ناگفتههای یک اتاق مشاوره : مورد سعید: اولین تجربه LSD
پارسینه : امروز ساعت ۴ بعد از ظهر یک بیمار جدید با هماهنگی منشی به داخل اتاق مشاوره راهنمایی شد. مادر بیمار با نگرانی تمام از لای در به داخل نگاه میکرد. به او گفتم بیرون باشید، بعد شما را هم خواهم دید.
پسر جوان و خوشپوش روی صندلی روبروی من نشست و سلام کرد. بعد از معارفه اولیه با هم به او گفتم چه کمکی از دست من بر میاد، آمادهام تا بیشتر درباره شما بشنوم. پسر جوان گفت: «اسم من سعید است و ۲۱ سالمه، دانشگاه قبول شدم ولی نرفتم، درس رو دوست ندارم و از اون روز که دانشگاه نرفتم خانوادهام با من لج کردن و حالا به من تهمت اعتیاد زدن.» و بعد با سکوت به من نگاه کرد...
به او گفتم: «سعید جان تا حالا چیزی مصرف کردی به صورت تفریحی؟» گفت: «LSD رو با دوستام تجربه کردم ولی معتاد نیستم.» بهش گفتم: «برام تعریفش کن.» سعید گفت: «دفعه اول توی یه جنگل با ۷-۸ تا از دوستام مصرف کردم. احساس من از این ماده شگفتانگیز بود، انگار یه هاله دورتا دورم رو فرا گرفته بود و من به خودم نزدیک شده بودم و تا چند ساعت خنده و شادی من و دوستام ادامه داشت. برای من که درونگرا بودم خیلی اجتماعی و معاشرتی نبودم احساس بی نظیری بود. بعد از این ماجرا کنار دوستام مصرف الاسدی رو ادامه دادم، الان با کودک درونم حرف میزنم، خودم رو شناختم حتی گاهی تمام «منهای» من با هم با من حرف میزنن.» و در انتها به من گفت: «حالا شما بگو این ماده که اینقدر به من کمک کرده و من معتادش هم نیستم رو چرا باید دیگه مصرف نکنم. خانوادهام نمیتوانند تغییرات مثبت را در من ببینند، تا بحال احترامشون رو حفظ کردم و حتی وقتی ازم خواستن اینجا بیام خودم اومدم و ...»
درباره صداهایی که با سعید حرف میزدند بیشتر صحبت کردیم و متوجه شدم که توهم شنیداری و دیداری رو همزمان داره و از سعید خواستم به من اجازه بده تا با مادرش صحبت کنم. مادر از توهمات پیوسته او و حملات وحشت و ترسهایش برایم گفت و اینکه بسیار درونگراتر و منزویتر شده و حتی گاهی اوقات گریه میکند. بدبینی نسبت به اطرافیان بشدت زیاد است و گاهی آنها را فرستاده شیطان خطاب می کند.
با روانپزشک کلینیک درباره این بیمار مشورت کردیم و برای توهم و افسردگی بیمار دارو تجویز شد. برای ادامه درمان، درمان ماتریکس و جلسات مصاحبه انگیزشی و آموزش مهارتهای زندگی رو در نظر گرفتم و سعید قبول کرد که فعلا برای آرامش خانواده هم دارو مصرف کند و هم در جلسات مشاوره بیاد. برای خانواده در هفته یک جلسه آموزشی جهت رفتار با سعید اختصاص دادم.
اغلب بیمارانی که با انکار در درمان حضور پیدا میکنند ولی درمان را میپذیرند یعنی نسبت به بیماری خود و اثرات مواد بینش ندارند بعد از مدتی با توجه به مصاحبه انگیزشی و مصرف دارو که به کاهش افسردگی و یا هر علامتی که داشتهاند منتهی میشود بهتر میشوند و رفته رفته مصرف قطع میگردد.
برای سعید دنیایی شاد اما بدون مواد را آرزومندم.
لینکهای مرتبط :
ناگفتههای یک اتاق مشاوره : ترحم و رابطه جنسی؛ انگیزه مصرف شیشه!