یکشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۹ - ۰۳ اكتبر ۲۰۱۰
نوریزاد: همه آنچه بر من رفته است را به صورت فیلم درآوردم
محمد نوریزاد: «در همان لوکیشنی که ماموران اطلاعات ریختند و وسائل را بردند، فیلمبرداری را ادامه دادم و کار را به پایان رساندم» محمد نوریزاد مشغول تهیه فیلمی "محرمانه" برای آیتالله خامنهای بوده که ماموران امنیتی وسایل فیلمبرداری او را بردهاند. نوریزاد به دویچهوله میگوید، ترس سراپای مراجع را گرفته و امروز با نمایندگانی بزدل روبهرو هستیم.
محمد نوریزاد، روزنامهنگار و کارگردان منتقد حکومت ایران در نامه نهم خود خطاب به آیتالله خامنهای از هجوم ۱۸ مامور اطلاعاتی سپاه به خانه و بردن وسایل و تصاویر ضبط شده خود خبر داده است.
آقای نوریزاد که مشغول تهیه فیلمی "محرمانه" برای آیتالله خامنهای بوده در گفتوگو با دویچهوله میگوید: «هزار بار دیگر هم اگر این اتفاق بیافتد، این فیلم را خواهم ساخت و استفاده مطلوب را از فیلم خواهم کرد.»
در بخش دیگری از نامه آقای نوریزاد به "هفت پرسش صریحِ از محمد خاتمی" اشاره شده و این که خاتمی گفته است: «آقای نوری زاد، من به سئوالهای شما جواب نمیدهم".»
محمد نوریزاد مینویسد :«من آن پرسشهای هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعریف شود و همه بدانند ترس از سایه ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.»
نوریزاد که در "نامه نهم" بارها به واژه "ترس" اشاره کرده است، به دویچهوله میگوید: «اساس ترس این است که نمیتواند دائمی باشد.»
دویچه وله: در "نامهنهم" خطاب به آیتالله خامنهای از ساخت فیلمی محرمانه برای ایشان خبر دادهاید که البته ۱۸ مامور اطلاعاتی تمام وسائل و تصاویر شما را با خود بردهاند. قرار بود چه فیلمی را به رهبر جمهوری اسلامی ایران نشان دهید؟
محمد نوریزاد: من بهعنوان یک زندانی، در داخل زندان، هم ناسزا شنیدم، هم کتک خوردم. فحشهای ناموسی به من دادند و من را زدند. این موارد فقط در مورد شخص من نیست.
از زندانیان بسیاری شنیدهام و به سخن آنها اعتماد کامل و صددرصد دارم که آنها هم مورد ضرب و شتم، تهدید و ارعاب قرار گرفتهاند.
من کاری به دیگران نداشتم. آمدم و هرآنچه بر خودم گذشته بود، از نخستین روزی که به دادسرا و از آنجا به اوین منتقل شدم تا نهایتا روزی که بازآمدم، همه را در قالب یک فیلمنامه جای دادم.
زیبایی و شاید خصوصیت خاص این فیلمنامه این است که از ابتدا تا انتها، گرچه به شکل داستان روایت میشود و وجه دراماتیک آن هم رعایت شده، ولی فقط و فقط خود من جلوی دوربین هستم. در لباس زندان، در سلول انفرادی، در حال بازجویی، در محکمهی فلان قاضی، جلوی دادستان، فقط خودم جلوی دوربین هستم.
هر آنچه در این مدت بر من رفته است را به صورت یک فیلم داستانی درآوردهام. قرارم این بود که این فیلم را برای رهبرمان بفرستم و محرمانه هم کار کردم.
میبینید که شما هم تازه خبردار شدید. در حالی که این ماجرا مربوط به چهار، پنج ماه پیش است. من مخفیانه، آرام، بیسروصدا، محرمانه، بدون این که عکسی یا خبری منتشر کنم این فیلم را ساختم.
جالب است، آنها هم میدانستند من دارم چنین کاری انجام میدهم. ولی در نهایت ظاهرا بزرگترهایشان تصمیم گرفتند که همزمان و در دوجا بریزند و وسایل را با خود ببرند.
محل فیلمبرداری هم یک خلوتی بود که برای خودم ایجاد کرده بودم و فقط خودم جلوی دوربین بودم. مکانها را بازسازی کرده بودم، مثلا سلول انفرادی ساخته بودم. چیزی هم نیست که حالا مثلا تمام شده باشد. هزار بار دیگر اگر این اتفاق بیافتد، من این فیلم را خواهم ساخت. کمااینکه اصلا فیلم را دارم. فیلم را آمادهمیکنم و از آن استفادهی مطلوب خواهم کرد.
ماجرا به این شکل بود که ده نفر یکجا و هشت نفر یکجا ریختند. آمدند وسائل و دارایی ما را جارو کردند و بردند. قریب دو ماه از این ماجرا میگذرد.
در یکی دو تماسی که با آنها داشتم، گفتم، "مأموران وزارت اطلاعات دزدند. دزدی میکنند. الان دو سال است که چهار کامپیوتر من را از محل کار و زندگیام بردهاند. آلبومهای خصوصی من را بردهاند. عکسهای زن و بچهمن را برداشتند و بردند و پس نمیدهند. این نشانهی دزدی است. اگر شما هم میخواهید در ادامهی راه ماموران دزد وزارت اطلاعات وسائل من را بدزدید، بسمالله. چیزی نیست، ظاهرا به کامپیوتر نیاز دارید. اگرنه، کامپیوتر یک محتوایی دارد. محتوایش را خالی کنید، پوستهی این کامپیوتر وسیلهی کاری من است، آن را به من برگردانید." متأسفانه تا بهحال این کار را نکردهاند.
آیا تصمیم دارید این فیلم را به پایان برسانید و برای آیتالله خامنهای بفرستید؟
محمد نوریزاد: این فیلم پایان یافته، یعنی تمام شده است. من درست بلافاصله فردای آن روزی که آنها آمدند و وسائل من را بار کردند و بردند، فیلمبرداری را ادامه دادم و کارم را به پایان رساندم.
اتفاقا در همان لوکیشنی که آنها ریختند و وسائل من را جارو کردند و بردند، فیلمبرداری را ادامه دادم و کارم را به پایان رساندم. میخواستم بهآنها نشان دهم که واهمهای ندارم.
وقتی قرار است کاری محرمانه ساخته شود و محرمانه به کسی عرضه شود، شما ده بارهم آن را جمع کنید، من دفعه یازدهم مجددا کار را انجام میدهم. چیزی نیست که نشود انجامش داد. مهم نیتی است که من داشتهام و پای آن ایستادهام و هراسی هم از کسی نداریم.
کسی باید هراس داشته باشد که خیانت میکند، دزد است، قاچاقچی است و اموال مردم را بالا میکشد. کسی باید هراس داشته باشد که از نردبان اعتماد مردم بالا رفته و آنجا دارد خیانت میکند. ما که مشکلی نداریم. ما داشتیم یک فیلم میساختیم. از چه چیزی؟ از خودمان در داخل زندان! شما ازاین نگرانید؟ ما هزاربار دیگرهم این فیلم را خواهیم ساخت.
محمد نوریزاد: «اصلا اساس ترس این است که نمیتواند دائمی باشد»
شما در "نامه نهم" همین طور به هفت سئوال اشاره کردهاید که از آقای محمد خاتمی پرسیدهاید ولی ایشان حاضر به پاسخگویی نشدهاند. لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید. این سئوالها چه بوده و چرا آقای خاتمی پاسخ ندادهاند؟
محمد نوریزاد: این سئوالها را منتشر خواهم کرد. در کنار آن سوالها، من ۲۵ سئوال برای ۲۱ مرجع تقلید، مجتهد و عالم برجسته فرستادهام. فقط دو نفر ازآنها جواب دادند. آن هم یک دانشآموختهی دینی و یکی از مراجع پاسخ دادند. کسی شهامت پاسخگویی ندارد.
سئوال از آقای خاتمی را هم در امتداد سئوال از مراجع و سایر علما میدانم. ما ترسی به جان مردم و مسئولانو بزرگانمان از باسواد گرفته تا بیسواد انداختهایم که بقای ما را تضمین کند. ظاهرا ما پایههای حکومتمان را بر ترس و نه بر دلهای مردم استوار کردهایم.
سابقا این طور بود و همهی ما این طور میفهمیدیم که پایههای بقای این نظام بر دلهای مردم استوار است و هیچ وقت فرو نخواهد ریخت. الان بر ترس استوار است.
در سرتاسر "نامه نهم" کلمهی "ترس" بسیار بهچشم میخورد. این که فضای ترس باعث شده بسیاری از روحانیون و مخالفان به ظاهر سکوت کنند یا جایی نوشتهاید که از ترس، بریده بریده صحبت میکنند. فضای ترسی که شما از آن نام میبرید، چه ویژگیهایی دارد؟
محمد نوریزاد: مظهر یا تجلیگاه یک روحانی، منبر اوست. شما در تمام ایران فقط یک منبر آزاد سراغ دارید که میتواند هرآنچه صلاح میداند بگوید، آن هم منبر آقای دستغیب در شیراز است.
یک انسان فاضلی که سن خود را سپری کرده و الان در مقاطع پایانی عمر خود است. خیلی از علمای فعلی ما هم الان در مقاطع پایانی عمرشان هستند. من با بعضی از آنها صحبت کردم.
مجتهدی ۸۰ ساله است. به او میگویم آقا شما از چه میترسید، خدا به شما ۸۰ سال آبرو داده، بیایید این آبرو را خرج مردم کنید، به کجا میروید؟ حتی به یکی از آنها گفتم، "مردم چه قدر دیگر هزینه کنند تا به اندازهی آن خلخال ربوده شدهاز پای آن زن یهودی بیارزد که شما علما یک تکانی بخورید".
ترس فراگیر شده است. یک منبر و یک تریبون مستقل و آزاد نداریم که یک روحانی، یک دانشجو بیآید، بایستد و فارغ از دغدغه، دلهره و واهمه بتواند حرف خود را بزند. این آسیب و فاجعهی بزرگی است که ما پایههای حکومتمان را بر ترس بنا کردهایم، زمان این شیوه هم سپری شده است. ما نمونههای بسیار آشکاری داریم. مثل کره شمالی، شوروی سابق و...
چه راهی برای شکستن این فضای ترس به نظر شما میرسد؟ فکر میکنید این فضای ترس دائمی خواهد بود؟
محمد نوریزاد: اصلا اساس ترس این است که نمیتواند دائمی باشد. چون در فضایی که از ترس آکنده است، هیچ رشدی صورت نمیپذیرد. هیچ برآمدن، هیچ تناوری و هیچ رویشی صورت نمیگیرد که اگر میگرفت، مثلا شوروی سابق مظهر بسیاری از مناسبات انسانی و عاطفی و علمی میشد.
فقط در بخش نظامی، ترس بهخوبی جلو میرود. زیرا بخش نظامی مبتنی بر ترس و دیسیپلین خاصی است. اما در بخشهای انسانی متوقف میشوند و اصلا رشدی صورت نمیگیرد.
چون ترس، مخالف سنتهای الاهی است، فروخواهد ریخت. بشر به دنیا نیامده که فقط بترسد. یک خوف داریم و یک رجاع. تازه آن خوف هم فقط از خداوند است، آن هم به خاطر پرهیز از بدیها و زشتیها و نازیباییها که ما سراغ زشتی نرویم.
خوف داشته باشیم از این که گناه کنیم و پلیدی پیش روی ما باشد. همینطور یک وسعت وسیعی به اسم امید داریم. اینها اگر در یک جامعه نباشد، آن جامعه فروخواهد ریخت. جامعهی ما از نشاط تهی است، از امید تهی است و یک ترس همگانی، مراجع تقلید، استادان دانشگاه و مسئولان ما را فرا گرفته است.
قریب به دویست و هشتاد، دویست و نود نفر نماینده مجلس وجود دارد، همه بزدل، همه ترسو. من نمیدانم ایننمایندگان مجلس چه قدر دیگر قرار است عمر کنند. مگر قسم نخوردهاند که از آرای مردم و از عهدی که با مردم بستهاند صیانت کنند.
همه نمایندگان مجلس ترسو و همه دهانشان بسته و دوخته است. به یک موضوع حق که میرسند، به اسم این که حالا مصلحت نیست، از کنار آن عبور میکنند و اجازه میدهند فاجعه در یک جامعه جولان پیدا کند. در جامعهای که فاجعه، ظلم، نابخردی و ترس جولان دهد، طبیعیاست که این جامعه در آغوش ظلم است و این وضعیت دوام زیادی نخواهد داشت.
ممنون از شما، در پایان اگر صحبتی ناگفته مانده، بفرمایید.
ما به پاسداران انقلاب امید داشتیم. امید داشتیم که آنها از انقلاب و دستاوردهای انقلاب صیانت و پاسداری کنند. امید داشتیم یک روز اگر جوانی معتاد است، پاسداران شب خوابشان نبرد. اگر جوانی بیکار است، پاسداران انقلاب آرامش را بر خود حرام کنند. اگر زنی از فرط ناگزیری به تنفروشی روی میآورد، اگر در عرصههای داخلی و جهانی، ما فرومیریزیم و اقتدارمان آسیب میبینند، پاسداران انقلاب به صحنه بیایند و نقشآفرینی کنند.
همچنان که در سالهای "دفاع مقدس" شکوه آفریدند و انصافا خودم از نزدیک شاهد دلاوریها، معرفت و بزرگمردیهای آنها بودهام. ولی پاسداران انقلاب الان کاسب شدهاند. کاسبی که از جیب مردم برمیدارد.
پاسداران ما به جای این که در کنار مردم قرار گیرند، درست مثل دزدان سر گردنه جیب مردم را خالی میکنند. در مناقصههایی که رقیبی نمیتواند شرکت کند، با اسلحهشان پای میز مذاکره مینشینند و آن مناقصه را درو میکنند و برمیدارند و میبرند.
سهام مخابرات را بالا میکشند، اسکلههای قاچاق دارند و بسیاری از مناسبات دیگر. مثلا همین قرارگاه خاتمالانبیا، تمام پروژههای بزرگ و ملی را برداشته است. طبیعی است که فرصتی برای جوانهای مردم باقی نمیماند. دیگر فرصتی باقی نمیماند تا پاسداری که سرش گرم غارت اموال مردم است، مثلاً فرض کنید نگرانی بابت اعتیاد جوان مردم داشته باشد. نگرانی بابت بیکاری جوان مردم داشته باشد، نگرانی بابت این که فلان آدم دزد است و هنوز در دولت است، داشته باشد.
دزدی آشکار محمدرضا رحیمی برای همه آشکار شده است، ولی همه پذیرفتهاند که او همچنان در دولت باشد، در کنار "رهبر" گزارش دهد و خیلی چیزهای دیگر.
نمایندگان مجلس که دیگر الان رو به موت هستند و هیچ برکتی از وجود آنها ساطع نمیشود.
متأسفانه آسیبها این چنین است و ما روز به روز به آن سراشیب مرگ حتمی این جامعه نزدیک میشویم. انشاالله که خداوند راهی را پیش پای ما بگذارد و بزرگان ما به هوش آیند و از این خوابی که ظاهرا خیلی هم خوشایند است بیدار شوند.
این جامعهی سرگشته و ورشکسته را از این سراشیب سقوط به دربرند و ما روزهایی را ببینیم که این مردم آرامش و آسایش دارند. ما آدمهای برانداز و ورانداز نیستیم. ما نمیخواهیم جامعه زیرورو شود و انقلاب دیگری صورت گیرد. ما میخواهیم هر کس که بضاعت درستی دارد، سر جای خود قرار گیرد. ما دوست داریم آدمهای صالح بر مسند قرار گیرند، نه اینکه دزدان بر ما حکومت کنند.
نامه نهم محمد نوری زاد به رهبری نظام در زیر آمده است :
به نام خدایی که پیر نمی شود
سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خامنه ای
۱ - نامه ی نهم مرا در این ثانیه های بی بازگشت، آینه ای تصور کنید که قرار است تصویر صادقانه ای از جمال جمیل شما را باز بتاباند. بیایید و بجای نگاه به آینه های متعارف، خود را در آبگینه ی صاف وصیقلینِ این نوشته ی من تماشا کنید. مگرنه این که :"مومن، آینه ی برادرخویش است"؟ اطمینان دارم از این که من دراین مقال، پای از گلیم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطرنمی شوید. چرا که من نیزپای به وادی کهنسالی نهاده ام. وشما نیک می دانید که کهنسالی، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست.
۲ - درکهنسالی، یک پای لرزان آدمی در گور است و پای دیگراو در دنیا. درکهنسالی، افق روبرو دردسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. این کهنسالی است که ازیک سوی به آرامش می انجامد و از دیگرسوی به بی قراری. و در این میان، اگرطمع و ولع و سراسیمگی و چنگ اندازی به باقیِ عمر، فرصتی برای جولان پیدا کنند، فرد کهنسال را به پیچ وتابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جویای نام نیزبه گردِ پایِ هیاهوی او نمی رسند.
۳ - من همیشه درخیال، کهنسالیِ شما را با آرامشِ اقیانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آمیختم. شما را می دیدم که برسریر بلندِ آرامش و تدبیر و فهم و کرامت آرمیده اید و ایرانیان از انوار انسانیِ شما ارتزاق می کنند. هرگزتصور نمی کردم این ایامِ عمرِشما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آینه ی من می گوید این روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جایگاهِ رهبریِ شما نبوده و نیست. ای عزیز، شما برای کدام باقیِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگی، دست به ترسیم توفانی ترین مقطعِ عمرِ خویش برده اید؟ جامعه ی دریده و از هم گسسته ی امروز ما، آیا همان است که آرزویش را می داشته اید؟ جامعه ای که توفان درونش درزنجیر است و ما هرروز به پای این سرزمینِ سر خورده اما توفانی، زنجیر تازه می بندیم!؟
رهبرگرامی،
۴ - آیا دوست دارید در آینه ی خیالین من، به یک جامعه ی آرمانی بنگرید؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنید، خود را در آغوش آرزوهای ایمانیِ خود خواهید یافت؟ من از طریق همین نوشته، وبه یک شرط، تنها به یک شرط، شما را درمتن آینده ای قرار می دهم که از زیبایی سرشار است. آینده ای که در آن، مردمان ایران سرفرازند و دوست دار اهل بیت و نماز شب خوان و اهل راز و نیاز و پاک و دوست داشتنی و عزیز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غیور و اسوه و پیشتاز و دراوجِ اقتدار و دراوجِ داد و دانش و مهر! ما مگ برای دستیابی به حداقل هایی ازیک چنین افقِ انسانی و ایمانی انقلاب نکرده بودیم؟ پس من به یک شرط، شما و مردم ایران و اهالیِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ این آرمانشهرشریف و شایسته می برم وبربلندای آسمانیِ آن می نشانم. همانجایی که شما بر سریر رهبری و شایستگی های بی بدیل آن آرمیده اید و از تماشای مردم موفق و خالص و خدایی ایران وجهان احساس خوشایندی را تناول می فرمایید. شاید بپرسید آن شرط چیست؟ می گویم: من تنها باعملی شدن یک شرطِ کوچک، مردم ایران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگیز فرود می آورم. چه شرطی؟ شرط من این است: "کشتن یک بی گناه". بله، به همین سادگی! ما و شما دوراز چشم دیگران یک بی گناه را می کشیم، یا اگر نمی کشیم بی دلیل زیر گوش یک رهگذر می زنیم تا به محض جاری شدنِ این ظلم مختصر، آن افق غلیظ شیعی پیش روی ما و شما واگشوده شود. شما آیا این شرطِ کوچکِ مرا می پذیرید؟
۵ - زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذیرش این شرطِ ناپسند اشتیاق دارید. هرگز! چرا که امیرمومنان علی علیه السلام دست یابی به تمامیِ این افق را به شرطِ بیرون کشیدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبرگرامی، ما دراین سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسیاری را نه برای دستیابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ایم. و بسیاری را بی دلیل به زندان و دخمه های تنگ نظری خویش در انداخته ایم. آیا صدای مرا می شنوید؟ ما بی گناهان را کشته ایم. آری بی گناهان را کشته ایم. و بی گناهان بسیاری را آواره و زندانی و غارت کرده ایم. وشوربختانه تر، به هیچ یک از آن درخشندگی ها که دست نیافته ایم، درغرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ایم. این همان چیزی است که آینه ی بی ریایِ من دراین باریکه راهِ کهنسالی، نشان شما می دهد.
رهبرگرامی،
۶ - ما به امید رسیدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ایم و کشته ایم و غارتشان کرده ایم و به تلخ ترین وجه ممکن، آنان را به آوارگی در سایر کشورها ناچار ساخته ایم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ایم و درمقابل، عرصه های بهره مندی خود و خویشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ایم. قبول می فرمایید که در سخنان این روزهای خود، هرچه برامید و پیشرفت و شکوفایی و دست یابی به بند بندِ سندِ سستِ "چشم انداز" اصرار ورزیم، بذرسخن در باد افشانده ایم. چرا که همه ی ما به چشم خود دیده و می بینیم : در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ایران جزو تحقیرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گیرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسیار زود پیرشد و قامتش خمید. در این پیرِ فرسوده، هیچ نشاطی و امیدِ نشاطی نیست. این است تصویر کهنسالی ما و شما در آیینه ی واقع نمای من.
۷ - من شخصاً از میان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بیشترمی ستودم. الحق شما رهبرشجاعی بوده و هستید. منتها این شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نیزخانه کرد. دراین اواخر، بیشترین مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمریکا و اسراییل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. وحال آنکه شجاعت، نه درلفظ، که بیشتردرعمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم بخاطر رواج یک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نیازمند است. متاسفانه دراین روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بینیم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دریافت می کنیم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشیه می رانند. آیا این جابجایی شجاعت و ملاحظه را به کیاست و درایت و درستیِ تشخیصِ وی ربط دهیم؟ یا که نه، این کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشیده و برزبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوی، راهِ دستگاهِ نیم بند قضا را نیز بر محاکمه ی آنان می بندد.
۸ - یک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش همیشه بالا بود در زندان روبه من گفت : تو آدم مذبذبی هستی. که یا اهل افراطی یا تفریط. به وی گفتم: اتفاقا پایداری بربنیان های یک رویه ی غلط وتایید مکرر و بی دلیلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آیا سخن رهبرمان خامنه ای را به یاد داری که یک روز در وسعتی ازناچاری می فرمایند: "هیچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود"، و روزی دیگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقیر براو و برسرخاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکایت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفریط این است. نه آنکه نوری زاد دیروز می گفت: من فدایی رهبرو نظامم، و امروز می گوید : این نظام، آن نیست که من در سرمی پروراندم.
بیایید با هم صریح باشیم. یکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در این است که فرصت کم است و لحظه های ترمیم خطا درحال فرار. ویا این که درسالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگویم که شما با همان شجاعتِ مثل زدنی، و در سالهای سهمناکِ کهنسالیِ خود، همه را قربانیِ برآمدنِ فردِ نالایقی چون احمدی نژاد کردید. تا مگر این غلام حلقه به گوش، عصای کهنسالیِ شما باشد. یعنی همان باشد که شما می خواهید. غافل که این غلام حلقه به گوش ، آن سوتر از تمایلاتِ شخصِ شما، حاجت هایی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسایشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده اید که باید ناگزیر و دل چرکین، جنازه ی این رییس جمهور دغلکار را تا پایان دوره اش به دوش بکشید. چرا؟ چون او با زیرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غیرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حامیان شما را از وزارتِ اطلاعات بیرون کشیده است. دست اگربه ترکیب او بزنید، او - که به هیچ تعادلی متعادل نیست - ای بسا به ترکیب اطرافیان شما دست بزند وبا فشار یک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حامیانِ شما را روی میز شعبده اش بریزد.
رهبرگرامی،
۹ - من این روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظیرِشمایم. شجاعتی که به جولان آید و همه ی ملاحظات نفرت انگیز و رعایت های بی دلیل و نامبارک را پس بزند و زلال جویی کند. شجاعتی که بگوید : مرا ازچه می ترسانید؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ این شما و این هواداران من. رییس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر ازدیوار مردم بالا رفته، دریک محکمه ی عدل، بگیرید و به چارمیخشان بکشید. فرزندان من آیا کج رفته اند؟ فلان آیت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشیده؟ به دستور من آیا میلیارد میلیارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطین پول سرازیر شده؟ پاسدارانِ حامیِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ این من و این اطرافیان من و این محکمه ی عدلِ شما. وباز بفرمایید: از آن سوی اما به دزدی های شخص رییس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زیرک او نیز رسیدگی کنید. وبه جنازه و لشی که احمدی نژاد از ایران و ایرانی برساخته است نیک بنگرید و مقصران این بختک شوم را شناسایی کنید. آیینه ی ما آیا لیاقتِ زیارتِ این شجاعتِ شریف شما را خواهد داشت؟
۱۰ - شما برای یکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضایی بسیار زحمت کشیدید. و گاه از جایگاه رهبریِ خود به زیر رفتید و همطراز رییسِ یک صنفِ سیاسی به جانبداری از این، و ایجاد تنگنا برای آن پرداختید. آنچنان دست رییس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زیروبالای قانون و منافع ملی واگشودید که امروز چه بخواهید و چه نخواهید مسئولِ هرز رَوی های تریلیاردی وی و اطرافیان وی هستید. امروز دیگر هیچ تشکیلاتِ سیاسیِ مغایری در راس یا در حاشیه ی امور نیست تا بشود آوار این دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ریخت. قبول می فرمایید که شخص شما در افراختن این سقفِ سُست سهیم بوده اید. این آینه ی برادری ماست که تصویر این روزهای کهنسالی شما را نشان تاریخ می دهد. آیینه ای که می گوید: مصادره ی خیزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بیداریِ اسلامی، واین که آنان از ما الگو گرفته اند وخیال دارند همچوما شوند، وبه رسمیت شناختن جنبشِ وال استریت ازیک سوی وسرکوب جنبشِ ایرانیان ازدگرسوی، آری این گریزها نیز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعیدن ما خیزبرداشته، برهاند.
رهبر گرامی،
۱۱ – ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار بقدر یک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ایم. جعفرپناهی در تلخ ترین وجه، درآثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. یک نظام پویا، دست یک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر این که به ما گفته "لباس تان لجنی است، پاکش کنید" به چارمیخش بکشیم. ما به اسم این که نباید آبروی متهمین را پیش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هیچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگیزِ سه هزار میلیارد تومانی منتشرنکرده ایم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسیدگی به اتهام آنان ترتیب داده باشیم، با جاسوسی و عاملیت بیگانگان درمی آمیزیم و بلافاصله نیزدر روزنامه ی کیهان مان نیزمنتشرش می کنیم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذیرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. ویا اخیرا دوستان سپاهی، دریک یورشِ ناگهانی، فیلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که درروستای زادگاهم برای آگاهیِ شخصِ شما – آری برای آگاهیِ شخصِ شما - مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.
۱۲ - بخاطر شریفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن - بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم - دستور فرمودید تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خیرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان درگذشته های دور، یا خود با لباس مبدل به میان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، یا فرزندان و امنای خود را به این منظور به هرکجا گسیل می فرمودند. و نوشته بودم : من نمی گویم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوین یا به زندانهای دیگر سربزنید. ویا یکی از فرزندان خود را (مثلا آقا میثم را) بطور ناشناس و در هیاتِ یکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازید، بلکه این من - محمد نوری زاد - امین شما. من از داخل زندان اوین برای شما خبرمی رسانم که هیولاهایی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمین سیاسی چه می کنند. وباز برای شما نوشتم که همین بازجویان امام زمانی، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکیک داده اند. وقاضیان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترین احکام سه دقیقه ای و ده دقیقه ای برایم پرونده سازی کرده اند و افزون برسه سال ونیم قبلی برایم دوسال دیگر زندان بریده اند. به آینه ی صادقانه ی من آیا می نگرید؟
۱۳ - از زندان که بیرون آمدم، از همان بدو آزادی، در این فکر بودم که با چه تمهیدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امین، شما را در جریان فجایع داخل زندان بگذارم. طی دوماه، فیلمنامه ای نوشتم با نام " محرمانه برای رهبرم". و چهارماه در سکوت و تنهایی ، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربین خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجویی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراین چهار ماه، نه عکس و خبری از این فیلم منتشرکردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسیت های داغ و دزدی های بُهت انگیزاطرافیان رییس جمهور داخل شدم. چرا که نیک می دانستم اگر این فیلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرمایید، مثل فیلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچیدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهید فرمود. درست مثل داستان کهریزک که به محض آگاهی از قضایای فجیع آن، به برچیدنش دستورفرمودید.
۱۴ - چندی پیش، درظهرروز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون این که از پیمانهای میلیاردیِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبیا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تریلیاردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسایل کار و امکانات حرفه ای و تصاویر ضبط شده ی مرا بارکردند و بردند. انگار غنیمتی از یک حرامی سرگردنه گرفته باشند. آنان اما مرا بقدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فیلم های گرفته شده نیست و من نسخه ی بسیارکاملی از آن را با خود دارم. و این که اگر یکصد بار دیگر راه مرا سد کنند، باز من دست بکار می شوم و کار بایسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بیرونِ آن.
۱۵ – خنده دار آیا نیست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نویسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هایت دست بردی ومحرمانه ننوشتی! اکنون نیز که فیلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برایم پرونده ی جدیدی می گشایند که چرا محرمانه دست به کار شدی؟ گرچه من این روزها در تنگنایم اما ترتیبی داده ام فیلم مورد اشاره برای شخص شما آماده وارسال گردد. این عهدی است انسانی و ایمانی که مرا برای افشای فاجعه هایی که در پستوهای پنهانِ امنیتی و قضاییِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. درقدم بعدی، فیلمنامه ی این اثر خود به خود روی سایت شخصی ام قرار می گیرد تا همگان به نیت من و وظیفه ی شما آگاهی یابند. چرا که صراحتِ آینه ی من باید با کهنسالی شما همنشین شود. با من آیا موافق نیستید؟
۱۶ - من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظیر شمایم. که با یک نَفَسِ روح اللهی، همه ی بافته های فرعونی اطرافیان و منتسبین به خود را از صحنه برانید و انصاف و عدل را به این سرزمینِ فلک زده بازآورید. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شیخ صادق لاریجانی برای ریاست قوه ی قضاییه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاریخِ خسارت های اسلامیِ این سرزمین ثبت کرد. این که آیندگان بدانند یک زمانی، رهبرجمهوری اسلامی ایران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضایی داشته باشد، صرفا به دلیل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی براین مسند حساس و حیاتی گمارد و اعتنایی نیز به خسارت های برخاسته ازاین انتخاب نادرست نکرد.
۱۷ – دوسه ماه پیش، بیست و پنج پرسشِ شرعی و سیاسی - اجتماعیِ خود را برای بیست ویک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گویند. بجز یکی، هیچ یک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع وعلمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسیاری از بزرگان ما را در خود خمیر کرده است. فضای تلخِ امنیتی ای که متاسفانه تحت مدیریتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدیر و استاد ودانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمایندگان مجلس را، که جلیقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذلیلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صیانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمایندگی خود نجوا می کنند و ذلیلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بیگانگان در فجایعِ جاریِ جامعه می گویند. کدام بیگانه بقدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ این نظام فلک زده را به زیرِ چرخ برده، وهمزمان جیبش را خالی کرده است؟ از آینه ی شفافِ من نا امید نشوید. این آینه، برای رؤیتِ جمالِ دلنشینِ شما، پایکوبی می کند.
رهبرگرامیِ ما،
۱۸ - درشهری دور، به دیدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پیش از آنکه گفتگویی دربگیرد، دیدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، یک سینی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق یک عادتِ جاری، تلفن های همراهِ خود را در آن سینی نهادند و سینی را به جایی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آینه ای که پیش روی مبارکتان قرار داده ام نیک آیا می نگرید؟ می بینید پایه های تختِ رهبری شما برچه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟
۱۹ – یک روز درهمین نزدیکی ها، هفت پرسشِ صریحِ خود را برای جناب سید محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگوید. پاسخ نگفت. شخصا به دیدارایشان رفتم. وی درهمان ابتدای سخن، قاطعانه گفت : " آقای نوری زاد، من به سئوال های شما جواب نمی دهم". از او رنجیدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هریک از ما ظرفیتی برای شنودنِ فحش های رکیک مخالفان خود داریم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسین شریعتمداری لبریز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. درعین حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری درمیان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پرکردنِ گودالِ عمیقِ نفرتِ مردمان نیست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعریف شود و همه بدانند ترس از سایه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.
۲۰ – ما شما را شجاع می خواهیم. بسیار شجاع. چه کنیم، این شجاع خواهیِ ما، همان است که از روحیه ی جنابِ شما فهم کرده ایم. آینه ی من نیز بی تاب نمایشِ شجاعتِ شورانگیز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در میان دایره ی سپاهیان، وسعتِ امنی پدید آورده اید، از خواست های بطئیِ ما مردمان فاصله گرفته اید. این روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شریف و مردمیِ ما یا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشیده اند، یا به حاشیه رانده شده اند، یا منزوی اند، ویا درحال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شیرین قاچاقِ هزار جورکالا و دلارهای نفتی وغیرنفتی آلوده است، بله، این پاسداران، برچهارستون زیر وبالای مسند ها و منصب های سرزمین ما قفل بسته اند و همینان باقیِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اینان امروز بظاهرمطیع اوامرشمایند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همین که یک روزسربرزمین سرد بگذارید، فردای آن روز، همین پاسدارانِ سیری ناپذیر، پوست از تن ایران و ایرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، درخفا از این پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهید که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشیدن اموال مردم بردارند. فکر می کنید آیا به سخن شما اعتنایی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نورچشم به این دل ببندید که اگر سردار و شهردار دیگری جای احمدی نژاد را بگیرد، نگرانی های امروزین شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اینان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسیب های دلخراشی که برمردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشید. وهرگز نیز با به رخ کشیدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند برداغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و بخیال خام خود سربه هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.
۲۱ – دیداری داشتم با یکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. درآن دیدار وقتی ترس را دیدم که همچون تن پوشی برتن این بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بریده بریده، نایِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم : چرا ما نباید ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببینیم؟ ای رهبر گرامی، طریقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروی، وقتی در کانونی از ترسندگیِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرومی ِکشد و درخود فرو می میرد، چرا ما بسیار سریع تر از او فرو نپاشیم و فرو نمیریم؟
رهبرگرامی ما،
دوست دارم با همان شجاعت کم نظیری که این روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گیرد، فرمان صادر کنید بانیان و علت های انشقاق مردمان از میان برچیده شوند. انتخابات مجلس درپیش است. ما که نمی خواهیم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سرداده ایم، هم استقلال را وهم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببینیم؟ هیچ آیا از خود پرسیده اید با ریسمانی که چین و روسیه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ایم، کدام آزادی؟ وبا نکبتی که از معارف دینی افراشته ایم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نیست مگر این که مردم خود را به بازی بگیریم و بدانها بها بدهیم. واین که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جایگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستیم. زندانیان سیاسی را و رقبای سیاسیِ خود را آزاد کنیم و از انتقاد نهراسیم و نآآن سوتر از خود و خویشانِ خود، برای دیگران نیز حق حیات قائل شویم.آینه ی زلال ما، سخت مشتاق رویت جمال مبارک شماست. آنجا که درآن جمال نورانی، خیرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام
همراه و دوستدار شما : محمد نوری زاد
بیست وپنجم مهرماه سال نود
Azadikhah - هلند - تکسل
|
من خودم همین را در زندان، از بازجوی کودن و بی سواد خودم پرسیدم. که: شاه با آن همه تبلیغی که ما از نامسلمانی او هوار کشیدیم، به یک اصولی پایبند بود. از موارد خاص که بگذریم، مثلا به یک زندانی اجازه می داد بعد از اتمام محکومیتش، به سر کار قبلی اش برود. یک دانشجو بعد از زندان به سر کلاسش برمی گشت. یک استاد نیز. هرگز در آن زمان به خانواده ی زندانیان کاری نداشت. حریم خصوصی مردم محترم بود. وقتی هم که دید مردم نمی خواهندش، چمدانهایش را بست و رفت و از وقوع یک جنگ داخلی جلوگیری کرد. و خیلی حرفهای دیگر. که بازجوی بی سواد و کودن من در پاسخ به حرفهای من گفت: شاه همین کارها را کرد که ور افتاد. ما که خیال ور افتادن نداریم!. محمد نوری زاد |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Azadikhah - هلند - تکسل
|
واقعا از داخل ایران خامنه ای و حکومتداریش را هدف قرار دادن هم شجاعت میخواهد هم آزادگی .وقتی میگویید ما مردم بی گناه را کشتیم و غارت کردیم و آوراه از صد تا فحش برای یک رهبر مذهبی بدتره.مطمئنم در آینده ای نه چندان دور در کتاب های ادبیات فرزندان ما بخش هایی از نامه های نوری زاد به عنوان نامه ی مردم زیر ظلم و ستم به یک حاکم ظالم درج خواهد شد و تاریخ خامنه ای را رو سیاه خواهد خواند و افرادی چون نوری زاد که وجدانشان بیدار شد و از راه اشتباه گذشته برگشتند نام نیکی از خود به یادگار خواهند گذاشت. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
Azadikhah - هلند - تکسل
|
لینک مصاحبه با محمد نوری زاد:https://www.dw-world.de/popups/popup_single_mediaplayer/0,,15501176_type_audio_struct_9997_contentId_6650612,00.html |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
پریستوک - ایران - تهران
|
اگر درست متوجه شده باشم این خیلی مشنگه. من حوصله نداشتم تا انتها بخونم ولی می خواد فیلم درست کنه بده علی گدا که چی بشه! همه ی این شکنجه ها به دستور خودش انجام می شه!!! یا هی نامه می نویسه خب داره یاسین تو گوش خر می خونه. این اگه می خواست قانونمند عمل کنه باید به مقامات بین المللی نامه می نوشت پس این هم شیادی بیش نیست که داره با این کاراش پاچه خواری علی چلاق و می کنه. |
سهشنبه 10 آبان 1390 |
|
hassan5 - ایران - تهران
|
در این مورد که زندانی شدن نوریزاد بدستور مستقیم شخص خامنه ای بوده شکی نیست.من فکر میکنم ازاد سازی پس از ارسال نامه از زندان فقط یک تاکتیک از طرف خامنه ای است برای جلوگیری از ریزش بیشتر ساندیس خور هاو ضمنا ترس از خلوتی انتخابات باصطلاح داغ کردن تنور انتخابات .بیچاره نوریزاد نا خود اگاه یگ وسیله است نمیداند که از این امام زاده معجزه ای برنمیاید این امامزاده کور میکند ولی شفا نخواهد داد |
چهارشنبه 11 آبان 1390 |
|
afshinmehr1351 - ایران - کرج
|
بنده آقای نوری زاده را ازنزدیک میشناسم.زادگاهشان روستای یوسف آباد درشهریار است.به شرف او درود میفرستم زیرا با موقعیتی که قبلاداشت ومیتوانست خیلی کارها انجام دهدولی چشم برحقایق نبست وبابت آزادگی اش چه سختی وناملایماتی که نکشید.من بعنوان هم دهی به ایشان افتخار میکنم. |
چهارشنبه 11 آبان 1390 |
|