دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۱۷ می ۲۰۱۰
آشپزی - داستان کوتاه
خانمی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..وای خدای من، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....
خانم به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه احساسی دارم
sanama - امریکا - سیاتل
|
منم وقتی شوهرم پشت اتومبیله یه جورایی همین کارا را می کنم از بس که می گم مواظب باش /وایسا /تند نرو/راهنما بزن /خلاصه اونم جدیدا اصلا پشت ماشین نمی شینه می گه فقط تو رانندگی کن |
جمعه 13 خرداد 1390 |
|