زهر و عسل
رأی دهید
زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...استادش رفت. شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: چرا خوابیده ای؟شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!
|
|
|
|
|
|
|
|
|