غصه آذری ؛ یک هفته پس از زلزله
عصرایران ؛ عباس رضایی ثمرین - زمینش دیوانه شده است. در همین هفتهای که گذشت هزار بار لرزیده و دل اهالی را لرزانده است. غصههاشان، غصههای آذریها، که روزه هاشان را شنبه گذشته با خاک باز کردند، حالا به اندازه تلهای آوار و کشتهها و مجروحهاشان زیاد است.
درد زلزلهزدهها فقط ویرانی خانهها و از دست دادن عزیزانشان نیست. آنها از روزها و ماههای آینده نگرانند. از وقتی که قرار است به فراموشی سپرده شوند و سرما، برف زودرس، گرسنگی، تشنگی و بیسرپناهی مثل سقف خانههایشان که از پا در آمد، باز روی سرشان آوار شود.
بیداد سرما
تصور سرمای استخوانسوز زمستان آذربایجان، آن هم در شرایطی که با «چهکنم چهکنم» بیسرپناهی و غم ازدستدادن خویشان و کسان همراه شده باشد، هر کسی را به وحشت میاندازد.
از همین روست که اهالی روستاهای زلزلهزده آذربایجان پس از گذشت روزهای آغازین زلزله و رفع نسبی نیازهای موقت، از هم اکنون نگران فرا رسیدن فصل سرما هستند، دغدغهای که در همان صحبتهای اولیه با آنها رخ مینماید و البته با در نظر گرفتن شرایط اقلیمی منطقه و ادلهای که مطرح میشود، چندان بیراه یا زودهنگام هم به نظر نمیرسد.
در همین زمینه، یکی از پرسنل هلال احمر که به شکل داوطلبانه از استان قم به منطقه اعزام شده و مشغول توزیع اقلام اهدایی در روستای زلزلهزده «زغنآباد» است، با اشاره به اینکه طبق مشاهدات شخصیاش روستاهای زلزلهزده از اقلام خوراکی و بهداشتی اشباع شده، میگوید: "اصلیترین نیاز اهالی مناطق زلزلهزده لباس و پوشاک گرم است، چرا که در این مناطق، فصل سرما خیلی زودتر از سایر نقاط کشور آغاز میشود."
این نکته با تایید جوانی از اهالی روستا همراه میشود ؛ او که جامه سیاه بر تن دارد، تعریف میکند که در سال گذشته، اواخر شهریور در روستایشان برف باریده است.
«حداکثر یک ماه دیگر اینجا فصل سرما آغاز میشود و اگر سریعاً فکری به حال اسکان ما نشود، معلوم نیست که در این چادرها چه بر سر ما بیاید». این جمله را هم او میگوید و در ادامه برای اثبات ادعایش، از غیربومیهای جمع میخواهد، یک شب را در روستای آنها بمانند تا بفهمند که همین الان هم سرمای شبانه در حدی است که بدون دو پتو، نمیتوان آن را تحمل کرد، چه برسد به زمستان.
«احمد» ، جوان بیست و اندیساله که میگوید برای کمک به خانواده همسرش به روستا آمده است، حرف همولایتیاش را قطع میکند و میگوید: یکی از مسؤولان استانی با حضور در روستا، قول داده در یک پروسه دوماهه، مشکل اسکان دائم زلزلهزدهها حل شود.
او که خودش هم چندان به عملی شدن این وعده خوشبین نیست، پس از اینکه در معرض سوالی در خصوص وام ساخت مسکن زلزلهزدهها قرار میگیرد، پسر حدوداً 17-18 سالهای را با انگشت اشاره نشان میدهد و میگوید: او در زلزله اخیر مادر و دوخواهر خود را از دست داده است، پیشتر از آن هم پدر خود را از دست داده بود، حالا که مسؤولیت برادر کوچکش هم به عهده او افتاده و در شرایطی که هیچ منبع درآمدی ندارد، چطور میخواهد زیر دِین وام چند میلیونی برود؟
میگوید: او تنها نمونه از این دست افراد نیست و خیلیها نخواهند توانست از پس بازپرداخت وامهای ساخت مسکن برآیند.
بهداشت و درمان؛ معضلی فراگیر
در میانه بحث بر سر وام و احداث مسکن، مرد میانسال سیاهپوشی که تازه به جمع پیوسته، وعده ساخت دوماهه خانهها را با پوزخندی معنیدار مجدداً بازگو میکند و میگوید: اینهایی که قرار است دوماهه مسکن بسازند، همانهایی هستند که قرار بود، دوروزه دستشویی و حمام بسازند و تحویل دهند!
معضل بهداشت به گواه اظهارنظرهای بسیاری از اهالی مناطق زلزلهزده، به مرحلهای رسیده که اگر فکری به حالش نشود، ممکن است تبعات خطرناکی را به دنبال داشته باشد.
از آنجا که علیرغم گذشت چند روز، بحث احداث سرویسهای بهداشتی صحرایی هنوز به سر انجام نرسیده، آنطور که میگویند، به استثناء تعداد محدودی که کسوکاری در تبریز یا شهرهای نزدیک اطراف دارند، اکثریت اهالی در روزهای پس از حادثه، هنوز امکان استحمام را نیافتهاند.
"خردهخانم" زن 57 ساله اهل روستای "باجباج"، علاوه بر این مسئله، مشکلات درمانی را هم به سیاهه مشکلاتی که روستائیان با آنها دست و پنجه نرم میکنند، اضافه میکند.
به گفته او در روستای آنها –که طبق آمارهای رسمی محلی، 100 درصد تخریب شده است- پزشک مقیم وجود ندارد و فقط در ساعتهای مشخصی از روز افرادی به عنوان پزشک میآیند و به روستا سرکی میکشند و میروند. تشکیک وی در پزشک بودن افراد فوقالذکر شاید به این دلیل باشد که به قول خودش، آنها برای همه بیماریها، قرص مسکّن سردرد(!) تجویز میکنند، مشکلی که البته مختص او و روستای آنها نیست و طبق اظهارات اهالی روستاهای زلزلهزده دیگر، به آسیبی فراگیر تبدیل شده است.
گاو را نمیتوان در چادر نگه داشت!
اگر زیر آوار ماندن و تلف شدن احشام در روزهای آغازین زلزله، پای میهمانان ناخواندهای به نام گرگها را به روستاهای زلزلهزده باز کرده بود، حالا هم نگهداری از دامهای زنده به معضل اساسی اهالی این روستاها تبدیل شده است.
اگرچه اسکان موقت زلزلهزدگان به طول کامل در چادرهایی هلال احمر انجام شده اما هنوز در اکثر روستاهای آسیبدیده چارهای برای نگهداری دامها اندیشیده نشده است. چنانکه خیلی از اهالی، برای محافظت دامهاشان از حمله گرگها و البته سارقان، مجبورند شبها را به بیداری و نگهبانی بگذرانند.
یکی از اهالی "باجباج" که به گفته خودش، اخیراً بزغالهای را به دلیل حمله گرگ از دست داده، با طرح این مسئله، از اینکه هنوز برای استقرار دامها فکری نشده، شکوه میکند و میگوید: گاو را که نمیتوان در چادر نگه داشت، اگر دیر بجنبند، همین اندک سرمایههای باقیمانده هم از بین خواهند رفت.
برخی دیگر، حتی حل مشکل استقرار موقت دامها را هم چارهساز نمیدانند و معتقدند تنها راهحل این مشکل، ورود دولت و خرید دامها به قیمت واقعی خودش از روستائیان است. چرا که با آغاز فصل سرما همه دامهای بیسرپناه تلف خواهند شد و اگر کسی به غیر از دولت هم بخواهد آنها را بخرد، به قول معروف «بزخری» خواهد کرد.
و باز هم این زلزلهنزدهها!
حضور گسترده مردمی و توزیع مستقیم اقلام امدادی، در کنار تمام محاسنی که دارد، از آنجا که اغلب به از بین رفتن مدیریت متمرکز بحران منجر میشود، گاه آسیبهایی را نیز میآفریند، چنانکه انتقاد از عدم مدیریت صحیح توزیع اقلام اهدایی -مردمی و دولتی- به ترجیعبند اظهارات خیلی از زلزلهزدهها تبدیل شده است.
زن پابهسنگذاشتهای که چادر محل اسکانش از جاده اصلی روستای زغنآباد کمی دور است، میگوید هر آنچه که به روستا می رسد در همان ورودی توزیع می شود و به دست ما که دورتریم نمیرسد.
او ادامه میدهد که حتی اگر به موقع برسیم هم آنها که جوانترند و زور بازوئی دارند، به ما امان نمیدهند.
او با تاکید بر اینکه دهیار به تنهایی کاری از پیش نمیبرد، نبود کسانی که "فرستادگان منصف دولتی"، مینامدشان، را دلیل اصلی این معضل میداند، معضلی که به گواه اظهارات اهالی روستاهای دیگر، در مناطق زلزله زده فراگیر شده است.
توصیف ضعف مدیریت در توزیع اقلام و امکانات از سوی پیرزن زغنآبادی به اینجا ختم نمیشود ؛ بعضی ازکسانی که هماکنون در چادرهای هلالاحمر ساکن هستند، غیرمقیمهایی هستند که از اطراف و بعضی شهرها و روستاهای آسیبندیده، صرفاً برای دریافت اقلام اهدایی و کمکهای مردمی و دولتی آمدهاند، مسئلهای که با بررسیهای میدانی و البته اظهارنظرهای دیگر روستاییان زلزلهزده، بیراه به نظر نمیرسد، چنانکه انگار در غیاب برنامهریزیهای دوراندیشانه پیش از بحران و مدیریت یکپارچه و استراتژیک پس از بحران، تجربه غمانگیز زلزله بم در آذربایجان هم در حال تکرار شدن است و زلزلهنزدهها، این میهمانهای بیانصاف و سوءاستفادهگر، عرصه دیگری را برای جولان یافتهاند.
با این همه اما زندگی در آذربایجان -اگرچه پرفراز و نشیب- همچنان ادامه دارد، آدمها هنوز هم گاهی میخندند و کودکان به شرطی که تیمار شوند و طعم محبت را بچشند، همچنان کودکی میکنند، هرچند بر روی خاکروبهها و آوار خانههای سابقشان. آنها که به مناطق زلزلهزده میروند، از میهماننوازی آذریها حیرت میکنند، آنها اگرچه بسیار کمتوقع و سخت قدرشناسند، اما دلشان از یک چیز شکسته، چیزی که هر تازهواردی، ردپایی از آن را در درددلها پیدا میکند، درد دلهایی مثل اینکه «دقیقاً زمانی که خنده بازار از تلویزیون پخش میشد، من مشغول بیرون کشیدن جنازه خواهرم از زیر آوار بودم...».