاد بلکه نظام پادشاهی منقرض شد. همان نظامی که پادشاه وزیر دربارش این همه کوشش به کار بردند تا با تاکید بر تاریخ دو هزار ساله اش، آن را ابدی و شکست ناپذیر و محبوب قلب مردم معرفی کنند.