مصاحبه با محسن رفیق دوست - خیلی حرف ها می ماند برای وصیتنامه ۱
مصاحبه با محسن رفیق دوست (قسمت اول )
خیلی حرف ها می ماند برای وصیتنامه
دفتر کار حاج محسن رفیقدوست با آن معماری غریب داخلی چند لایهای محل همان بنیاد نور است که میگوید ثروتش و آنچه دارد و برایش تلاش میکند را وقف آن کرده است.
نگاه و فلسفه حاج محسن به پول و ثروت با وجود شایعات ریز و درشتی که در حافظه تاریخی افکار عمومی دربارهاش ثبت شده، جالب است؛ «... مرام خدا این است که تا وقتی به کسی میبخشد که او هم به دیگران ببخشد، لذا فکر نمیکنم ثروتی که دارم و برایش تلاش میکنم باید مال خودم باشد و مال خودم بماند...»
حاج محسن چند ماهی بیشتر نیست که قلبش را عمل کرده، بعلاوه پا به 70 سالگی زندگیاش گذاشته و لذا هیجان چندان برایش خوب نیست. لذا وقتی در مقام پاسخگویی به پرسشهای صریحی که در برابرش قرار گرفته، برافروخته و هیجانزده میشود، نگرانش میشویم.
با این حال نمیشود از بحث مافیای اقتصادی، پروندههای متعدداش در بنیاد مستضعفان، نقشش درماجرای 123 میلیارد تومانی فاضل خداداد، ماجراهای برادرش مرتضی رفیقدوست فعالیتهای متعدد اقتصادیاش در زمینههای داروسازی، ساختمانسازی، بورس، کشاورزی و ... و سرانجام سوابق سیاسی، اقتصادی و نظامیاش نپرسید.
رفیقدوست اما به برخی از این پرسشها پاسخ میدهد و برای پاسخگویی به بسیاری دیگر ضبط را خاموش میکند و صریح چیزهایی میگوید که ایکاش امکان نوشتنشان وجود داشت. اما حاج محسن افشای این وقایع را به وصیتنامهاش حواله میدهد و میگوید شاید آیندگان بدانند که چه چیزها دیدیم و چرا سکوت کردیم...
چنین است مصاحبهای که پیشرو دارید مشتی کوچک از خروار انبوه ناگفتهها و پشتپردههای اقتصاد ایران است، با این حال دقت در محتوا کلیدهای نابی را از ناگفتهها به دست میدهد که تازه به نظر میرسد، بویژه آنکه رفیقدوست تمام شایعات پیرامونیاش را سیاسی یا ساخته و پرداخته حسودان میداند و همه را به 2 بیت شعر حواله میدهد.
این روزها در کشور مساله مافیای اقتصادی بحث داغ مردم است. به نظر شما آیا مافیای اقتصادی در کشور وجود دارد؟ اگر وجود دارد، ماهیت آن چیست و کجاست؟
اصولا وقتی میخواهیم راجع به مسائل اقتصادی صحبت کنیم باید ببینیم این سوال شما امکان پیدایش دارد یا نه؟ آیا شرایطی در کشور وجود داشته که مافیای اقتصادی به وجود بیاید یا نه؟ کشور ما تا پیش از انقلاب اسلامی با یک اقتصاد بسته هزار فامیل اداره میشد. خود من پس از 10 سال که در سپاه بودم و 10 سال هم به بنیاد مستضعفان رفتم و اموال مصادرهای را در اختیار گرفتم، فهرست صاحبان اینها را که مطالعه میکردم؛ میدیدم مثل یک بافت به هم تنیده به هم ارتباط دارند و شاه و فامیل شاه و هر کس به آنها وابسته است به مافیای اقتصادی قبل از انقلاب وصل است. در آن نظام هر کس به هرم قدرت نزدیک میشد کمکم میتوانست به ثروتمندی از راه غیرصحیح ولو قارونی تبدیل شود.
اما پس از انقلاب ما در اداره اقتصادی جامعهمان بنا به همان دلیلی که قبل از انقلاب داشتیم، آمدیم کاری کنیم که آن اقتصاد نباشد تا یک عده افراد ثروتمند قارونی خارج از دایره مردم به وجود نیایند، اما از این طرف بام افتادیم و یک اقتصاد کاملا بسته دولتی ایجاد کردیم. دولت همه کارخانهها را در اختیار گرفت و تجارت را تحت کنترل شدید دولت درآوردیم.
یادم است تا سال 1368 که به بنیاد رفتم هنوز بخش خصوصی اجازه ورود یک کیلو آهن را نداشت و مراحل تهیه و توزیع کالا و کنترل شدید بر واردات و صادرات رواج داشت. این سیستم به صورت طبیعی سبب شده عدهای بتوانند از این راه خوب بهرهبرداری کنند و به تعبیر شما مافیای اقتصادی به وجود بیاید. اگر الان در کشور ما افرادی هستند که وقتی از بیرون نگاه میکنید میبینید به ثروتهای افسانهای رسیدند، استفادهکنندگان از همان وضع بعد از انقلاب هستند که توانستند در اقتصاد دولتی ارتباط برقرار کنند و به این ثروت برسند.
خلاصه کنم؛ مافیای اقتصادی یعنی اقتصاد کلان زیرزمینی، اما من در کشورمان هنوز این مافیا را نمیشناسم. هنوز که هنوز است اقتصاد کشور را اقتصاد سالمی نمیدانم و به اقتصاد آزاد معتقدم. در یک اقتصاد آزاد ممکن است عدهای هم ثروتمند شوند، اما از آن طرف شغل زیاد میشود، توزیع ثروت زیاد میشود و رقابت سبب پیشرفت و تولید میشود.
برخی معتقدند شاید الان هم نزدیکی به قدرت شرط ثروتمند شدن باشد. شاهد این قضیه تشکیل کانونهای بزرگ قدرت و ثروت مثل همین بنیاد مستضعفان است. شما این تحلیل را قبول دارید؟
بحث کمی فرق کرد. ما الان در قانون اساسیمان 3نوع اقتصاد داریم؛ دولتی، تعاونی و خصوصی.
بخش تعاونی به دلایل مختلف که من مطالب زیادی برایش دارم، پا نگرفت.
در سال 60 مرا به جلسهای دعوت کردند. آنجا گفتم هر وقت دولت در تعاونی شرکت نکرد، امکان تشکیل تعاونی وجود دارد، چون تعاونی یعنی عدهای با توانهای متفاوت و سرمایههای متفاوت در یک شرکتی با هم جمع شوند و با حق رای مساوی آن شرکت را اداره کنند. کسی که در یک شرکت، هزار سهم میخرد، یک رای دارد. کسی هم که یک سهم دارد، یک رای دارد. این فقط به صورت داوطلبانه بودن امکان دارد نه به صورت نوشتن قانون. با قانون نمیشود. الان میبینیم هر چقدر دولت در این کار امکانات میآورد باز هم در عمل درست نمیشود، اما هر چه تعاونی مردمی درست شده و عدهای داوطلبانه تعاونی درست کردند، پا گرفته است.
اما با اختصاص امکانات دولتی و تکلیف کردن باز هم آن که قدرت بیشتری دارد، بیشتر میبرد. در سالهای اخیر بیشتر اقتصاد ما دولتی بوده است. در کنار این اقتصاد دولتی یک بخش خصوصی ضعیف و یک اقتصاد نیمهدولتی یا شبهدولتی هم داریم. منظور سوال شما این شبهدولتی یا نیمهدولتیهاست. اولا بنیادهایی که بعد از انقلاب به وجود آمدند در قانون اساسی ما نبودند. بنا هم نبود که باشند. انقلابی شد که در این انقلاب تشخیص داده شد عدهای از راههای غیرصحیح مالک شدهاند. از آنها سلب مالکیت شد. حالا با این اموال چه کنیم؟ باید آنها را یکجا جمع کرده و بعد تکلیفش را روشن کنیم. بخش اعظم آنها ملی شد و به وزارتخانهها رفت. پیش از آن در وزارتخانهها نبود. اگر شما به وزارت صنایع قبل و بعد از انقلاب نگاه کنید خواهید دید قبل از انقلاب وزارت صنایع کارخانه نداشت. این که مالکیت کارخانهها درست نبود و دست صاحبان اصلیاش نبود، بحث دیگری است، اما در هر حال وزارت صنایع کارخانهدار نبود، ولی بعد از انقلاب کارخانهدار شد.
یک مقدار دیگر هم ماند. آمدیم دو سه تا نهاد درست کردیم. قرار بود همهاش در بنیاد مستضعفان جمع شود. از اول صحبت بود که در یک پروسه زمانی بنیاد اینها را اصلاح و به مردم واگذار کند که البته نشد. غیر از اینها با همان سیاست کلی نگاه به اقتصاد و مثل معروف که بچه روی پشتبام بود به او گفتیم جلو نیا میافتی، آنقدر عقبعقب رفت که از آن طرف افتاد. ما هم بعد از انقلاب خواستیم آن وضع به وجود نیاید، شدیم دولتی دولتی. الان 3 بخش داریم، دولتی، نیمهدولتی و خصوصی.
سهم دولت از اقتصاد باید سیاستگذاری، هدایت، کنترل و برنامهریزی کلان باشد. این مال دولت است، چون میخواهد کشوری را اداره کند. دولت باید برنامهریزی کند، اما این را چه کسی اجرا کند؟ از نظر بنده که یک اقتصادی سنتی قبل از انقلاب و یک فعال اقتصادی در بعد از انقلاب هستم، اجرای اقتصاد باید در دست بخش خصوصی باشد. ما در 30سال گذشته امر ثابتشدهای را بارها ثابت کردیم که دولت تاجر خوبی نیست. هنوز هم در حال تجربه آن هستیم. هنوز هم وقتی کارخانهای که مال دولت است و به وسیله دولت اداره میشود را با کارخانهای شبیه آن مقایسه میکنیم، میبینیم اصلا قابل مقایسه با هم نیستند، نه از نظر کمیت، نه از نظر کیفیت و نه از نظر آینده روشن.
کسی که کارمند آنجاست، سر ماه میخواهد حقوق خود را بگیرد، اما این طرف شخص میخواهد برای خودش دربیاورد. ما الان گرفتار اقتصاد 60 درصد دولتی، 25 درصد شبهدولتی و 15 درصد خصوصی هستیم. همه اقتصاددانها میگویند تنها راهحل معضلات اقتصادی یک جامعه تولید در آن جامعه است. تولید به معنای کلی. از تولید علم شروع میشود تا تولید کوچکترین نیاز ملموس مردم. باید همه سرمایهها به سمت تولید برود، یعنی دولتها باید زیرساختها را آماده کنند و در اختیار مردم بگذارند و مردم تولید کنند آن هم با دو منظور مصرف داخل و صادرات.
شما فرمودید پیش از انقلاب افرادی وجود داشتند که وابسته به هزار فامیل بودند و توانستند فرصتهای اقتصادی نابی به دست آوردند. اما الان به نظر شما همان بافت اقتصادی سبب نشده تولد هزار فامیل را به شکل دیگری در بعد از انقلاب شاهد باشیم، مانند طبقه مدیران دولتی؟
نه. مشکل ما این است که نتوانستیم یک بخش خصوصی قدرتمند درست کنیم، به علت سایهای که بر سر اجرای اقتصاد در مملکت ما هست، رغبت سرمایهگذاری کلان را در مردم نمیبینیم. مثلا وقتی میخواستند مخابرات را بفروشند میشد یک تشکیلات از قبل درست شود، دهها هزار نفر سهامدار داشته باشد و مدیریت پیدا کند و بالا بیاید.
یعنی سهامداران جمع شوند، از میان خود هیات مدیره انتخاب کنند و هیات مدیره، مدیر عامل برگزیند. این شرکت بازرس داشته باشد و دولت هم بر مبنای قانون بر سلامت این شرکت و عملیاتش که در چارچوب قانون باشد، نظارت کند.
چرا بنیاد مستضعفان نتوانست اموال هنگفتی را که از ثروتمندان زمان طاغوت گرفت به مردم منتقل کند؟
وقتی بنده وارد بنیاد شدم، بنیاد بیش از 800 شرکت داشت و وقتی از بنیاد بیرون آمدم این تعداد به 400 شرکت رسید؛ البته همهاش را واگذار نکردیم، خیلی از آنها را بستیم و الان بنیاد در مجموع کمتر از 140 یا 150 شرکت دارد.
در هیات امنای بنیاد تصویب کردیم کارهایی را که در شرایط امروز مردم قادر به انجام آن هستند، شروع نکنیم و کارهایی را که در بنیاد هست نگه نداریم، بلکه آن کار را به مردم واگذار و به جای آن در کارهایی سرمایهگذاری کنیم که دولت براساس قانون جدید (اصل 44) نمیخواهد انجام دهد و مردم رغبت ورود به آن را ندارند، مثل نیروگاه برق، صنایع بزرگ مانند ذوبآهن و غیره.
اما پرسش من را پاسخ ندادید. چرا آن اموال به مردم واگذار نشد؟ مگر اسم این بنیاد، بنیاد مستضعفان و جانبازان نیست؟ چرا آن اموال به مستضعفان واگذار نشد؟
البته جانبازان که از اسم بنیاد حذف شده است. اما اسم بنیاد به این معنا نیست که مال مستضعفان است، بلکه برای مستضعفان است. امام(ره) اواخر حیاتشان امور جانبازان را به بنیاد محول کردند مشخص بود یک بنیاد اقتصادی که درآمدش در نوسان است، نمیتواند یک هزینه ثابت رو به بالا را خوب اداره کند اوایل بنیاد مالیات خودش را خودش میگرفت و مصرف میکرد، اما بعد قرار شد بنیاد به دولت مالیات بدهد و بیشتر با بخش خصوصی رقابت کند تا هم زندگی جانباز اداره شود و هم درآمد بنیاد بالا و پایین نرود. بنیاد تا وقتی که هست در حال تغییر دارایی است. مثلا بنیاد در همراه دوم شریک است یا بانک درست کرده است. درآمدش را با برنامهای که به تایید مقامات وقت میرسد، برای مستضعفان خرج میکند.
این درآمد چگونه و با نظر چه کسی هزینه میشود؟
مثلا رهبر معظم انقلاب در سفرهایی که میروند و بخشی از کارها را در آنجا دستور می دهند، در حقیقت بنیاد و سایر نهادهای زیر نظر دفتر اینها را تعهد کردهاند. در زمان خود من خیلی جاها مدرسه ساختم و کار اقتصادی کردم.
مثلا مشکل مردم دهات اطراف چهارمحال و بختیاری این بود که همه باغ انگور داشتند و برای برداشت این انگور فرصت کمی داشتند و هر سال انگورشان از میان میرفت. من رفتم مدرنترین کارخانه آب انگور را ساختم که الان هم هست. مشکل مردم آنجا به این صورت حل شد، هرچند یک کار اقتصادی بود.
در خیلی جاها به همین منظور تولید کار شد. بیمارستان، راه یا مدارس شبانهروزی زیادی ساخته شد.
الان در سال کمکهای زیادی از نظر لباس و غیره به دانشآموزان میشود که رقم بالایی است، اما در مجموع با شما هم عقیده هستم که در یک برنامه میان مدت اموال بنیادها باید به بخش خصوصی واگذار شود، باید به یک اقتصاد آزاد به معنای واقعی کلمه برگردد، اما نه آزاد از هر قید و بندی. یعنی غیردولتی با برنامه و با حمایت و هدایت دولت.
جناب آقای رفیقدوست! حالا میخواستم چند سوال از شخص شما بپرسم؛ سوالهایی درباره شایعات و مسائلی که درباره شماست، خیلیها میگویند شما عضو مافیای اقتصادی هستید. آیا واقعا هستید؟
خب! کسانی که اینها را میگویند چرا آدرس نمیدهند؟ مافیای اقتصادی باید نمودهای خارجی داشته باشد.
مثلا این که شما در خیلی از معاملات زد و بند دارید. اموال زیادی در اختیار شماست و بسیار ثروتمند هستید... .
چون همه اینها دروغ است، راحت میشود پاسخ داد. من تا به حال در هیچ معامله دولتی شرکت نکردهام، حتی یک بار.
در 20 سال اول انقلاب که 10سال در سپاه و 10سال در بنیاد بودم هیچ کار اقتصادی نمیکردم، مگر آنچه از قبل از انقلاب با برادرانم داشتیم که سهمی از آن داشتم و آن را به من میدادند که از حقوق یک مدیر هم کمتر بود.
یعنی سهم ارث پدری بود؟
بله. اواخر که میخواستم از بنیاد بیرون بیایم، این بنیاد تعاون نور را که می بینید، تاسیس کردم و با آنچه داشتم رفتم کارخانه دارویی را از بورس خریدم، آن هم با سیستم حساب شدهای که بتوانم امروز به این گونه حرفها پاسخ دهم. یعنی کارخانه داروسازی لقمان را در بورس میفروختند، من هم به آنجا آدم فرستادم که آن را بخرند. با 40 درصد بیش از آخرین قیمتی که مشتری پیدا کرده بود، خریدم.
قانون این طور بود که 30 درصد را نقد و 70 درصد مابقی را در یک فاصله زمانی میگرفتند. یادم است برای پرداخت آن 30 درصد که آن موقع برای این کار لازم بود، همه زندگیام را جمع کرده بودم و مقدار زیادی هم قرض گرفتم.
کارخانه لقمان که تا آن سال ضررده بود، از سال اول سودده شد و از محل سودش اقساطش را پرداخت کردیم. بعد هم تصمیم گرفتیم یک کارخانه دارویی جدید بسازیم که از نظر علمی و ارزش تولیدی مثل کارخانههایی نباشد که مواد اولیه تولیددارو را از خارج میآورند و اینجا تبدیل میکنند.
لذاکارخانه لقمان را فروختم و یک کارخانه ایجاد کردم که هنوز هم کار ساختش تمام نشده است. برای ساخت آن هم تا خرخره و در حد انفجار زیربار قرض رفتم. لذا الان من در حال درست کردن یک کارخانه دارویی دیگر هستم که همهاش مال شخص خودم هم نیست. 11 درصد آن مال کارخانه لقمان است که الان در اختیار موسسه اقتصادی دیگری است، 14درصدش خصوصی است و 75درصد هم برای بنیاد تعاون نور است که در این بنیاد وقف است.
پس از این کار شروع به کارهای ساختمانی کردم. هیچ جا زمین دولتی را نخریدم و هیچ معاملهای هم با بنیاد مستضعفان نکردم.
یعنی زمانی که رئیس بنیاد بودید، اموالی را به قیمت ارزانتر نخریدید؟
نه خودم و نه بستگانم هیچ چیزی از بنیاد نخریدیم. این در گزارش بازرسی کل کشور که بعد از اتمام دوره من تهیه شده، هست. آمدند بنیاد را در 10 سال گذشته به قول بعضیها شخم زدند، اما چیزی پیدا نکردند که مربوط به بنده و بستگان و اطرافیانم باشد.
من از مردم زمین میخریدم و ساختمان میساختم. در بلوار شهید دستواره زمین خریدم و 334 دستگاه آپارتمان ساختم. همزمان با ساختن این آپارتمانها، در زعفرانیه هم خانهای را از شخصی خریدم و 12 دستگاه آپارتمان در آن ساختم. از اول قصد داشتم روی پروژه دستواره سودی نبرم و در نهایت هم از نظر اقتصادی سودی نبردم. بعد اعلام کردم میخواهیم منازل دستواره را پیشفروش کنیم و وقتی متقاضی آمد، مشتریها را از پایین لیست انتخاب کردیم. یک خانه را از 5/4میلیون تومان تا 14میلیون تومان فروختیم و در مجموع چندصد میلیون تومان ضرر کردیم، اما شهردار محترم آن زمان منطقه 20 که خدا پدرش را بیامرزد به کمک من آمد. چون فهمیده بود تعدادی از افرادی که این خانهها را از من خریده بودند کارگران کاملا مستضعف همان شهرداری هستند که قبلا به شهردار مراجعه میکردند و از او خانه میخواستند. به شهردار گفتم چنین کاری را انجام دادم، اما چندصدمیلیون ضرر میکنم و او موافقت کرد که در یک تکه زمین که داشتیم به ما فضای تجاری بدهد و آنجا را تجاری ساختیم که جبران زیانها را نمود.الان هم در حال انجام 2 کار در این بنیاد هستم، یکی تولید داروست و دیگری، ساختمانسازی به این معنا که میگویم.
من ثروت قارونی ندارم. با دولت هم معامله ندارم. بیش از آنچه بشود تحمل کرد بدهی دارم که امیدوارم با راه افتادن کارخانه دارویی و فروش ساختمانها که بسازم، پرداخت شود. بعلاوه در پایین شهر تهران هم در حال کشاورزی هستم. وضعمان در آنجا خوب است. من نه مافیای اقتصادی هستم و نه ثروتمند. هرچه هم داشته باشم برای خودم نگه نخواهم داشت، چون آدم کارآفرینی هستم. آدمی هستم که توانستم 10 سال بزرگترین بنگاه اقتصادی مملکت را اداره کنم و از آنجا سر سوزنی به خودم نچسبد. من خودم میتوانم پول دربیاورم، اما معتقد نیستم وقتی آدم پول درمیآورد آن پول مال خودش میشود. این بنیاد را که درست کردم، کلی مصرفکننده دارد و ربطی به خانواده من هم ندارد. خودم تشخیص میدهم برای چه کسانی چه کارهایی انجام دهم.
پس چرا این همه حرف و حدیث در مورد شما هست؟ مثلا در مورد پرونده معروف 123میلیارد تومانی بانک صادرات که نام برادر شما (مرتضی رفیقدوست) هم در قضیه مطرح بود.
متاسفانه ریشه این حرفها دنبال حرف مفت رفتن و عمل نکردن به این آیه کتاب خدا «لاتقفوا ما لیس لیک به علم ان اسمع و البصرو الفواد کل اولئک کان عنه مسوول» است. یعنی وقتی علم نداری چیزی نگو. اولا هر چه فریاد زده شد که 123میلیارد تومان یعنی چه، کسی توجه نکرد. من از شما میپرسم 123میلیارد تومان یعنی چه؟ یعنی 123میلیارد تومان پول را از بانک صادرات برداشتند و بیرون رفتند؟ شما چنین تصوری خواهید کرد، اما خیر! چنین چیزی وجود خارجی نداشت. آقایی به نام فاضل خداداد آمد با کارمند بانک تبانی کرد و با روشی ظرف 10ماه از 10میلیون تومان در روز تا آخرین رقمی که حساب این شخص بدهکار شده بود 5/6 میلیارد تومان را از بانک خارج و جابهجا کردند. به تعبیر رئیس دادگاه، میانگین پولی که در این 10 ماه از بانک خارج شده بود یک میلیارد تومان بود. حالا آن شخص برای گردش آن پول در مدت 10 ماه که کلا 123 میلیارد تومان گردش حساب بوده است حدود 2 تا 3 درصد از این گردش حساب از حساب برادر من استفاده میکرده است و بقیه را از حساب خودش یعنی حدود 2 تا 3 درصد را از برادر من چک میگیرد و چک میدهد تا بعد خودش حساب باز میکند. اینجا برای اولین بار میخواهم مکانیسم آن اختلاس را باز کنم تا ببینید ماجرا آن گونه که وانمود شده، نیست. کار به این صورت بوده که خلاصه وقتی فاضل دستگیر شد حدود 3میلیارد تومان به بانک بدهکار بود و برادر من هیچ بدهی به بانک نداشت و قبلا تسویه کرده بود.
آن موقع آمدند 3 میلیارد تومان را در بوق و کرنا تبدیل به 123 و آن را به کت و شلوار و چلوکباب کردند. در صورتی که 123 میلیارد تومان وجود خارجی نداشته، بلکه یک حساب بانکی ظرف 10 ماه اینقدر گردش کرده است، یعنی هی پول را گذاشتند و برداشتند. حالا شما این اطلاعات جدیدی را که گرفتی به عالم واقعیت ببر و ببین مثل بقیه حرفهایی که میزنند این ماجرای 123 میلیارد تومان چقدر با واقعیت تطبیق دارد. تازه جالب است بدانی آن موقع هم به اندازه چندین برابر بدهی فاضل از او ملک گرفته و بدهیاش را البته با احتساب بهرههایش به طورکامل تسویه کردند. با این حال برای این که نقش اخوی بنده در این ماجرا بیشتر روشن شود، میگویم بانک حساب کرد آن مدتی را که فاضل خداداد از حساب برادر من سوءاستفاده میکرده اگر به صورت رسمی و قانونی این کار را میکرد بانک چقدر از او بهره میگرفت.
حالا این رقم چقدر شده باشد خوب است؟! 19 میلیون و 175 هزار تومان که توسط ایشان پرداخت شد.
بله! این جوها و شعارها، آدم را به همین جا میرساند که من به خاطر ماجرایی در ذهن مردم تبدیل به مافیای اقتصادی میشوم که هیچ ربطی هم به من نداشت. من در آن داستان هیچ دخالتی نداشتم و فقط برای حل موضوع به بانک صادرات کمک کردم و با توجه به قدرتی که آن موقع داشتم به فاضل دستور دادم بیاید و او را تحویل دادگاه دادم.
شما از کجا فاضل خداداد را میشناختید؟
از قبل انقلاب او را میشناختم. پدر و برادربزرگش همکاران پدرم بودند. اتفاقا در همان شغل پدر ما بودند. آنها از مافیای قدرت بودند.
در چه زمینهای؟
واردات و فروش میوه. کل میدان قدیم ترهبار مال پدر ایشان بود. پدر من هم مثل 300 200 نفر دیگر در این میدان حجره داشت.
حالا آقای خداداد با علم به اینکه متخلف است، چطور راضی شد به کشور بیاید؟
ایشان به نظر خودش فکر نمیکرد سرنوشتش به اینجا برسد، چون دو مرتبه رفت و آمد و گفت مشکل خاصی نیست و من آمدهام و میخواهم بدهیام را بدهم.
ظاهرا شما خیلی راحت او را در آمریکا با یک تلفن پیدا کردید؟
او در آمریکا نبود، در فرانسه بود. به او زنگ زدم گفتم پاشو بیا و آمد. یک مقدار هم ترسید، اما آمد واسنادش را به بانک داد.
پس چرا ماجرا به اعدامش کشیده شد؟
من این را دیگر نمیدانم. از قاضیاش بپرسید. میگویند گناهان دیگری داشته که مستوجب اعدام بوده. من در پروندهاش دخالت نداشتم؛ اما این را بگویم که در بانکها پروندههای واقعا سنگینتری از پرونده فاضل خداداد وجود داشته است. الان هم اگر از بانک صادرات سوال کنید هیچ روزی نبوده که فاضل خداداد بیشتر از 3میلیارد تومان به بانک بدهکار باشد، اما بعد اتفاق افتاد که افراد واقعا بدهکار 100 و 200 میلیارد تومانی را گرفتند و زندانی کردندوآن جوری هم برخورد نشد، اما آن زمان داستان بیشتر سیاسی شده بود تا اقتصادی. واقعیت آن همین بود که گفتم و برای اولین بار مکانیسم آن ماجرا را برایتان باز کردم. اصلا 123 میلیاردی وجود نداشت، هرچه هم داد زدیم، کسی گوش نکرد. من آنچه راکه همیشه به روزنامهنگارانمان میگویم این است که شیوهای در دنیا هست به نام شیوه ژورنالیستی یا روزنامهنگاری زرد. این نباید در کشور ما باشد. اتفاقا روزی در همین مورد با مدیرمسوول روزنامه جمهوری اسلامی بحث کردم. بنیاد که مال شخص من نبود. آن روزنامه عکسی از ساختمان بنیاد انداخته بود و مقالهای نوشته بود و بصورت طنز گفته بود این ساختمان رفیقدوست. من رفتم جواب آن مقاله را دادم و گفتم کار شما کار ژورنالیستی بوده و با واقعیت تطبیق ندارد. داستان این بود که بنده با یک محاسبه اقتصادی دیدم بنیاد در 79نقطه تهران دفتر دارد و از طریق این دفاتر پراکنده اداره میشود، بنابراین هزینه سنگین، کارمند زیاد و عدم کنترل وجود دارد. آمدم ساختمان فعلی بنیاد در میدان آرژانتین را گرفتم و این دفاتر را در اینجا تجمیع کردم و از پس دادن آنها که اجاره کرده بود و حرکت خیلی خوبی و صرفهجویانه انجام شد. خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی اینها را نمیدانست. وقتی این مسائل را به مدیرایشان گفتم و پرسیدم آیا آن مقاله درست بود؟ گفت نه. گفتم از نظر من شما زمانی بریالذمه میشوی که مطمئن باشی همه کسانی که 10 روز پیش این عکس را دیدند و آن مطالب را خواندند، امروز هم این مقاله مرا میخوانند. آیا تو مطمئن هستی؟ گفت: نه...
ببینید این داستان 123 میلیارد تومان و فاضل خداداد هنوز در ذهن شماست، اما این واقعیت نداشت. یک جنجال سیاسی و اتفاقی بود که باید رسیدگی میشد. من در مورد اعدام شدن یا نشدن فاضل خداداد دفاعی نمیکنم. من قاضی نیستم. برادر من هم به اندازه کافی جرمش را کشید و بیرون آمد. خود نظام او را آزاد کرد، اما از او هم دفاع نکردم. وقتی به دادگاه رفتم و از من پرسیدند، گفتم ایشان چون برادر من است باید بیشتر مجازات شود.
واقعا این را گفتید؟
بله. ضبط شده است؛ هر چند برادر من در این پرونده کمتر از دو سه درصد موثر بوده است. با اینکه کل پولی که از حساب او برداشت شده بود 19 میلیون تومان بهرهاش بود، اما با تمام این حرفها نباید این کار را میکرد. آن جار و جنجال که 15 سال از آن میگذرد در ذهن جوانان آن موقع و نسلهای بعد اثر گذاشته و میگذارد. به نظر من اینها بحثهایی است که نهتنها سازنده نیست، بلکه مخرب است. من خودم نشنیدهام که کسی بگوید من ثروتمند هستم.
اداره بیشتر چیزهایی که دارم مربوط به این بنیاد تعاون نور است. انشاءالله اگر بماند برای بعد از ما میماند. داروی جدید آزیترومایسین را که تولید خواهم کرد.
این داروی جدید نوعی آنتیبیوتیک است؟
بله. آنتیبیوتیک جدید است که پنج شش نوع است. آزیترومایسین، کلرومایسین، آریترومایسین. ردههای مایسین است که امروز در دنیا استفاده میشود. به قول همه آنها که آمدند و کارخانه را دیدند، میگویند دولت باید این کار را انجام میداده است. کارخانهاش دیدنی است. در نوع خودش مثل همان کارخانههایی است که من در زمان جنگ در سپاه درست میکردم. الان در صنایع دفاع که اکثرا در زمان خود من بنیانگذاری شد، از صفر شروع شد موشک میسازند. خود این یک نوع خدمت است که مورد تایید همه دستگاههای دولتی که در ارتباطند، است. همه میدانند من برای ایجاد این کارخانه خودم را پیر کردم. الان آنقدر رویش بدهی دارم که همه تعجب کرده و فکر میکنند مال خود من است. سالهای سال باید زحمت بکشم تا بدهیهای این کارخانه را بدهم. در نهایت هم مال من نیست. انشاءالله مال بیتالمال است. باید برای مردم بماند و خدمت کند.
این شایعه صحت داشت که اخوی شما در زندان مسوول خرید زندان بود و در دوران زندان چند بار به خارج هم سفر کرده است؟
اتفاقا همان موقع رفتند، دیدند ایشان نهتنها مسوول خرید زندان نبود، بلکه مسوول جمعآوری نان خشک در زندان بود. بدترین زندان را ایشان کشید از این حرفها زیاد بود. ما هم دیدیم اگر بخواهیم این حرفها را جواب دهیم عَلَم بیشتر دست کسانی است که....
همانطور که انسان باید عفت و عصمت داشته باشد، صاحب قلم هم باید عفت و عصمت داشته باشد. من این جمعآوری نان خشک در زندان را از زبان خودش نشنیدم. 2 تا از نمایندگان مخالف من که برای بازدید زندان رفته بودند، بعد آمدند نزد من برای عذرخواهی. گفتند رفتیم ببینیم آیا اخوی شما مسوول خرید زندان است؟ امادیدیم گونی نان خشک روی دوش ایشان است و از این طرف به آن طرف میبرد. تقریبا از او بیگاری میکشیدند. برادرم در آشپزخانه زندان کار میکرد.
خب! ریشه آن قضیه چه بود؟ میخواستند شما را خراب کنند؟
خیلی حدسها زده شد. یکی از اهدافشان همین بود.
دشمنی سیاسی بود؟ دشمنی اقتصادی بود؟ بالاخره چه بود و چرا شما؟
خیلی روی این مساله فکر کردیم. به تعبیر بزرگان امتحان الهی بود که باز به تعبیر ایشان من از آن امتحان سرافراز بیرون آمدم.
وقتی شما با آقای محسنی اژهای که قاضی دادگاه برادرتان بود، صحبت میکردید ایشان چه میگفتند؟
ایشان دوست من بود. هنوز هم هست. آن زمان حرکتی باید میشد که کسی جرات نکند از این کارها بکند و قرعه فال به نام برادر من افتاده بود.
گفتن خیلی از حرفها هنوز زود است. شاید در وصیتنامههای ما دیده شود که آدم بگوید چه چیزهایی دید و چه چیزهایی فهمید و چرا سکوت کرد.
ماجرا حالا تمام شده است، بانک دهها برابر پولش را گرفت. کسی که میگفتند مقصر اصلی است، اعدام شد. بقیه در زندانهای طویلالمدت ماندند و تمام شد. من جایز نمیدانم که بخواهم نبش قبر کنم. برای من یک امتحان خدا بود که آن را تحمل کردم و از سرخودم گذراندم بدون این که آن داستان ارتباطی به من داشته باشد. اما دخالت کردم و در حل موضوع کمک کردم. همان موقع گفتم به جای این که به من جایزه بدهند که پول بیتالمال را وصول کردم، مدام علیه من نامه نوشتند. همان موقع سراغ یکی از ائمه جمعه رفتم که در نماز جمعهاش با طول و تفسیر حرف زده بود. گفتم واقعیت قضیه این است و نیز گفتم من شرعا دیگر نمیتوانم پشت سر شما نماز بخوانم.
ایشان چه کسی بودند؟
نمیگویم. ایشان از دنیا رفتهاند.
شما تنها وزیر سپاه و مسوول خریدهای جنگ بودید و پول فراوانی دستتان بود. پرونده یا مسالهای از آن موقع برای شما نساختند؟
نمیتوانستند بسازند، چون هیچ وزیری خودش خرید نمیکند. اتفاقا کسی که آن زمان در وزارت سپاه مامور اصلی خریدهای من بود چند روزی است به قائممقامی وزارت دفاع رسیده و من با اطمینان پشت سر ایشان نماز میخوانم. آقای سردار احمد وحید دستگردی که خواهر ایشان هم وزیر بهداشت میباشد. آن زمان که من وزیر بودم، مسوول خرید اصلی وزارت ایشان بود که پسر مرحوم دکتر وحید است. خود دکتر وحید از اوتاد بود. خودساخته، برجسته و ممتاز بود. ایشان رئیس هلال احمر بود.
رئیس خرید تسلیحاتی من همین آقای وحید بود؛ اما نه چیزی برای من و نه چیزی برای او داشت. اما در زمان بنیاد پروندههای زیادی برای من درست کردند.
|
|
|
|
|
|
|
|
|