ناگفته هایی از صعود تا سقوط و کشته شدن صیاد شیرازی
صیاد شیرازی بعد از برکناری از فرماندهی نیروی زمینی ارتش و خانهنشین شدنش و بعد از خاتمه جنگ، به دلایل اطلاعاتی که از برخوردهای درونی و تصفیههای درونی و اشرافی که بر سپاه داشت، وجودش برای سپاه خطرناک تشخیص داده شده بود، او را هم بیپوشش کردند و هنگام بیرون آمدن از منزل در همان جا ترور شد و سپاه از وجودش راحت گردید.
« صیاد به خیال واهی خود تلاش مذبوحانه ای می کرده که برای سپاه و ارتش فرماندهی واحدی که در اختیار ارتش باشد، بوجود آورد. وچون به خودش مغرور بوده، نمی توانسته به این مسئله روشن توجه کند که سران جمهوری اسلامی هدفشان از کار انداختن و بی خاصیت کردن ارتش است ولی در طول زمان چاره ای جز به فر مان عمل کردن نمی بیند و در نتیجه گام به گام زمان حذفش نزدیک می شود. »
بررسی چگونگی شکل گیری قدرت در جمهوری اسلامی و استقرار و استمرار دیکتاتوری، بدون بررسی نقش سپاه در استقرار دیکتاتوری ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه و برخورد و نگاهش به ارتش به لحاظ تجربه و فهم ساز و کار و عملکرد ساختار قدرت و دست به دست شدنش، در جمهوری اسلامی از اهمیت به سزائی برخوردار است. جای بحث نیست که آقای خمینی برخلاف آقای خامنه ای – که با بگارگیری قدرت و توطئه وسقیفه سازی رهبری را به دست گرفت- بعد از فوت مرحوم بروجردی در سال ۴۰ بانی نهضتی شد که اوج آن در ۱۵ خرداد سال ۴۲ بود، رهبریش سر زبانها افتاد و به طور طبیعی و در پروسه مبارزه ۱۷ ساله ای و در نتیجه انقلاب ملت ایران در سال ۵۷ رهبریتش تثبیت گشت و به عنوان مائده ای آسمانی برای رهبری و پیشبردن انقلاب ملت ایران جهت رها شدن از دیکتاتوری شاهنشاهی و رسیدن به آزادی، عدالت و حقوق خود، در آسمان ایران و جهان درخشید.
البته هم اکنون و بعد از گذشت ۳۲ سال از پیروزی انقلاب، می شود به انواع و اقسام تئوری ها و از جمله تئوری توطئه و قدرت پناه برد و در پناه آن خواست و رؤیای ذهنی خود را برآورد و بدان خشنود شد. اما اینها از این واقعیت که آقای خمینی به طور طبیعی و با حمایت همه جانبه ملت ایران سکاندار انقلاب شد، نمی کاهد. دلایل عدیده ای را از زوایای مختلف می شود برشمرد که در سایه آنها آقای خمینی را فرید و یگانه به قله رهبری رساند و حلقه قدرت را در نگین انگشترش متمرکز ساخت.
حقیقت این است که به هنگام باز شدن فضای نسبی سیاسی در نیمه دوم سال ۵۵ و سپس اوج گیری انقلاب، نیروی متحد متمرکزی که بتواند خارج از حلقه آقای خمینی و یا حتی با قبول رهبری وی در پیشبرد انقلاب نقش مؤثری داشته باشد وجود نداشت. این بدان معنا نیست که مردم و گروهها به مبارزه روی نیاورده بودند. چرا این مردم و گروها بودند که به جنبش روی آوردند و خمینی را بر قله رهبری نشاندند.
اگر نخواهیم از حقیقت دور شویم و وقایع را آن طوری که روی داده است برای درس گرفتن از تجربه گذشته آن را مد نظر قرار دهیم- از استثناها که بگذریم- در اوج گیری انقلاب بایدمان گفت که به هنگام ورود آقای خمینی به پاریس و اوج گیری انقلاب، همه گروه ها، احزاب و دسته ها در رابطه با خود متفرق ولی در رابطه با آقای خمینی متحد بودند. همه گروه ها به کنار حتی در بین نیروهای اسلامی خارج از حلقه خمینی و فقه و بویژه در بین کسانی که در آن برهه از زمان جزو یاران نزدیک خمینی در پاریس محسوب می شدند، حد اقل وحدت و یا ائتلافی وجود نداشت، و از طرف دیگر آقای خمینی در نقش رهبری، به عنوان سخنگوی خواسته های مردم به طور مدام اعلان می کرد که: «رادیو و تلویزیون و مطبوعات باید در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند»؛ «آزادی برای همۀ طبقات، برای زن، برای مرد، برای سفید، برای سیاه، برای همه»؛ « اولین چیزی که برای انسان هست آزادی در بیان و آزادی در تعیین سرنوشت است» ؛ «باید اختیارات دست مردم باشد و هر آدم عاقلی، این را قبول دارد که مقدرات هر کس باید دست خودش باشد»؛ «دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و اما من هیچ فعالیت در داخل دولت ندارم»؛ «من برای خود نقشی، جز هدایت ملت و حکومت بر نمی گیرم»؛ «علماء خود حکومت نخواهند کرد»؛ «برنامه سیاسی ما ابتداء آزادی، دموکراسی حقیقی و استقلال به تمام معنی و قطع ایادی دولتهائی که تصرفاتی در داخل مملکت کرده اند»؛ «مرحلۀ نخست حکومت اسلامی، حکومت ملی یعنی حکومتی است که برنامه استقلال و آزادی را به اجراء بگذارد»؛ «جناح های سیاسی در حکومت اسلامی در بیان عقاید خود آزادند»؛ «زنان در انتخاب فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین آزادند» و...
وی در تمام مدتی که در پاریس و در انظار ملت ایران و جهانیان بود، کوچکتری اشاره ای که دال بر حکومت ولایت و لایت مطلقۀ فقیه داشته باشد، از خود بروز نداد و برای اولین بار در ۳۰ شهریور ۵۸، درست ۷ ماه و اندی بعد از پیروزی انقلاب و یک ماه بعد از بازگشائی مجلس خبرگان، در سخنرانی خود، از ولایت فقیه نام برد(۱) و به مخالفین ولایت فقیه سخت تاخت.(۲)
البته اگر از حق نگذریم و حتی کتاب ولایت فقیه آقای خمینی که در آخر سال ۴۸ در نجف تدریس کرد که خود دقیقاً تئوری تصاحب قدرت در لباس دین است، را نادیده بگیریم، در پاریس چند باری در مصاحبه هایش به نکاتی اشاره کرد که به نوعی بوی قدرت و یا رقیقتر از، ولایت فقه از آن استشمام می شد، نظیر:
«اما جمهوری، بهمان معنائی است که همه جا جمهوری است. لکن این جمهوری بر یک قانون اساسی ائی متکی است که قانون اسلام می باشد. اینکه ما جمهوری اسلامی می گوئیم برای این است که هم شرائط منتخب و هم احکامی که در ایران جاری می شود، اینها بر اسلام متکی است، لکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری هم همان است که همه جا هست.»(۳)
«هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتی که مصالح مردم را به خطر نیندازد آزادند و اسلام در تمامی این شئون حد و مرز آن را تعیین کرده است.»(۴)
« در اسلام، جناحهای مختلف وجود ندارد. وقتی حکومت اسلامی تشکیل شود همه تابع قانون اسلامند و اسلام، یک جناح یکپارچه و واحد است.»(۵)
«حکومت اسلامی حکومت قانون و قانون خدا است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی یک خلاف بکند اسلام او را عزل می کند.- یک ظلم بکند، یک سیلی به کسی بزند، اسلام او را عزل می کند و او دیگر قابلیت حکومت ندارد.»(۶)
اما در آن بحران که کشور در تک و تاب براندازی رژیم شاهنشاهی که به یک خواست عمومی تبدیل شده بود، و حصول آن را فقط در رهبری آقای خمینی میسور می دیدند، نه جامعه و نه سیاسیون، به چند نکته فوق توجه نکرده - حتی در پاریس که لانۀ زنبورِ روابط و دستگاههای ارتباط جمعی بود و مو را از ماست می کشیدند، به چند نکته فوق توجه نکرده و یا آن را نادیده گرفته بودند و چند مصاحبۀ فوق در بین انبوهی از مصاحبه ها که درهمۀ، آن ها وعده رسیدن به آزادی ، استقلال ، حقوق، عدالت، رشد، برابری زن و مرد، دخالت نکردن علماء در حکومت و...حکایت می کرد و هر روز در سراسر جهان و ایران منتشر می شد، گم بود. مصاحبه ها از دید مردم و سیاسیون تعهدات و قول و قرار هائی تلقی می شد که آقای خمینی به عنوان رهبر مذهبی و مرجع تقلید که دروغ نمی گوید و روی قول و قرارش ایستاده است، در انظار جهانیان به ملت ایران و جهان وعده می داد. آن چند مورد که در آن بوی ولایت فقیه به مشام می رسید و کتاب ولایت فقیه هم که نادیده گرفته شود، ملت، سیاسیون، روشنفکران و... ازاین نکته بس مهم غافل بودند که در نظر و دیدِ آقای خمینی دین، بیان قدرت است و نه بیانِ آزادی. طبیعی است که اگر چنین شخصی با چنین دیدی امکانات با او یار باشد، در صدد استقرار و انحصار قدرت بر می آید، نیز توجه مبذول نشد.
حال چنین شخصی با چنان دیدی در حالی که رهبری جنبش مردم در نگین انگشتر اوست، و فضای کشور از نیروی جانشین و یا آلترناتیو مورد قبول جامعه خالی است و یا جمعی متشکل از احزاب و یا شخصیتهای آزادیخواه و حقوقمدار خارج از حلقه خمینی وجود ندارد، به کشورباز گشته است. آقای خمینی که در پاریس و حتی زمانی که به ایران آمد از مصدقی ها کم و زیاد حساب می برد و یا حد اقل نگرانی هائی داشت وقتی دید که اینها با هم نیستند و یا تشکل مردمی قابل ملاحطه ای ندارند، جاده را برای تصاحب قدرت تا حدودی هموار دید. این بود که به محض اینکه پایش به تهران رسید، در حلقه روحانیتی قدرت طلب که آنها نیز دین را بیانِ قدرت می دانستند، قرار گرفت. و با کمک آنها از همان ابتدا دست به ایجاد دولت در دولت زد. با وجود همه اینها هنوز مردم در صحنه بودند و به اندازه کافی تحمیق نشده و در پی آزادی، عدالت و حقوق وعده داده شده بودند. وقتی روحانیت قدرت طلب و آقای خمینی در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری، مشاهده کردند که از هشت نامزد اصلی، ۶ نفرآن مسلماً از جبهه ملیون ( بنی صدر، حبیبی، فروهر، سامی، قطب زاده، مدنی) به حساب می آمدند، با هم کنار نیامده که یکی را از بین خود نامزد کنند، خود حکایت از عمق اختلاف و یا حد اقل وحدت و یا ائتلاف نداشتن بین خود دارد، به طرف مقابل که هدفش قبضه کردن قدرت است، می فهماند که می شود کم و زیاد عمل و شانس خود را گام به گام امتحان کرد.
با وجود همۀ اینها، نمی شود مردمی را که خود برای آزادی، استقلال، عدالت و در اختیار گرفتن سرنوشت زندگی خویش قیام کرده و رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداخته اند، یک شبه به کناری راند و زیرهمه آن قول و قرارها زد. و صاف و عریان گفت که مردم صغیر هستند و باید تابع و مطیع امرِ ولی فقیه باشند. شما خیال می کنید که اگر آقای خمینی در پاریس و یا حتی وقتی پایش به ایران رسید، می گفت: « حکومت از آنِ ولی فقیه است» و یا « فقها باید حاکم باشند»، مردم دیوانه بودند که زیر فرمانش بروند و خود را صغیر به حساب آورند. قطعاً اگر چنین چیزهائی را بر زبان می آورد،خودش ساقط می شد. همچنانکه آیت الله صادقی در سیته پاریس سخنرانی کرده و در آنجا از ولایت فقیه نام برده بود، فوراً به آقای خمینی اطلاع دادند و آقای خمینی به ایشان توپید و گفت ترا به این حرفها چکار و یا این حرفها چیست که میزنی (نقل به مضمون)
برای بازسازی استبداد، اهرمهای مختلفی لازم بود که یک به یک ساخته و در اختیار رهبری قرار گرفت که مهمترین این اهرم ها سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب است. بنابر این قدرت سرکوبگری به غیر از ارتش نیاز بود تا به مدد آن بشود مخالفین را درجه به درجه قلع و قمع کرد. درست است که ارتش در یکی دو روز آخر کاملاً به انقلاب پیوسته و رهبری انقلاب را پذیرفته بود. اما امکان نداشت که از ارتش به عنوان اهرمی در دست رهبری و روحانیت برای بازسازی استبداد در آن دوره ، مورد بهره برداری قرار داد و یا به آن تکیه کرد. افزون بر اینکه دائماً نگرانی از ارتش وجود داشت که نکند، بار دیگر نظیر ۲۸ مرداد ۳۲ کودتا کند. و اتفاقاً، بنیان گذاران سپاه هم مدعی بودند، که به خاطرِ جلوگیری از کودتای ۲۸ مرداد دیگری دست به تشکیل سپاه زده اند (۷). گروه هائی هم که خود را وارث و صاحب انقلاب می دانستند مرتب به این نگرانی و به طبل انحلال ارتش و ایجاد ارتش خلقی دامن میزدند و زمینه را برای قدرت سپاه آماده می کردند.
اهرمهای بازسازی قدرت که مهمترینشان سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب است بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آگاه و یا نا آگاه ساخته شد و در اختیار روحانیت قرار گرفت. که این دو نهاد عصای دست رهبر در باز سازی استبداد فقیه گردید. با وجود همه اینها هنوز ملت در صحنه بود و باید راه ها طی می شد تا گام به گام ملت را از صحنه واقعی حذف کرد و با تحمیق کردن توده مردم از آن به عنوان آلتی در دست خود برای استقرار دیکتاتوری سود جست. فقدان نیروی آزادیخواه سازمان یافته و آگاه و توانا که ضمیر واقعی روحانیت را دریافت کند، ونانوشته و نا گفته را ها بتواند بخواند، به کمک روحانیت قدرت طلب آمد. سیر حوادثی که هر روز در گوشه و کنار مملکت و در تهران ساخته می شد، در جهت استقرار استبداد روحانیت در حال شکل گیری بود. طبیعی است که وقتی هدف غالب گروه ها تصاحب قدرت است، چیزی که فدا خواهد شد، آزادی و حقوق مردم است. و آن کسی و یا دسته ای که اهرمهای مختلف قدرت را در دست دارد، دسته های دیگر خواهان قدرت را حذف خواهد کرد. گفتمان غالب چه چپها و چه راستی و یا مذهبی ها، - به جز اقلی که صدای این اقل هم کمتر شنیده می شد - ، گفتمان قدرت بود (۸) و متأسفانه علیرغم هیاهوی زیاد، هنوزهم در عمل به مقدار زیادی چنین است.
کوتاه سخن اینکه در کشور وسائل و ادوات نظامی ریخته نبود که در اختیارِ سپاه و ارتش باشد، آنچه بود در اختیار ارتش بود. و به غیر از ارتشی ها کسان دیگری به آن دسترسی نداشتند. در روزهای ۲۰و ۲۱ و ۲۲ بهمن که انقلاب پیروز شد و بویژه در تهران بخشی از کلانتریها سقوط کرد و چند پادگان نظامی در تهران به دست مردم افتاد. از ادوات سبک ارتش نظیر تفنگ، کلت، فشنگ، ژ-۳ و...و از این قبیل، در تهران و بعضی از شهرستانها به دست مردم افتاد که سپس بلافاصله اسلحه های گرفته شده توسط مردم - به جز گروه های مختلفی نظیر، مجاهدین و فدائیان خلق، کومله و...- ، به زودی جمع آوری و به کمیته ها و سپاه تحویل داده شد. به هنگام تشکیل سپاه، اسلحه های اولیه سپاه همان اسلحه های گرفته شده از ارتش و یا شهربانی بود. بعد ازتشکیل سپاه توسط دولت موقت و رسمیت یافتن آن، در شورای سپاه نماینده ستاد مشترک برای تعلیم و آموزش بچه های سپاه وجود داشت.(۹) سپاه، پس از تشکیل فوری از دست دولت موقت قاپیده شد و در اختیار حزب جهموری در آمد و نماینده دولت در سپاه، دکتر چمران از سپاه بیرون آمد و مهند س بازرگان نوشت که « شهید چمران مانند مرحوم لاهوتی، از مشارکت در شورای سه نفره سپاه خودداری کرده می گفت این دستگاه درست شده که بازوی نظامی حزب باشد » (۱۰) در اثر به هم ریختگی ارتش بعضی از افسران جوان ارتش از سرهنگ به پائین که قبلاً با بعضی از افراد و یا سازمانهائی نظیر انجمن حجتیه، حزب زحمتکشان بقائی و یا دکتر آیت در ارتباط بودند، به عنوان نفوذی عمل می کردند و اینان حتی قبل از اعلان تشکیل حزب جمهوری اسلامی در تاریخ در ۲۹/ بهمن / ۵۷، از طریق آیت و بعضی دیگر از اعضای حزب زحمتکشان که جزو شورای مرکزی حزب و با بهشتی و رفسنجانی و یا .. در تماس بوده اند. توضیح اینکه: « در زمان شاه یک گروه زیر زمینی مخالف رژیم شاه متشکل از دو شاخه نظامی و سیاسی در ارتش تشکیل میشود و سرهنگ شریف النسب، سرهنگ سلیمی، سرهنگ رحیمی، سروان صیاد شیرازی و کلاهدوز عضو شاخه نظامی آن و آقایان دکتر حسن آیت، دکتر جاسبی و پرورش، عضو شاخه سیاسی آن و دکتر آیت نیز رهبر شاخه سیاسی آن بوده است.» (۱۱)
بعد از نشر اطلاعات فوق در کتاب «پاریس و تحول انقلاب...»اطلاعات دیگربه شرح زیر به دستم رسید که در کتاب «تقابل دو خط یا کودتای خرداد ۱۳۶۰» منعکس شد:
« ۱ـ بنا بگفته سرهنگ یکتا، سرهنگ کتیبه که فرمانده اطلاعات ارتش (رکن ۲)، بعد از انقلاب بود با چند تنی دیگر از جمله آقای محمود کاشانی [فرزند آیت الله کاشانی. ن.] با هم جلساتی داشتند و آقای آیت در آن شرکت کرده و برایشان سخنرانی میکرد. بعد که در رابطه مسائل جاسوسی آقای کاشانی دستگیر و مدتی بازداشت گردید، سرهنگ کتیبه را نیز بازداشت کرده و از کار برکنار کردند.
۲ـ بنا به اطلاع یکی از اعضای قدیمی انجمن حجتیه که با ملیون و با بعضی از نهضتیها رابطه دوستی داشت و با اینجانب نیز در ارتباط قرار گرفت و مجاز به بردن نام وی نیستم در گفتگویی با نویسنده توضیح داد که آقای آیت قبل و بعد از انقلاب با بعضی از ارتشهای انجمن حجتیه جلسات بحث و گفتگو داشت که همه اینها بعد از پیروزی انقلاب و بویژه بعد از حذف بنیصدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری، مقامات مهمی را در ارتش و وزارت دفاع تصاحب کرده بودند، عبارتند از: سرهنگ کتیبه، سرتیپ نامجو، یوسف کلاهدوز، سرهنگ فروزان، سرهنگ سلیمی و سرهنگ محمدرضا رحیمی که سه نفر آخر بعد از اینکه پستهای آنها در ارتش به دیگران واگذار گردید، آقای خامنهای آنها را مشاور نظامی خود قرار داد و تغییرات در ارتش در ابتداء با مشاورت با سه نفر فوق صورت میگرفته است.» (۱۲)
آقای هاشمی رفسنجانی در مورد تشکیل حزب جمهوری توضیح میدهد که آقای خمینی موافق تشکیل حزب نبود، امّا در اثر اصرار ما وبا بحثهای مختلفی با وی سرانجام موافقت کردند که ما حزب تشکیل بدهیم. بحث آقای هاشمی با آقای خمینی در مورد تشکیل حزب گویا است و نشان میدهد که اینان از همان روز اول درصد کسب انحصاری قدرت بودند:
«موافقت امام با تشکیل حزب هم به این صورت بود که وقتی ایشان از پاریس برگشتند و وقتی که دولت بختیار سقوط کرد و قرار شد دولت اسلامی تشکیل بشود، مسأله حزب ضرورت خود را نشان داد. عدم وجود یک حزب متعلق به جریان همراه روحانیت، ضعف کار را خیلی مشخص کرد، ما مجبور شدیم که افراد نهضت آزادی را به عنوان دولت بپذیریم... من همین بحث را چند روز پس از پیروزی انقلاب و بعد از تشکیل دولت، خدمت امام بردم. گفتگوی صریحی با امام کردم و گفتم: «بالاخره تا به حال ما مبارزه میکردیم. امّا از این به بعد مسئول اداره کشور هستیم و در اولین قدم شما دیدید که یک حزب کوچک توفیق پیدا کرد که دولت تشکیل دهد، به علاوه میبینید احزاب در بیرون فعال هستند»... در ذهن ایشان بود که روحانیت یک تشکل طبیعی است. در این مورد نیز نمونههای مشخصی ما آن موقع داشتیم که برای ایشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: «روحانیت الآن انسجامی که شما فکر میکنید، حتی در این شرایط ندارد. گرچه بعضی از خاصیتهای احزاب به دور از آثار منفی آنها را دارد، ولی آمادگی لازم برای ادارۀ یک کشور بزرگ و پر مسأله را ندارد، هر چه پیش برویم بدتر میشود، خلاصه اینکه تشکیلات میخواهیم.»
ایشان در پاسخ این سؤال که چرا با تشکیل حزب موافقت نمیکنند میگفتند: «حزب یک چیز تدریجی الحصول است، من نمیتوانم چیزی را که هر زمانی میتواند وضعی داشته باشد تأیید کنم.» و میفرمودند: «شماها را میتوانم تأیید کنم، چون میدانم شما خوب کار میکنید، امّا حزب، یک سازمان میشود و یک سازمان وجود خاصی برای خودش پیدا میکند و تداوم دارد، من نمیدانم ادوار بعد چه میشود.».... جواب دادم و گفتم: «شما نمیخواهید حزب را تا روز قیامت تأیید کنید، الآن در زمان خودتان وقتی ما متصدی کار هستیم، تأیید میکنید، اگر مسألهای پیش آمد، تأییدتان را پس میگیرید.» استدلال دیگرشان این بود که شماها که میخواهید حزبی بشوید باید به عنوان پدر جامعه و متعلق به همه باشید و درست نیست نیروئی که مقبولیت عام دارد در یک حزب که بخشی از جامعه است محدود شوند. جواب من این بود که: «بناست حزب مجموعهای از افکار مختلف نیروهای اسلامی طرفدار انقلاب اسلامی باشد و نه جناح فکری محدود که در اینصورت حزب میتواند حالت پدری خودش را در جامعه حفظ نماید.»، به هر حال ایشان پذیرفتند و موافقت کردند که ما حزب تشکیل بدهیم. » (۱۳)
وقتی به فهرست اسامی اولیه اعضای شورای مرکزی حزب جمهوریاسلامی نظری افکنده شود، علاوه بر خود آیت دوستان و همکاران دیگر وی نظیر عبدالله جاسبی، سید محمود کاشانی و... در آن دیده میشود. (۱۴) انتخاب اعضای شورای مرکزی وسیله مؤسسین حزب خلق الساعه نبوده، حساب شده و با شناختی که از آنان داشتهاند، قبل از پیروزی انقلاب صورت گرفته است. آقای هاشمی رفسنجانی چنین میگوید:
«قبل از تشکیل حزب و اعلام رسمی آن، آمادگی برای سازماندهی کامل بود؛ اساسنامه را هم آماده کرده بودیم و بر روی اعضای شورای مرکزی نیز قبل از انقلاب فکر کرده بودیم... و سرانجام همان ترکیب مورد نظر را به عنوان اعضای اولیه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی تشکیل دادیم. » (۱۵)
آقای دکتر بهشتی نیز با دکتر آیت رابطه تنگاتنگ داشته و وی را عضو کادر مرکزی حزب جمهوری اسلامی کرد و وی یکی از سیاست گذاران مهم حزب بود. و در ابتداء آیت جزء مؤسسین حزب قلمداد شده و بعضی از دوستان و همکارانش نیز عضو شورای مرکزی حزب شدهاند، و خودش در شورای مرکزی حزب رهبری شاخه سیاسی حزب را بر عهده داشت (۱۶)، نبایستی این عمل زعمای حزب جمهوری بیرابطه با بقایی و حزب زحمتکشان بوده باشد. حتی حزب زحمتکشان و بقایی از نظر آقای رفسنجانی، عضو مؤسس و شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، حزبی خوش نام و شناخته شده تلقی میشده است و به ایشان توصیههایی کردهاند. آقای رفسنجانی در یادداشت جمعه ۴ اردیبهشت ۶۰، مینویسد: «ساعت هشت صبح، آقایان دکتر وحید، الشریف و مهندس حاتمی به منزل آمدند، ... دربارۀ جذب آقای ربّانی شیرازی اصرار داشتند و میگفتند دکتر [مظفر] بقایی بازنشسته سیاسی شده و به درد نسل امروز نمیخورد. الشریف و حاتمی از حزب زحمتکشان هستند. » (۱۷)
آنچه که در فوق آمده و در دو کتابِ اینجانب قبلاً منتشر شده است، در انطباق با خاطرات و گزارشهای روزانه آقای هاشمی رفسنجانی که بعداً منتشر شده است می باشد. توجه کنید:
سلیمی و کتیبه و احمد کاشانی
سه شنبه ۱۵ تیر ۶۱، « سرهنگ کتیبه رئیس ادارۀ دوم ستاد مشترک آمد و از ستاد گله داشت و پیشنهاد می کرد که سرهنگ سلیمی رئیس ستاد و رحیمی معاونش وزیر دفاع شود.» (پس از بحران، ص ۱۲۱.)
دوشنبه ۱۱ تیر۶۲، « وزیر دفاع [ سرهنگ سلیمی ن.]به ملاقات من آمد و از من خواست که به نخست وزیر بگویم، در مورد نیازهای ارتش، مثبت برخورد کنند. خبر ملاقات امام و اعلان استعفای رسمی خود از انجمن حجتیه را گفت و از آقای قاسمعلی ظهیر نژاد رئیس ستاد مشترک ارتش و هم از عدم اطلاع از تصمیمات جبهه گله داشت.» (آرامش و چالش، ص ۲۴۶)
جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۶۳، « عصر، آقای سرهنگ محمد سلیمی آمد؛ در باره مسائل انجمن حجتیه، بحث شد و بنا به نظر امام، اگر به طور رسمی و صریح، انحلال انجمن اعلان بنمایند، امکان دفاع از افراد فراهم می شود.» ( به سوی سرنوشت، ص ۵۰۹.)
پنجشنبه ۱۵ آبان ۶۵، « سید احمد مصطفوی کاشانی نماینده مردم نطنز در مجلس شورای اسلامی به همراه چند تن از افسران ارتش هفته گذشته به اتهام تحریک ارتشیان علیه سپاه پاسداران بازداشت شد. این عده به حکم دادستانی نیروهای مسلح دستگیر شدند. اتهام کاشانی، تنظیم، تهیه و تکثیر و توزیع اطلاعیه هائی بوده است که در آن ارتشیان علیه سپاه پاسدارن تحریک می شده اند. روابط عمومی وزارت اطلاعات در این باره اعلام کرد: " این شبنامه ها با الهام از ضد انقلاب در حساسترین مرحله دفاع مقدس ملت مسلمان ایران منتشر شد تا توجه نیروهای مسلح را در جبهه های جنگ به مسائل غیر واقعی بکشاند." نشریه گزارش از انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم در این زمینه نوشت: " به دنبال مسائلی که حول و حوش تغییر در فرماندهی نیروی زمینی ارتش اتفاق افتاد، نیروهائی از جناح راست با استفاده از اطلاعاتی که از این جریان داشتند، اقدام به برخورد با مسائل جنگ کرده و با امضاهای مجعول اطلاعیه ها و شبنامه ها صادر کردند. در این رابطه احمد کاشانی نماینده نطنز در مجلس و نیز چند تن از سران ارتش که سابقه فعالیت در انجمن حجتیه داشته اند، از جمله سرهنگ کتیبه رئیس رکن ۲ ارتش و سرهنگ آگاه به اتهام شرکت در انتشار مسائل تفرقه افکنانه بین سپاه و ارتش، توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند.» (اوج دفاع، ص ۳۳۷.)
توضیح در مورد مطلب فوق:
۱- در فروردین و اردیبهشت سال ۶۵ آقای سرهنگ صیاد شیرازی را از فرماندهی نیروی زمینی برداشتند و در مرداد ۶۵ آقا ی سرهنگ حسنی سعدی به عنوان فرمانده جدید نیروی زمینی منصوب شد و این مدت ۲ ماه هم سرهنگ جمالی جانشین نیروی زمینی ارتش وظایف فرمانده ارتش را به عهده داشت.
۲- منظور از « مسائلی که حول و حوش تغییر در فرماندهی نیروی زمینی ارتش اتفاق افتاد »، برداشتن صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی ارتش است. با توجه به نکته فوق معلوم می شود که صیاد شیرازی هم جزو انجمن حجتیه بوده است. و به احتمال قوی صیاد هم در نوشتن شبنامه ها دست داشته و اطلاعات لازم را به احمد کاشانی و گروه خود می داده است. از یکی دوسال به اینطرف صیاد شیرازی با محسن رضائی آبشان توی یک جوی نمی رفت و مرتب صیاد با سپاه بر سر فرماندهی نیروهای مسلح مشکل جدی پیدا کرده بود .
۳- علت اینکه خود صیاد را دستگیر نکردند، اینکه اگر او را دستگیر می کردند، تف سر بالائی بود. چون از سال ۵۸ تا سال های ۶۳ برای استفاده از وی و رو در رو قرار دانش با بنی صدر به عنوان یک متخصص درجه یک نظامی، مرتب او را باد زده و به فرماندهی نیروی زمینی ارتش رساندند. با این حساب که او ارتش و سپاه را همآهنگ و یکی و نیروی زمینی ارتش را در سپاه ادغام می کند. بعد از اینکه صیاد جای امیر ارتشی نظیر تیمسار فلاحی شاگرد اول دوره دانشکده فرماندهی با ۷ سال سابقه استادی تاکتیک نظامی در دانشکده فرماندهی ستاد نیروی زمینی ارتش، و با ۲۵ سال سابقه و تجربه کاری، از فرماندهی دسته تا لشکر و سپس فرمانده نیروی زمینی ارتش شد، را گرفت و به فرماندهی نیروی زمین صعود کرد، شاید فکر نمی کرد که او را برای این هدف که ارتش را در سپاه ادغام و یا تضعیف کند، این قدر هنداوانه زیر بغلش گذاشته اند. در صدد برآمد که به فرماندهی کل نیروهای مسلح در آید و سپاه و ارتش هر دو به فرمانش در آیند. و سپاه هم که هدفش تسلط کامل بر ارتش بود، چنین امری برایش غیر ممکن بود. این بود که رو در روی هم قرار گرفتند و در نتیجه او را برداشتند. حال نمی شد که او را هم دستگیر و روانه زندان کنند. که در این صورت بسیاری از رشته های بهم بافته شده، باز و پنبه می شد. این بود که بعد از اتمام جنگ خانه نشین و بی پوشش شد و ترورش سهل و آسان گشت.
سه شنبه ۸ اردیبهشت ۶۶، « آقای علی فلاحیان قائم مقام وزیر اطلاعات آمد... و در باره دکتر محمود کاشانی که دکتر[مظفر] بقائی [رهبر حزب زحمتکشان] در باره او اعترافی کرده است.» (دفاع و سیاست، ص ۸۷.)
توجه:
در پاورقی همین صفحه این توضیح آمده است: « دکتر مظفر بقائی رهبر حزب زحمتکشان- از احزاب دوره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- در فروردین ۱۳۶۶ در کرمان دستگیر شد. در خبر دستگیری دکتر بقائی در روزنامه های سال ۱۳۶۶ چنین آمده است: " یک مقام آگاه گفت: در بازرسی از منزل وی مقادیر زیادی از اسناد مربوط به حزب زحمتکشان و اشیاء و نشریات غیر مشروع که حاکی از انحرافات اخلاقی وی است، به دست آمده است. مظفر بقائی در دوره کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ و پس از آن، ارتباط نزدیکی با عوامل کودتا و بیگانگان داشته است. احتمالاً دستگیری مظفر بقائی در ارتباط با پرونده سید احمد کاشانی صورت گرفته است." سید احمد کاشانی نماینده مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۵ به اتهام تلاش برای ایجاد اختلاف میان سپاه و ارتش جمهوری اسلامی باز داشت شده بود. شهید حسن آیت نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی نیز از نزدیکان بقائی بود. »(دفاع و سیاست، ص ۸۷.)
در این توضیح به چند نکته مهم اشاره شده است:
۱- بقائی با سید احمد کاشانی و آیت در ارتباط بوده است.
۲- در پرونده احمد کاشانی ارتباط وی با بقائی و همکاریش با وی معلوم شده است.
۳- آیت از نزدیکان بقائی بوده و ضمنی می رساند که با احمد کاشانی و بقائی همکاری داشته است.
در هر حال افسران فوق هم با ارتش و هم زعمای حزب جمهوری و سپاه همکاری می کردند و بعد از انتخاب بنی صدر - علیرغم خواست حزب جمهوری اسلامی - به ریاست جمهوری و با در اختیار گرفتن فرماندهی کل قوا و پرداختن به باز سازی ارتش وجمع و جور کردنش، و بویژه بعد از اینکه وی در بین نیروهای مسلح از محبوبیت برخوردار شد، و توانست ارتش عراق را زمین گیر و عراق را قدم به قدم وادار به عقب نشینی و پذیرش صلح با قبول خواسته های ایران کند، حزب جمهوری اسلامی را نگران ساخت. و از طریق عوامل خود در ارتش به کارشکنی پرداختند. در این خصوص نکته ششم از نامه مورخ ۲۵/ ۱۱/۱۳۵۹. آقای هاشمی به آقای خمینی گویا است:
« ۶- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهمآهنگی و وحشت از نیروهالی خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند – که منافع مشترک پیدا کرده اند – و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می گفت که امروز ایمان می جنگد نه تخصص و می خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان کشوری و خلبان شهید شیرودی است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده! احتمال اینکه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف آور است. احتمالاً آقای بنی صدر به منظور تضعیف دولت و شاید – بعضی ها هم باشند – برای اجرای منویات آمریکا و... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیررودی و... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم گیری شود. » (۱۸)
قبل ازانتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری و واگذاری فرماندهی کل نیروهای مسلح به وی، آقای خامنه ای معاون وزارت دفاع بود و در ارتش با افرادی حشر و نشر داشت. بنا به گفته بنی صدر و اطلاع اینجانب آقای خامنه ای تعدادی از افسران را برای همکاری نزدیک به بنی صدر معرفی کرد که از جمله آنها ناخدا افضلی، سرهنگ عطاریان و سرهنگ سلیمی و سرگرد صیاد شیرازی بود. که دو افسر اول، توده ای از کار درآمدند. و دو افسر بعدی یعنی سرهنگ سلیمی و سرگرد صیاد شیرازی عضو انجمن حجتیه و در ارتباط با احمد کاشانی و دکتر آیت بودند. و در نامه رفسنجانی به خمینی از صیاد شیرازی و سلیمی به عنوان « دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، » یعنی دوستان محرمانِ مورد اعتماد حزب جمهوری و آقای رفسنجانی در ارتش یاد شده بود. که البته دقیقتر آنست که بگویم نفوذی های حزب جمهوری و روحانیت در ارتش.
در همین جا این نکته را خاطر نشان کنم که هم سپاه و هم آقای صیاد شیرازی کمبود تخصص و علم فرماندهی و تاکتیک نظامی را می خواستند با فرستادن جوانان دم توپ و حنثی کردن میدانهای مین جبران کنند و از قضا بعد از برکناری صیاد از فرماندهی نیروی زمینی ارتش آقای هاشمی رفسنجانی یک چشمه از آن را آشکار کرده است. البته اگر هم او تأیید نمی کرد این واقعیت که سپاه و صیاد از جوانان در میدانها جنگ به عنوان گوشت دم توپ و خنثی کردن میدانها مین استفداده می کردند، چیزی نمی کاست. اما آشکار شدنش بوسیلۀ آقای هاشمی بر اهمیت مسئله می افزاید.
صیاد شیرازی و نیروی شهادت طلب
دوشنبه ۱ اردیبهشت ۶۵، « آقایان رضائی و جمالی [ جانشین فرماندهعی نیروی زمینی ارتش. ن.] از جبهه تلفنی از استحکام خطوط و همکاری مطلوب بین ارتش و سپاه راضی بودند و خواستار انحلال تیپ حضرت ابوالفضل(س) شدند. این تیپ را آقای صیاد با شرکت افراد داوطلب شهادت از میان واحد های دیگر ارتش تشکیل داده است. اینها مدعی اند که خروج افراد مؤمن از واحد های ارتش، باعث تضعیف سایر واحدهایی شده که نیاز به افراد مؤمن دارند. با رئیس جمهور صحبت شد و قرار شد دستور انحلال آن تیپ را بدهند.» (اوج دفاع، ص ۷۳.)
البته سپاه و صیاد از جوانان ناآگاه و بی اطلاع از دانش به عنوان نیروی داوطلب شهادت به نوعی مسابقه داشتند ولی خوب در این مسابقه دست بالا را سپاه داشت و آقای هاشمی در ۹ مرداد ۶۴، می نویسد:« در مجموع از عملکر چند ماهه اخیر آقای صیاد و ارتش به این نتیجه رسیده ام که ارتش بدون حضور سپاه در آفند کارهای بزرگ نمی تواند انجام دهد و سپاه هم می داند که بدون ارتش نمی تواند عملیات بزرگ انجام دهد. نیروی صف شکن در سپاهند و امکانات زمینی و هوائی و بسیاری از پشتیبانی ها در اختیار ارتش است . » (امید و دلواپسی، ص ۲۰۷-۲۰۶.) توجه: « نیروی صف شکن در سپاهند » یعنی جوانانی را که در میدانهای مین برای خنثی کردن مین از آنها استفاده می شود. یعنی قتلگاه جوانان مردم در سپاهند.
لازم به ذکر است قبل از نامه آقای هاشمی به خمینی، درخصوص در خواست تشکیل جلسه محرمانه طولانی بحث و تصمیم گیری در مورد جنگ در حضور آقای خمینی با زعمای حزب جمهوری اسلامی و «دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیررودی و...»، بر اثر معرفی و فشار حزب و به منظور همآهنگی بین ارتش و سپاه و ظاهراً نقشه و برنامه داشتن برای ختم غائله کردستان آقای بنی صدر با دو درجه دادن به صیاد شیرازی، وی را سرهنگ تمام کرد. این نکته را همین جا بگویم که این عمل آقای بنی صدر و بدون انجام عملیات مشعشعی به افسری دو درجه یک جا دادن عمل درستی نبوده است و همانطوری که آقای بنی صدر خود گفته است موجب دشمنی، دلخوری و ناراحتی افسران دیگر شده است. با توجه به مطالب فوق در مورد صیاد شیرازی و برای دقیقتر کردن مطالب قسمتهائی ازنامه های آقای بنی صدر به آقایان خمینی، خامنه ای و منتظری که نکاتی را روشن بیان می کند، در اینجا آورده می شود. آقای بنی صدر بعد از شکست صیاد شیرازی در سردشت و به کشتن دادن بیش از ۴۰۰ نفر در تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۵۹ به آقای خمینی چنین نوشته است:
۱- «... در قضیه کردستان خود اینجانب ستاد مشترک را تشکیل دادم و سرگرد صیاد شیرازی را سرهنگ تمام کردم و ۳ لشگر را در اختیار او گذاشتم و هر امکانی خواست تا جائی که توانستم در اختیار او گذاشتم و چهار شنبه بعد از ظهر پس از چند ساعت بحث نتوانست نگوید که اختیارات و لوازم جنگی داشته است. بنابراین کسی نمیتواند بگوید نمی خواستهام این تجربه موفق بشود. اما در کرمانشاه موافق صورت جلسات همه قبول داشتند که تجربه شکست خورده است و در برابر تلفات زیاد و استعمال بمب ناپالم که خود سرشکستگی بزرگی برای جمهوری است، هیچ بدست نیاورده است. جوانان عضو جهاد سازندگی بطور روشن میگفتند ضد انقلاب نه در شهرها و نه در راهها نیست در روستاها کمین کردهاند و باید پاکسازی بطور اساسی و همه جانبه انجام بگیرد. بنابراین تکرار کارهائی که تلفات بسیار ببار میآورند و در ارتش این فکر را القاء میکنند که فرماندهان نادان را بزور بر او حاکم کردهاند و اینها هنری جز بکشتن دادن ندارند، کاری بغایت خطرناک و بازی با آتش است. عجب اینجاست که خود صیاد شیرازی میگفت از ستون ۵۰۰ نفری فقط ۱۲ نفر از او پیروی میکردهاند. البته بعد از افتادن در دام و دادن تلفات سنگینی و نمیتوان خطر ادامه اینگونه تسلیم شدن بفشار را پذیرفت و با یک ارتش بدون فرماندهی قوی و بدون تزلزل خطر جنگ را پذیرفت. ..»(۱۹)
۲- نامه آقای بنی صدر به آقای خامنهای در تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۵۹
« حجت الاسلام آقای خامنه ای
مطلبی را که خطاب به جانشین رئیس ستاد ارتش نوشته و فرستاده اید، از بسیاری جهات خلاف دارد...
۴- با توجه به وضیعت ارتش و اینکه یک افسری (و تنها افسریست که چنین میکند) تمام مقررات نظامی را زیر پا میگذارد و هر روز از یکجا سردر می آورد و دیروز نیز در کمیسیون دفاع مجلس بوده است، بجای آنکه از راه رعایت مصلحت کشور لااقل درصدد نصیحت و منع او از اینکارها برآئید، اینطور میخواهید او را به ارتش تحمیل کنید. فکر نمیکنید اینطور کارها موجودیت ارتش را بخطر می افکند ؟...
روزی این شخص را اینجانب به درجه سرهنگی ارتقاء دادم برای اینکه نماینده هماهنگی سپاه و ارتش باشد، اما با وضعی که بوجود آمده است اصرار براینکار جز به تشدید کینه و برخورد نمیانجامد.
و وقتی طرحی به کمیسیون دفاع مجلس میرود و آن کمیسیون دخالت در سلسله مراتب نظامی میکند و در رادیو اعلام میشود، چطور میتوان آنرا اجرا کرد؟ آیا اینکار جز باین معنی است که مقصود از طرح جز این نیست که این شخص برغم همه مقررات بزور و جبر و تحقیر فرماندهی و... در جای خود بماند؟ امیدوارم با ملاحظه این واقعیتها و از روی انصاف، خود درصدد جبران برآئید و اینجانب را در دفاع از نظم (لااقل در ارتش) یاری رسانید.» (۲۰)
۳- نامه آقای بنی صدر به آقای خمینی در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۵۹
« ...۲- اینجانب دیشب در جلسه شورای دفاع حاضر نشدم. لابد میآیند خدمت امام. امام یکبار محض رضای خدا باینها بگویند شما فساد میکنید. اینهمه جوسازی راجع به صیاد شیرازی و دخالت در امور داخلی ارتش و تحمیل یک افسر به ارتش که باز روحیه همه را خراب کرده است چه معنی دارد؟
۳- درباره کردستان، عقیده اینجانب اینست که دستهائی هست که نگذارد کار تمام بشود. و صیاد شیرازی را هم برای همین میخواهند. در آذربایجان غربی ۲۰۰۰تا ۲۵۰۰ نفر آماده تسلیم هستند. به سپاه گفته ام یک نماینده معین کند، همراه نمایندگان دیگر برود، تا بحال خبری نشده است. هزار دلیل وجود دارد، این گویاترین آنها. بهرحال اگر این عده تسلیم بشوند، کار کردستان تقریباً تمام است و لشکر ما آزاد می شود و می تواند وارد خاک عراق شود. در این باره تأکید امام ضرورت دارد.» (۲۱)
۴- نامه آقای بنی صدر به آقای منتظری در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۹
« حضرت آیت الله منتظری
اما بعد
۱- تلگرام فرستادم می خواستم خود بخوزستان بیائید از نزدیک امور را مشاهده کنید. موجب جلب توجه نظامیان به روحانیت بشوید، تعبیر به سوء کردید. لابد بلحاظ تبلیغات شبانه روزی بر ضد رئیس جمهوری که هیچ گناهی جز این ندارد که نمی خواهد قسمتی از وطن شما از دست برود و تاریخ آینده این طور قضاوت کند که در عصر قاجار بلحاظ ندانم کاری روحانیت قسمتهائی از شمال کشور بدست روسیه افتاد و در عهد انقلاب اسلامی مایه حیات اقتصادی کشور یعنی خوزستان را باز با ندانم کاری از دست داد.
۲- اینک هر روز مصاحبه و سخن و خطابه از قول شما در باره ارتش است و جملگی بنادرست. عامل فرزند شما. همان فرزند که اعلامیه دادید دیوانه است. معلوم می شود عاقل شده است. و هر حرفی در ضدیت با اینجانب نزد شما می زند عین صواب است.
گناه اینجانب چیست؟ دو گناه بزرگ مرتکب شده ام با فرماندهی ایشان بر سپاه پاسداران موافقت نکرده ام. با وزارت خارجه ایشان موافقت نکرده ام. گفته است تا سرو صدا نکنی ، بآدم راه نمی دهند. من سروصدا کردم و آنچه را می خواستم گرفتم و گمان می کند اینجانب هم تسلیم هو و جنجال می شوم...حالا بدر و دیوار می زند محض صیاد شیرازی، اما مسئله این افسر نیست. مسئله یک فریب خطرناک است. از گروگان گیری جمعی به قدرت رسیده اندو فکر می کنند با ادامه جنگ، ایران برای همیشه برایشان مسلم می شود. نمی خواهند کردها دست از جنگ بردارند و تسلیم بشوند. همانطوری که نمی خواهند جنگ با عراق تمام بشود. لابد نامه شما خطاب به شورای دفاع نتیجه القاأت همین کسان است که این خط خطرناک را تعقیب می کنند.
این افسر را آقایان نمیشناختند. دکتر چمران معرفی کرد، اینجانب به او درجه دادم. چند لشکر را تحت امر او گذاشتم و نتیجه چه شد؟:
۱- ارتشیان با او بغایت دشمن شدند بلحاظ اینکه در عملیات بی نتیجه ۴۰۷ یا ۴۵۷ نفر کشته و زخمی و ۴۵ میلیون تومان پول و بسیاری از ابزار جنگی و... از بین رفت. بدفعات شکایت و اعتراض شد که مگر ما نظامیان موش آزمایشگاه هستیم که بدست افسر توپخانه که نه درس ستاد فرماندهی و نه تجربه دارد میسپارید. جواب این بود که باتجربهها کمکش کنند و موجب هماهنگی و همکاری میان سپاه و ارتش میشود.
۲- اما او با ارتشیان راه نرفت، از صاحبان تجربه کمک نگرفت و با فرماندهان براه نافرمانی و تک روی رفت. چند نوبت او را خواستم نصیحت کردم، سود نبخشید. در نتیجه روز بروز ناراحتی در ارتش بیشتر شد و در شرائط جنگ، آنهم در وضعی که ما اسلحه و مهمات کم داریم و از خارج هم نمیتوانیم بخریم، مساله روحیه مساله اصلی است و نمیتوان گذاشت همان نافرمانی که در درجه داران بوجود آمد و آن وضیعت را ببار آورد، خدای ناکرده نزد افسران بوجود آید و فاتحه ارتش و کشور خوانده شود.
۳- برای جبران عدم کفایت، درخواست بمب ناپالم کرد و امروز در دنیا موضوع تبلیغات بر ضد جمهوری اسلامی ما شده است که در حکومت مذهبی، هموطنان مسلمان خود را با بمب ناپالم میسوزانیم. و در کردستان بر نفرت عمومی از او افزوده شد. با آنکه لشکر کردستان بدادش رسید و باقی مانده واحد نظامی را به سردشت رساند، راه سردشت بکلی بسته شد و مردم در مضیقه بسیار واقع شدند. هر چه راجع بکردستان بشما گزارش میدهند دروغ است، کینهها بیشتر و مخالفتها فزونتر شده است و ما بجای همه کار تنها زور بکار میبریم.
۴- فرماندهان لشکرها نزد اینجانب آمدند و برعهده گرفتند که امن داده شود، آنها قسمت عمده نیروهای دمکرات را از قاسملو جدا میکنند و دو لشکر آزاد میشوند و میتوانند در خاک عراق وارد عملیات بشوند. باز در حاشیه دستورالعمل نوشتم با نظر صیاد شیرازی عمل کنید.
در تهران به کارهای دیگر مشغول شد و هر روز گزارش گفتگوهایش درباره عزل فرماندهان و همه کاره شدنش را میآوردند. تزلزل و خشم فرماندهان نیروها زیاد میشد تا بدانجا که دسته جمعی آمدند و گفتند استعفا میدهیم.
چه باید میکردم؟ اولاً چطور یک افسر جزء حق دارد از همه جا سر درآورد، تلویزیون و منزل این و محفل آن و مجلس و... خود این امر با فرهنگ نظامی سازگار نیست و فلج کننده است چه رسد باینکه بابت این کارهای دور از شان یک افسر مسلمان به ارتش و فرماندهان نیز تحمیل بشود.
۵- وقتی کار باین صورت درآمد، امروز وضعی شده است که بقاء او بمعنای تحمیل این افسر از سوی گردانندگان سپاه پاسداران به ارتش تلقی میشود و خدای ناکرده فاجعههای بزرگ ببار میآورد...
۶- این افسر به اینجانب که رئیس جمهوری هستم و فرمانده کل قوا از سوی امام، چند نوبت دروغ گفته است. چگونه افسری مکتبی است که بدون صلاحیت و بدون شور، واحدهای نظامی را بجنگ میبرد و نفله میکند و در مقام توضیح بفرمانده خود، دروغ میگوید؟
بهرحال، مطلب وقتی بیشتر بر شما معلوم میشود که ببینید در آذربائیجان غربی حدود ۲۵۰۰ نفر آماده تسلیم هستند و همین معتقدان به جنگ مانع میشوند، و این افسر هم اسباب دست آنهاست. جنگ ایران را نابود میکند.
این توضیحات را نوشتم که اگر در نپرسیدن از کسی مسوول امور است، عذری متصور باشد. بعد از این توضیحات نزد خدا، عذری نماند...» (۲۲)
نامه ها که در همان سال ۵۹ نوشته شده، حکایت از این دارد که روحانیت و بویژه روحانیت حزب جمهوری چگونه برای تخریب در کار جنگ و بنی صدر از صیاد شیرازی به عنوان استفاده ابزاری می کرده و دست او را برای تخریب ارتش باز می گذاشته است، صیاد مغرور هم تصور می کرده که اینها همه در سایه استعداد و توانائی او است که اینقدر او را به عنوان افسری مورد اعتماد توانا آگاه و مطلع در همه جا مطرح می کنند. این هم یکی دیگر از روش قدرت و خصیصه قدرت طلبان است که از افرادی به عنوان وسیلۀ تصاحب قدرت استفاده می کنند و وقتی که آن افراد وسیله شدند و آن ها را به هدفی که در نظر داشتند رساندند، آنوقت وظیفه اشان را خاتمه یافته تلقی کرده و باید به نوعی که برایشان ضرر نداشته باشد و یا کم ضرر باشد حذف شوند. یکی از دلایل حذف اینگونه افراد این است که بر اثر غروری که به اینان دست می دهد، تصور می کنند که مطرح شدن و صدر نشین کردنشان به علت استعداد و توانائی آنها است و نمی توانند و یا نمی خواهند، فکر کنند که می خواهند از آنها به عنوان وسیله و گوش به فرمان استفاده کنند و صیاد شیرازی بدین دام افتاد. با توجه به آنچه در فوق آمده باید معلوم شده باشد که چرا و چگونه به ناحق بعد از اینکه صیاد جای امیر ارتشی نظیر تیمسار فلاحی شاگرد اول دوره دانشکده فرماندهی با ۷ سال سابقه استادی تاکتیک نظامی در دانشکده فرماندهی ستاد نیروی زمینی ارتش، و با ۲۵ سال سابقه و تجربه کاری، از فرماندهی دسته تا لشکر و سپس فرمانده نیروی زمینی ارتش شد، را گرفت و به فرماندهی نیروی زمینی ارتش صعود کرده است. شاید فکر نمی کرد که او را برای این هدف که ارتش را در سپاه ادغام و یا تضعیف کند، این قدر هنداوانه زیر بغلش گذاشته اند و تصور می کرده که همۀ اینها به خاطر استعداد، کاردانی و توانائی خودش بوده است و باید سپاه زیر فرماندهی ایشان قرار بگیرد، ولی بعد که حاضر نشده است تابع باشد و گوش به فرمان و گهگاهی امر ونهی می کرده، چاره را در حذفش دیده اند. حال با توجه به مطالب فوق و با توجه به یادداشتهای روزانه آقای هاشمی رفسنجانی، بعد از صعود صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش تا برکناریش از این نیرو و ترورش قدم به قدم به پیش می رویم. توجه کنید:
ولو با شکست باید ارتش زیر نظر سپاه باشد
از باب طولانی نشدن مقاله به نمونه هائی از هر قسمت در زیر اشاره می شود:
۳ مرداد ۶۳، «عصر، آقای صیاد شیرازی و آقای محسن رضائی آمدند؛ نتیجه مذاکرات و مشاورات [در باره انجام عملیات] را آوردند. پیشرفت مهمی در تصمیمات لازمه مشاهده نشد و آقای رضائی، رسماً مخالفت خود را با اجرای طرح والفجر ۸ اعلان نمود؛ ضمن آمادگی نشان دادن برای اجرای دستور، تا کنون تظاهر به مخالف نداشتند» . (به سوی سرنوشت، ص۲۰۷. ) تنها مخالف از جانب رضائی نوچه هاشمی است.
آقای رفسنجانی در پائین همین صفحه از قول سردار غلامعلی رشید، یکی از فرماندهان ارشد سپاه می گوید: که آقای رضائی "از فروردین سال ۶۳، نگاه فرماندهی سپاه برای عملیات به منطقه هور معطوف بوده است؛ هم برای پیروزی های خیبر [ دوروغی که آقای منتظری آن را در خاطرتش برملا کرده است.ن] و گسترش بیشتر در هور و هم برای ادامه شناسائی ها در عمق که توسط قرارگاه "نصرت" سپاه صورت می گیرد. این در حالی است که دشمن هنوز به ادامه بمباران در جزایر مجنون و آب اندازی در جزیره و تلاش برای خارج کردن جزایر از دست ما ادامه می دهد. ایده کار مجدد در هور از همان زمان در ذهن برادر محسن رضائی شکل گرفته بود، منتها علنی نمی کند و تنها با قرارگاه نصرت آرام آرام کار می کند تا مرداد ۶۳ که قرارگاه نیروی زمینی ارتش ، دست اندرکار اصلی طراحی و اجرای عملیات، این سکوت ادامه پیدا می کند و اختلالی در طرحهای ارتش (والفجر ۷و والفجر ۸ انجام نشده) به وجود نمی آورد، اما بعد از اینکه طرحهای مزبور به کلی منتفی گردید، فکر عملیات مجدد در هور را علنی می کند"
۸ مرداد ۶۳، « آقای صیاد شیرازی [فرمانده نیروی زمینی ارتش] آمد، گزارشی از نظریه مسئولان ستادها و قرارگاهها داد و تأکید بر ضرورت انجام عملیات داشت. در مورد طرح توضیح داد. عصر، با حضور آقای خامنه ای، جلسه ای با آقایان صیاد و محسن رضائی داشتیم. صیاد از طرح اروند(والفجر۷) دفاع کرد ولی آقای رضائی مخالف بود. پس از مقداری بحث ، معلوم شد که ایشان به طور کلی با عملیات در جنوب مخالف است و از اول هم مخالف بوده اند. به ایشان اعتراض شد که چرا چند ماه وقت مملکت و این همه نیروها را تلف کرده و با صراحت برخورد نکرده اند؛ جواب درستی نداشت و طرح درستی برای عملیات، در جای دیگر هم نداشت. آقای خامنه ای پیشنهاد کردند که فرماندهی عملیات جنوب را به آقای صیاد واگذار شود، که قبول دارند. من هم پذیرفتم و قرار شد با امام در میان بگذاریم. محسن رضائی ناراحت و جلسه ختم شد.، البته بعید است، با فرض مخالفت فرماندهان سپاه، عملیات وسیع را بشود سامان داد ولی مشکل را باید حل کرد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۱۳.)
۲۱ مرداد ۶۳، «عصر، با آقای محسن رضائی در باره عملیات آینده صحبت کردیم. بعضی ها فکر می کنند، فرماندهان سپاه برای کم رنگ کردن ارتش ، عملیات مشترک- و به خصوص آنجا که نظر ارتش - است، اجرای عملیات را نمی پذیرند؛ ولی من این نظر را قبول ندارم.» (به سوی سرنوشت، ص۲۰۷.) دروغگو چون می داند کسی نمی تواند از او بازخواست کند، ظاهراً فراموش می کند که در ۳ مرداد و ۸ مرداد چون طرح مال ارتش بوده است ایشان مخالفت کرده است.
مضمحل کردن ارتش و تصاحب امکانات و اسلحه های ارتش
سپاه از همان روزهای اول هدفش را بر تصاحب مایملک ارتش چه به لحاظ پادگانها، پایگاههای مختلف و چه به لحاظ ادوات سبک و سنگین نظامی قرار داده بود. و در حقیقت چون آقای خمینی و روحانیت حاکم قصد داشتند که سپاه به نیروی فائقه نظامی کشور تبدیل شود، راهی جز اینکه گام به گام سپاه و یا ارتش جدید را بر تصاحب مایملک و امکانات ارتش قدیم بنا کنند، وجود نداشت. سپاه هم با قدرت دیکتاتوران حاکم و با در دست داشتن دادگاههای انقلاب و انقلاب ارتش و دادگاههای صحرائی زمان جنگ به همه جا دست اندازی می کردند و کسی و نیروئی هم جلودارشان نبود. نیروی سه گانه ارتش هم با روبرو بودن با شمشیر های مختلف فوق توان مقابله از آنها سلب شده و راهی جز تن دادن به خواست آنها و دست به تلاشهای مذبوحانه زدن در خود نمی دیدند. سپاه به پادگانها، اسکله های دریائی، فرودگاهای نظامی و هوا نیروز و بیمارستانهای ارتش دست اندازی می کرد که از جمله می شود به فرودگاه هوا نیروز اصفهان، ساختمان ارتش در سقز، پادگان پرندک، بیمارستان نیروی هوائی اشاره کرد. بد نیست که به بخشی از تصاحب ادوات نظامی ارتش توسط سپاه هم اشاره شود:
آقای هاشمی در۲ مهر۶۳ آورده که « در این روز ، فرمانده کل سپاه، نامه ای به فرماندهی نیروی زمینی ارتش نوشته که در آن آمده است: " به برادر عزیز سرهنگ صیاد شیرازی از برادر محسن رضائی ، خواهشمند است اقدامات زیر را انجام و نتیجه اقدامات را کتبی اعلام دارید: الف تحویل هزار دستگاه نفر بر تعمیری به وزارت سپاه جهت عملیاتی کردن آنها. ب- ارائه لیست قطعات یدکی لازم بر ای آماده کردن ۲۰ فروند شنوک و ۱۰۰ فروند ۲۱۴ به برادر حاج محسن رفیق دوست و تعیین یک نماینده پیگیر و مطمئن ، ج- تعیین یک کمیته توپخانه برد بلند ۱۷۵و۱۸۲ برای تهدید شعیبیه و هدفهای لازم دیگر و برآورد قبضه و مهمات لازم و طرح تیر آتش و دیده بان های نفوذی لازم." (به سوی سرنوشت، ص ۳۰۴.
در حقیقت نامه فوق از رضائی فرمانده سپاه، به صیاد شیارزی، نوعی امریه و تحکم است که مقامی بالا دست به مقام زیر دست خود صادر می کند.
۱۲ مهر۶۳، « آقای رئیس جمهور، تلفنی گفتند، اعلان نیازها برای عملیات از طرف سپاه، آنقدر زیاد است که قسمتی از آن قابل تأمین نیست و احتمال دارد، بهانه باشد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۳۱۹.)
۷ آذر ۶۴، « با صیاد شیرازی تلفنی صحبت کردم و خواستم تاو انداز تحویل سپاه بدهد.» (امید و دلواپسی، ص ۳۴۵.)
۲ دی ۶۴، « آقای صیاد شیرازی آمد. بعد از ملاقات امام با فرماندهان ارتش، از صحبتهای امام راضی بود. امام در جمع فرماندهان به آنان ابلاغ کرده بودند که اختیارات فرماندهی کل در جنگ به من واگذار شده است و خواسته بودند اطاعت کنند. راجع به اقلامی که سپاه از ارتش برای عملیات می خواهد، توپخانه، هلی کوپتر، پل اّراده، و... نیز در باره ستاد مشاور فرماندهی مذاکره کردیم.»
۲۶ شهریور ۶۵، « آقایان رضائی و رفیق دوست پس از زیارت امام آمدند. در باره جنگ و سپاه و هلی کوپترهائی که به امر امام، ارتش باید تحویل سپاه بدهد، صحبت شد. مایلند به مناسبت سالگرد دستور امام در خصوص تأسیس سه نیروی زمینی و دریائی و هوائی سپاه، مراسم داشته باشند. من برای پرهیز از ناراحتی ارتشی ها موافق نیستم.» (اوج دفاع، ص ۲۶۶-۲۶۵.)
می خواهد با پنبه سر ارتشی ها را ببرد.
۱۲ بهمن ۶۵، « در باره دستور امام در خصوص تحویل وسائل زرهی و توپخانه از ارتش به سپاه، در جواب درخواست آقای رضائی که از من و آقای خامنه ای خواسته اند اقدام کنیم، مشورت کردم. ایشان گفت به اختیار قرارگاه خاتم باشد و تصمیم قرارگاه را ایشان قبول دارند.» (اوج دفاع، ص ۴۴۹.)
سه شنبه ۱۴ بهمن ۶۵، « آقای رضائی نامه به امام نوشته و درخواست یکصد نفربر و سه ضد هوائی، ۵۷ شنی دار و ده گردان توپخانه کرده است. امام هم به من و آقای خامنه ای نوشته اند که نیاز های کربلای ۵ تأمین شود...آقای حسنی سعدی همراه سه فرمانده نیروی زمینی آمدند. در باره نیازهای درخواستی سپاه که امان دستور تحویل آن را داده اند ، مذاکره شد. نظر آنها این است که با این ابزار هم، سپاه با تلفات زیاد، حد اکثر به کانال زوجی می رسد....بالاخره با مشورت دکتر روحانی، ذیل دستور امام به نیروی زمینی ارتش نوشتم که اقلام درخواستی برای مدت پنج هفته در کنترل عملیات سپاه قرار دهند.» ( اوج دفاع، ص ۴۵۲و۴۵۳.)
زمان جنگ ارتش و تهدید به دادگاه نظامی صحرائی
برای به مهمیز کشیدن ارتش و آنها را مطیع و سربفرمان کردن، شمشیر برنده از اول انقلاب و بویژه در طول جنگ دادگاههای انقلاب ارتش و دادگاههای صحرائی بالای سر آنها نگاه داشته بودند که دست از پا خطا نکنند.
۱۰ اردیبهشت۶۵،« ظهر آقایان رازینی، اتابکی، علی یونسی و مصطفی پور محمدی برای مشورت در خصوص تشکیل دادگاه صحرائی برای محاکمه نظامیان متخلف در جنگ آمدند.» دادگاههای صحرائی فقط برای نظامیان است. و تازه سپاهیان که خود قوه قضائیه را در اختیار دارند ، به کار این دادگاهای صحرائی می پردازند و چه کسی جرأت دارد به سپاه بگوید بالا چشمش ابرو است.
۱۵ آذر ۶۳، «عصر، دادستانها و حکام شرع سپاه سراسر کشور آمدند. برای مفصل صحبت کردم. دستگاه قضائی سپاه عهده دار یکی از حساسترین و ضروری ترین کارها می باشد » ( به سوی سرنوشت، ص ۴۱۹.)
قضات و بازپرسان و بازجویان دادگاهای دادگاهای نظامی و انتظامی ازابواب جمعی نیروی سپاه هستند، حتی بسیاری قضات و بازپرسان و بازجویان دادگاه های انقلاب، دادگستری، که در کسوت روحانیت اند، اما باز به نوعی از افراد سپاه هستند.
۱۵ بهمن ۶۵، « احمد آقا تلفنی گفت، نامه ای از سرهنگ حسنی سعدی به امام رسیده که نوشته تحویل این همه امکانات به سپاه برای ارتش مشکل است و امام دستور داده اند که در جواب نوشته شود، لازم است از دستورات فرماندهی جنگ (من) اطاعت شود و تأخیر موجب کیفر زمان جنگ است.»( اوج دفاع، ص ۴۵۴.)
ارتش در منگنه سپاه و تلاش بیهوده صیاد شیرازی
صیاد به خیال واهی خود تلاش مذبوحانه ای می کرده که برای سپاه و ارتش فرماندهی واحدی که در اختیار ارتش باشد، بوجود آورد. وچون به خودش مغرور بوده، نمی توانسته به این مسئله روشن توجه کند که سران جمهوری اسلامی هدفشان از کار انداختن و بی خاصیت کردن ارتش است ولی در طول زمان چاره ای جز به فر مان عمل کردن نمی بیند و در نتیجه گام به گام زمان حذفش نزدیک می شود.
۲۶ اردیبهشت ۶۲، «صیاد شیرازی فرماندۀ نیروی زمینی و محسن رضائی بر سر فرماندهی عملیات اختلاف دارند. صیاد می خواهد وحدت فرماندهی باشد و آن هم از ارتش و برای سپاه گران است.» ( آرمش و چالش، ص۸۴.)
۱۱ دی ۶۲، « صیاد شیرازی معتقد است ارتش فرماندهی جبهه را داشته باشد و سپاه زیر فرمان آنها عمل کند؛ ولی عملی نیست. اکثریت با سپاه است. امام هم با تلخی دستور رفع اختلاف داده اند.» (آرامش و چالش،ص۳۲۶.) یاد داشت ۲۱ دی و ۱۹ اسفند هم به نوعی نظیر مطلب فوق است.
۳۰ مرداد ۶۳، « عصر، آقایان صیاد شیرازی و محسن رضائی آمدند... و آقای صیاد شیرازی هم با پیشنهاد سپاه در شمال [غرب کشور] موافق نبود. مقداری در باره اداره جنگ صحبت شد و تقریباً باز همان مسئله فرماندهی واحد، برای حل مشکل، توسط آقای صیاد شیرازی مطرح گردید؛ البته به شکلی نرمتر. » (به سوی سرنوشت، ص ۲۵۲.) کنایه از این است که ما در چه خیالیم و فلک [ او] در چه خیال.
۸ شهریور۶۳، « صبح صیاد شیرازی و رضائی آمدند؛ برای عرضه طرح جامع خودشان برای جنگ. آقای صیاد طرحش را منقح و زمان بندی شده و مکتوب عرضه کرد، نمونه ای از انضباط ارتش است. ولی آقای محسن رضائی تنظیم نکرده بود و توضیح شفاهی داد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۶۶.)
۹ شهریور۶۳، « دو طرح آقایان صیاد شیرازی و رضائی بحث کردیم. طرح آقای رضائی را قبول کردیم. و طرح صیاد غیر عملی تشخیص داده شد.» ( به سوی سرنوشت، ص ۲۶۹.)
این هم جالب است که در ۸ شهریور طرح صیاد« منقح و زمان بندی شده و مکتوب» که «نمونه ای از انضباط ارتش است.» عرضه شده ولی روز بعد طرح اوغیر عملی تشخیص داده می شود و جالبتر اینکه چگونه طرحی که یک روز قبل حتی آماده و مکتوب نبوده و شفاهی مطلب عنوان شده، روز بعد قبول می شود. البته این بدان جهت است که باید ارتش کنار زده شود.
۱۴ شهریور۶۳، « طرح آقای رضائی پذیرفته شد. طبق پیشنهاد خود صیاد و موافقت امام، قرار شد محسن فرمانده عملیات و صیاد به عنوان معاون اول او عمل کند؛ اما فقط خود ما از این تصمیم مطلع باشیم. صیاد با اینکه این نتیجه، با پیشنهاد خودش بدست آمده بود، ناراحت بود ولی پذیرفت.« ( به سوی سرنوشت، ص ۲۷۳.)
آمادگی برای حذف صیاد شیرازی
از سال ۶۴ به بعد، صیاد شیرازی با وجودی که تلاش می کند، زیر فرمان سپاه نرود، اما آنها که ارتش را به اندازه کافی تضعیف شده می دانند، آشکارا صیاد را به سمت تابع سپاه کردن و یا حذف وکناره گیری پیش می برند تا زمانش فرا برسد:
۱۴ فروردین ۶۴،«آقای محسن رضائی آمد و گزارش ناقصی از عملیات بدر داد. ولی مطلب قابل قبولی ارائه نکرد و به نظر می رسد که برای آینده هم طرح قابل توجهی ندارد. علاوه بر این، او با طرح آقای صیاد هم موافق نیست و کارهای آینده را به در دست داشتن امکانات ارتش مشروط می کند. وقت گرفتم که خدمت امام برسد. در آنجا هم - بنا به گفته خودش- همان مطالب را در باره ارتش گفته. او پس از ملاقات با امام برگشت و مذاکراتمان را تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر ادامه یافت. با آقای صیاد هم تلفنی صحبت کردم ؛ ظاهراً از پیشرفت کار راضی است. قرار شد که برای گزارش کامل به تهران بیاید، اما ظاهراً عملیات بی تأخیر نیست.» (امید و دلواپسی، ص ۵۳.)
من نمی دانم محسن رضائی از هاشمی چه دستآویزی دارد که هر نوع که بخواهد با او می رقصد و خواسته هایش را تحقق می بخشد.
۷ اردیبهشت ۶۴، « آقای صیاد شیرازی آمد و ضمن ارائه گزارش پیشرفت برنامه عملیات، در باره مشکلاتی که با سپاه و ارتش دارد، خواستار حمایت قوی شد.
ظهر آقای حسن علائی یکی از فرماندهان سپاه که همکار صیاد شیرازی در عملیات آینده است، آمد و از طرح آقای صیاد شیرازی اظهار نارضایتی می کرد. » (امید و دلواپسی، ص ۸۱.)
توجه: با توجه به هدف ۲ اردیبهشت و گفته ۱۴ فروردین، « که فرماندهان اصلی سپاه مایل نیستند که در این طرح با او همکاری شود » وبا این گفته حسین علائی طرح از هم اکنون شکست خورده است. به گزارش۱۶ و ۲۱و ۲۶و ۲۷ اردیبهشت توجه کنید:
۱۶ اردبهشت ۶۴، « با آقایان صیاد شیراز و محسن رضائی صحبت کردم. صیاد ۳۰ گردان نیرو از سپاه برای انجام عملیات آتی خواسته، ولی سپاه ۲۰ گردان واگذار کرده است. محسن رضائی مدعی است که نیرو بیشتر ندارد و صیاد می گوید بدون ۳۰ گردان نمی شود عملیات را شروع کرد؛ باعث تعجب او است که سپاه با داشتن بیش از صد هزار کادر سپاهی ثابت و این همه بسیجی داوطلب، چگونه نمی تواند ۳۰ گردان نیرو تحویل دهد؟ گردانهای سپاه معمولاً سیصد نفری است. شب با آقای محسن رفیق دوست وزیر سپاه پاسداران در میان گذاشتم و گفتم اگر واقعاً چنین است، باید لشکرهای سپاه را هم درهم ادغام کرد که تشکیلات سپاه این همه نیرو را پخش و بی اثر نکند.» (امید و دلواپسی، ص ۹۰-۸۹.). صیاد در ۲۹ و ۲۱ اردیبهشت فروردین، به رفسنجانی گفته است: فرماندهان اصلی سپاه مایل نیستند با او در طرحش همکاری کنند. مأیوس است که سپاهیان تمکین نمی کنند.
۲ اردیبهشت ۶۴، « با رئیس جمهور خدمت امام رسیدیم... احمد آقا هم حضور داشت... در باره جنگ قرار شد بحث کنیم و راهی برای حل مشکل سلیقه سپاه و ارتش و فرماندهی جنگ پیدا کنیم. امام هم مثل ما توجه فرموده اند که اختلافات سلیقه ای فرماندهان ارتش و سپاه، مشکل اصلی جنگ است.» (امید و دلواپسی، ص ۷۴.)
توجه نمی کند و یا نمی خواهد بکند که مشکل، مشکلِ سلیقه ای نیست و مشکل تخصص و علم واطلاع است.هیچکدام از فرماندهان سپاه دانش دانشکده فرماندهی و ستاد ندیده اند و اصلاً علم و اطلاع نظامی ندارند. اما بنا به خواست آقایان هاشمی و خمینی این مشکل را قرار است با عقب زدن ارتش و فرماندهی واحد سپاه حل کنند. چگونگی حل را در دنباله یادداشت همین روز چنین ارائه می دهد:
« سپس در منزل احمد آقا جلسه سه نفره ای برگزار کردیم. در باره جنگ به این نتیجه رسیدیم که باید تلاش شود تا سرهنگ صیاد شیرازی بتواند طرحش را اجرا کند. اگر او نتوانست یا اجرای طرح شکست خورد، برنامه دراز مدتی با اصول: ۱- وحدت فرماندهی ۲- ادغام واحدهای سپاه و نیروی زمینی ارتش ۳- تعیین مدت لازم برای هدف مشخص ۴- تهیه ابزار و لوازم برای یک جنگ وسیع ۵- دفاع محکم در دو دوره تلاش، برای آمادگی دفاعی تهیه شود و به امضای امام برسد که مشکل سپاه و ارتش، برای دوران بعد از جنگ هم حل شود.» (امید و دلواپسی، ص ۷۷.) هاشمی با مطرح کردن طرح ادغام سپاه و نیروی زمینی ارتش، در۲۷ اردیبشت، از خواست درونی خود پرده بر می دارد.
فرا رسیدن زمان حذف صیاد شیرازی
آقای هاشمی و رضائی از سال ۶۵ از طریق عوامل خود در ارتش و سپاه با فشار و در منگنه قراردنِ صیاد شیرازی او را وادار به کناره گیری و استعفا می کنند:
۳ فروردین ۶۵، «شب آقایان علی شمعخانی و محسن رفیق دوست آمدند...پیشنهاد گسترش واحدهای سپاه را داشتند. گفتم وضع موجود را تقویت کنید. پیشنهاد تعویض سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی را داشتند؛ گفتم طرحتان را بیاورید. در مقابل اشکالات پاسخی نداشتند.» (اوج دفاع، ص ۳۶.)
۱۱ فروردین ۶۵،« آقای محسن رضائی آمد.وپیشنهاد شد فرماندهی جنگ را به ایشان واگذار کنم و نیروی زمینی ارتش را تحت کنترل عملیاتی او قرار دهم. با استخدام پاسدار افتخاری شش ماهه، برای تقویت کادر لشکرهای سپاه و نیز با تشکیل ستاد نیروهای سپاه خارج از قلمرو شورای سپاه و اینکه نامه به امام بنویسند، موافقت کردم.» (اوج دفاع، ص ۴۵.)
۲۴ فروردین ۶۵،« آقای محسن رضائی آمد. با ایشان در باره فرماندهی جنگ مذاکره کردیم. ... آقای رضائی را به جانشینی خودم انتخاب کردم و به آقای صیاد مأموریت دادم که در سمت معاونت ایشان همکاری کند. صیاد هم آمد، ابهاماتی داشت که برطرف کردم. احکام را صادر کرد و ابلاغ نمودم.» (اوج دفاع، ص ۵۹.)
۲۵ فروردین ۶۵، « آقای صیاد شیرازی به عنوان اعتراض به تعیین آقای محسن رضائی به عنوان جانشین من، از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داده و رونوشت برای من و امام فرستاده است. تلفنی علت را پرسیدم؛ چون دیروز پذیرفته بود. گفت دیروز غافلگیر شدم. آقای سرهنگ اسماعیل سهرابی رئیس ستاد ارتش هم آمد و مخالف با جانشینی آقای رضائی بود. و می گفت باعث تضعیف روحیه ارتشی ها می شود. با احمد آقا جریان را در میان گذاشتم. نظرش این بود که باید حرفمان را پس نگیریم. آقای رضائی هم به همین دلیل نتوانسته ستاد خود را تشکیل دهد.» (اوج دفاع، ص ۶۱.)
توجه: مسئله را جوری پیشبرده و صیاد را در منگنه قرار داده اند که ناخود آگاه با دست خوش استعفا داده، و بعد هم پشیمان شده است و این چیزی است که سپاه توسط علی شمعخانی ومحسن رفیق دوست در ۳ و ۱۱ فروردین ۶۵ خواستار آن بوده و طرحش هم قبلاً ریخته شده است.
۷ اردیبهشت۶۵،« شب با سران دیگر قوا مهمان آقای خامنه ای بودیم. نامه سرهنگ جمالی جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش مطرح شد که خواسته بود فرمانده نیروی زمینی عوض شود و حکم جانشینی آقای رضائی لغو شود. مقبول نیفتاد. قرار شد به او ابلاغ شود که با همین وضع باید خدمت کند.» (اوج دفاع، ص ۸۰.)
به طوری که از یادداشتهای هاشمی رفسنجانی برمی آید، گروه سرهنگ جمالی را در مقابل صیاد شیرازی عَلَم کرده اند و صیاد که مایل به کناره گیری و یا در اختیار سپاه قرار گرفتن نبوده ، به تلاش بیهوده ای دست زده است:
۱۴ اردیبهشت ۶۵، « آقای رضائی از صحبت آقای صیاد در جلسه معاونان نیروی زمینی که در جهت تضعیف گروه سرهنگ جمالی بوده، تلفنی شکایت کرد » (اوج دفاع، ص ۸۸
۷ تیر ۶۵، « ساعت هشت صبح با آقای رئیس جمهورخدمت امام رسیدیم. در باره تعویض فرمانده نیروی زمینی مذاکره شد و اینکه اقای صیاد را امام برای عضویت در شورای عالی دفاع منصوب کنند و از زحماتش تقدیر نمایند و برای عبارت فرمان امام، قرار شد من و آقای خامنه ای متنی تهیه نمائیم.» (اوج دفاع، ص ۱۵۱-۱۴۹.)
۱۴ تیر ۶۵، «احمد آقا و محسن رضائی آمدند. تأکید بر تسریع در تعویض فرمانده نیروی زمینی و تقویت سپاه داشتند.» (اوج دفاع، ص ۱۵۸)
۷ مرداد ۶۵، « آقای سرهنگ صیاد آمد و برای وظایف آینده مشورت کرد. در بارۀ اشتباه او در استعفای گذشته و برنامه آینده مذاکره کردیم. امیدوار است که فرماندهی نیروی زمینی را داشته باشد. با اینکه خود ایشان استعفا داده، من هم مایلم بماند و تلاش زیادی نمودم که اختلافاتشان را حل کنم اما نتیجه نداد» (اوج دفاع، ص ۱۹۵.) ملاحظه می کنید که در ۷ تیر با وجودی که تصمیم به حذف صیاد گرفته شده است، معهذا آقای هاشمی تمایل داشته که صیاد شیرازی را راضی کند که زیر فرمان محسن رضائی و سپاه عمل کند و همچنان فرمانده نیروی زمینی باقی بماند. اما اذعان کرده که « تلاش زیادی نمودم که اختلافاتشان را حل کنم اما نتیجه نداد» یعنی اینکه صیاد حاضر نشده است زیر فرمان محسن رضائی و سپاه عمل کند.
۹ مرداد ۶۵،« آقای حسنی سعدی به عنوان فرمانده جدید نیروی زمینی تعیین شد. آقای صیاد در طول دفاع مقدس خدمات زیادی داشته اما اختلاف درون ارتش و بین سپاه و ارتش، کار را به اینجا کشانید. خیلی متأثر شدم. » (اوج دفاع، ص ۱۹۷.) این حرف با گفتۀ ۷ مرداد وی که علت برداشتنش از فرماندهی نیروی زمینی را مخالفت با سپاه ذکر می کند، در تناقض است.
۷ اردیبهشت ۶۶، « آقای صیاد شیرازی آمد. از منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ می آید. گزارش مثبتی داد. راضی است که او را به مشورت گرفته اند. تأکید دارد که ارتش هم فعال شود.» ( دفاع و سیاست، ص ۸۴.) بیچاره صیاد که نمی دانست با چه کسانی روبرو است. البته هر کسی چاهی برای دیگران بکند خود در آن چاه می افتد. حالا فهمیده که این اول کار است و به مشورت هم راضی شده است ولی کار از کار گذشته است.
ترور فیزیکی صیاد شیرازی
در سیستمهای دیکتاتوری بعضی ازعواملشان کسانی هستندکه به دلیل شرایط پیش آمده در اجتماع، حفظ آنها در پستهایشان، از شأن و مقام دیکتاتور و سیستم می کاهد و یا نقش و وظیفه اشان به پایان رسیده و حالا مزاحم و موی دماغشان شده اند. معمولاً اینگونه اشخاص کسانی هستند که به دلیل داشتن اطلاعاتی که اگر فاش شود، برای دیکتاتور و سیستم دیکتاتوری خطرناک خواهد بود و یا اینکه اینقدر اینان به سیستم خدمت کرده و نزدیک هستند که در سیستم عجین شده و با شرایط ویژه ای که دارند، سربه نیست کردنشان از طریق پرونده سازی و متهم کردن آنان به وابستگی به این و یا آن کشور امکان پذیر نیست. ازاین رو اینگونه اشخاص را با توطئه های گوناگون سربه نیست میکنند و سپس برایشان اشک تمساح میریزند و یا به درجه رفیع شهادت نائل میگردانند و در غالب موارد هم از شهادتشان برای اغفال و تحمیق هرچه بیشتر توده برانگیخته شده، استفاده های تبلیغی میکنند. به نظر من آقای اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب مرکز و صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش از این دسته اند. لاجوردی به دلیل داشتن اطلاعات و جنایات وسیع وکشتن های، بدون دادگاهِ زیر شکنجه زندانیان که فاش شدنش بری سران و رژیم خطرناک بود، بعد از برکناری، با بی پوشش کردنش او را در مغازه اش ترور کردند و آقای سید محمد خاتمی رئیس جمهور اصلاحات هم، پس از ترور یک چنین شخصی، وی را به لقب "سردار سرافراز اسلام" ، "شهید والامقام"، "خدمتگزار مردم" و "سرباز سخت کوش انقلاب" مفتخر گردانید. (۲۳)
آقای صیاد شیرازی هم به دلیل خدمت ویژه ای که به سیستم کرده و در سیستم عجین شده و بنا به خواست روحانیت حاکم رو در روی ارتش و بنی صدر قرار گرفته، و در تضعیف ارتش و تقویت سپاه کوشیده بود. بعد از اینکه به فرماندهی نیروی زمینی مفتخر شد، به تلاش بیهوده ای دست زد که فرماندهی واحد نیروهای مسلح، در اختیار ارتش و خودش قرار بگیرد، روحانیت حاکم و فرماندهی سپاه رو در رو قرار گرفت. بعد از برکناری از فرماندهی نیروی زمینی ارتش و خانه نشین شدنش و بعد از خاتمه جنگ، به دلایل اطلاعاتی که از برخوردهای درونی و تصفیه های درونی و اشرافی که بر سپاه داشت، وجودش برای سپاه خطرناک تشخیص داده شده بود، او را هم بی پوشش کردند و هنگام بیرون آمدن از منزل در همانجا ترور شد و سپاه از وجودش راحت گردید. سپاه در طول حیات خود، مخالفین و یا کسانی را که خطر برایش محسوب می شده اند، ترور کرده است و برای تصفیه ها متوسل به ترور می شود. در این ارتباط منقول است که از جمله: صیاد شیرازی، سرتیپ منصور ستاری (فرمانده نیروی هوائی ارتش )، سرتیپ پاسدار ابوالفتحی ( فرمانده ناحیه انتظامی فارس و فرمانده اسبق ناحیه انتظامی تهران بزرگ) و... در جریان تصفیه ها ترور شده اند.
محمد جعفری
منبع: گویا نیوز