روایت یک ملا از برده سیاه و بدبو و زشت
یه روزی توی ایام عزاداری در میدان مسجد با علی بشیر و جعفر بردک نیا ایستاده بودیم(هر سه تامون سیاه پوست ) و داشتیم حرف میزدیم و آخوندی هم در مسجد مشغول سخنرانی بود که صداش از بلندگو میشنیدم.
یک لحضه سخنان ملا هر سه تای ما رو ساکت کرد و ساکت شدیم و به حرفایی که میزد گوش کردیم.
آقای آخوند داشت روایتی از امام حسین میگفت و ماجرای برده سیاه ،آخوند میگفت امام میخواسته به جنگ بره و برده سیاه زشت و بد بو به امام التماس میکنه که میخوام در جوارت به جنگ بیام،اما امام قبول نمیکنه،بعد از اصرار زیاد برده سیاه زشت و بد بو امام قبول میکنه و در همین لحظه برده سیاه رنگش سفید میشه و خوش بو میشه.
ما سه نفر یعنی علی و جعفر و مو هر سه تا مون سیاه بودیم . محله ما در بوشهر بیشترین تعداد سیاه رو داره،اما سیاه بدبو و زشت نیستیم و اصلا سیاه بدبو و زشت نیست .حرف آقای آخوند خون ما رو به جوش آورد و مو رفتم دم در مسجد تا آخوند بیاد بیرون تا باهاش حرف بزنم و بپرسم این هجویات که به عنوان روایت میگه از قوطی چه عطاری در آورده.
آخونده که اومد بیرون صداش زدم گفتم حاج آقا بیا جلو،اومد جلو ،بهش گفتم بو کن.گفت منظورتون چیه،گفتم این چرت و پرتها چیه میگی. حاج آقا رنگش عوض شد .آخوند رنگش عوض شده بود و داشت میلرزید.علی میخواست بزنتش.آخوند معذرت خواست و گفت نباید هر روایتی رو هر جا نقل کرد حتی اگر حقیقت داشته باشه و معنیش این بود که این روایت حقیقت داره اما نباید در این محل نقل میکرده.
خلاصه از امام حسین و روایتش هم شانس نیاوردیم ...وپیش خودم گفتم شاید این مایکل جکسون همون سیاه بود که رنگش عوض شده و بوش خوش شده.
منبع : وبلاگ فرازو https://shanbehzadeh.blogfa.ir/post-173.aspx
|
|