جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶ - ۰۷ مارچ ۲۰۰۸
آموزش خود سانسوری به بچه ها با شروع مهر ماه
متنفرم از لحظه ای که مجبورم به دخترم توضیح بدم که وقتی مدرسه می ره باید مواظب حرف زدنش باشه. متنفرم از توضیحات مزخرفی که باید به خوردش بگم که مدرسه جای درس خوندنه و بهتره خیلی از حرفها در مدرسه اصلا گفته نشه. حرفهای خیلی خیلی ساده ای که باید طبق طبیعتش مطرح کنه و ما باید طبق وظیفمون بهش جواب بدیم. متنفرم از این که باید بهش توضیح بدم که بهتره نقاشیش رو که تو دفتر نقاشی مدرسه کشیده و دو نفرن که همو می بوسن و دور و برشون پر از قلبه و کنارش با خط بچگانه نوشته : "دو نفر که عاشق هم شدن" رو تو دفتر نقاشی خونه اش نگه داره.متنفرم از این که باید بهش بگم لزومی نداره حرفهایی رو که در خونه می شنوه در مدرسه مطرح کنه. من - منی که دائم شعار لزوم آزادی بیان می دم و معتقدم مبارزه با سانسور و خود سانسوری باید از خودمون شروع بشه! - عملا در خانه خودم دارم اون رو اعمال می کنم. چرا؟ برای اینکه نمی خوام دخترم به جای اینکه ذهن و فکرش درگیر مسائل کودکانه باشه دائم مجبور به توبیخ و توضیح خواستن بشه. نمی خوام بچه ام ایزوله بشه. نمی خوام دخترم مجبور به روبرو شدن با مسائلی بشه که هنوز برای ذهن کودکانه اش خیلی زودن. بنابراین مجبورم همونها رو در چارچوب خیلی ساده تر و کوچکتر براش توضیح بدم. تا حالا این کار رو نکرده بودیم و سال گذشته سال بدی برای همه ما بود. معلم سال گذشته آوا اعتقادات مذهبی خیلی شدیدی داشت. در حدی که در ماه اول رفتن به مدرسه، همه بچه های کلاس آیت الکرسی رو حفظ کردند! دختر من گریه می کرد که من کنارش بشینم و کمک کنم که بتونه آیت الکرسی رو از بر کنه . چون دوبار برای اینکه برگه آیت الکرسی رو به همراه نداشت توبیخ شده بود! او در کلاس به بچه ها می گفت : " نبینم فضولی کنین و اتفاق های کلاس رو در خونه خبرچینی کنین!!!!!!"اعتراض های مکرر ما به مدرسه نتیجه ای نداشت جز اینکه رابطه بی غرضی که باید بین معلم و دانش آموزش برقرار بشه به هم بریزه. خلاصه سال پر دردسری رو پشت سر گذاشتیم. تمام سال تحصیلی بخشی از وقت من صرف این می شد که درسهاش رو باهاش مرور کنم. چون ارتباط روحی او با معلمش قطع شده بود و بارها از من می خواست که دیگه به مدرسه نفرستمش! امکان تغییر کلاسش هم نبود. چون می ترسیدم مورد سوال دوستانش قرار بگیره که چرا کلاسش رو عوض کرده و وضع بدتر بشه. با این حساب امسال خودم شروع کردم به توضیح دادن براش که بین خونه و مدرسه فرق هست. اون می تونه هر مطلبی رو تو خونه بگه . اما در مدرسه لزومی نداره خیلی از حرفها رو عنوان کنه! براش توضیح دادم که ممکنه معلهای مدرسه مثل پدر و مادر او فکر نکنن.
خودم دارم به بچه ام خود سانسوری رو یاد می دم. دارم بهش دوگانگی رو آموزش می دم. دارم بهش یاد می دم اونجوری که هست و می خواد باشه نباشه. چرا؟ چون پارسال شش ماه طول کشید تا ما مشکلش رو درک کنیم و علت هراسش از مدرسه و بدخوابی هاش رو بفهمیم . دختر من برای این که راحت تر زندگی کنه مجبوره یاد بگیره چراغ قرمز ها رو بشناسه! و درک این مساله با شروع ماه مهر برای من، بسیار سخت و تنفر آوره!اون بزرگتر که شد فرصت داره تا مثل ما یاد بگیره که حق و ناحق کدومه. اون فرصت خواهد داشت که گذشته خودش رو مرور کنه. فرصت خواهد داشت حتا که مادرش رو نقد کنه و بگه که من اشتباه کرده ام. اما من امروز چاره دیگه ای نمی بینم جز این که بخوام کودکی او و معصومیت بچگانه اش با حرفها و توبیخهایی که براش خیلی زوده پایمال نشه. اگر هم اشتبه می کنم امیدوارم بزرگتر که شد درکش کنه یا من رو ببخشه.منبع : وبلاگ وارش , روزنویس آسیه امینی
babamiya - ایران - تهران |
مگر غیر از این کاری هم میتوان کرد.تمام دوگانگی های روحی و اخلاقی در بین جوانهای امروز ایران ریشه در کودکی و سالهای اولیه تحصیل این بچه ها داره و متاسفانه والدین با سهل انگاری باعث تشدید این معضل در بین دانش اموزان می شوند. |
جمعه 5 مهر 1387 |
|
ezatdf - ایران - تهران |
در دوران دبیرستان توی کلاس پانزده نفری ما هیچکدام از بچه ها نماز نمی رفت یه روز مدیرمان که خیلی آدم باحالی بود اومد سر کلاس گفت: شما فقط یه بار بیاید نماز که من ببینم تون که وقتی از گزینش اداره ای جایی اومدن تحقیقات حداقل بگم اینا نماز می خوانند و دروغ نگفته باشم
برای خارج نشینان خیلی سخته بفهمند ما چی می گیم |
جمعه 5 مهر 1387 |
|
saharrr - امریکا - فلوریدا |
چه داستان چرندددددی بود. |
جمعه 5 مهر 1387 |
|
helya - مالزی - کوالالامپور |
کاملا با شما موافقم. من تنها روزی رو که در طول 12 سال تحصیلم دوست داشتم روز اول مدرسه بود. بقیه این مدت را از مدرسه متنفر بودم. هنوز هم که 8 سال از آخرین روزی که مدرسه رفتم و آخرین امتحانی که دارم می گذره از مدرسه متنفرم. دلم برای تمام بچه مدرسه ای ها می سوزه و صمیمانه روز اول مهر رو بهشون تسلیت می گم! |
جمعه 5 مهر 1387 |
|
koresh - انگلیس - لندن |
مرگ بر جمهوری اعدامی اسهالی اعدامی با دین توحشش
|
جمعه 5 مهر 1387 |
|
mani_nini - سوئد - مالمو |
saharrr - امریکا - فلوریدا
شما بشین اندی تو گوش کن چون سر در نمی یاری از این بد بختیهای توایران. |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
parinaz87 - المان - کلن |
من وقتی شروع کردم به مدرسه رفتن همان سالی بود که قوانین اسلامی حاکم بود خیلی واقعا برام سخت بود از سیستم مدرسه ایران متنفرم خصوصا دوره راهنمایی که امورتربیتی یعنی همان جاسوس ها که یک سری بچه ها را وادار میکردند که جاسوسی معلم و دانش اموز ها را بکنند اون سیستم نماز خوندن اجباری تمام سیسم اموزشی ایران سیستم تو سری زدن به دانش اموزان توهین تحقیر یک دانش اموز نوجوان که تنها اشتباهش
رنگ جوراب و عقب رفتن مقنعه اش بوده
اما خوشحالم الان دخترها وپسرها خوب حق اشان را از این ها می گیرند نمی زارن کسی بهشان مثل دوره ما توهین کنه همه را اصی کردند کل سیستم را
دیگه کمتر معلمی و امورتربیتی جرات داره که به کس توهین کنه اما باز هم همان منگول بازی ها و عقب ماندگی فرهنگی هنوز تو سیستم مدرسه هست |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
$persian$ - ایران - تهرانچ |
راست میگید خیلی سخته من همیشه وقتی یه بچه تازه به دنیا اومده رو میبینم براش افسوس میخورم که چه شانسی بدی داشته بین این همه کشور مرفه تو ایران بدنیا اومده چه زندگی سختی در پیش داره این داستان تازه بخشی از زندگی سخت تو ایران رو نقل کرده خدا رو شکر که مجردم و بچم مجبور نیست تو این مملکت درس بخونه تا خزابلات تو مغزش بکنن |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
گربه ای پرنده خواه - ایران - تهران |
چه بچه لوس تیتیش مامانی ای! خجالت داره والا. دوران اولیه تحصیل ما که فضای سرکوب بیش تر بود، بچه های بزرگ تر کوچک ترا رو می زدن هنوز ممکن بود معلما بچه ای را تنبیه بکنن. چیزی که سالهاست دیگه نیست. فکر کنم فضای سیاسی اون زمان سنگین تر بوده تا امروز! اون موقع این چیزایی که شما می گین نبود. تازه اگر ما عیب سیستم اداری حکومت را می دونیم معلم اجتماعی راهنماییمون گفته. دوران دبیرستان هم (که سه ساله تموم شده) ما که آزادی نسبی زیادی داشتیم. مشاورمون حرفای عرفانی می زد و می گفت شیطان عاشق خدا بود که به آدم سجده نکرد و حافظ به قطع میگسار بوده و حرفای مطهری چرته (البته خودش مذهبی بود!) تازه کسی رو مجبور نمی کرد نماز بخونه! نمازخونه رو کوچک کرد و کتابخانه و کافه زد ما هم با افتخار کتابامونو به کتابخونه می دادیم. از معلم اجتماعی و بعدها تاریخمون پرسشای اساسی می کردیم و اون هم بی هیچ پرده پوشی توضیح می داد و واقعیت را حتا جدا از پرسش های ما درباره مسایل تاریخی و اجتماعی می گفت. فقط درسا خیلی سخت بود ولی بچه ها آزاد بودن هر چیزی دوست دارن بگن و حتا ما جواب یه بسیجی رو با چرتاش می دادیم بی هیچ ترسی و یکی از دوستای خوبم که مذهبیه و به قول خودش برای احتیاط کارت بسیج داشت با اون بسیجیه درس نخون و پیشنهادش برای برنامه های قرانخوانی همراه نشد که من بهش گفت از آقای مشاور بپرس که بهت بگه آنچنان کسی رو متاسفانه پیدا نمی کنی. شما که بچه کوچولوتون انقد سیاسیه دچار سوتفاهم شدین بچه تون زیادی لوسه چون بچه تو این سن نمی دونه سیاست چیه فقط فوق العاده لوسه! ایران رو هم هرچقد فضاش بسته باشه 100٪ که نیست با شوروی و المان نازی اشتباه گرفتین. |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
سعید قارقارو - ایران - تهران |
من فکر میکنم ایران هر چه که هست از همه دنیا بهتر است من هم بقول کمال الملک یک تار موی گندیده مادر بزرگم را که مثل کشور پیر است و دارای انواع و اقسام بیماریها با آن دختر 18 ساله موبور اروپایی و آمریکایی عوض نمیکنم |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
saharrr - امریکا - فلوریدا |
mani_nini - سوئد - مالمو
من تا 15 سالگی تو ایران بودم پس نگو سر در نمیاری.
.. |
شنبه 6 مهر 1387 |
|
farhad_uk - انگلیس - لندن l |
mani_nini - جان داداشم این سحر همینطوری هست بنده خدا ادب رستو حسابی هم نداره در ضمن مزدور جمهوری اسلامی هم هست زیاد به دل نگیر ( جاوید شاه ) |
یکشنبه 7 مهر 1387 |
|
ARTEMIS-SW - سوئد - مالمو |
تا ابله در ایران هست ملا هم هست کجا برود بهتر از این کشور؟؟ تا دلتان بخواهد خنگ دارد و نا اگاه وووو ثروت |
یکشنبه 7 مهر 1387 |
|
saharrr - امریکا - فلوریدا |
farhad_uk - انگلیس - لندن l
مزدور جمهوری اسلامی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واست متاسفم اگه این فکرو میکنی. فکر نکنم کسییییی به اندازه من از این رژیم اخوندی نفررررت داشته باشه.
تاحالاهم توهیچ کدوم از کامنتام از این اخوندای کرکس طرفتاری نکردم ولی از این بهاییایی که میان از اسلام بد میگن خوشم نمیاد اقای ساواکی!! |
یکشنبه 7 مهر 1387 |
|
ARTEMIS-SW - سوئد - مالمو |
سعید قارقارو - ایران - تهران
خوب معلومه چرا که نه...پول در جیب ملایان.هر دختری بخوان در بستر..از هر کسی ناراضی باشند اعدام.....ایران را از ایرانیان راستین گرفتید دادید دست یک مشت عربزاده ی وحشی----ای دی تو هم نشانه ی طرز فکرت. |
دوشنبه 8 مهر 1387 |
|
farhad_uk - انگلیس - لندن l |
سحر یه بار گفتی ساواکی به من هم گفتم ارزوم بود تو ساواک خدمت میکردم ولی حیف ( جاوید شاه ) |
دوشنبه 8 مهر 1387 |
|
saharrr - امریکا - فلوریدا |
farhad_uk - انگلیس - لندن l
اوه چه دلی داری که ارزوته مردم بیچاررو شکنجه بدی.
واقا ادم وحشتناکی هستی. |
سهشنبه 9 مهر 1387 |
|