عمال و ابزار استبداد در ایران

در چارچوب فرهنگ ایرانی ما، هر آن گاه که سخن از استبداد می رود بی اختیار شکل و شمایل شاهان و دیگر حکومتگران در نظر مجسم می شود.

آدم بی اختیار به یاد رکن ۲ ساواک و دیگر ماموران بکن و نپرس می افتد. ترس ناشی از حضور مرئی و نامرئی این موجودات صد چشم و فضول که همه کارهای آدم را می پائیدند و می پایند مثل جیوه ای جوشان در جان آدم به راه می افتد.

دردمندانه باید گفت که از این گریزی هم نیست. با این همه اما، من بر آنم که اگرچه همه این موارد درست است ولی این ها و طبیعتا بسیاری چیزهای دیگر، عمال و ابزار اعمال استبدادند و نه خود استبداد.

در جامعه ای استبداد زده حال و هوای استبداد همه جا هست و ابزار اعمال استبداد هم. گرچه مبارزه با عمال و با ابزار اعمال استبداد به نوبه خود مهم است ولی از آن مهمتر مبارزه با خود استبداد است.

در غیر این صورت استبداد می تواند با عمالی دیگر و ابزاری دیگر قد علم کند، یعنی فراروئیدن دو باره استبداد در پوششی دیگر و با ضوابط و معیارهائی متفاوت.

گذشته از همه مصائبی که سر برآوردن دوباره استبداد در جامعه دارد، یکی از مهمترین پی آمدهایش همگانی شدن دلمردگی و یأس است.

یعنی قربانیان استبداد، اگرچه به نادرستی، ولی متقاعد می شوند که در افتادن دو باره بی فایده است چرا که از درافتادن پیشین با استبداد خیری ندیده اند و از جمله به همین خاطر هم هست که در این چنین وضعیتی نامطلوب دوباره مطلوب می شود.

در هر جامعه استبداد زده، حکومتگران مستبد برای انجام آنچه که کرده و می کنند به زمینه پذیرش نیازمندند. و این زمینه پذیرش تنها می تواند بر بستری فرهنگی پدیدار شود.

البته می توان برای مدتی کوتاه با خشونت چیزی شبیه به زمینه پذیرش ایجاد کرد ولی این زمینه بنا شده بر خشونت، زودگذر و فانی است و دیر یا زود کاربردش را از دست خواهد داد.

از آن گذشته، اعمال خشونت، پیش از آنکه به چنین هدفی دست یابد، حتی برای کوتاه مدت و بطور زود گذر، به حضور و آمادگی ابزار وعملجات اعمال خشونت نیازمند است. یعنی می خواهم بگویم که کوشش در اعمال استبداد، پی آمد وجود اندیشه و تفکر استبداد سالارانه است و نه پیش مقدمة آن.

در عین حال ولی عمل کردن به استبداد خود موجب هم گیر شدن تفکر استبداد سالارانه خواهد شد. روشن خواهد شد چه می گویم.

این نوشته تنها درآمدی است در شناخت زمینه های استبداد سالاری و روایت مقابله با این نوع فرهنگ می ماند برای فرصتی دیگر.

هر قدر که زمینه های پذیرش دیرجان تر و گشاده دامن تر باشد، نیاز به اعمال خشونت در ظاهر امر کمتر می شود ولی در هردوره ای و در هر محدوده ای، استبداد همیشه باید تحمیل شود.

یعنی همیشه با خشونت است که استبداد حاکمیت خود را بر قرار می کند. آنچه تفاوت می کند، شکل و شیوه های اعمال این خشونت است. به این ترتیب، خشونت مدار بودن استبداد موضوعی نیست که برسرآن بحث و جدلی در میان باشد.

با این وصف باید بگویم که مسئله از آنچه به نظر می رسد، کمی پیچیده تر است. یعنی، وقتی زمینه پذیرش استبداد از میان برود، خشونت هم کارساز نمی تواند باشد.

نمونه دست به نقدش، تجربه خود ماست در سرنگونی سلطنت درایران. نهادی که سابقه ای طولانی داشت و خود را « ودیعه ای الهی» می دانست، با سرعتی که تعجب همگان، حتی مخالفان همان نهاد را بر انگیخت، سرنگون شد.

هرچه که زمینه های نظری انقلاب اسلامی ایران باشد، واقعیت به نظر من این است که در گذشته ای نه چندان دور اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران قابلیت و زمینة پذیرش استبداد سلطنتی را از دست دادند و دیدیم که در پی آمد آن خشونت و کشتار، تعویض مهره ها و یا وعده و وعید ها کارساز نشدند.

اگرچه شاه سابق بالاخره « صدای انقلاب» را شنیده بود، ولی مردم دیگر برای پذیرش این داستان ها «آمادگی» نداشتند.

به داستان های عجیب و غریبی که ذهنیت توطئه پندار و توطئه سالار شماری از ایرانیان و به خصوص سلطنت طلبان در این راستا پرداخته اند و همه چیز را نشانی از«توطئه شرکت های نفتی» و یا «حکومت های غربی» می دانند، دیگر نمی پردازم.

این ذهنیت، به بی حافظگی تاریخی ما زیادی دل خوش کرده است. از آن گذشته، معلوم نیست که حکومت سلطنتی در ایران چه می کرد که این همه مورد «غضب» همان هائی قرار گرفته بود که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را سازمان داده بودند و از آن تاریخ تا زمان سقوط نیز، مدافع دوآتشه همان حکومت بودند.

ناگفته نگذارم که از دست دادن آن زمینه پذیرش خود جوش بود، نه این که با کار و زحمت در عرصه های فرهنگی ایجاد شده باشد و به همین دلیل، نتوانست از ظاهر قضایا فراتر برود. منظورم از این ظاهر و ظاهر بینی فرهنگی - سیاسی این است که به جای این که زمینه پذیرش هر نوع استبدادی را از دست بدهیم، زمینه پذیرش شکل مشخصی از استبداد [سلطنتی] از از دست دادیم و از همین رو، اشکال دیگری از استبداد که به شکل های مختلف خود را نمایان ساختند، توان و قابلیت عرض اندام کردن یافتند.

پرسش اساسی این است که آیا نمی توان با آگاهی، در برابر خود جوشی، برای از میان برداشتن آن زمینه های پذیرش دست به کار شد؟ و پاسخ صریح این است که کار نشد، ندارد.

و اما تا زمانی که به جد و با پشتکار و صداقت در این راه قدم بر نداریم، به قول استاد ابراهیم باستانی پاریزی از «خود مشتمالی» همه جانبه و پی گیربرای شناخت خویش و خواسته های خویش آغاز نکنیم، این زمینه پذیرش فقط به صورت خود جوش است که ممکن است به مخاطره بیافتد و به همین دلیل، استبداد امکان و قابلیت تکرار و باز تولید شدن می یابد.

خودجوشی در این چارچوب، در عین حال به این معنی است که همه چیز در زمان حال متوقف می ماند.

یعنی، در این که آنچه را که داریم، ولی نمی طلبیم و نمی خواهیم، حرفی نیست. اکثریتی به این نتیجه گیری می رسند. ولی در پاسخ به این سئوال ساده که به جای آنچه که داریم و مطلوب هم نیست، چه می خواهیم؟ کمتر کسی چیزی می داند.

وارسیدن نهضت مشروطه طلبی و حتی نهضت ملی کردن نفت، به وضوح این مصیبت مارا نشان می دهد.

به اشاره می گویم و می گذرم که در مشروطه، بر این گمان بودیم که گوئی می دانیم چه می خواهیم، یعنی، اگرچه غرض داشتن عدالتخانه و حاکمیت قانون بود، ولی، حتی برای رهبران آن نهضت مردمی هم این سئوال پیش نیامد که مرحومان طباطبائی و بهبهانی درساختار حکومت نوپای مشروطه به واقع چه کاره بودند که در همة کارها مداخله می کردند؟

اگر این دو روحانی بزرگوار می توانستند کار مجلس را مختل کنند، کما اینکه به تکرار کرده بودند، چرا محمدعلی‌شاه که چشم دیدن همان مجلس را نداشت چنین نکند. و دیدیم که سرانجام همان مجلس مشروطه را به توپ بست.

در طول نهضت ملی کردن نفت هم دکتر محمد مصدق، رهبر فقید ایران، به دفعات اجرای قانون را به خیابان ها کشاند و با همه هوشمندی و درایتی که داشت از وارسیدن این نکته بدیهی غافل ماند که اگر می توان برای «یا مرگ یا مصدق» به خیابانها ریخت، مرتجعین و مدافعان نظام عهد دقیانوسی مگر مُرده بودند؟ آنها هم با صرف پول و هزار ترفند دیگر، بخشی از همان « مردم» را به خیابانها خواهند کشاند و چیز دیگری خواهند طلبید.

این که سازمان دهندگان کودتا چه کسانی بودند، یک نکته است ولی، واقعیت دارد که در همان روزها شماری از «ایرانیان» نیز به خانه مصدق حمله بردند و شماری از «رجال» نیز به طور علنی ویا در خفا با سازمان دهندگان کودتا همدلی و همراهی داشتند.

و باز شماری از همین «رجال» بودند که برای ۲۵ سال بعد، دولت های متعدد کودتا را اداره کردند.

در این وضعیتی که ما هستیم، (منظورم اوضاع بین‌المللی و جهانی است) نمی‌توانیم بیش از این از وارسیدن نقاط کمبود و ضعف های فرهنگی مان شانه خالی کنیم.

نمی توانیم هم چنان به همان شیوه های صد سال پیش روزگار بگذرانیم چرا که اوضاع طور دیگری شده است.

چنانچه برای پویا شدن زندگی فرهنگی مان به جد نکوشیم و اگر هم چنان با همان نگرش های عهد دقیانوسی راه را بر نقد هر آنچه که هست ببیندیم، بی تردید استقلال فرهنگی ما به مخاطره خواهد افتاد و آنچه را که شماری از نویسندگان رادیکال، برای نمونه سمیر امین، استعمار فرهنگی نامیده اند ، صورت وقوع خواهد یافت.

فرهنگی پویا می تواند با بهره مند شدن از امکاناتی که هست، پویا تر شود ولی، اگر برای پویا تر کردن فرهنگ کم کاری کنیم، در آن صورت، گذشته از تلویزیون ماهواره ای، اینترنت خطری جدی خواهد بود.


می توان برای ممنوعیت تلویزیون ماهواره ای به صورت کنونی اش اقدام کرد، ولی با سرعت و به شیوه ای که تکنیک ها متحول می شوند، دور نیست وضعیتی پیش بیاید که ممنوعیت دیگر عملی و امکان پذیر نباشد. و یا اینترنت که ممنوع کردنش اگر غیر ممکن نباشد، هزینه کلانی در پی خواهد داشت.

به گمان من راه ارزان تر و موثرترش این است که همه نیروهامان را برای دامن زدن به بحث و جدلی هم گیر و همه جانبه برای وارسیدن علل وعوامل بازدارنده پویائی فرهنگی که بی گمان استبداد سالاری یکی از عمده ترین آنهاست و ایجاد شرایطی که مشوق این نوع پویائی باشد، بسیج کنیم.



* احمد سیف اقتصاددان و پژوهشگر مقیم بریتانیا

رأی دهید
mns - مورگن هيل - امريكا
عمال و ابزار استبداد در ایران: عمال یه مشت حـ... هستند و ابزار عمامه و عبا مهر و تسبیح و درپاره ای که عبا و عمامه نیست جای قاشق داغ روی پیشونی , کمی ریش و پشم و بوی گند عرق و پیاز با یه دست کت شلوار 7 میلیونی.
دوشنبه 22 خرداد 1391 - 23:55
hamood - دبی - امارات
دوستان توده ای خوب فعال شدند. همان حرفها(کودتای 28 مرداد) و همان حملات . در آنزمان هم که حزب توده فرشته خوبی بود که کار بکار کسی نداشت . بابا حداقل راه جدیدی برای کوبیدن پیدا کنید.
‌سه شنبه 23 خرداد 1391 - 09:29
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.