رهروان مهر و کین 24 : روابط تهران - واشینگتن; مصدق: کودتاچی ها را با لگد بیرون می کنم

دکتر مصدق (راست) در کنار لوی هندرسن، سفیر واشینگتن در تهران،

«افتح یا سمسم» ! «کنجد،‌ بگشای!»، با این عبارت رمز،‌ «انتونی ایدن»، وزیر خارجه و فرستاده ویِژه چرچیل،‌ سیاستمدار بلند آوازه بریتانیا،‌ دروازه غاری را به روی آمریکاییان گشود که گوهرهای گرانبها و دردانه های نهفته در آن، با گنجینه خفته در دل غار افسانه یی چهل دزد بغداد پهلو به پهلو می زد.
 


احتمالاً در همین سفر بود که انتونی ایدن به عموزادگان آمریکاییش مژده داد که اگر به سرنگونی دولت دکتر مصدق یاری رسانند، لندن بر سر این پیمان که سهم آمریکا از نفت ایران، ‌سهم شیر نر باشد، خواهد ایستاد.

 «انتونی ایدن»، در بخش «نفت» در کتاب «دایره کامل» که محمود تفضلی آن را به فارسی برگردانده است، می نویسد:
 
«... چنین به نظر می رسید که رئیس جمهوری (پرزیدنت آیزنهاور) از تصور یک ایران کمونیست بشدت نگران است.... در پایان مذاکرات،‌ این رضایت برای من وجود داشت که به توافق نزدیکتر شده ایم. وضع ایران مسلماً تیره بود. اما من در فکر بودم که به جای آن بکوشیم مصدق را با پول راضی سازیم، بهتر است که در جست و جوی جانشینی برای او برآییم ،‌ در آخرین مذاکرات با آمریکاییان، ما درباره این مطلب با هم توافق کردیم......»
 
پاسخ منفی پرزیدنت آیزونهاور به درخواست های دکتر مصدق،‌ نخست وزیر و قهرمان ملی کردن صنعت نفت ایران، آخرین میخ ها را بر تابوت تنهایی و بی کسی او فرو کوبید.
 
دکتر مصدق امیدوار بود که آمریکا با خرید نفت ایران، دیوار محاصره یی را فرو ریزد که بریتانیایی ها کشیده بودند و اجازه نمی دادند نفت ایران به بازارهای جهانی برسد.
 
چندین کشتی نفتکش حامل نفت ایران را انگلیس ها متوقف و مصادر کرده بودند.و دیگر حتی ماجراجویان هم حاضر نبودند با خرید نفت ایران، سرمایه شان را به خطر اندازند و خود را با لندن دراندازند. تنها آمریکا می توانست این بن بست را از میان بردارد. اما دوستی واشینگتن و لندن استوارتر از آن بود که واشینگتن را به چنین کاری وسوسه کند.
 
از سوی دیگر، مناسبات و توافق های نوشته و نانوشته شرکت های غول پیکر نفتی نیز- آنچنان که پرزیدنت آیزنهاور در نامه اش به دکتر مصدق تصریح کرده بود- اجازه چنین داد و ستدی را نمی داد.
 
دکتر مصدق،‌ ای بسا خود نیز می دانست که آمریکا دیوار محاصره ایران را نخواهد شکست. اما همچنان امیدوار بود که واشینگتن با دادن یاری مالی به او،‌ هزینه دو سه ماه آینده حکومتش را تامین کند. دولت ایران، در واقع، پول کافی برای پرداخت حقوق کارمندانش را هم نداشت. پرزیدنت آیزنهاور این امید را با این استدلال نقش بر آب کرد که ایران سرزمینی است نفتخیز که باید مساله نفت را حل کند و با درآمد فروش آن چرخهای اقتصادش را بگرداند.
 
در این روزهای سرنوشت ساز، دکتر مصدق، قهرمان و درفشدار پیکار در راه ملی کردن صنعت نفت ایران را سخت تنها می یابیم. تا جایی که در پیرامون او جز وزیران کابینه اش و تنی چند از شیفتگان او،‌ تقریبا کس دیگری را نمی بینیم.
 
مردمی که تا چند ماه پیش، جان بر کف و صمیمانه شعار می دادند « با خون خود نوشتیم،‌ از جان خود گذشتیم.... یا مرگ یا مصدق!» بیش از آن در باطلاق فقر فرو رفته بودند که فرصتی برای ابراز احساسات سیاسی داشته باشند.
 دکتر مصدق با برگزاری همه پرسی یا رفراندمی که حتی بگفته شماری از یارانش به هیچ روی و با هیچ معیاری منصفانه و قانونی نبود، مجلس شورای ملی را ( بی اعتناء به این واقعیت که قانون اساسی ایران حق انحلال مجلس را به شاه داده است) منحل کرد و خود در جمع مردم کوی و برزن فریاد زده بود: مجلس اینجاست!
 
اما این مجلس ِ مردمی ِ پراکنده در کوی و خیابان نیز، در کشمکش دکتر مصدق و حریفانش ترجیح داده بود تماشاگر بماند.
 
بدین سان، نخست وزیر سالخورده و کاردیده ایران روز بروز بیشتر در پیله یی فرو می رفت که اگر بگوییم خود تنیده بود، متهم به بی انصافی نخواهیم شد. در این میان،‌ بر پایه اسناد، مدارک و شهادت های متعدد،‌ همچنان تنها محمد رضا پهلوی بود که از درگیری آشکار با صدراعظم رنجور و بیمار، اما همچنان ستیزه جوی خود،‌ پرهیز داشت.
 
بر پایه همین اسناد، محمد رضاشاه حتی می کوشید تا با کنار نهادن و فراموش کردن طرح خروجش از ایران، زمینه را برای سازش و آشتی با دکتر مصدق فراهم آورد.
 
اما،‌ در برابر این کوشش شاه، نه تنها کششی از سوی نخست وزیر تنها مانده نمی دیدیم که می دیدیم : دست رد به سینه پادشاه می زند.
 
خود دکتر مصدق در کتاب« خاطرات و تالمات دکتر مصدق» از همین کوشش های بی فرجام، - بی هیچ ابراز تاسف یا شعفی- این چنین یاد کرده است:
 
«.... از نه اسفند به بعد من به دربار نرفتم. و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی، کفیل وزارت دربار، مذاکره نمود یا شرفیاب شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به خانه دکتر غلامحسین،‌ پسرم، که بین من و کاخ اختصاصی واقع شده بود، تشریف فرما شوند، موافقت ننمودم.
 به کاخ سلطنتی از این جهت نرفتم که ممکن بود سربازان گارد شاهنشاهی روی همان تعصب بیجا که می خواستم اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از مملکت تشریف ببرند، تیر بارانم کنند و مخالفین هم مرا بحق شماتت نمایند که چرا بر خلاف حزم و احتیاط عمل کردم. تشریف فرمایی شاهنشاه را به خانه خود یا خانه پسرم دون شان آن مقام دانستم....»
 
دکتر مصدق در پافشاری بر این پرهیز چندان پیش رفت که در سلام نوروزی ۱۳۳۲ رسمی دیرینه را نادیده گرفت، و به عذر کسالت، به بار خاص شاه هم نرفت.
 
او به این پرهیز خود از دیدار با محمد رضاشاه تا پایان زندگانیش ادامه داد، و حتی اندرز آیت الله بهبهانی، روحانی با نفوذ را که در روز بیست و دوم فروردین ماه ۱۳۳۲ به دیدار وی رفته و از او خواسته بود که با محمدرضاشاه ملاقات کند و اگر اختلافی هست از میان بردارد، ناشنیده گرفت.»
 
طرح نهم اسفند ۱۳۳۱ برای خروج شاه از ایران، که بگفته خود شاه، طرح دکتر مصدق برای به زیر کشیدن او از اورنگ پادشاهی و بیرون راندنش از ایران بود، در هر حال، در میانه به چشم نمی خورد، و به گذشته مربوط می شد. اما پافشاری نخست وزیر کارکشته و آدابدان بر پرهیز از دیدار با پادشاه، حتی دیداری تشریفاتی، سنتی، و مرسوم، محمدرضاشاه را بیش از پیش به اندیشه ها و برنامه های نخست وزیرش بدگمان کرد.
 
گفته ها و نوشته های مخالفان دکتر مصدق نیز به کاهش این بدگمانی ها نه تنها یاری نمی داد، که آن را شدت بیشتری نیز می بخشید. گفته هایی مانند این گفته دکتر حسین مکی،‌ یکی از نزدیکان پیشین دکتر مصدق که به صف مخالفان او پیوسته بود:
 
«... دکتر مصدق می خواست شاه را بر کنار کند و مطمئناً چنین بود. از اوایل مرداد ۱۳۳۱ اکبر میرزای صارم الدوله را فرستادند به اروپا تا با بچه های محمدحسن میرزا، ولیعهد احمدشاه، ملاقات کند. دکتر صحت که طبیب مخصوص محمدحسن میرزا بود، گفت : بچه های محمد حسن میرزا قبول نکردند....»
 
حسین مکی در این ادعا،‌ مدرکی جز قول این یا آن بدست نمی دهد و در مقابل،‌ بارها می بینیم و می خوانیم که خود دکتر مصدق بر وفاداریش به محمد رضا شاه تا آخرین روز دولتش،‌ بارها تاکید کرده است.
 
با این حال تردیدی نیز نمی توان داشت که احتمال واکنش دربار یا بگفته خود دکتر مصدق، احتمال کودتای محمدرضاشاه و درباریانش بر ضد دولت، از مشغله های ذهنی او بوده است. بر این مشغله ذهنی، بیمناکی در حد وسواس دکتر مصدق از «طرح و توطئه قتل و ترور» او را نیز باید افزود. بیمناکی ریشه داری که شاید از آغاز فعالیتهای سیاسی دکترمصدق همزاد و همراه او شد.
 
"در دیداری با «سرباز فداکار وطن» مکی، دکتر مصدق با قاطعیت یادآوری می کند: هر که به فکر براندازی دولت من باشد، با لگد بیرون می کنم."
 
دکتر مصدق که دربار پهلوی را از عوامل اصلی مخالفت با خود می داند، و از آن بیم دارد که با ادامه این مخالفتها، تلاشهای او در راه ملی کردن نفت بر باد برود، می کوشد تا این «کانون مخالفت» را روز به روز در فشار بیشتری بگذارد.
 دکتر جلال متینی، رئیس پیشین دانشگاه مشهد، در «کارنامه سیاسی دکتر مصدق» از قول یکی از نزدکان دکتر مصدق، نمونه یی از همین در فشار گذاشتن ها را به دست می دهد:
 حسین مکی(ملقب به سرباز فداکار وطن):
 « شاه به من گفت با حذف دو میلیون بودجه دربار، من امسال ناچار شده ام در نوروز به جای یک "پهلوی" که هر سال به کارکنان درباره عیدی می دادم، نیم "پهلوی" بدهم. آن هم از راه فروش کادوهایی که برای عروسی من داده اند...
 «...وقتی برگشتم نزد مصدق، به او گفتم: آقای دکتر مصدق! این شخص (شاه) تا حالا شل در دست شما بوده و هر چه گفتید انجام داده ، حالا چرا بودجه دربار را زدید؟ ... کاری نکنید که برود با خارجی ها سازش کند و با یک کودتا شما را سرنگون کند.
 
(دکتر مصدق) گفت: آن کسی که بتواند کودتا کند من با لگد او را بیرون می کنم....»
 
دکتر مصدق بی گمان نمی دانست که طرح کودتایی برای براندازی دولت او، زیر عنوان «بالگد زدن» یا «تیپا» یا «با تیپا بیرون انداختن» در دست تهیه است، طرحی که با ترجمه مستقیم از انگلیسی، در تمام متون فارسی از آن با واژه «چکمه» یاد شده است.
 

دکتر مصدق بی یار و یاور مانده بود، و تنها نیروی شهربانی را در پشت سر خود داشت، نیرویی که خود به سفیر آمریکا گفته بود به آن اعتمادی ندارد
 

دکتر مصدق بی کس و یار مانده بود. از نفوذ، قدرت و اقتدارش روز به روز بیشتر کاسته، و زمینه براندازی دولتش بیشتر هموار می شد. به گزارش «لوی هندرسن»، سفیر آمریکا در ایران در روز هشتم ماه مه ۱۹۵۳:
 
«.... در نتیجه حوادث اخیر، هم موقعیت مصدق و هم موقعیت دربار، سخت ضعیف و متزلزل گشته است. بسیاری از عناصر اصلی جبهه ملی به مخالفت علنی یا پنهانی با مصدق گراییده اند، اینک بیشترین اتکاء مصدق به نیروهای انتظامی- امنیتی است که او خود به من می گفت، اعتمادی به آنها ندارد....»
 
همزمان، آمریکا، در پی نجواهای بی پایان بریتانیا در بیخ گوش واشینگتن، با این اندیشه همراه شده است که گره ایران را جز با براندازی دولت دکتر مصدق نمی توان گشود. درست در همین گیر و دار است که اندیشه طرحی به نام رمزی «تیپا» یا «چکمه» که از آن با رمز نام «تی. پی. ایجکس» یا تی.پی آژاکس، در پشت درهای بسته سازمانهای اطلاعاتی – امنیتی آمریکا و بریتانیا پدید می آید.
 شرط نخست برای اجراء این طرح، در آغاز و پیش از هر چیز،‌ همراهی محمدرضاشاه با آن است. در حالی که نشانی از این آمادگی در او به چشم نمی خورد.
 
لوی هندرسن، سفیر واشینگتن در تهران، اندکی مانده به نوروز ۱۳۳۲ در گزارشی به وزارت خارجه آمریکا می نویسد:
 
«... شاه برغم پافشاری هوادارانش، هنوز مصلحت نمی داند که با دکتر مصدق آشکارا در افتد و منتظر نشسته است تا او حرمت و اعتباری را که در چشم مردم دارد، از دست بدهد... روز به روز بیشتر روشن می گردد که دکتر مصدق نخواهد توانست کشور را از ورطه یی که بدان جایش کشانده، برهاند.
 
مصدق با همه انتقادهایی که در گذشته از دیکتاتوری کرده، اکنون ناگزیر است که خود به روش های دیکتاتورمآبانه دست یازد....»
 
سفیر آمریکا، در گزارشی دیگر به آمریکا در نخستین روزهای فروردین ماه ۱۳۳۲ از قول حسین علاء، یار و معتمد نزدیک دربار پهلوی، که دکتر مصدق بلافاصله پس از او به نخست وزیری رسید،‌ از عمیقتر گشتن شکاف میان محمدرضاشاه و دکتر مصدق خبر می دهد:
 
« شکاف میان مصدق و شاه عمیق تر شده و مصدق به فعالیت علنی بر ضد شاه برخاسته است. او کسانی را از تهران به شهرستان ها فرستاده است تا مردم را بر ضد شاه بشورانند....»
 
با این حال، بگزارش همین سفیر مقیم تهران، محمدرضاشاه حاضر به هیچ اقدامی بر خلاف قانون اساسی نیست و نمی خواهد در هیچ گونه عملیاتی برای کودتا شرکت کند.
 
در این گیر و دار،‌ تظاهرات پراکنده بر ضد آمریکا در اعتراض به همراهی نکردن پرزیدنت آیزنهاور با دکتر مصدق، و نیز کتک خوردن چند مستشار نظامی آمریکا در تهران،‌ واشینگتن را بر ادامه راه جدید خود،‌ در واقع همراهی با لندن برای براندازی شیر پیر سیاست ایران،‌ استوارتر می سازد.
 
تعهداتی که دکتر مصدق در دیدارهای منظم و مرتبش با «لوی هندرسن»،‌ سفیر واشینگتن در تهران، درباره اعمال دقت بیشتر در محافظت از آمریکایی ها می سپارد برای فرستاده پرزیدنت آیزنهاور بسنده نیست.
 
لوی هندرسن دست توده یی ها، و در پس پرده دست خود مسکو را در این تظاهرات می بیند. و آن را خطری برای ایران می داند. اما دکتر مصدق تاکید می کند که درباره نفوذ کمونیست های ایرانی نباید اغراق کرد و سررشته آن ها را در واقع، خود او در دست دارد و به هر سویشان می تواند بکشاند.
 
این اطمینان دکتر مصدق از سلطه اش بر کمونیست های ایرانی، ای بسا از تماس هایی تلفنی سرچشمه می گرفت که نورالدین کیانوری، یکی از سران آن زمان حزب توده و دبیر کل بعدی آن، گاه گاه با او داشت، و به او اطمینان می داد که مسکو پشتیبان بی چون و چرای او در پیکارش به نیروی استعمارگر بریتانیاست.
 
همزمان، اما، دکتر مصدق این واقعیت را ای بسا نادیده می گرفت که روسیه سرخ به رهبری استالین، در باز پرداخت بدهی هایش به ایران، این پا و آن پا می کند، در حالی که دولت ایران، هزینه های معمولش را هم بآسانی نمی توانست تامین کند. مسکو با زبان هوادار دکتر مصدق بود اما با رفتار ساز دیگری می زد. ایران، سرزمین پریان، و قصه شاه پریان، صحنه شکل گیری قصه دیگری همانند قصه های هزار و یک شب بود. قصه یی که شاید شهرزاد اینچنین بازگویش می کرد:
 
«.... و اما ای ملک جوانبخت.... سرخ جامگان لمیده بر اورنگ تزارهای توسعه طلب، کمتر از اسلاف خود، خواستار فرو خوردن همسایه زرخیز جنوبیشان نبودند؛ این بار نه با در افکندن زمزمه خود مختاری در آذربایجان و کردستان، که با صبر پیشه کردن ... صبر پیشه کردن، چندان که آب برای افکندن ماهی از دیرباز لغزنده ایران به تور تنگ روسیه، گل آلود شود.....»
 
دور از قلمرو این خوابهای خوش کرملین برای ایران زرخیز، چکاچک شمشیرزنی شاه و نخست وزیرش در تهران ادامه دارد. در برنامه آینده خواهیم دید.

لینکهای مرتبط :

رهروان مهر و کین 1: تاریخچه‌ای از روابط ایران و آمریکا

رهروان مهر و کین 2: تاریخچه‌ای از روابط ایران و آمریکا

رهروان مهر و کین 3: آمریکا، ایرانزمین

رهروان مهر و کین 4 : چه طرفه ملتی هستند این آمریکایی‌ها

رهروان مهر و کین 5 :آمریکا و نخستین پیشنهاد کشیدن راه آهن در ایران

رهروان مهر و کین 6 :یک آمریکایی شهید راه مشروطیت در ایران

رهروان مهر و کین 7: کشف نفت و آمدن شوستر به تهران

رهروان مهر و کین 8 : از آمدن میلسپو تا قتل ماژور ایمبری

رهروان مهر و کین 9 : امید میلسپو به انقلاب اقتصادی در ایران

رهروان مهر و کین 10 : تعلیق روابط با فرمان رضاشاه

رهروان مهر و کین 11 : روابط تهران- واشینگتن؛ آمریکایی زیبا، آمریکایی زشت!

رهروان مهر و کین 12 : روابط تهران- واشینگتن؛ پایان جنگ جهانی دوم

رهروان مهر و کین 13 : روابط تهران- واشینگتن؛ ورود نخستین کشتی جنگی آمریکایی به خلیج فارس

رهروان مهر و کین 14 : روابط تهران- واشینگتن؛ شاه را در برابر دانشگاه به گلوله بستند

رهروان مهر و کین 15 : روابط تهران- واشینگتن؛ نخستین سفر شاه ایران به آمریکا در نوامبر سال ۱۹۴۹

رهروان مهر و کین 16 : روابط تهران- واشینگتن؛ نخست وزیری سپهبد رزم‌آرا و کشمکش پیرامون نفت ایران

رهروان مهر و کین 17 : روابط تهران- واشینگتن؛ همه در مقابل استعمارگر پیر

رهروان مهر و کین 18: روابط تهران- واشینگتن؛ نفت را ملی کنید، اگر نشد، گردن مرا بزنید

رهروان مهر و کین 19: روابط تهران- واشینگتن؛ روزی صدها تبهکار را قرین تیره‌روزی خواهم کرد

رهروان مهر و کین 20 : روابط تهران- واشینگتن؛ اگر به ایران حمله کنید، ساکت نخواهیم نشست

رهروان مهر و کین 21 : روابط تهران- واشینگتن؛ دکتر مصدق: شاه جرات برکناری مرا ندارد

رهروان مهر و کین 22 : روابط تهران- واشینگتن؛با فریاد «یانکی گو هوم» توده‌ای‌ها، آمریکا از مصدق نومید شد

رهروان مهر و کین 23 : روابط تهران - واشینگتن; آقای دکتر مصدق! این راهی که می روید به جهنم ختم می شود 
 

رأی دهید
esfarjani - تهران - ایران
اصلن ازش خوشم نمی آد . عوام فریب ، یعنی اگه نفت رو ملی نکرده بود طرفداراش چی داشتن که بگن؟
شنبه 3 تير 1391 - 09:43
مجید خان - تهران - ایران
سلام. از اطلاعات خوبی که ارائه کردید ممنونم. متاسفانه قسمتهای قبلی را از دست دادم. ولی همین اطلاعات نیز جالب و در خور توجه است. بیشتر از این جهت که بازخوانی تاریخ شاید کمکی به این ملت خواب مانده و بدون حافظه ی تاریخی بنماید که تاریخ در حال تکرار است .و روسها و همپالکی های جدیدشان در صحنه ی جهانی (چینی ها)کماکان به ضرر مردم ایران با امریکا ییهای امپریالیست و انگلیسی های مزور در حال نقش آفرینی هستند تا پروسه ی تضیعف هر چه بیشتر ایران و غارت آن را به بهترین شکل انجام دهند.
شنبه 3 تير 1391 - 10:06
keleyman - اسلام آباد - ایران
esfarjani - تهران - ایران. باد هوا
یکشنبه 4 تير 1391 - 12:34
sepherdad - سیدنی - استرالیا
کاملا مشخصه که یک قاجار لجوج بوده،عوام فریب, چطور کسی‌ که دکترا حقوق داره مجلس رو منحل میکنه اما یک انتخابات نمی‌ذاره برای مجلس، شاه هم که کاری نمیکرد میگفتن بی‌ عرضست ، کار هم که کرد میگن دیکتاتوره ، مردم نادان!
یکشنبه 4 تير 1391 - 16:11
nasle sokhte - تهران - ایران
متاسفانه هر کس برای خودش قلم به دست گرفته و تاریخ مینویسد و قلم فرسایی میکند در حالی که اسناد زنده وجود دارند https://www.youtube.com/watch?v=Pj8n_rVMpDM
یکشنبه 4 تير 1391 - 22:59
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.