اسلام ایرانی و اسلام عربی
اسلام ایرانی و اسلام عربی
اکبر گنجی
روزنامه نگار و پژوهشگر
یکم- طرح مسأله: هجوم یک پارچه ی اصول گرایان- خصوصاً روحانیت و مراجع تقلید- به "مکتب ایرانی"، نفی "اسلام ایرانی" و هرنوع ایران گرایی تحت عناوینی چون ناسیونالیسم و شرک، پرسش برانگیز است.جنگ قدرت/ثروت میان اصول گرایان رویدادی قابل فهم است، اما مدعیات شعاری فاقد کمترین شاهد و قرینه ی مثبت مدعا،قابل تأمل است.
اصول گرایان به جنگ چیزی رفته اند که درک درستی از آن ندارند، یا نمی خواهند داشته باشند. اینان اگر به مباحث روحانیت نواندیش قبل از انقلاب بنگرند، پس رفت خود را بهتر در خواهند یافت.
"ایرانی" و "اسلامی" دو برساخته ی تاریخی اند.ایرانی بودن به چیست؟ اسلامی بودن به چیست؟ به عنوان مثال،آیا موجودی به نام "فلسفه ی اسلامی" معنا دارد؟ اگر فلسفه به معنای استدلال عقلی و تبعیت محض از دلیل/برهان باشد،فلسفه ی یهودی/مسیحی/اسلامی/هندویی فاقد معنا خواهد بود. اما فلسفه ی فیلسوفان مسلمان/فلسفه ی فیلسوفان یهودی/فلسفه ی فیلسوفان مسیحی موجه خواهد بود (البته فلسفه در مقام تعریف/پیشینی با فلسفه در مقام تحقق/پسینی تفاوت دارد).
همین حکم درباره ی معماری صادق است."معماری اسلامی" معنا ندارد، "معماری معماران مسلمان" موجه است.علوم اجتماعی مدرن، علومی تجربی هستند. یعنی در مقام داوری، تجربه داور صدق و کذب نظریه های علمی است. اگر داوری بر عهده ی تجربه باشد، برساختن علوم انسانی تجربی اسلامی معنای محصلی نخواهد داشت.
"ایرانی" بودن- یا به تعبیر دقیق تر "هویت ایرانی"- هم برساخته ای تاریخی است.باید دید چه ارکانی ایرانیت را می سازند تا سپس براساس آن بتوانیم چیزی را ایرانی بخوانیم.به عنوان نمونه، هانری کربن در کتاب اسلام ایرانی همین مقصود را دنبال می کرد.به تعبیر دیگر، براساس نوعی روایت تاریخی،"اسلام ایرانی" را بر می سازد.
باید این نکته را به خاطر سپرد که نه امر یک پارچه ای به نام هویت وجود دارد، نه افراد دارای هویت واحدی هستند. فرد می تواند به طور همزمان چندین هویت متفاوت(هویت متکثر) داشته باشد/دارد.اگر چه ممکن است یکی از هویت هایش بر بقیه ی آنها غلبه داشته باشد.
دوم- حقیقت دین و اسلام تاریخی: فقیهان به گونه ای سخن می گویند که گویی یک "ذات" ثابت و صلب به نام اسلام وجود دارد و روحانیت هم مفسر رسمی این ذات ثابت است.حتی سید محمد خاتمی "حقیقت دین" را از "دین تاریخی" جدا کرده و گفته است:
"ما یک حقیقت دین داریم که نزد خداست و بر قلب پیامبر نازل کرده است و یک دین تاریخی داریم که در تاریخ تحقق پیدا کرده است.تفکیک عادتها و سنتها و تعصبها به نام دین و نهادینه شدن آنها با آنچه حقیقت دین است مسأله مهم و البته حساس و ظریفی است. باید ببینیم در دین تحقق یافته چه دیدی حاکم بوده است؟ و آیا در حقیقت دین هم همین دید وجود دارد؟ مایه ی دین؛ امر قدسی و حقانی است باید هوشیار باشیم که امر تاریخی و زمانی و مکانی بجای امر مطلق و حقانی ننشیند"[۱].
غافل از این که امری فراتاریخی/غیرتاریخی/ناتاریخی به نام "حقیقت دین" وجود ندارد. پیامبر گرامی اسلام موجودی تاریخی بود/هست. آنچه بر "قلب پیامبر" نازل شد،نمی توانسته حقیقت غیر تاریخی باشد، برای این که در تاریخ نازل شده است.آن چه در طول ۲۳ سال از زبان محمد برون آمد، چگونه می توانست غیر تاریخی باشد.آن حقیقت،به زبان در آمد که برساخته ای تاریخی است. به لسان قوم(فرهنگ اعراب) ریخته شد که برساخته ای تاریخی بود.یعنی، متناسب با سطح معلومات نظری و نحوه ی زیست آنان بود.مگر فقیهان مسلمان نگفته اند که اکثر احکام و فرامین قرآن امضایی اند؟ معنای این سخن چیست؟
پیامبر برساخته های تاریخی اعراب(حج،قصاص، و...) را با اندکی اصلاح تأیید کرد.این مدعا را نمی توان محدود به احکام فقهی کرد.در حوزه ی اعتقادات نیز همین حکم جاری و ساری است. به گفته مفسران مسلمان، جن یکی از باورهای اساسی اعراب بود که پیامبر هم آن را وارد قرآن کرد.الله و رحمان و عزیز خدایان اعراب بودند. پیامبر گرامی اسلام همه ی خدایان آنان را به یک خدا تبدیل کرد(الله) و باقی خدایان آنان را به اسمای حسنای الله مبدل ساخت. بهشت و جهنم قرآن،تماماً پدیده ای تاریخی است و همه ی آن تصاویر، تصاویر خوشایند و بدآیند اعراب جزیرة العرب است."قلب پیامبر" به دو معنا برساخته ای تاریخی است.اول- به عنوان بخشی از جسم پیامبر به عنوان فردی که در تاریخ خاصی به دنیا آمده و در تاریخ خاصی از دنیا رفته است. دوم- به عنوان مفهومی نظری. مردم جزیرة العرب، "قلب" را محل ادراک به شمار می آوردند.به همین دلیل قرآن "قلب پیامبر" را مهبط وحی قلمداد کرده است، نه "مغز/ذهن" پیامبر را.
بدین ترتیب می توان پرسید:آن "حقیقت" غیر تاریخی دین کجاست؟ اصل دین(کتاب و سنت معتبر) برساخته ای تاریخی است، چه رسد به فهم دین و اعمالی که مسلمین در طول تاریخ انجام داده اند. اگر چیزی به نام حقیقت دین در نزد خداوند وجود داشته باشد، بشر بدان دسترسی ندارد. تنها امری که در اختیار قرار دارد، همین کتاب و سنت معتبر تماماً تاریخی است.
سوم- اسلام غیر ایرانی :اسلام بدون ایران و ایرانیان از مهمترین دستاوردهای فکری خود محروم خواهد شد.به بخش کوچکی از کارنامه ی ایرانیان در اسلام بنگرید:
۱-۳- فلسفه: ابونصر فارابی،ابوالحسن عامری، ابن مسکویه، ابوعلی سینا،بهمنیار،خواجه نصیرالیدن طوسی،شهاب الدین سهروردی، ملاصدرا،
۲-۳- متفکران بزرگ شیعه ی اسماعیلی:ابوحاتم رازی،حمیدالدین کرمانی،ناصر خسرو قبادیانی.
۳-۳- متکلمان:امام احرمین جوینی، امام فخر رازی، امام محمد غزالی،
۴-۳- مفسران: طبری، زمخشری،
۵-۳- عارفان:حلاج،جنید، شیخ ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، سنایی، عطار،مولوی، شبستری،با کمی همدلی: سعدی و حافظ.
۶-۳- محدثان: ابن ماجه، کلینی،
۷-۳- صاحبان صحاح سته: نویسندگان کتاب های شش گانه ای که روایاتشان از نظر اهل تسنن صحیح تلقی می شود،همگی ایرانی اند. صحیح بخاری محمد بن اسماعیل بخارى (۱۹۴ - ۲۵۶) ، الجامع الصحیح مسلم بن حجاج قُشَیرى نیشابورى (۲۰۶ - ۲۶۱) ، سنن ابن ماجه محمد بن یزید بن ماجه قزوینى (م ۲۷۳ ق)، سنن ابی داوود ابوداوود سجستانى (م ۲۷۵ ق)، جامع ترمذی محمد بن عیسى ترمذى (م ۲۷۹ ق) و سنن نسائی احمد بن شعیب نسائى (م ۳۰۳ ق).
۸-۳- فقیهان: ابوحنیفه،
۹-۳- نحو: سیبویه،
فقیهان حاکم در حالی به جنگ ایران و ایرانی رفته اند که بزرگان عرب بیش از ایرانیان به نقش آنها در برساختن اسلام تأکید کرده اند. ابن خلدون در جلد دوم مقدمه فصلی تحت عنوان "در این که بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند" گشوده و می گوید این یکی از شگفتی هاست که دینی که زبانش عربی است و در میان اعراب زاده شده، بیشتر عالمان علوم نقلی و عقلی اش ایرانی اند.ابن خلدون در تبیین این واقعیت آن را به شهرنشینی ایرانیان و بدوی بودن اعراب باز می گرداند.می گوید:
"ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند،چنان که صناعت نحو سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه ی آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتندهمچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند...و همه ی عالمان اصول فقه چنان که می دانی و هم کلیه ی علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و به جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد...عالمان علوم شرعی یا اکثر ایشان ایرانی بودند.و اما علوم عقلی...به ایرانیان اختصاص یافت"[۲].
۱۰-۳- سیاست: از دانش که بگذریم، نوبت به کشورداری می رسد. اعراب مسلمان بسیاری از امور کشورداری را از ایرانیان آموختند. "دیوان" در زمان عمر از ایران کپی شد.ابن خلدون در جلد اول مقدمه فصلی(فصل ۲۸) تحت عنوان "در این که تازیان نسبت به همه ی ملتها از سیاست کشورداری دورترند"، گشوده و می گوید کشورداری از آن جوامع توسعه یافته ی شهری است، نه مناطق بدوی بیابانی.ابن خلدون وقتی به گذشته می نگریست که اعراب بیابان نشین به دیگران چه کرده اند،می نویسد:
"خوی آنان غارتگری است که هر چه را در دست دیگران بیابند می ربایند و تاراج می کنند و روزی آنان در پرتو نیزه های ایشان فراهم می آید. و در ربودن اموال دیگران به اندازه و حد معینی قائل نیستند بلکه چشم ایشان به هرگونه ثروت یا کالا یا ابزار زندگی بیفتد آن را غارت می کنند...تمام هم ایشان مصروف ربودن اموال مردم از راه غارتگری یا باج ستانی است...اگر از آغاز خلقت به کشورهایی بنگریم که تازیان آنها را با جهانگشایی و زور متصرف شده اند، خواهیم دید که چگونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته و سرزمین های آباد و مسکون آنها ویران و خالی از جمعیت شده است چنان که گویی آن ممالک به کلی دگرگون گردیده است"[۳].
اسلام شناس معاصر عرب،محمد عابد الجابری،برای آن که از تندی مفهوم "غارت" بکاهد، مفهوم "غنیمت" را جایگزین آن کرده است. اما او هم در کتاب عقل سیاسی در اسلام غنیمت گیری از دیگران را اساس عقل سیاسی اعراب به شمار می آورد. می گوید عمر پس از این که به جای ابوبکر نشست،نخستین اقدام او فرمان حمله ی به ایران بود. به گفته محمد عابد الجابری عمر برای تحریک اعراب به آنها می گوید،جزیرة العرب فاقد منابع است، اما ایران پر از منابعی است که به درد غنیمت میخورد. سخن او چنین بود:
"حجاز شما را جز سرزمینی بی ثمر و غنیمت نیست و اهل آن جز به اندک نمی رسند. کجایند آن گروه از مهاجران که در پی وعده ی خداوند هستند.سفر کنید در زمینی که خداوند به شما وعده داده که به شما به ارث بدهد".آن جوامع توسعه یافته ی شهری است،
عابد الجابری می نویسد فتح سریع ایران در درجه ی اول معلول شرایط داخلی آن کشور بود.اما محرک اصلی سپاه اعراب برای حمله ی به ایران "غنیمت" بود: "اکثریت توده ی مسلمان که از "نو مسلمانان" قریش و اعراب و نیز "منافقان" تشکیل می شدند، اصولاً با انگیزه ی غنیمت، در این فتوحات شرکت می کردند و این وضعیت، چنان که پیش از این دیدیم حتی در زمان پیامبر نیز حاکم بود. ولی اکنون، و با آغاز دوره ی خلافت عمربن خطاب،"غنیمت" از وزن و شأن بسیار بیشتری برخوردار شد:نخست برای آن که سپاهیان بسیج شده برای فتح، این بار،مجموعه قبایل عرب بودند،از جمله آنان که مرتد شده و تنها به زور اسلحه، دوباره به اسلام گرویده بودند...دوم بدان سبب که غنایم "فتوحات بزرگ" از همان آغاز فتح شام و عراق، چه از لحاظ کیفی و چه از لحاظ کمی، کاملاً با آن چه قبایل عرب، عادت داشتند تا در جنگ های درون شبه جزیره به آن دست یابند،تفاوت داشت"[۴].
عابد الجابری می نویسد سهم هر جنگجوی عرب پیاده در جنگ قادسیه هفت هزار و صد و سهم هر سواره دو برابر آن بود.به نوشته او، خمس فتح قادسیه که نصیب مرکز(مدینه) شد، حداقل دوازده میلیون و حداکثر شصت میلیون درهم بود[۵].غنایم ایران را در مرکز براساس میزان "نزدیکی و خویشاوندی" با پیامبر تقسیم می کردند.بدین ترتیب، با سرازیر شدن غنایم ایران(غارت به گفته ی ابن خلدون) شکاف طبقاتی پدیدار شد.جامعه ی ثروتمند ایران به جزیرة العرب فقیر متصل شد و آن را سیراب می کرد.
محل نزاع فراموش نشود، اگر عامل غارت/غنیمت که به قول ابن خلدون خوی تازیان بود را کنار بگذاریم، اعراب کشورداری را هم از ایرانیان آموختند.
چهارم- اسلام دهاتی و شهری: فقیهان حاکم می توانند بگویند که ما مخالف سهم چشمگیر ایرانیان در علوم اسلامی نیستیم(خدمات ایرانیان به اسلام به قول مرتضی مطهری)،اما این چه ارتباطی به اسلام ایرانی دارد؟ حتی اگر بپذیریم که همه ی علوم گوناگون اسلامی را ایرانیان برساخته اند، باز هم "اسلام ایرانی" یا "اسلام غیر ایرانی" فاقد معناست و از اولی نمی توان دومی را استنتاج کرد.
حقیقت این است:اسلامی که شهریان بر ساخته اند،"اسلام شهری" است.اسلامی که دهاتی ها بر ساخته اند،"اسلام روستایی" است. اسلامی که اعراب برساخته اند،"اسلام عربی" است. اسلامی که ایرانیان برساخته اند،"اسلام ایرانی" است.این مدعای آیت الله مرتضی مطهری است. می گوید:
"فقیه کارش استنباط و استخراج احکام است اما اطلاع و احاطه ی او به موضوعات و به اصطلاح طرز جهان بینی اش در فتواهایش زیاد تأثیر دارد. فقیه باید احاطه ی کامل به موضوعاتی که برای آن موضوعات فتوا صادر می کند داشته باشد.اگر فقیهی را فرض کنیم که همشیه در گوشه ی خانه و یا مدرسه بوده و او را با فقیهی مقایسه کنیم که وارد جریانات زندگی است، این هر دو نفر به ادله ی شرعیه و مدارک احکام مراجعه می کنند. اما هر کدام یک جور و یک نحو بخصوص استنباط می کنند...اگر کسی فتواهای فقها را با یکدیگر مقایسه کند و ضمناً به احوال شخصیه و طرز تفکر آنها در مسائل زندگی توجه کند می بیند که چگونه سوابق ذهنی یک فقیه و اطلاعات خارجی او از دنیای خارج در فتواهایش تأثیر داشته به طوری که فتوای عرببوی عربمی دهد و فتوای عجم بوی عجم. فتوای دهاتی بوی دهاتی می دهد و فتوای شهری بوی شهری"[۶].
انکار این حقیقت،جای تعجب است.نه تنها فرهنگ ایران پیش از اسلام، که فرهنگ یونانی هم وارد اسلام شد. عالمان مسلمان وقتی با کتاب اخلاق نیکوماخوس ارسطو آشنا شدند، "اخلاق اسلامی" را بر اساس نظریه ی حد وسط (میان دو حد افراط و تفریط) او برساختند.نظریه ی حد وسط اساس کتاب های اخلاق اسلامی عالمان مسلمان است.قرآن نه تنها فاقد چنین نظریه ای است، بلکه می تواند خلاف آن را در قرآن نشان داد."فلسفه ی اسلامی" براساس فلسفه ی فیلسوفان یونانی(خصوصاً افلاطون و ارسطو)برساخته شد.همین موضوع باعث رنجش برخی از اهل شریعت شد تا آنجا که شیخ بهایی می گفت:
چند و چند از حکمت یونانیان حکمت ایمانیان را هم بخوان
و جامی می گفت:
حکمت یونانیان پیغام نفس است و هوا حکمت ایمانیان فرموده پیغمبرست
فقیهی چون ملامحمد طاهر قمی هم می گفت:
ز جهل گشته فلاطونی و ارسطویی فتاده دور ز راه ائمه ی اطهار
من استفاده علم از در مدینه کنم مرا به حکمت یونانیان نباشد کار
مفسر بزرگی چون طبرسی در تفسیر مجمع البیان ، جهنم را براساس ادبیات یونانی بر می سازد. افسانه ی سیزیف و عذابی که خدایان برای او وضع کردند را به خاطر بیاورید.سیزیف محکوم شد تا سنگی بزرگ را به بالای بلندی ببرد.وقتی او به بالا می رسید، سنگ به پائین فرو می افتاد. او موظف بود دائماً این عمل را تکرار کند. در عصر ترجمه ی متون یونانی، این داستان به گوش عالمان مسلمان رسیده بود.طبرسی در تفسیر سوره ی مدثر در شرح عذاب های جهنم می نویسد:
"آن کوهی است از سنگ صاف در آتش که او را مجبور می کنند از آن بالا رود تا به قله ی آن برسد و چون به آنجا رسید سقوط می کند و می افتد به پایین آن، دوباره مجبورش می کند بالا رود...و برای همیشه این عذاب اوست"[۷].
تمامی تصاویر بهشت و جهنم قرآن عربی است. یعنی با توجه به وضعیت جزیرة العرب- بیابان های خشک کم آب و بدون باغ و بستان، با هوای سوزان و آفتابی- برساخته شده است. اگر پیامبر اسلام در سیبری متولد شده بود،آن تصاویر، تصاویر دیگری می شد.
به گفته ی محمد عابد الجابری، حقیقت و روح فلسفه در مغرب و مشرق جهان اسلام از یکدیگر متمایز است و این دو سنخیتی با یکدیگر ندارند. او سه نوع عقل را از یکدیگر متمایز می سازد. "عقل یونانی" که اساسش استدلال و برهان است و کاملاً انتزاعی است. "عقل ایرانی" که عرفانی/شهودی/گنوسی است."عقل عربی" که بیانی است.عقل بیانی برپایه ی متن درست شده و در بلاغت،"تشبیه" را برساخته است. در کلام،"دلالت امر شاهد بر غائب" را برساخته و در علم اصول فقه، قیاس فقهی را درست کرده است.نوعی تجربه گرایی در این نوع از عقل نهفته است.
به گفته ی او، هر نوع عقلی در محیطی می روید و کاملاً "رنگ و بوی" آن محیط را به خود می گیرد.محیط را به "جغرافیای فرهنگی باورها" فرو می کاهد و می گوید عقل عربی، در محیط عربی رشد کرده است. عقل ایرانی هم در محیط ایرانی پدیدار شده است.او ابن سینا،فارابی، سهروردی، ملاصدرا و غزالی را نمادهای عقل ایرانی به شمار آورده و تمایز چندانی بین مدعیات ابن سینا و غزالی قائل نمی شود.به گمان او، ابن رشد نماد عقل عربی است. مدعای اساسی اش این است:ابن رشد فلسفه را با دیانت و مابعدالطبیعه نیالود، اما ابن سینا بنیانگذار چنین رویکردی است.عقل ایرانی سعادت دنیوی این جهانی را آن جهانی کرده است.اما عقل عربی می دانست که فلسفه شریعت نیست و سعادت امری زمینی و متعلق به همین جهان است.
به گمان او، استبداد،زاویه نشینی و تسلیم متعلق به عقل ایرانی است،اما کرامت، سخاوت و جوانمردی نشانه ی عقل عربی است.فرمانبرداری و تسلیم شدن در برابر سلطان را اعراب از ایرانیان آموختند.به همین جهت اکثر کتاب های اخلاق سلطانیه از سوی ایرانیان نوشته شده است. در عین حال اعتراف می کند که ایرانیان بودند که به زبان عربی قوت بخشیدند.علمای بزرگ اسلام، ایرانی بوده اند.
به مدعیات الجابری کاری نداریم. محل نزاع تأثیر محیط(جغرافیای فرهنگی) در دیانت و برساختن اسلام های گوناگون(اسلام ایرانی، اسلام عربی، اسلام یونانی،اسلام افغانی و...)است. مطهری می گفت "اسلام فقیهانه" شهری، دهاتی،عرب،عجم داریم که همه ی آنها بوی محیط تکوینشان را می دهند. الجابری هم می گوید که اسلام رنگ و بوی محیط را به خود می گیرد. منتها، در مقام داوری، او عقل عربی را عقل اسلامی به شمار می آورد.اسلامی که در ایران رشد کرد، رنگ و بوی ایران را به خود گرفته است.
اسلام و تشیع کنونی همان نیست که در ابتدأ وارد ایران شد.این برساخته های تاریخی، به مرور بزرگ و بزرگ تر شده اند.چاه های جمکران رفته رفته به ارکان "اسلام ایرانی" تبدیل شده/می شود.فقیهان منکر "مکتب ایرانی"، نظریه ی "ولایت مطلقه ی فقیه" را به اساس "اسلام ایرانی" تبدیل کرده/می کنند، به گونه ای که "توحید" به "ولایت مطلقه ی فقیه" تقلیل یافته و منکر "ولایت فقیه" به کافر/مشرک تبدیل می شود."اسلام فقیهانه ی ایرانی" معاصر ولی فقیه را جانشین خدا کرده و توحید را به "ولایت فقیه" فروکاسته است.
وجود قرائت/روایت/خوانش های گوناگون از اسلام مورد تأیید آیت الله خمینی هم بود. او با توجه به عامل/منافع اقتصادی؛ می گفت دو گونه اسلام وجود دارد:"اسلام پابرهنگان" و "اسلام سرمایه داری. به سه شاهد زیر از مدعای او بنگرید که تمام آنها متعلق به آخرین سال عمر اوست:
۱-۴- پیام ۱۱/۱/۱۳۶۷ :"مردم شجاع ایران با دقت تمام به نمایندگانی رأی دهند که متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئولیت کنند، و طعم تلخ فقر را چشیده باشند، و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنجدیدگان تاریخ، اسلام عارفان مبارزهجو، اسلام پاکطینتان عارف، و در یک کلمه، مدافع اسلام ناب محمدی باشند. و افرادی را که طرفدار اسلام سرمایهداری، اسلام مستکبرین، اسلام مرفهین بیدرد، اسلام منافقین، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان، و در یک کلمه، اسلام امریکایی هستند طرد نموده و به مردم معرفی نمایند"[۸].
۲-۴- پیام ۱۴/۶/۱۳۶۷:"متأسفانه هنوز برای بسیاری از ملتهای اسلامی مرز بین "اسلام امریکایی" و "اسلام ناب محمدی" و اسلام پابرهنگان و محرومان، و اسلام مقدسنماهای متحجر و سرمایهداران خدانشناس و مرفهین بی درد، کاملاً مشخص نشده است"[۹].
۳-۴- پیام ۳۰/۶/۱۳۶۷:"تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهندۀ اسلام ناب محمدی، اسلام ائمۀ هدی،اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرم آورمحرومیتها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبندۀ سرمایهداری مدرن و کمونیسم خونآشام و نابود کنندۀ اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط ، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی درد، و در یک کلمه اسلام امریکایی باشد"[۱۰].
فقط عامل/منافع اقتصادی موجب روایت های مختلف از کتاب و سنت معتبر نمی شود، عوامل سیاسی،فرهنگی،اجتماعی، نظامی، جغرافیایی،شهری، روستایی و... هم در فهم دینی پیچ و تاب ایجاد می کند. به همین دلیل،اسلام نظامیان بوی نظامی می دهد، اسلام شکنجه گران بوی شکنجه می دهد.اسلام عربی، اسلام ایرانی، اسلام افغانی؛ سه واقعیت انکار ناکردنی اند.
پنجم- نتیجه :تبلیغاتی که مراجع تقلید/فقیهان علیه "اسلام ایرانی" به راه انداخته اند ناموجه است. خوانش/روایت/قرائت متون مقدس دینی متأثر از عوامل اقتصادی، سیاسی،فرهنگی، نظامی، اجتماعی، جغرافیایی است."واقعیت پلورالیسم" انکارناکردنی است. در جهان واقع، چیزی به نام اسلام وجود خارجی ندارد.جهان واقع پر از "اسلام ها" است. به همان نحو که یهودیت ها،مسیحیت ها،مارکسیسم ها، لیبرالیسیم ها و...وجود دارد. تنها راه زدودن تنوع و ایجاد وحدت، سرکوب است. اگر مسلمانی به دقت در اسلام خود تأمل کند، در خواهد یافت که اسلامش شهری است یا دهاتی؟ ایرانی است یا عربی؟ صلح طلب است یا جنگ طلب؟ بنیادگراست یا تجددگرا؟ فقیهانه است یا عارفانه؟
پاورقی ها:
۱- رجوع شود به لینک: https://www.kaleme.com/۱۳۹۰/۰۳/۰۸/klm-۵۹۵۴۷/
۲- عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ی ابن خلدون، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، جلد دوم، صص ۱۱۵۱- ۱۱۵۰.
۳- عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ی ابن خلدون، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، جلد اول، صص ۲۸۸- ۲۸۶.
۴- محمد عابد الجابری، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه ی عبدالرسول سواری، گام نو، ص ۲۸۴.
۵- محمد عابد الجابری، عقل سیاسی در اسلام، ص ۲۸۵.
۶- مرتضی مطهری، بحثی درباره ی مرجعیت و روحانیت، مقاله ی اجتهاد در اسلام، ص ۶۰- ۵۹.
مرتضی مطهری در جای دیگری نیز به نقش شهر و منطقه در فتوای فقیه اشاره کرده و گفته است:
"معرفت رجال حدیث شیعه و سنی از یک طرف، و اطلاع بر فتاوی و فقه سایر فرق سایر فرق اسلامی از طرف دیگر، موجب می شد که گاه اتفاق می افتاد حدیثی طرح می شد و ابتدأ یک معنا و مفهوم از آن به نظر می رسد ولی بعد معظم له[آیت الله بروجردی] تصریح می کرد که این شخصی که این سئوال را از امام کرده اهل فلان شهر یا فلان منطقه بوده و در آنجا مردم تابع فتوای فلان فقیه از فقهای عامه بوده اند و فتوای آن فقیه این بوده است و چون آن شخص در آن محیط بوده و آن فتوا در آن محیط شایع بوده پس ذهن وی مسبوق به چنان سابقه ای بوده.پس مقصود وی از سئوال این بوده که سئوال کرده و جواب شنیده.وقتی معظم له،این جهات را تشریح می کرد و به اصطلاح روحیه ی راوی را تحلیل می کرد، می دیدیم که معنی و مفهوم سئوال و جواب عوض می شود و شکل دیگر به خود می گیرد"(مرتضی مطهری، بحثی درباره ی مرجعیت و روحانیت، مقاله ی مزایا و خدمات مرحوم آیت الله بروجردی، ص ۲۴۱).
۷- الفضل بن الحسن الطبرسی ، تفسیر مجمع البیان ، محمد رازی فراهانی، چاپ اول ۱۳۵۸، جلد ۲۶ ، ص ۶۶.
۸- صحیفه ی امام، جلد ۲۱، ص
۹- صحیفه ی امام، جلد ۲۱، ص
۱۰- صحیفه ی امام، جلد ۲۱، ص
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|