یاسمین لوی از زندگی و ترانه هایش می گوید
یاسمین لوی
محمد ضرغامی
یاسمین لوی خواننده مشهور اسرائیلی، به روایت خودش خواننده ای نیست که موسیقی اش از جنس موسیقی مردمی و همه پسند باشد، این تعریف او به ظاهر اشاره ای دارد به زبانی که او ترانه هایش را به آن می خواند، زبان لادینو ، زبانی که تاثیری عمیق بر فضای موسیقی او داشته است.
یاسمین در تابستانی که گذشت برای اجرای برنامه به پراگ آمد. این را خوب می دانستم که او دلباخته موسیقی ایرانی است و به صدای برخی از خوانندگان ایرانی هم عشق می ورزد، به امید یافتن پاسخی برای راز این دلباختگی ، در یک صبح سرد پاییزی پای صحبت های خواننده ای نشستم که خودش را میراث دار موسیقی وزبان کهن لادینو می داند. او در تمام این سال ها تلاش کرده تا موسیقی خود را در تماس با فرهنگ موسیقیایی خاورمیانه قرار بدهد .این همان چیزی است که موسیقی خاص و غیر تجاری یاسمین لوی را برای گوش های شنوندگان آثارش دلپذیر کرده است:
یاسمین، موسیقی تو به یک فرهنگ مذهبی و جغرافیایی کهن تعلق دارد ، فکر کنم این مساله توانسته است روی موسیقی تو تاثیر بگذارد.
فرهنگ ما فرهنگ اسپانیایی یهودی است. تا ۵۰۰ سال پیش یهودی های بسیاری در اسپانیا زندگی می کردند. من به یهودیانی تعلق دارم که در اسپانیا زندگی می کردند. و زبانی که به آن آواز می خوانم بیش از ۵۰۰ سال قدمت دارد. در واقع به زبان اسپانیولی کهن می خوانم. در اسرائیل متولد شدم ولی فرهنگ من مخلوطی از فرهنگ اسپانیایی و یهودی است.
می توانی بیشتر درباره این فرهنگ توضیح بدهی به ویژه درباره زبان لادینو که در ترانه ای تو رل اساسی را بازی می کند؟
بله. همانطور که می دانید امروز در اسپانیا به زبان اسپانیایی حرف می زنند. ۵۰۰ سال پیش یهودیان اسپانیا به همین زبان حرف می زدند. زبانی که اسپانیایی های مسیحی هم به آن سخن می گفتند. بعد از این که در سال ۱۴۹۲ دردوران حکومت خودکامه حاکمان کاتولیک اسپانیا یعنی ایزابلا و فردیناند یهودیان از اسپانیا اخراج شدند در همه جای دنیا پراکنده شدند. اکثریت آنها به عثمانی و آفریقای شمالی رفتند.
در نتیجه زبان اسپانیایی که آنها صحبت می کردند با زبانهای کشورهایی که در آنجاها ساکن شده بودند مخلوط شد. بنابراین یهودیان سفاردی که از اسپانیا به ترکیه رفته بودند زبانشان آمیزه ای شد از اسپانیایی و لغات ترکی. یهودیانی که در بلغارستان ساکن شدند زبانشان با لغت های بلغاری مخلوط شد. همینطور در دیگر جاهای دنیا. به این ترتیب یک زبان عامیانه ای به وجود آمد که به آن لادینو می گفتند. یعنی زبانی که آمیزه ای از اسپانیایی با زبانهای دیگر است.
برای من جالب بود وقتی که متوجه شدم تو می خواستی دامپزشک شوی،چطور شد یک دفعه مسیر سرنوشتت را عوض کردی؟
شاید جواب من کلیشه به نظرتان برسد. ولی من همه تلاشم را کرده بودم که خواننده نشوم! در خانواده ای بزرگ شدم که همه از جمله پدرم اعتقاد داشتند که موسیقی نباید تبدیل به حرفه شود. وقتی ۲۲ سالم بود به این نتیجه رسیدم که من زاده شده ام برای این که خواننده شوم و نباید خودم را گول بزنم. می خواستم بخوانم. باید رویای تبدیل شدن به یک دامپزشک را به فراموشی می سپردم. امروز باورم این است که من به راستی زاده شده بودم برای خوانندگی. برای ساختن و خواندن ترانه.
به پدرت اشاره کردی ، اگر او در قید حیات بود اجازه می داد تو خواننده شوی؟!
نه. فکر نمی کنم. پدرمن می خواست من و برادرانم به گفته او یک حرفه واقعی را دنبال کنیم. دو تا برادر های من مهندس شدند و خواهرم وکیل شد. همه غیر از من یک حرفه درست حسابی در ردیف دکتر داشتند. به نظر من اگر پدرم زنده بود احتمالا من هم به حرفش گوش می کردم. من هم یک حرفه دیگری را دنبال می کردم. مرگ پدرم سبب شد که من جرات پیدا کنم و خواستهای قلبی ام را دنبال کنم و خواننده شوم. برای اینکه احتمالا پدرم دوست نداشت من خواننده شوم.
در چه رشته ای تحصیل کردی ؟
من در دانشگاه ایندیانا داشتم در یکی از زیر شاخه های پزشکی درس می خواندم . نمی توانستم دیگر خودم را گول بزنم. به همین دلیل خیلی دیر به فکر خوانندگی افتادم. وقتی ۲۲ سالم بود این تصمیم را گرفتم و اولین آلبوم ام در ۲۴ سالگی منتشر شد. تقریبا دیر بود. ولی باید بگویم خوشحالم که خواست قلبی ام را دنبال کردم. فکر می کنم اگر پدرم هم زنده بود از داشتن دختری مثل من به خودش می بالید.
هیچ گاه با مانعی از سوی جامعه و یا خانواده مواجه شدی؟ چون مثلا در ایران خیلی از زن هایی که علاقه به خوانندگی دارند اغلب با موانعی روبه می شوند.
نه. بگذارید توضیح بدهم. اگر پدرم زنده بود شاید تشویقم می کرد که خواننده نشوم. به این معنی که خواستش را به زور پیش نمی برد. فکر می کنم احتمالا سعی می کرد برایم توضیح دهد که چرا نباید خواننده شوم. خانواده من پشت من بودند.
خانواده بسیار مهربان... برادرانم در حق من پدری کردند. آنها از من حمایت کردند.هنوز هم حمایت می کنند. مادرمن همیشه در زندگی آرزو داشت خواننده حرفه ای شود.او خواننده بود ولی وقتی با پدرم ازدواج کرد.
خوانندگی را کنار گذاشت. انتخاب خودش بود. کسی مجبورش نکرد.وقتی من تصمیم گرفتم خوانندگی را پیشه کنم به حمایت از من برخاست. هنوز هم حامی من است.
همه خوشحال اند که من این پیشه را برگزیدم. من در یک خانواده مدرن و با عقاید باز پرورش یافتم. گمان می کنم دو سال پیش بود یک خواننده زن ایرانی به کنسرت من در استانبول آمد. به من گفت دوست داشت می توانست با من بخواند. من هم گفتم من خیلی خوشحال می شوم که با او بخوانم. ولی برایم توضیح داد که نمی شود. چون وقتی برمی گشت ایران مورد بازخواست قرار می گرفت. من این را خوب درک می کنم. خیلی برایش ناراحت شدم. خیلی دوست داشتم می توانستم با او بخوانم. اما این که آدم مجبور شود رویاهایش را فراموش کند دردناک است. ولی خب در ایران عملی نیست.
اسم این خانم یادت است؟
نه. ولی این را هم بگویم که حتی اگر می دانستم اسمش را نمی گفتم. برای اینکه دلم نمی خواست مشکلی برایش ایجاد کنم. من خیلی ناراحت شدم. داستانش خیلی متاثرم کرد. این را هم می دانم که من هم نمی توانم بروم ایران و بخوانم.
من دوستان ایرانی زیادی دارم که هر روز برای من نامه می نویسند. من هم برایشان جواب می دهم. خیلی هایشان می آیند به کنسرت های من، وقتی می روم اروپا.آرزوی من این است که بروم ایران و بخوانم. ولی این را هم می دانم که به عنوان یک زن اسرائیلی محال است. با این همه فکر می کنم یک روزی بالاخره همه چیز عوض می شود و این آرزوی همه ماست.
تو طرفداران زیادی بین ایرانی ها داری که خودت هم به آن اشاره کردی چقدر با فرهنگ ایران و به ویژه موسیقی ایرانی آشنایی داری؟
البته. من به موسیقی ایرانی گوش می دادم. الان هم دور و بر من موسیقی ایرانی هست. یکی از اعضای گروه من ایرانی است. نی می نوازد. خود من دوران جوانی خیلی به هایده گوش می کردم. عشق من است.
من چندتا خواننده ایرانی را می پرستم. خیلی نیستند. فکر می کنم چهار تا بیشتر نیستند. صدایشان فوق العاده است. اما هایده برای من یک الگو است. من هیچ صدایی مثل صدای او را نشنیده ام. وقتی هشت سالم بود شروع کردم به گوش کردن به موسیقی هایده. خب. می بینید که موسیقی ایرانی عملا بخشی از زندگی من شده.
چه آهنگ هایی از هایده را دوست داری؟ چون هایده در دوزمینه موسیقی سنتی و موسیقی پاپ ایرانی فعالیت می کرد.
بله.موسیقی مدرن ایران موسیقی خوبی است. ولی موسیقی مورد نظر من نیست. امروز موسیقی امید و معین را گوش می کردم. هر دو خیلی خوب و فوق العاده بود. اما من شخصا موسیقی سنتی ایران را دوست دارم. برای ما چه اینجا و چه در اروپا موسیقی سنتی ایران موسیقی ساده ای نیست.
کار آسانی نیست که من بیایم و موسیقی سنتی بخوانم و شنوندگان یک ساعت یا بیشتر به آن گوش بدهند. اما من خودم می توانم ساعتها و روزها به موسیقی سنتی ایرانی گوش بدهم. چون با این موسیقی بزرگ شده ام.موسیقی خیلی پیچیده ای است. موسیقی سختی است و تا آنجا که می دانم موسیقی سنتی ایران مادر موسیقی شرق است. به همین دلیل باید به آن افتخار کنیم. من دوست دارم این موسیقی را. موسیقی مدرن ایران موسیقی بدی نیست، اما قدرت موسیقی سنتی را ندارد.
چرا فکر می کنی که موسیقی سنتی ایران موسیقی دشواری است؟
البته. خیلی پیچیده تر است. موسیقی مدرن به پسند مردم عادی نزدیک است. فقط موسیقی مدرن ایران این طور نیست. همه موسیقی های مدرن همین حالت را دارند. مثلا می آیید پرکاشن را اضافه می کنید و ریتم و نمی دانم چطور توضیح بدهم... درموسیقی سنتی فقط باید به خواننده گوش کرد. به صدای نی گوش کرد. این سازها سازهای آسانی نیستند. باید موسیقیدان خوبی باشی و استعداد داشته باشی تا بتوانی این سازها را بنوازی.
به خصوص در موسیقی سنتی ایران. باید خوب گوش بدهی. کار سختی است. ولی مثلا داری رانندگی می کنی خوب می توانی به موسیقی پاپ گوش بدهی. خیلی هم خوب است. ولی نمی شود به موسیقی سنتی موقع رانندگی گوش کرد. باید به آن فضا بدهی. یک جا بدهی. به همین دلیل است که من فکر می کنم موسیقی سنتی ایران هم شنیدنش سخت است و کار می برد. و هم نواختنش.
در میان دوستان و اعضای تیمی که با آن ها کار می کنی موزیسین ایرانی هم وجود دارد؟
یک همکار ایرانی دارم که در اسرائیل زندگی می کند و ده سالی است که با من کار می کند. درهمه آلبوم های من همکاری داشته. خودش هم خواننده است. لازم است بگویم که نمی توانم اسمش را ببرم، به خاطر خودش. چون ممکن است برایش دردسر درست کنند. او به نظر من بهترین موسیقیدان است. همه ما او را می پرستیم. بیست سال پیش از ایران بیرون آمد و حالا در اسراییل زندگی می کند.
او را از حرفه اش محروم کرده بودند. نی زن است. صدای خوشی هم دارد. روی صحنه با من می خواند. در آلبوم های من هم همکاری کرده. بدون او آلبوم های من یک چیز دیگر بودند. او به موسیقی من فرم می دهد.
به موزیسین های ایرانی فعال در اسرائیل اشاره کردی، می خواهم نظر تو را درباره یکی از آن ها بدانم ، ریتا جهان افروز.
ریتا خواننده معروفی است در اسرائیل. اما ریتا فارسی نمی خواند. به تازگی البته شروع کرده. ریتا در موسیقی پاپ کار می کند و تا آنجا که می دانم یک نوع اشتیاق به تازگی در او پیدا شده که به ریشه های خود باز گردد. به ریشه های ایرانی اش. یک آلبوم فارسی هم درست کرد ولی من هنوز نشنیده ام. یکی از خواننده های محبوب پاپ در اسراییل است. دوست دارم آلبوم فارسی اش را بشنوم. فکر می کنم باید کار جالبی باشد.
سبک موسیقی تو این طور به نظر می رسد که تلفیقی است از رگه های موسیقی کشورهای گوناگون حتی ایران!
البته! فکر می کنم آدم خوش شانسی بودم. من در اورشلیم زاده شدم و در همین شهر بزرگ شدم. وسط این دیگ هفت جوش! همه جور آدمی دراین شهر هست. به همین دلیل وقتی داشتم بزرگ می شدم همه جور موسیقی می شنیدم. از موسیقی ایران، موسیقی ترکیه و موسیقی مصر گرفته تا موسیقی کلاسیک غربی، اپرا، جاز، شانسونهای فرانسوی و فلامنکوهای اسپانیایی.
من به همه این موسیقی ها گوش می کردم و نتیجه اش این چیزی هست که مرا ساخته. من نتیجه این جوششم. به همین دلیل وقتی موسیقی ایرانی می شنوم احساس آشنایی به من دست می دهد. وقتی موسیقی ترکیه را گوش می دهم یا موسیقی های دیگر را همه اینها به من یک حس آشنایی می دهند.
من سعی می کنم این آمیزه را به موسیقی خودم راه بدهم. نامه های زیادی از مردم فرهنگ های گوناگون از کشورهای گوناگون دریافت می کنم. همه شان می گویند موسیقی مرا دوست دارند. راستش عجیب است.
آنها از جاها و فرهنگ های مختلف می آیند و این مرا خوشحال می کند. من موسیقیدانهای مختلف را از فرهنگ های مختلف می آورم و همه شان احساس می کنند که با این موسیقی پیوند دارند. فکر می کنم همکاری با موسیقیدانهای مختلف کمک می کند به من که نشان دهم فرهنگ ملی من چقدر غنی است. این سبب می شود که همه چیز زیباتر و رنگارنگ تر شود. به همین دلیل من موسیقی و فرهنگ خودم را گسترش می دهم به سوی فرهنگ های دیگر. این کار زندگی را برای من جذاب تر و زیباتر می سازد.
چرا به زبان های دیگر نمی خوانی مثلا زبان فارسی؟!
هرگز! به فارسی هرگز! دلیلش را هم می گویم. به نظر من شما ایرانی ها آنقدر خواننده های خوب و عالی دارید که بهتر است من بگذارم آنها به فارسی بخوانند. البته من بدم نمی آید صدایم را با صدای خواننده های فارسی زبان قاطی کنم. زبان مان را با زبان فارسی بیامیزم.
ولی بهتر است بگذاریم هر کسی آن کاری را که بهتر بلد است بکند. نمی خواهم خودم را مسخره مردم کنم. زمانی به این کار دست می زنم که بدانم صد در صد از عهده اش بر می آیم و فارسی را بدون لهجه می توانم بخوانم. فکر نمی کنم البته بتوانم از عهده این کار برایم. کار سختی است. از طرف دیگر به نظر من زبان خودش یک جهان کامل است. چیزی نیست که فقط از میان لبهای شما بیرون می آید. زندگی است. آوای مادر شما است که شما را صدا می زند. خوراکی که می خورید. فرهنگ تان.
گذشته تان و آینده تان. همه اینها. آن چیزی است که شما را می سازد. البته ممکن است بعد از گوش کردن دقیق، این کار را انجام دهم. ولی کافی است یک فارسی زبان مثل شما به دقت گوش بدهد می فهمد که یک اشکالی دارد. به همین دلیل خیلی احتیاط می کنم که موجب خنده نشوم. شاید یک روز. نمی دانم. نباید بگویم هرگز! بهتر است بگویم شاید!
چرا همه آهنگ های تو اینقدر غمگین هستند،این قضیه ارتباطی با زندگی شخصی تو دارد؟
این سئوال را بارها از من کرده اند. هرجا می روم مردم از من می پرسند. شعرهایی که می نویسم و می خوانم شعرهای غمگین است.
این شعرها راجع به چیزهایی است که برای خود من پیش آمده. مردم از من می پرسند چرا اینقدر غمگین؟! یک زمانی به این نتیجه رسیدم که شاید من مشکلی دارم. شروع کردم نوشتن و خواندن چیزهای شاد. باید منصف باشم.
احساس کردم که وقتی راجع به چیزهای غمناک می خوانم بهتر می توانم احساساتم را بیان کنم. آوازهای شاد خوب است. آدم را شاد می کند. ولی من فکر می کنم من از عهده اش بر نمی آیم. کار من نیست. فکر می کنم بعضی هنرمندان کارشان این است که در آدم ها یک نوع شادمانی ایجاد کنند و بعضی ها مثل من کارشان این است که این شادمانی را از راه دیگری فراهم کنند. من در کنسرت هایم آهنگ شاد می خوانم ولی این را برای خاطر مردم می کنم. من آدم شادی هستم اما با اندوهی در دل. اینطوری بهتر می توانم کار کنم.
می توانی یکی از ماجراهایی را که بر اساسش ترانه نوشتی برایم تعریف کنی؟
بله. داستانهای مهمی هست. مثلا ترانه «فقط یک شب دیگر» ترانه ای است که من در باره زنی نوشته ام که از نزدیک می شناختم. زنی ۵۸ ساله بود که با مردی ۳۰ ساله یک رابطه عاشقانه داشت. عشق آنها سه سالی طول کشید و در این مدت به همه جای دنیا سفر کرده بودند. در پایان این عشق مرد سه روز تمام یک کلمه حرف نزد.
زن که سکوت او را نمی توانست تحمل کند از او دلیل سکوتش را پرسید. همانطور که آنها داشتند در خیابان می رفتند مرد نگاهی به او کرد و گفت من زن دیگری را پیدا کرده ام که به نظر من کسی است که می توانم تمام زندگی ام را با او سپری کنم. بعد هم از او جدا شد و رفت و زن را با حالی پریشان در خیابان تنها گذاشت. من این ترانه را بر همین اساس نوشتم. در این ترانه زن به مرد می گوید حاضر است همه چیز به او بدهد به شرط آنکه یک شب دیگربا او بگذراند و برای آخرین بار به او دروغ بگوید و او را گول بزند. فقط یک شب دیگر...
همانطور که می دانی ایران و اسراییل با هم روابط سیاسی خوبی ندارند،تو به عنوان یک خواننده اسراییلی درباره مردم ایران چگونه فکر می کنی؟
من آنها را دوست دارم. ما می دانیم که این مسایل ربطی به مردم ندارد. مردم با هم دوست اند. آنها همدیگر را دوست دارند. گفتم که به همه جای دنیا می روم. ایرانی هایی را دیده ام در کنسرتهای من که می آیند و ما همدیگر را می بوسیم و بغل می کنیم.
ما همدیگر را دوست داریم. معلوم است که چیزهای دیگر مسایل سیاسی است و ربطی به مردم ندارد. مردم که احمق نیستند می دانند. آنها کنار هم زندگی می کنند. همین جا در اسراییل ما می توانیم با فلسطینی ها یک جا زندگی کنیم. من این را از ته دل باور دارم. و می دانم یک روز به ایران دعوت خواهم شد. من ترسی ندارم. می روم و کاری هم به دولت هایمان ندارم. مردم می دانند که احساسات آنها ربطی به دولت هایشان ندارد. آنها باهوش اند.
می توانی مقداری هم درباره زندگی شخصی ات بگویی ؟
البته! همسر من ایرانی است. یهودی ایرانی. پدرومادرش در ایران متولد شدند و در جوانی به اسرائیل رفتند و همسر من در اسرائیل به دنیا آمد. می بینید من در یک خانواده ایرانی هستم. از من می پرسید راجع به فرهنگ ایران چه فکر می کنم، پاسخ من ساده است: پسر من نیمه ایرانی است!